نقیب زاده: روحانی تنها شانس مردم است
توسعه سیاسی و تقویت نهادهای مدنی دو مقولهای بود که سیدمحمدخاتمی
پس از دوم خرداد76 روی آنها تاکید داشت. تئوریسینهای اصلاحطلب درآن زمان
تمام توان خود را برای تبیین وتئوریزه کردن این دو مقوله به کار بردند اما
یکباره در سال 84 و با روی کار آمدن محمود احمدینژاد فضای مدنی ایران راه
دیگری را پیمود.
آرمان برای بررسی این مساله و
همچنین چرایی ضرورت بازنگری در جریانشناسی سیاسی ایران امروز با دکتر احمد
نقیبزاده، استاد ممتاز علوم سیاسی دانشگاه تهران گفتوگو کرده است.
نقیبزاده معتقد است: «بزرگترین نقیصهای که در کار اصلاحطلبان پس از خرداد76وجود داشت این بود که به صورت غیرمترقبه، غیرمنتظره، بدون آمادگی قبلی و ناگهانی به قدرت رسیدند. بعد از این تندروهای اصلاحطلب احساس کردند که فرصت اندکی دارند و باید در این فرصت اندک جای پای خود را تقویت کنند.در نتیجه عجولانه درصدد ارائه راهکارها و یک سلسله اقدامات نسنجیده برآمدند که برخی از این اقدامات به حوادث مختلفی ختم شد. این عده این نکته را فراموش کردند که نباید سیستم سیاسی را ترساند و دچار وحشت کرد.نباید کاری کرد که دولت احساس کند کنترل اوضاع از دستش خارج شده است. نباید کاری کرد که تشکلها و جریانهای سنتی احساس کنند که ارزشها و جایگاه خود را از دست دادهاند. متأسفانه این اقدامات انجام شد و نتیجه این بود که محمود احمدینژاد از دل جریان اصلاحطلب بیرون آمد. کسی که هیچ سنخیتی با اصلاحات نداشت.در حقیقت اگر آن عده کمی سنجیدهتر عمل کرده بودند شاید احمدینژاد و امثال احمدینژاد هیچگاه سکان اداره کشور را به دست نمیگرفتند.
این استاد علوم سیاسی تصریح میکند: «احمدینژاد هیچ کاری نکرد. احمدینژاد نه خوب کرد، نه بد کرد. وی تنها راه را برای بولدوزرهای سیاسی باز کرد تا تیشه به ریشه هرچه نهاد مدنی است بزنند. از کانون وکلا گرفته تا سایر نهادهای مدنی و احزاب سیاسی همه مورد هجمه بیدریغ قرار گرفت.احمدینژاد در واقع جاده صافکن دیگران بود. وی نه ایدهای داشت، نه برنامهای داشت و به همین دلیل هر کاری که امروز انجام میداد گاه فردای آن ضد آن را انجام میداد. این نوع طرز فکر به هر حال چه از نظر داخلی و چه از نظر بینالمللی مشکلات بسیار زیادی را برای کشور به وجود آورد. در حدود 20 و یا 30 درصد جامعه ما تودهها هستند که در زمان احمدینژاد قدرت گرفتند و روی کارآمدند و هماکنون هم حاضر نیستند به راحتی قدرت را ترک کنند».
نقیبزاده معتقد است: «بزرگترین نقیصهای که در کار اصلاحطلبان پس از خرداد76وجود داشت این بود که به صورت غیرمترقبه، غیرمنتظره، بدون آمادگی قبلی و ناگهانی به قدرت رسیدند. بعد از این تندروهای اصلاحطلب احساس کردند که فرصت اندکی دارند و باید در این فرصت اندک جای پای خود را تقویت کنند.در نتیجه عجولانه درصدد ارائه راهکارها و یک سلسله اقدامات نسنجیده برآمدند که برخی از این اقدامات به حوادث مختلفی ختم شد. این عده این نکته را فراموش کردند که نباید سیستم سیاسی را ترساند و دچار وحشت کرد.نباید کاری کرد که دولت احساس کند کنترل اوضاع از دستش خارج شده است. نباید کاری کرد که تشکلها و جریانهای سنتی احساس کنند که ارزشها و جایگاه خود را از دست دادهاند. متأسفانه این اقدامات انجام شد و نتیجه این بود که محمود احمدینژاد از دل جریان اصلاحطلب بیرون آمد. کسی که هیچ سنخیتی با اصلاحات نداشت.در حقیقت اگر آن عده کمی سنجیدهتر عمل کرده بودند شاید احمدینژاد و امثال احمدینژاد هیچگاه سکان اداره کشور را به دست نمیگرفتند.
