گفتگوی جنجالی با مرد همیشه معترض

حرف از محمد مایلی کهن که می شود، هواداران فوتبال بیشتر او را با انتقادها و جنجال هایش به یاد می آورند. نام او که می آید، خاطرات نزدیکتر ما، درگیری های او با علی دایی و امیر قلعه نویی و محمد علی آبادی و این رییس و آن مربی است.
کد خبر: ۳۰۲۴۱
تاریخ انتشار: ۰۵ آبان ۱۳۹۳ - ۱۸:۴۷
حرف از محمد مایلی کهن که می شود، هواداران فوتبال بیشتر او را با انتقادها و جنجال هایش به یاد می آورند. نام او که می آید، خاطرات نزدیکتر ما، درگیری های او با علی دایی و امیر قلعه نویی و محمد علی آبادی و این رییس و آن مربی است.

او با تیم ملی ایران در جام ملت های آسیا سوم شده است، با تیم ملی فوتسال در اولین دوره جام جهانی چهارم شده است و اینکه تیم او 6 گل به کره و 3 گل به عربستان زده است.


اما این افتخارات نمی توانند زیاد کنار اسم و تصویر او جا خوش کنند. وقتی یادمان می آید در زمین فوتبال یکی از احساساتی ها بوده است، از درگیری با داور تا بالا رفتن از نرده های استادیوم امجدیه برای جواب دادن به یک تماشاگر. از اردوهای تیم ملی و نظم آهنین در آنها و اخراج رضا شاهرودی تا شنیدن صدای تاس سر نماز و واکنش های بعدی.

محمد مایلی کهن اما به تماشاگران امروز می گوید از آنچه کرده و از اعتراضات مداومش پشیمان نیست. می گوید باز هم هر جا مسئله ای پیش بیاید که نیاز به اعتراض باشد او سکوت نخواهد کرد. به ما آرای مردم تهران در انتخابات مجلس شورای اسلامی در سال 90 را نشان می دهد که نفر 67 ام شده اما رأی اش خیلی بالاتر از برخی چهره های سیاسی و ورزشی بوده.

می گوید اینها نشان می دهد که مردم از او رویگردان نیستند. کسی که می گوید اگر اراداه می کرد، الان میلیارد برایش پول خرد بود. کسی که با مترو سر قرار مصاحبه و به دفتر ما آمد و با تاکسی رفت.

از دست ما به خاطر نوشته هایمان شاکی بود و البته موقع رفتن، همانجا دم آسانسور گفت من کینه ای نیستم که فراموش نکنم. حرف های ما با آقای معترض ورزش ایران از سال های دور شروع شد؛ از وقتی که پای او به تهران رسید.

مایلی کهن:

برای من فوتبال فراتر از ورزش و حتی هنر است و صحنه هایی در فوتبال می بینم که نمی توانم جلوی بغضم را بگیرم. البته احساسات من تنها محدود به فوتبال نمی شود، چون من با بعضی از ترانه هایی که می شنوم خاطره دارم و با آنها گریه کرده ام، مثل «دلقک» محمد اصفهانی، «لیلا» مازیار فلاحی و «الو خدا» رضا صنعتگر که با شنیدن متن شعرهای آنها احساساتی می شوم اما خواننده محبوب من همان شخصی است که در مکالمه تلفنی با برنامه «90» به آن اشاره کردم. (مایلی کهن اسم برد و گفت می داند که ما جرأت نداریم اسم ببریم.) 


من یک دوست نویسنده ای به نام رضا سمیعی دارم که با هم در سازمان تربیت بدنی همکار بودیم. او همیشه به من می گفت، از این 70 کیلوگرم وزن، شصت و نه کیلو و نهصد و نود و نه گرم آن را «جیگر» تشکیل داده است و فقط یک گرم آن را به عقل اختصاص دادی. کاش حداقل چند گرم عقلت بیشتر بود. (با خنده)

شروع مهاجرت به تهران

- در محله «میان پشته» شهر انزلی به دنیا آمدم و زمانی که دو سالم بود، مادرم از پدرم جدا می شود و پدرم همسر دیگری اختیار می کند و من و مادرم تنها همدم یکدیگر می شویم و مادرم با زحمت و کار در خانه های مردم، خرج من و تمام 10 تا خواهر برادر خود را بعد از فوت پدرش می داد. 

بعد از جدایی از پدرم حتی دیگر «زیر ابرویش را هم برنداشت و با هیچ شخص دیگری ازدواج نکرد. زمانی که من حدودا پنج سال سن داشتم، من و مادرم وارد خانواده شریف سرهنگ «سمیعی» که رییس شهربانی های جاهای مختلف بود شدیم و تا سال ها در آن خانواده کارگری می کردیم. من با دختران جناب سرهنگ بزرگ شدم. مادرم، خیلی زحمت ما را می کشید. (احساساتی می شود. اشک در چشمش حلقه می زند و صحبتش را قطع می کند.)

با توجه به اینکه نظامیان آن زمان به قول معروف خیلی مذهبی نبودند و شما هم در کنار همین خانواده بزرگ شدید، چطور شد که گرایش مذهبی پیدا کردید؟

- قبل از انقلاب آدم مذهبی به معنای واقعی مذهبی بود و به غیرمذهبی ها هم کاری نداشتند و به راحتی می توانستیم این دو گروه را از یکدیگر تمیز دهیم. مثلا قبل از ماه رمضان خود بازاری ها قیمت اجناس شان را پایین می آوردند؛ نه مثل الان که تا بوی ماه رمضان می آید، قیمت اجناس بالا می رود.

