خبرنگاران زیر تیغ!/دولت پزشکیان هم صدای شکست استخوان اهالی رسانه را نشنید/از مهاجرت خبرنگاران تا پیک موتوری

صدای ایران: جامعه- تصمیم اخیر دولت برای افزایش ناگهانی و اجباری حق بیمه خبرنگاران تا چهار برابر، تنها یکی از نشانههای روند خزندهایست که سالهاست استخوان رسانه را خُرد کرده و حالا صدای شکستن آن، حتی از پشت میزهای تحریریه خاموش هم به گوش میرسد.
اینجا دیگر صحبت از چالش نیست؛ ما با فروپاشی تدریجی سیستم رسانهای کشور مواجهیم. خبرنگارانی که زمانی در دل بحرانها، جنگها، سیلها و میدانهای اجتماعی مینوشتند، حالا خود در دل بحرانی عمیقتر گرفتار شدهاند: بحران معیشت، بیثباتی شغلی و بیاعتباری ساختار رسانهای.
از دولت شهید آیتالله رئیسی تا به امروز که دولت دکتر مسعود پزشکیان زمام امور را در دست دارد، رسانهها جزو مظلومترین و بیپناهترین ارکان جامعه باقی ماندهاند. وعدههایی که به حمایت ختم نشد و مصوباتی که به جای ترمیم، تیشه به ریشه زد. تصمیمات اقتصادی بدون درک زیستواقعی اهالی رسانه، آنها را به مرز ترک حرفه کشانده. و حالا این "مهاجرت شغلی" آرام و بیصداست، اما ضربهایست سخت به پیکره حقیقتگویی کشور.
بسیاری از خبرنگاران حالا دیگر خبرنگار نیستند. نیمی از آنها در مشاغل پارهوقت مشغولند. برخی اسنپ میرانند. بعضی دیگر در فروشگاهها کار میکنند. برخی هم عطای وطن را به لقایش بخشیدهاند و ترجیح دادهاند قلمشان را آنسوی مرزها در دست بگیرند. و اینها فقط آماری خاموش است؛ آمار ناتمام سقوط یک سرمایه انسانی بیبدیل.
اما مسئله فقط معیشت نیست. این خروج بیصدا، مستقیماً کیفیت کار رسانهای را به زمین کوبیده است. دیگر خبری از تیترهای تحقیقی، گزارشهای میدانی، مستندهای تلنگرزننده یا تحلیلهای عمقی نیست. رسانهها ناگزیر به سمت تولید محتوای آسان، کلیشهای و کمهزینه رفتهاند. دبیر سرویس باتجربهای که روزی نبض تحریریه را در دست داشت، حالا جایش را به یک کارآموز نیمهوقت داده. عکاس حرفهای، جای خود را به موبایلی داده که از روی اجبار شاتر میزند، نه از روی دیدگاه.
و مردم؟ مردم تنها ماندهاند. در فقدان رسانه قدرتمند داخلی، رو به شبکههای بیرونی آوردهاند؛ جایی که خبر، تفسیر، جهتدهی و بازی ذهنی در هم آمیختهاند. نتیجهاش چیزی نیست جز شکاف اطلاعاتی، بیاعتمادی عمومی و گسترش روایتهای وارونه.
این سقوط، اگرچه آرام است، اما بیوقفه ادامه دارد. و عجیب آنکه هنوز در اتاقهای تصمیمگیری، صدای ترک برداشتن این ستون مهم دموکراسی شنیده نمیشود. شاید آنها فراموش کردهاند که رسانه، نه فقط بلندگوی قدرت، که قلب تپنده آگاهی عمومیست. و وقتی قلبی از تپش بازمیایستد، جامعه دچار ایست اطلاعاتی میشود.
امروز، آنچه باقی مانده، فقط عشق است. عشق به روایت، عشق به حقیقت، عشق به ماندن در حرفهای که دیگر مزدی جز خستگی ندارد. اما سوالی جدی اینجاست: عشق تا کجا تاب میآورد؟
زنگ خطر در رسانهها مدتهاست به صدا درآمده. گوش شنوایی هست؟ یا باید مرگ رسمی رسانه را هم در سکوت بنویسیم؟