این استاد علوم سیاسی تصریح میکند: «احمدینژاد هیچ کاری نکرد. احمدینژاد نه خوب کرد، نه بد کرد. وی تنها راه را برای بولدوزرهای سیاسی باز کرد تا تیشه به ریشه هرچه نهاد مدنی است بزنند. از کانون وکلا گرفته تا سایر نهادهای مدنی و احزاب سیاسی همه مورد هجمه بیدریغ قرار گرفت.احمدینژاد در واقع جاده صافکن دیگران بود. وی نه ایدهای داشت، نه برنامهای داشت و به همین دلیل هر کاری که امروز انجام میداد گاه فردای آن ضد آن را انجام میداد. این نوع طرز فکر به هر حال چه از نظر داخلی و چه از نظر بینالمللی مشکلات بسیار زیادی را برای کشور به وجود آورد. در حدود 20 و یا 30 درصد جامعه ما تودهها هستند که در زمان احمدینژاد قدرت گرفتند و روی کارآمدند و هماکنون هم حاضر نیستند به راحتی قدرت را ترک کنند».
چرا
جریانهای سنتی سیاسی در ایران به این نتیجه رسیدهاند که باید در مبانی و
رویکرد خود تجدیدنظر کنند؟ اصلاحطلبان و اصولگرایان در ماههای اخیر دست
به یکسری اقدامات رفرمیستی در گفتمان خود زدهاند. آیا اصولگرایی و
اصلاحطلبی به معنای سنتی خود به پایان خط رسیده است؟
جامعه
هیچگاه حالت ایستا ندارد. پدیدهها و اندیشههای اجتماعی به همان میزان
که شرایط جامعه دستخوش تغییر میشود، متحول میشوند و تغییر
میکنند.جریانهای سیاسی هم به عنوان یک پدیده سیاسی و اجتماعی به صورت
ناخودآگاه همراه با تحول جامعه دچار تغییر و دگردیسی میشوند.این نکته را
نیز باید عنوان کنم که ما اساسا در تجربه سیاسی و دموکراسی کم تجربه هستیم.
جریانهای سیاسی ما در یک شرایط خاص شکل گرفتند، پیرایش و آلایش نشدند و
بهخوبی مورد چکشکاری قرار نگرفتند، به همین دلیل عیب و اشکالات زیادی در
کارکرد و ساختارهای آنها وجود دارد. همه این موارد ضرورت نوعی
تجدیدنظرطلبی و بازبینی در کارکردها را گوشزد میکند. در این زمینه البته
نکتهای که باعث هراس من میشود این است که در کشور ما هر زمان که خواسته
شد تغییراتی در جهت بهبود اوضاع داده شود درست 180درجه نتیجه عکس داده است.
این مساله نگرانکننده است که یک عده بخواهد جریانی مانند جریان
اصلاحطلبی را لوث کنند و یا تلاش کنند که آن را زمینگیر کرده و در نهایت
از بین ببرند.این عده این نکته را فراموش کردهاند که حداقل40درصد جامعه
پشت سر این جریان قرار گرفته است و اگر اتفاقی برای این جریان رخ بدهد ممکن
است به ناامیدی این 40درصد منجر شود.وضعیت اصولگرایان نیز به همین شکل
است. جریان اصولگرایی همواره بر مسائلی تأکید داشته است که از نظر زمانی
تاریخ مصرف آن گذشته است و ضرورت دارد که این جریان نیز در رفتار خود تجدید
نظر کند تا همگام با جامعه و روزآمد شود.اگر این اتفاق برای این جریان رخ
ندهد این جریان رو به اضمحلال خواهد رفت.
پس
از دوم خرداد76نوعی رفرم سیاسی در زمینه اهمیت به احزاب و تشکلهای سیاسی
در کشور بهوجود آمد اما با روی کارآمدن احمدینژاد در سال 84دوباره جامعه
مدنی ایران به نقطه صفر بازگشت. جامعه مدنی در زمان اصلاحات چه وضعیتی پیدا
کرده بود؟احمدینژاد با جامعه مدنی ایران چه کرد؟
بزرگترین
نقیصهای که در کار اصلاحطلبان پس از خرداد 76 وجود داشت این بود که
بهصورت غیرمترقبه، غیرمنتظره، بدون آمادگی قبلی و ناگهانی به قدرت رسیدند.