خب شما هم کنار خانواده ای بزرگ شدید که خیلی نباید مذهبی باشد. چه اتفاقی افتاد که شما تحت تاثیر خانواده سرهنگ قرار نگرفتید؟

- مادر بنده نماز می خواند و با اینکه سوادی نداشت، پروفسور بود. مادر من روزه می گرفت، نماز می خواند، خانواده سرهنگ هم کار خودشان را می کردند و هیچکدام در کار یکدیگر دخالت نمی کردند. سرهنگ هم به علاوه همسرش دو دختر هم داشت که از لحاظ اعتقادی به مادر من نزدیک نبودند اما احساس می کنم که بنده تحت تاثیر مادرم قرار گرفتم و لطف ایشان شامل حال من شد که اعتقادات مذهبی در من پررنگ تر شود.

در آن زمان شما فعالیت های مذهبی و سیاسی داشتید؟ به هر حال آن زمان فعالیت های مذهبی غالبا در مساجد پیگیری می شد.

- وقتی ما همراه خانواده سرهنگ سمیعی به محله «دراشیب» شمیران رفتیم، چون بافت آن موقع این محلات روستایی بود، دسته ها و هیات های عزاداری بیشتری وجود داشت و من هم علاقه زیادی به زنجیر زدن داشتم و چون در آن موقع زنجیرها محدود بود، وقتی به ما این زنجیرها نمی رسید، من گریه می کردم. در کل زنجیرزنی هم مافیایی برای خودش داشت.


شما از دهه 50 وارد پرسپولیس شدید، با توجه به این شهرتی که به دست آوردید و رفت و آمدهایی که اغلب برای فوتبالیست ها در میهمانی ها و محافل دوستانه به وجود می آمد، چرا تغییری در گرایش های مذهبی شما به وجود نیامد؟

- من پسر پیغمبر که نبودم. من از همه روسیاه تر هستم و این را همه جا گفته ام اما مثل خیلی ها هیچ وقت «جانماز آب نکشیده ام». به نظرم لطف خدا همیشه شامل حال من بوده. دلیلش هم خدابیامرز مادرم بود که با کارگری و کلفتی من را بزرگ کرد و یک لقمه نان حرام به من نداد. مهر ماه سال 52 وارد مدرسه عالی ورزش شدم که همه معتقد بودند شعبه ای از دانشکده «کلن» آلمان بود.

زمان دانشجویی وارد دنیای فوتبال شدید؟

- ما وقتی به شمیران نقل مکان کردیم، با بچه محل های بیشتری آشنا شدم. وقتی از من می پرسیدند «بابات کیه؟» من می گفتم جناب سرهنگ پدرم است اما بعدا همه متوجه می شدند که من و مادرم برای سرهنگ کار می کردیم و خجالتش برای من می ماند که چرا الکی دروغ گفته ام. در شمیران زمین های کشاورزی زیادی مثل گندم و جو و سیب زمینی وجود داشت، یک روز با بچه محل هایمان با شن کش شروع به صاف کردن یکی از آن زمین ها کردیم و زمین فوتبال خاکی برای خودمان دست و پا کردیم اما وقتی جوان های شمیرانی که از ما هم بزرگتر بودند، کار و زمینی که ما ساختیم را دیدند، خوششان آمد و گفتند که اینجا برای ماست و شما غریبه اید. 

ما هم بعد از کلی جر و بحث قرار گذاشتیم که یک مسابقه فوتبال بدهیم و هر تیمی که برد، زمین برای آنها می شود. بالاخره بازی کردیم و چون آنها از ما خیلی بزرگتر بودند، یک - صفر به آنها باختیم و زمین فوتبالی که ما در میان آن همه باغ درست کرده بودیم، دو دستی تحویل آنها دادیم اما در مقاطعی هم به ما اجازه می دادند که آنجا بازی کنیم. 

من فوتبالم را در واقع از تیم «داریوش» که زیرمجموعه «قصر یخ» بود شروع کردم و چون بیشتر بازیکنان تیم «قصر یخ» از بچه های شمیران بودند، از آنها خواستم من را هم به تیم «قصر یخ» ببرند تا با آقای زارع سرمربی آن تیم آشنا شوم و برای تست ما را به زمین فوتبال دانشگاه تهران که امروز «نماز جمعه» در آن اقامه می شود، بردند. سرمربی از من پرسید در کدام پست بازی می کنی؟ من هم گفتم: وسط. 

البته آن زمان هافبک و فوروارد و دفاع نمی گفتند و بیشتر از کلمات عقب، وسط و جلو استفاده می کردند. خلاصه ما گفتیم وسط بازی می کنیم که آقای زارع گفتند برو دروازه بانی کن که اتفاقا خوب هم گلری کردم. بعد از بیست دقیقه سرمربی صدایم کرد و گفت بیا وسط بازی کن و من هم تا آخر مسابقه هافبک بودم. بعد از اتمام بازی هم پنج نفر را صدا زد که یکی از آنها محمد مایلی کهن بود و جزو پنج سهمیه جوانان «قصر یخ» شدم. در آن زمان این تیم بازیکنان بزرگی مثل حسن فرزامی، مرتضی میرمقدم و بهرام مودت را در اختیار داشت، محل تمرین این تیم هم «منظریه» شمیران بود. تابستان ها هم در کنار درس، کار هم می کردم. 

ظهر به عنوان ناهار با نوشابه یا نان و ماست می خوردم و عصر هم برمی گشتم شمیران که تمرین کنم. بعد از چند وقت «قصر یخ» منحل شد و من به تیم «نفت تهران» رفتم و حدود دو سال با زنده یاد حمید شیرزادگان همبازی بودم و در آن مدت یک بار قهرمان جام حذفی شدیم و من هم آقای گل باشگاه های تهران شدم. بعد از مدتی «نفت تهران» هم منحل شد، چون گفتند تا «صنعت نفت آبادان» هست، دو تیم نمی تواند از شرکت نفت در لیگ باشد و بعد از این انحلال در فرصت نقل و انتقالات بهمن ماه سال 54 به پرسپولیس  رفتم.