بعد از این تندروهای اصلاحطلب احساس کردند که فرصت اندکی دارند و باید در
این فرصت اندک جای پای خود را تقویت کنند.در نتیجه عجولانه درصدد ارائه
راهکارها و یک سلسله اقدامات نسنجیده برآمدند که برخی از این اقدامات به
حوادث مختلفی ختم شد.این عده این نکته را فراموش کردند که نباید سیستم
سیاسی را ترساند و دچار وحشت کرد. نباید کاری کرد که دولت احساس کند کنترل
اوضاع از دستش خارج شده است. نباید کاری کرد که تشکلها و جریانهای سنتی
احساس کنند که ارزشها و جایگاه خود را از دست داده اند. متأسفانه این
اقدامات انجام شد و نتیجه این بود که محمود احمدینژاد از دل جریان
اصلاحطلب بیرون آمد. کسی که هیچ سنخیتی با اصلاحات نداشت. درحقیقت اگر آن
عده کمی سنجیده تر عمل کرده بودند شاید احمدینژاد و امثال احمدینژاد
هیچگاه سکان اداره کشور را به دست نمیگرفتند. برای اینکه عنوان میکنم
عجولانه رفتار کردند مثالی میزنم. بنده خودم داشتم مسیری را برای جریان
اصلاحات ترسیم میکردم که مقداری زمانبر بود؛اما آنها عجله داشتند که
مسئله جوانان را حل کنند.آنها عنوان میکردند که جوانان نباید از جریان
اصلاحات دور و پراکنده شوند. درحالی که مسئله جوانان جدا از مسائل جامعه
نبود. در آن زمان اگر مسائل جامعه حل میشد هم جوانان و هم زنان به مطالبات
خود میرسیدند. برخی از اصلاحطلبان اسیر قدرت و حفظ قدرت شده بودند. در
نتیجه احمدینژاد بر سر کار آمد. تمام اقدامات احمدینژاد هم واکنش به
جریان اصلاحطلبی بود. وی در ابتدای کارش تمام شخصیتهای اصلاحطلب و
دستاوردهای اصلاحطلبی را قلع و قمع کرد. احمدینژاد در این زمینه اشتباه
بزرگی مرتکب شد. وی به جای اینکه دستاوردهای اصلاحطلبان را تعدیل کند تلاش
کرد که تمامی دستاوردهای اصلاحطلبی را از بین ببرد. احمدینژاد فراموش
کرده بود که همه جریانهای سیاسی دستآوردهای انقلاب اسلامی است و باید برای
هر اقدامی که صورت میدهد به مردم و انقلاب پاسخگو باشد. احمدینژاد
کارهایی کرد که دودش به چشم همه رفت. در زمان وی حاشیه بر سیاست خارجی ما
سایه افکنده و مسائل داخلی وضعیت خوبی نداشت.این شد که سرخوردگیهایی
ایجاد شد تاجایی که برخی عنوان کردند حسن روحانی تنها شانس مردم است.
چرا روحانی درحال حاضر تنها شانس مردم است؟
برای
اینکه مردم در زمان احمدینژاد با توجه به مشکلاتی که دولتهای نهم و دهم
برای آنها به وجود آورده بود دچار نوعی ناامیدی شده بودند.مردم در آخرین
لحظات روحانی را انتخاب کردند.اگر با روحانی هم احساس یأس و ناامیدی کنند
به این نتیجه میرسند که وضعیت اصلاحپذیر نیست و دچار بیتفاوتی نسبت به
انگارههای سیاسی و اجتماعی جامعه میشوند.