شما وقتی فوتبال را پیگیری می کردید، علاقه ای به تاج یا پرسپولیس داشتید؟

- می خواهید مثل امروزی های بگویم «من از همان اول عاشق پرسپولیس بودم؟!» من چون اول پرسپولیسی وجود نداشت، عاشق تیم شاهین بودم. یک روز به طور اتفاقی با دوستانم از امجدیه رد می شدیم که دیدیم مردم با زور و تلاش از در استادیوم وارد می شوند. من هم هفت سال بیشتر نداشتم، خودم را جا کردم داخل جمعیت و رفتم داخل دیدم یک تیم با لباس های سفید در حال بازی کردن بودند که تیم شاهین بود. 

حمید شیرزادگان، حسین کلانی، همایون بهزادی، جعفر کاشانی و حمید جاسمیان در آن تیم بازی می کردند و من به شدت فوتبالی و شاهینی شدم. بعد گذشت و اتفاقات بازی شاهین - دارایی، شاهین - تهران جوان و شاهین - تاج پیش آمد و آن تیم منحل شد و بازیکنان همان تیم به پرسپولیس رفتند و من هم پرسپولیسی شدم. از همان کودکی یاد گرفته بودم که در امجدیه بلیت ورودی، بستنی و نان بربری بفروشم؛ اتفاقا یادم هست روزی در امجدیه به غلامحسین مظلومی بستنی فروختم. بهمن 54 قبل از اینکه وارد پرسپولیس شوم، تیم سپاهان من را می خواست که آقای یاوری سرمربی آن بود. همین آقای علیرضا رحیمی آن موقع در سپاهان بازی می کرد و با هم در مدرسه عالی ورزش هم اتاقی بودیم.

اولین بازی تان برای پرسپولیس چه زمانی بود؟

- اولین بازی من قرار بود مقابل تیم هما باشد. زمانی که تیم ما یک - صفر پیش بود حدود 30 هزار تماشاگر هم به بازی آمده بودند، دقیقه هفتاد هشتاد بود که علیرضا عزیزی هافبک پرسپولیس مصدوم شد و بیوک وطن خواه سرمربی به من گفت گرم کن که باید وارد زمین شوی. من هم از شدت فشار تماشاگران نمی توانستم بندهای استوکم را ببندم چون پاهایم مدام می لرزید. 

خلاصه از شانس خوب من علیرضا عزیزی به بازی ادامه داد و دقیقه 85 یک گل خوردیم و بازی یک - یک تمام شد. در راه برگشت به خانه با خودم می گفتم چقدر خوب شد که من نرفتم داخل زمین والا مردم می گفتند تیم یک - صفر جلو بود، وقتی محمد مایلی وارد زمین شد، بازی را مساوی کردند. بازی دوم با برق شیراز در امجدیه بود که آقای بیوک من را از ابتدا به زمین فرستاد. 

با اینکه آن بازی هم یک - یک تمام شد اما تیتر روزنامه «آیندگان» آن موقع این بود که «امجدیه درویشیان (بازیکن برق شیراز) و مایلی کهن را شناخت» روزنامه «رستاخیز» هم آن موقع مقاله ای چاپ کرده که «پرسپولیس با اینکه این فصل پرویز قلیچ و علیرضا عزیزی را گرفته اما کسی که به چشم آمد، جوان لاغر اندام و استخوانی به اسم محمد مایلی کهن بود.» بعد از همین بازی با برق بود که من در پرسپولیس فیکس شدم.

آقای مایلی کهن با توجه به اینکه پرویز قلیچ در تاج بازی می کرد، چه اتفاقی افتاد که به پرسپولیس آمد؟ به هر حال این بازیکن طوری بود که همه حتی علی پروین وقتی اسم او را می شنود با احترام از او یاد می کنند؟

- آقای پروین و اکثر بازیکنان نسبت به پرویز قلیچ احترام قائل بودند و حتی از او می ترسیدند، چون ماشالا قلدر بود و ابهت خاصی داشت و خیلی در تیم زحمت می کشید. قلیچ خانی هم به نوعی خودش را خراب کرد، یک روز ریش می گذاشت و بچه مذهبی می شد، روزی دیگر ریش ها را می تراشید و سیبیل خالی می گذاشت و می دیدیم سوسیالیست شده است.

آن زمان فوتبالیست هایی که دانشگاه می رفتند، تحت تاثیر فضای چپی ها قرار می گرفتند، نمونه اش پرویز قلیچ، مودت و جلال طالبی. چه شد که شما تحت تاثیر این افکار در دانشگاه یا همان مدرسه عالی ورزش قرار نگرفتید؟

- جلال طالبی که اصلا سابقه سیاسی ندارد؛ البته تا جایی که من یادم می آید اما مهدی لواسانی و پرویز قلیچ را مدتی گرفتند و بعد از اینکه در تلویزیون ابراز پشیمانی کردند، آزاد شدن. البته پرویز قلیچ در دانشسرای ورزش مشغول به تحصیل بود. مدرسه عالی ورزش که ما در آن بودیم، معروف شده بود به مدرسه عالی ازدواج، چون هر کس به این دانشگاه می آمد با یکی از همکلاسی های خود ازدواج می کرد.

این حرف هایی که درباره پرویز قلیچ می زنند به علت وجهه سیاسی او است یا واقعا بازیکن کاملی بود؟

- قلیچ بازیکن کاملی بود اما به نظر من پروین از او هم کامل تر بود. ما همیشه به علی آقا می گفتیم شما یک بار هم شورت ورزشی ات گلی نشده اما ما همیشه گلی و خاکی می شدیم و به قول خودش پروین فقط یک بار کارت زرد گرفته است. تنها ضعف علی پروین روی بازی های هوایی بود اما از لحاظ تکنیکی او بازیکن کاملی بود. من وقتی برای اولین بار پرسپولیس رفتم، 10 هزار تومان به عنوان پیش قرارداد و ماهی 1500 تومان ماهیانه می گرفتم.

بعد از دو بازی که با برق و تیم دیگری داشتم، حقوقم را 500 تومان زیاد کردند. ما سرپرستی به اسم حاج مجید رضایی داشتیم. خدا بیامرزدش، کسی نگاهش می کرد می گفت این چیزی بلد نیست. او حقوقم را زیاد کرده بود. گفتم حاج آقا دستت درد نکند اما چرا؟ گفت فهمیدم تو مشکل داری. یادت هست رفتیم آبادان برای خرید؟ بچه ها همه کلی خرید کردند، تو 60 جا رفتی، سوال کردی و چانه زدی اما چیزی نخریدی. 

من آن موقع فقط دنبال این بودم که 2 تا اتاق برای خودم و مادرم بخرم. می خواستم دیگر از خانه سرهنگ برویم. ببین دیدگاه سرپرست چطور بود. الان بازیکن را ول می کنن و اصلا کسی به فکر این بچه ها نیست اما سرپرست ما حتی رفتارمان را هم زیر نظر داشت.

سوال اصلی مان این بود که قلیچ خانی چطور آمد پرسپولیس؟

- او که رفت و آقای منصور امیرآصفی که به عنوان مربی به پرسپولیس آمدند، قلیچ خانی را که شاگردش در تیم کیان بود، آورد به تیم ما. آنها آن موقع در دارایی با هم بودند. او پیش تر مربی علی پروین هم بود. او وقتی از دارایی آمد، احد دریانی و قلیچ را با خود آورد. نمی دانم چه اتفاقی بین ایشان و پروین افتاد که منصورخان حس می کرد پروین در تیم باند تشکیل داده است. او خیلی انسان مقرراتی و باشخصیتی بود. من اصلا خانه ام را هم از آن مرحوم دارم. داشتم می گفتم بازی های فصل ادامه داشت و رسید به بازی ما با تاج که آن روز 3- صفر باختیم.

فرهاد عشوندی: جالب است 3 تا گل خورده بودید و بازی را به هم نزدید!

- اینکه کار شما تاجی هاست!

بابا اینکه دیگر مشخص شده، توی همه دعواها شما مقصر بودید! ما که 6 تا هم خوردیم و بازی ادامه داشته!

- بابا شما تیم دولتی بودید و هوای تان را داشتند. همیشه تازه خود من توی یک بازی بودم که یک بار هم 4-2 تاج را بردیم. بردن تاج خیلی برایمان سخت نبود (خنده جمعی) خلاصه بعد از آن بازی منصورخان فکر می کرد عده ای کم فروشی کرده اند و ما رسیدیم به نیروی اهواز در امجدیه. برای آن بازی ایشان علی پروین، وطن خواه، مودت، حاج رحیمی، اصغر ادیبی و ... را گذاشت بیرون. 

آن بازی ما دفاع وسط مان بیژن ذوالفقارنسب بود و الله وردی، 90 دقیقه حمله کردیم. دقیقه 90 یک توپ برگشت، بیژن خان خواست توپ را دفع کند و سوتی داد و لایی خورد. اصلا توی کورس ها و توی هوا کسی نمی توانست او را جا بگذارد. آنجا اما اشتباه کرد و ما باختیم. همه ناراحت آمدیم توی رختکن، دیدیم در رختکن با لگد باز شد. علی پروین ودوستان با داد و بیداد وارد رختکن شدند. تنها کسی که در آن مقطع داد و فریاد و گریه کرد و گفت خدایا چرا تو هم با ظالم ها هستی؟ من بودم. من زار زار گریه می کردم که دیدم پرویز قلیچ آمد و من را آرام کرد. 

او به هر حال منصورخان را خیلی دوست داشت و من فکر می کردم طرف آقای امیر آصفی است اما آن روز کودتا شد و منصورخان رفت تا محراب شاهرخی خدابیامرز شد مربی موقت. البته او آخر همان فصل از پرسپولیس رفت چون ما آن سال خوب نبودیم و تو لیگ تخت جمشید دوم یا سوم شدیم!


آن موقع که تیم تان دوم می شده، می گفتید خیلی شرایط تیم بد بوده است؟ الان پرسپولیس برای دومی جشن می گیرد!


- البته آن موقع هم یکسری تیم حمایت می شدند. تاج هم حمایت می شد. الان هم همینطور است. مثلا اکثر قهرمانی های بعد انقلاب در لیگ و جام حذفی را ببینید، بیشترشان مشکوک بوده اند. همین مسئله کارت به کارت خیلی ناگفته ها را نشان داد.

اتفاقا چند وقت پیش در گروهی وایبری بحث این قهرمانی ها بود که بیشترشان حرف و حدیث داشته است!

- بله، قهرمانی های حذفی بعضی از دوست های ما. همین دوست پسر ما که توی یکی از تیم های خودروساز کار می کرد یک خاطره ای داشته که...

سال های انقلاب. شما در فعالیت های انقلابی هم حضور داشتید؟

- همه بودند. یک عکس من و علی آقای پروین هم که بود...

علی آقا یواشکی آمده بودند؟

- نه بابا همه می آمدند. علی آقا هم فعال بود.

ولی بعد از انقلاب که او را گرفتند؟

- آن اوایل اشتباه زیاد می شد. اول انقلاب بود دیگر ولی آن ماجرا را آقای طالقانی با درایت شان حل کردند ولی ستاره های دیگری در فوتبال مان داشتیم که قبل از انقلاب با نهادهای اطلاعاتی همکاری داشتند و برایشان مشکل ساز شد.