اصلاحطلبان چه اشتباهاتی مرتکب شدند که احمدینژاد روی کار آمد؟
اصلاحطلبان
برخی شرایط بازه زمانی را رعایت نمی کردند. به عنوان مثال در خلق
انجمنهای غیردولتی باید خط مشی آنها به شکلی ترسیم میشد که به این مساله
آگاهی داشته باشند که برای مقابله با دولت و حاکمیت به وجود نیامدهاند؛
بلکه برای این به وجود آمدهاند که پایههای مسئولیتها و نهادهای مدنی
تقویت شود و برخی از وظایف دولت به این انجمنها سپرده شود. اما اشتباه
بزرگتر زمانی صورت گرفت که شخصیتهای سنتی اصولگرا مورد هدف تندروهای
اصلاحطلب قرار گرفتند و عدهای به آنها و ارزشهای آنها بیمحابا حمله
کردند. اینجا بود که کسانی که دنبال فرصت بودند، از این وضعیت استفاده
کردند و فضا را علیه اصلاحطلبان کردند. البته مردم همچنان خواهان حرکت در
مسیر اصلاحات سیاسی و اقتصادی بودند و تمام ادعای اصولگرایان در آن زمان و
قبل از آن عملا متوقف شده بود.کسی هم نباید از رقیب توقع داشته باشد که
«جاده صاف کن» شما باشد. اصلاحطلبان باید منتظر میماندند تا اصولگرایان
در مقابله با آنها دست به تحرکاتی بزنند و سپس باید به دنبال پادزهر
میرفتند. وقتی این اتفاق نیفتاد فضا به سود اصولگرایان و به ضرر
اصلاحطلبان ورق خورد. در سال 84البته کاندیدایی از جریان اصلاحطلبی که
قابلیت رأی آوری باشد هم در بین گزینهها وجود نداشت و این شد که
احمدینژاد رئیسجمهور شد.
احمدینژاد در کجای بازی توسعه سیاسی قرار گرفت؟ وی با ساختارها و کارکردهای سیاسی چگونه برخورد کرد؟
احمدینژاد
هیچ کاری نکرد. احمدینژاد نه خوب کرد،نه بد کرد. وی تنها راه را برای
بولدوزرهای سیاسی باز کرد و احزاب سیاسی مورد هجمه بی دریغ قرار گرفتند.
احمدینژاد در واقع جاده صاف کن دیگران بود. به همین دلیل هر کاری که امروز
انجام میداد گاه فردا ضد آن را انجام میداد. این نوع طرز فکر به هر حال
چه از نظر داخلی و چه از نظر بینالمللی مشکلات بسیاری را برای کشور به
وجود آورد. حدود 20 و یا 30 درصد جامعه ما تودهها هستند که در زمان
احمدینژاد قدرت گرفتند و روی کارآمدند و هماکنون هم حاضر نیستند به راحتی
قدرت را ترک کنند.
چرا
برخی چشم خود را به روی اقدامات نادرست احمدینژاد بستند و با بیتفاوتی
انتظار کشیدند تا دوران وی به پایان برسد؟ مگر هنگامی که برای عقلای قوم
مسجل شده بود که وی کشتی کشور را به سرمنزل مقصود نخواهد رساند نمیشد جلوی
وی را گرفت؟ چرا کسی کاری نکرد؟
برخی که
نق زن و ایرادگیر هستند در زمان احمدینژاد به نان و نوای خوبی رسیدند. این
عده حتی زمانی که احساس میکردند کارهای احمدینژاد پرضرر است نیز زبان به
شکوه باز نکردند. به همین دلیل این عده در آن زمان صحبت نمی کردند و
هماکنون هم که اخباری مبنی بر پیگیری این امور به گوش میرسد سریع شروع به
سروصدا و کارشکنی میکنند. اینقدر که جامعه در زمان احمدینژاد لطمه خورد
در هیچ زمان دیگری این اتفاق رخ نداده بود. احمدینژاد همانطور که اشاره
کردم هیچگونه برنامه دقیق اقتصادی و اجتماعی به اجرا در نیاورد، اغلب
اقدامات وی کارهای روزمره بود.با این وجود عدهای به نان و نوایی رسیدند و
هماکنون درحال سنگ اندازی جلوی دولت تدبیر و امید هستند.
از
گوشه و کنار شنیده میشود که احمدینژاد قصد دارد از سکوی مجلس به
ریاستجمهوری برسد؟ آیا احمدینژاد دارای چنین قدرتی است که به صحنه اول
تصمیم گیری سیاسی کشور بازگردد؟وی چه استراتژی را دنبال خواهد کرد؟
احمدینژاد
هیچ شانسی برای بازگشت به قدرت ندارد، اما مزه قدرت زیر دندانش رفته و قصد
دارد دوباره به عرصه سیاسی بازگردد. من فکر میکنم هم اکنون کسی در کشور
وجود ندارد که ماهیت احمدینژاد را نشناخته باشد و احمدینژاد بتواند آن را
دور بزند. شما فکر میکنید سیدحسن خمینی توهینهای که در حرم حضرت امام
(ره)در زمان احمدینژاد صورت گرفت، از یاد میبرد و یا اینکه بیحرمتیای
که در حق آیتا... هاشمی صورت گرفت به راحتی از یاد آقایهاشمی فراموش
میشود. به نظر من احمدینژاد تحلیل درستی از شرایط جامعه ندارد و یا
نمیخواهد داشته باشد. احمدینژاد با تفکری که دارد سعی میکند مدام خود را
درمیدان ببیند.هماکنون همه مردم کوچه و بازار هم متوجه شدهاند که در
دوران احمدینژاد چه مشکلاتی در جامعه رخ داده است.