شما یکی از بچه های انقلابی فوتبال بودید که بلافاصله بعد از انقلاب مشغول به کار شدید، به نظرتان نمی شد جلوی خیلی از این برخوردهای تند را گرفت؟

- بابا من کجا اینطوری بودم که شما می گویید؟ من بهمن 1358 به عنوان کارمند تربیت بدنی استخدام شدم، نه به عنوان کارمند وزارت اطلاعات! اتفاقا دیروز رفته بودم صافکاری، صافکارمان می گفت حاجی! انقلاب برای هر کسی بد شده باشد برای شما که حسابی خوب شده! بابا من که تو اوج فوتبالم انقلاب شد، مسیر زندگی مان با انقلاب به کلی عوض شد. 

تو این مملکت هر انقلابی که می آمد وضعم 1000 برابر بهتر می شد. من 24 سالم بود که انقلاب شد و همان ابتدا مسیر فوتبال ایران عوض شد ولی من همیشه می گویم بعد از عنایت خدا و مادرم هر چه که دارم از فوتبال و پرسپولیس است؛ در حالی که کلا یک 10 هزار تومان در سال 54 و یک 80 هزار تومان برای سال 56 از پرسپولیس گرفتم. البته این پول ها، پول های زیادی بودند ولی من بهمن 56 لیسانس تربیت بدنی ام را گرفتم. 

آن موقع پیکان 42 هزار تومان بود. تازه هر کسی نمی توانست پیکان سوار شود ولی بیا احکام استخدامی ام را ببین. من کارمند تربیت بدنی شدم با حکم استخدامی آقای تقدس نژاد که معاون اداری سازمان بود. حالا هی به من بگویید کارمند اطلاعات و ... البته آن بزرگواران خیلی انسان های زحمتکشی هستند که می توانند امنیت را برای کشور برقرار کنند اما من کارمند تربیت بدنی بودم.

برگردیم به فوتبال؟ شما در این رییس فدراسیون فوتبال ها، کدام را بیشتر قبول دارید؟ از صفایی و دادکان گرفته تا عابدین و مصطفوی؟

- وای وای عابدینی... حالا اینها را بی خیال شوید دیگر.

اتفاقا سری آخری که با او مصاحبه کردیم، کلی از شما دفاع می کرد. می گفت همه ما داریوش را دوست داشتیم اما فقط مایلی شهامت گفتنش را داشت!

- ببین من کاری به منافع خودم ندارم. اگر حس کنم کسی که برای من منفعت دارد، حرف ها یا عملش برای جامعه ضرر دارد، از منافع خودم می گذرم و حرفم را می زنم ولی اگر کسی برایم منافع نداشته باشد اما به درد جامعه بخورد از او تعریف می کنم.

مثل آقای صفایی؟

- البته من زمان ایشان مربی تیم امید شدم ولی به هر حال خیلی با هم ارتباط خاصی نداشتیم اما یکسری از کارهایش را قبول داشتم. مثلا اگر من می گویم احمدی نژاد را دوست دارم، واقعا هنوز هم دوستش دارم برای این بود که برای مردم خوب بود...

بابا آقای مایلی تو را خدا این حرف را نزنید.

- آقا چرا قسم خدا را می خورید؟ من الان هم دوستش دارم اما اگر آن زمان به او هم اجازه می دادند مشکلات هسته ای را حل می کرد.

آن همه فسادی که اطرافیانش داشتند را چه می گویید؟

- بابا من قبول دارم. کارمند علی آبادی بودم اما یقه اش را گرفتم.

از نظر من آن تعارض بود چون از محصولش انتقاد می کردید اما به خودش اعتراضی نداشتید؟

- ببخشید کدام دولت از این محصولات نداشته؟ هر دولتی رفته بعدش این حرف ها بوده. بنی صدر چطور از ایران رفت؟ هاشمی و موسوی چه سرانجامی داشتند؟ احمدی نژاد هم مثل آنها. من خودم به خاتمی رأی دادم.

خب این تناقض است دیگر از خاتمی به احمدی نژاد...

- نه این زمان هایشان تفاوت داشته است.

ما قضاوت نمی کنیم ولی این دو خیلی با هم فرق داشتند.

- اگر دوره دوم خاتمی، احمدی نژاد کاندیدا بود به او رأی می دادم. اگر باز هم کاندیدا می شد، شاید به او رأی می دادم. باید شرایط را بررسی کنم اما هنوز هم شانس اینکه باز هم رأی ام احمدی نژاد باشد، بیشتر است چون با خیلی از انتقادهایی که به او دارم، می دانم او برای مردم کار می کرد. تا قبل از او رییس جمهور فقط رییس جمهور تهران بود اما احمدی نژاد رییس جمهور همه مردم بود. 40 کیلو وزنش بود اما روزی 48 ساعت کار می کرد. من برای این کارهایش دوستش داشتم.

ولی خیلی ها می گویند آن سفرها چیزی برای کشور نداشته.

- همین الان روستاهای قبل از احمدی نژاد را با سال های بعد از او نگاه کنید ببینید چقدر عوض شد. او ایراد زیاد داشت ولی کار هم زیاد کرد.

آشنایی تان با آقای احمدی نژاد از کجا بود دقیقا؟

- من اولین بار ایشان را در افتتاحیه یک ورزشگاه در شهرک ولیعصر دیدم. یک مراسم خیلی ساده بود که پذیرایی اش کیک یزدی بود با شربت سن ایچ. او بدون محافظ آمد و تمام مدت با یک پیرمرد ساده حرف می زد. این سادگی اش را خیلی خوشم آمد. به نظرم او یک آدم بی شیله پیله بودکه مردم را دوست داشت. این همه به او فحش دادند از چند خبرنگار شکایت کرد؟

و هیچ وقت از آقای احمدی نژاد انتقاد نکردید.

- خبر ورزشی هست. تیترش این بود: آقای احمدی نژاد از طلا گشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید. دیگر چه کار کنم؟

مال چه دوره ای است این تیتر؟

- دقیقا خاطرم نیست. ببینید همه چیز نسبی است. همین آقای روحانی آمدند از او دوتا انتقاد کردند، گفتند برو بمیر...

حداقل نمی گوید آب را بریز آنجا که می سوزد!

- داود عابدی در مراسم تجلیل از قهرمان ها میکروفن را می دهد به آقای سعیدلو، معاون رییس جمهور که ایشان بالای سن با آقای احمدی نژاد مصاحبه کند و هی می گوید «دکتر، دکتر، انورتر بگیر میکروفون رو». مشکل این است که من خودمانی و بدون تشریفات آمده ام اینجا به همین خاطر تحویلم نمی گیرید اما اگر با دوتا بادیگارد می آمدم شما خیلی من را تحویل می گرفتید. مملکت ما این است. باز هم می گویم من به خیلی از کارهای احمدی نژاد ایراد داشتم و دارم اما ایشان واقعا دلش برای مردم و مملکت می سوخت و هنوز هم می سوزد و واقعا پوست کلفت بود و نمی خواست کسی را اذیت کند.

شما الان می گویید اگر آقای خاتمی بیاید ممکن است دوباره به دوران احمدی نژاد برگردیم آقای خاتمی به نظر شما دلش نمی سوخت؟ قطعا شما می دانید آقای احمدی نژاد ابتدای کارش گارد داشت نسبت به دولت آقای خاتمی. سر سوزن اگر تخلفی پیدا می کرد از خود آقای خاتمی به نظرتان مطرح نمی کرد؟ ولی پیدا نکرد، در حالی که پرونده های دولت آقای احمدی نژاد پشت سر هم رو می شود.

- من نمی دانم قتل های زنجیره ای چه دوره ای اتفاق افتاد؟

آن که در دوره آقای هاشمی بود، این بنده خدا آن را برملا کرد.

- به هر حال دیگر. اینها چسبیده به هم هستند.

ربطی ندارند. خودتان هم می گویید آقای احمدی نژاد یکسری عملکرد دارد که قابل دفاع نیست. مثلا دانشگاه ها همیشه از او ناراضی بودند.

- در چه دوره ای به رییس جمهور اجازه نمی دهند معاون اول و وزیر اطلاعاتش را خودش بگذارد؟

هیچ دوره ای خود رییس جمهورها نگذاشته اند.

- ولش کن بگذریم. می رویم به جاهایی که نباید برویم.

بین این رییس فدراسیون هایی که آمده اند نگفتید کدام شان را بیشتر قبول دارید؟ کدام شان بیشتر به درد فوتبال می خورد؟

- نمی شود مقایسه کرد. مثلا آقای صفایی خیلی چیزهایش خوب بوده و خیلی چیزهایش بد. همه شان نسبی بوده.

انتقاد شما به کدام از همه کمتر بوده؟

- به آب شناسان. یک آدم فوق العاده سالم؛ ولی همینطور که می آییم جلو، دوره اول نوآموز خوب بوده اما زمان آقای صفایی، ایشان آدم قابلی بود. به این دلیل که پشتش فوق العاده گرم بوده. صفایی همان خاتمی بوده. شنیده ام که آن زمان به او 3 میلیارد پول می دهند که از آن استفاده کند اما بعدش برگرداند. او پول را در بانک می گذارد و از سودش مخارج فدراسیون را می دهد. 

می دانید در دوره ای که ایشان زندان بود و کسی جرأت نمی کرد اسمش را بیاورد من در یک مراسمی گفتم آقای صفایی به فوتبال این مملکت خدمت کرده و من خواهشم این است که اگر می شود ما فوتبالی ها جمع شویم چیزی بنویسیم که ایشان تکلیفش زودتر مشخص شود یا در مراسم تشییع جنازه ای که در امجدیه بود، ایشان وقتی آمد کسی جرأت نمی کرد برود سمتش. 

کسی که اول رفت سمتش و بعد هیمنه شکسته شد، من بودم. رفتم دست دادم و ماچش کردم ولی یکسری کارهایش را نمی پذیرم. مثلا مسابقه گذاشتن ساعت 10 صبح در تابستان. تیم 98 هم به نظرم بد مدیریت شد. این تیم باید می رفت بالا اما انگار آمریکا را بردیم همه چیز تمام شد، در حالی که آن آلمان را می شد برد. به هر حال او خدمت زیادی کرد به فوتبال. مثلا دو روز بعد از 18 تیر، بازی پرسپولیس استقلال را برگزار کرد.خب معلوم است که قدرت این کار را داشته. به هر کسی چنین اجازه ای نمی دادند.

آقای مایلی کهن، صحبت های فرهاد مجیدی را در برنامه «90» دیدید؟

- بله.

به نظرتان صحبت های فرهاد و اجرای عادل مناسب بود؟

- عادل یک موقعی عادل بود. من عادل را دوستش داشتم هنوز هم بدم نمی آید ازش اما عادل الان کاملا هدایت شده عمل می کند. یک برنامه را به هر طرفی که بخواهد می کشاند. من نه می گویم عادل دستش کج است نه فلان و بهمان اما حداقلش این است که عادل خودش را در فوتبال ابرقدرت رسانه ای می داند.

در این برنامه نظرش چی بود؟ فرهاد مجیدی را آورده بود که به سمتی ببرد؟

- خیلی باهوش است. دنبال این است که به مخاطب بقبولاند که برنامه من بیطرف است، برای همین چهارتا به نعل می زند، چهارتا به میخ می زند. چهار جا راست می گوید، دوتا دروغ را میانش پنهان می کند. البته فرهاد هم خیلی باهوش بود. فرهاد هم کم نیاورد.


معلوم است که فرهاد را دوست دارید همچنان.