وضعیت
رهبری جریان اصلاحات در زمان فعلی به چه صورت است؟آیا اصلاحطلبان به
درستی زمان و شرایط جامعه را مدیریت میکنند؟نقش سید محمد خاتمی در پیشبرد
اهداف اصلاحطلبان چیست؟
به نظر من
اصلاحطلبان باید آقای خاتمی را نگه دارند و از چهره سیاسی وی صیانت به عمل
بیاورند. در واقعاگر حزب و یا تشکل جدیدی هم قرار است در جریان اصلاحات
شکل بگیرد باید پدرخواندگی آقای خاتمی را قبول داشته باشد.آقای خاتمی بسیار
خوشفکر و خوشاندیشه است اما متأسفانه یاران خوبی نداشت.آقای خاتمی در
آخرین سخنرانی خود در دانشگاه تهران هم عنوان کرد که من مدعی سه گروه هستم
که یکی از این گروهها طرفداران خود ایشان بودند. کسانی که تحتلوای
اصلاحطلبی وارد عرصه سیاسی شده بودند اما خوب عمل نکردند.آقای خاتمی
شخصیتی هستند که در سطح جهان نیز میتوان آن را خرج کرد و روی تأثیرگذاری
اش حساب کرد.ایشان وجهه قابل قبولی در سطح بینالمللی دارد و همچنان هم از
محبوبیت بالایی در سطح جهان برخودار است. بنابراین اگر جریان و یا گروهی با
مارک اصلاحطلبی جدید و یا نو اصلاحطلبی تشکیل شود و رهبری آقای خاتمی را
نپذیرد با خطر کم شدن اقبال عمومی مواجه خواهد شد. من فکر میکنم که آقای
خاتمی یک سرمایه سیاسی و ملی است که باید از آن نهایت بهرهبرداری را انجام
داد.
عملکرد آقای روحانی چگونه بوده است؟
آقای
روحانی مقداری پراگماتیکتر است و چشمش را راحت تر روی برخی مسائل
میبندد. همچنین شخصیتهای پرسرو صدا هم کمتر در اطراف ایشان هستند و به
همین دلیل راحتتر سیاستهای خود را دنبال میکند.البته آقای روحانی عمده
تلاش خود را بر مساله سیاست خارجی متمرکز کرده است.مردم در انتظار این
هستند که آقای روحانی هرچه سریعتر از مسائل خارجی دست بکشد و به مشکلات
داخلی رسیدگی کند وگرنه دوباره دچار یأس خواهند شد. البته ما هنوز نمی
توانیم قضاوت درستی درباره آقای روحانی داشته باشیم مگر زمانی که مشکلات
کشور در عرصه بینالمللی به پایان رسیده باشد و ایشان در زمینه داخلی کاری
را صورت بدهند.
سنگاندازیها نسبت به دولت روحانی شکل کمسابقهای به خود گرفته است. روحانی برای عبور از این مساله چه راهکاری باید در پیش بگیرد؟
یکی
از مهمترین اهرمهای فشار برخی اصولگریان به دولت روحانی حوادث پیش آمده
در سالهای گذشته است. دلیل این مساله هم این است که هیچکس حوادث اینسالها
را تاکنون به درستی مورد تحلیل و ارزیابی قرار نداده است. برخی اتفاقات
سال 88 به این دلیل رخ داد که یک مساله در جامعه وجود داشت که در دوران
احمدینژاد تشدید شده بود و در آن برهه از زمان خود را نشان داد.هماکنون
این مساله «چماقی» شده است برای کوبیدن به سر دولت.در صورتی که برخی که این
مساله را «چماق» کرده اند خودشان جزومقصران هستند.این عده با اقدامات خود
مجلس را هم از دست خواهند داد، چراکه پایگاه اجتماعی آنها چیزی در حدود صفر
است. هیاهو و جنجال متعلق به انسان و گروه ضعیف است وگرنه انسان و گروه
قوی به هیاهو و جنجال نیازی ندارد.
گزارش خطا
آخرین اخبار