- من همه شاگردهایم را دوست دارم. همانطور که می خواهم بچه ام خوشبخت شود، برای آنها هم می خواهم. شما نمی توانید کسی را پیدا کنید که بگوید مایلی کهن باعث بدبختی من شده باشد.

شما معمولا فقط خودویرانگری داشته اید.

- ابراهیم صادقی می گفت بعضی وقت ها از ما می پرسند این حاجی مایلی اصلا می خندد؟ در حالی که من در تمام تمرینات بگو و بخند دارم اما خیلی محترمانه. من اصلا دنبال نصیحت کردن و اینها نیستم. می دانم در یک مقاطعی جوان اصلا دوست ندارد نصیحت شود. من موقعی که پسرم می خواست امتحان کنکور بدهد، به جای نصیحت به او گفتم توکارت را کرده ای، حالا هر چه شد و برایش یک شعر معروف خواندم. یک جایی داشتم نماز می خواندم دیدم صدای تاس آمد. 

آی مایلی کهن فلان است. آن زمان عزیز محمدی شده بود سرپرست تیم ما. آمد گفت وقتی نماز می شود همه بچه ها باید بیایند صف نماز. به او گفتم حاجی مثل اینکه ختم را اشتباه آمده ای. گفت چطور؟ گفتم یعنی چی اینها را جمع کنیم ببریم نماز جماعت؟ اتفاقا امام جماعت ماهم حاج آقا علیپور بود.

چه مثلثی!

- دست تان درد نکند دیگر. داشتم می گفتم به او گفتم آقای محمدی من همیشه مرد عملم. شما نماز می خوانی من هم می خوانم. سر ساعت می رویم نمازمان را می خوانیم می آییم. کاری به بقیه نداریم. من ممکن است یک جایی بنشینم تخته بازی کنم اما وقتی می شوم سرمربی تیم ملی دیگر درست نیست. وقتی الگو می شوم در جامعه، باید از زندگی خصوصی ام بیشتر مراقبت کنم. زندگی خصوصی من دیگر زندگی عمومی است.

از یک جایی به بعد شما در قالب منتقد برخی از شرایط فوتبال آمدید حرف تان را زدید. از خیلی مسائل انتقاد کردید. از رفاقت علی پروین، کارهای دایی، پشت پرده امیر قلعه نویی. الان که برمی گردید می بینید به نظرتان نتیجه داشته؟ برای خودتان، برای فوتبال مفید بوده؟ ممکن است بعضی ها هم نظرشان این باشد که مایلی کهن آمد از خودش یک چهره منتقد و معترض به نمایش گذاشت در حالی که می توانست به این مسائل کاری نداشته باشد و مثلا رییس فدراسیون یا چیزی شود.

- مهمتر از همه روی خودم تاثیر گذاشت.

همان مسئله خودویرانگری؟

- نه. من دنبال این نیستم که خودم را آباد کنم و جاهای دیگر را تخریب. من دنبال...

جاهای دیگر آباد شده آن وقت؟

- نه. باید یک گوش شنوایی هم باشد دیگر. متاسفانه شما درست می گویید. گریه هایی که من کردم برای قبری بود که در آن هیچ جسدی نبود. می توانستم کاری کنم الان به 100 میلیون بگویم پول خرد یا همین سرمربیگری تیم ملی که برایش سر و دست می شکنند. من دنبال این نبودم. اینکه فکر کنم اگر پول دارم و ماشین خوب سوار می شوم، پس کسی شده ام. 

برای همین من الان با مترو آمده ام. یک جوری هم ایستادم که کمتر کسی مرا بشناسد. کنجکاو شدند گفتند آقا مایلی کهن و مترو؟ گفتم مگر من کی هستم؟ من از صدقه سر شما شده ام مایلی کهن. گفتم نگران من نباشید. من ماشین دارم، ماشین خوب هم دارم اما وظیفه خودم می دانم از جامعه خودم را جدا نکنم. وقتی می توانم باید جایی که می توانم حرفم را بزنم.

ولی خود شما می گویید کمکی نکرده؟

- من یک وظیفه دارم، باید وظیفه ام را انجام بدهم.

و همچنان اگر چیزی به ذهن تان برسد که به نظرتان باید گفت، می گویید؟

- بله. البته به سلامت خودم لطمه زده.

محافظه کارتر نشده اید؟

- اتفاقا جسورتر شده ام.

کسی نیامده توصیه کند که مراقب سلامتی خودتان باشید؟

- تا دلتان بخواهد. همسر، بچه هایم، دامادم، خودم هم می دانم.

روی زندگی شخصی خودتان هم تاثیر گذاشته؟

- بله، تاثیر گذاشته. شما می دانید من یک نفرم، تنهایم. آنها تیم رسانه ای دارند. نصف شب رفته شاه عبدالله العظیم بعد بردنش توی ضریح بعد گفته یک نفر آنجا اتفاقی عکس گرفته باشد، باور کردیم. آن وقت مایلی کهن بدبخت 6 تا به کره زده، زیر لب گفتم الهی شکر، گفتند این صبح تا شب بچه ها را می برد دعای کمیل. من به بچه ام هیچ وقت نگفته ام نماز بخوان یا نخوان. من مذهب را از مادرم یادگرفتم چون بین حرف و عملش تضادی ندیدم. شما سیگار بکشی بعد به بچه بگویی چیز بدی است؟

این تصویری که از شما در ذهن مردم هست، فکر می کنید تصویر مطلوبی است؟ عده ای از شما تشکر می کنند اما خیلی ها هم می گویند مایلی کهن همیشه دنبال بهانه برای اعتراض است.

- من وقتی که بیکارم، می روم بازار مبل، نمایشگاه نقاشی یا نمایشگاه گل و گیاه. اکثرا تنها هستم. اکثر اوقات برخورد مردم با من صمیمی و گرم است در حالی که چهره اجتماعی من را چهره ای خشن معرفی کرده اند.

دقیقا حرفم همین است. ناراحت نیستید چرا تصویر خشن از شما ساخته شده؟

- این نشانه قضاوت مردم است؛ (برگه تبلیغات کاندیداتوری خودش در انتخابات مجلس را نشان می دهد.) این آقای فتح الله زاده و صفی زاده رفتند کلی تبلیغ کردند 7 هزارتا رأی نیاوردند اما من بدون هیچ تبلیغی نود و خرده ای هزارتا رأی آوردم. (به برگه اشاره می کند.) بخوان، نوشته کاندیدای مستقل.

دعوتی نداشتید که به گروهی بپیوندید؟

- زیاد. همین آقای حبیب کاشانی به من زنگ زد گفت تو بیا در لیست آبادگران؛ صددرصد انتخاب می شوی. مهندس فائقی به من زنگ زد. خیلی هم دوستش دارم. گفت برو در یکی از این گروه ها، تو رأی میاری.

چرا نرفتید؟ اگر می خواستید انتقادهای خودتان را به نتیجه برسانید و تاثیر عملی اش را ببینید، این شما را به هدف نزدیک می کرد. حاضر نبودید اسمتان در هیچ گروهی باشد؟

- من اینقدر که آدم شدن را در باخت ها می بینم، در بردها نمی بینم. اصلا فکر می کنم در بردها از آدمیت دور می شوم. فکر می کنم آدمی هستم. کسی ام. علیرضا دبیر زنگ زد، گفت در هر نقطه از تهران هر بنری بخواهی می زنم. هیچ هزینه ای هم نداشته باشد. گفتم نه. حتی ابوالفضل جلالی گفت علی کریمی می خواهد برای تو یک چیز تبلیغاتی بزند. نادر فریادشیران به من گفت آقا اجازه بده. گفتم مدیونی اگر یک قرانی هزینه کنی.

همه هزینه ها را خودتان شخصی دادید؟

- 100 هزارتا از اینها چاپ کردم شد 900 هزار تومان. 20 هزار تومان هم کرایه از چاپخانه در مخبرالدوله تا دم در خانه ام.

چطور توزیع کردید؟

- خودم توزیع می کردم. سر چهارراه ها. اول مردم می دیدند می گفتند: اِ... احمدی نژاده!

چرا عکس جدیدتری نگذاشتید؟

- دیدگاهم اینطوری بود. خودم توزیع می کردم. نهایتش چه شد؟ صفی زاده را می شناسید. این همه سیستم روزنامه و اینها کلی عکس انداخت با ناصر حجازی، امیر قلعه نویی، علی پروین. همه شان با هم. فتح الله زاده هم بود و میلیاردی هزینه کرد. من نفر شصت و هفتم می شوم با 95788 رأی. حالا پشت سرم منتجب نیا، راه چمنی، طلایی نیک، فتح الله زاده، امین زاده، گرامی مقدم، پرویز کاظمی. خب؛ آقای صفی زاده با آن همه عکس، صد و نود و چهارم با 6178 رأی. این شاید یک معیار نسبی باشد.

این یک معیار نسبی می تواند باشد ولی همین آقای دایی که ممکن است من و شما منتقدش باشیم، اگر کاندید شود شاید یک میلیون رأی بیاورد. این ملاک نیست.

- من منکر نمی شوم اما می گویم این همه من را تخریب کردند و تخریب کردند و در نهایت این شد نتیجه اش. من این رأی را بدون تیم رسانه ای و تشکیلات آوردم. خیلی متفاوت است. بعد گفتند من رفتم دیدن احمدی نژاد برای گرفت تیم ملی، خب اگر می رفتم آنجا که می گفتم مجوز ورود پورشه به من بده.

یکی از انتقادهای ما به شما همین است دیگر، همین بحث که احمدی نژاد این همه مجوز و انحصار داد به نزدیکانش...

- من اینجا را با شما موافقم.

اما اصلا از او انتقاد نکردید.

- اگر قرار بود اینها را بگویم که دیگر باید یک بند صحبت می کردم. همین الان شما می گویید که خیلی حرف می زنی! من وقتی معاونش را زدم، گفتم ژاپن و کره اگر یک نفر کارش را نتواند انجام بدهد، هاراگیری می کند آقای علی آبادی! ما که نگفتیم خودت را بکش، گفتیم استعفا بده. اینکه هست الان. دیگر از این بالاتر.

HIGHLIGHT

این خاطره را اولین بار برایت می گویم. تو دعواهای رسانه ای که این اواخر با یک آقای قلدری داشتم، یک داوری به من زنگ زد و گفت می توانی اسم مرا بیاوری و خاطره ام را نقل کنی. یک داوری به من زنگ زد که اول اسمش آقای خداداد افشاریان بود. او می گفت یکی از دوستانش در شهرستان نمایندگی یکی از این خودروسازها را داشته. 

آنها که بچه های شهرستان هستند چون توی تلویزیون دیده می شوند، دوستانشان فکر می کنند رییس جمهور هستند و خیلی از آنها توقع دارند. او می گفت یکی از دوستانش گیر داده بوده که این مجوز نمایندگی اش را حل کند. مجبور می شود به روابط عمومی آن شرکت خودروسازی زنگ بزند و دنبال کار رفیقش باشد. افشاریان می گفت این کار را کرده و بعد از دو هفته موبایلش زنگ می زند و سرمربی تیم معروف پشت خط بوده، گفته به دوستت بگو برو دنبال کارت، مشکل حل شده! من گفتم دمش گرم عجب مردی است ولی ترسیدم. 

ابلاغ های داوری را معمولا چهارشنبه ها می دادند. این مربی شبانه به او زنگ زده بود. چهارشنبه اش دیدم بازی پرسپولیس را به من داده اند. تازه شستم خبردارشد ولی من رفتم و در زمین کارم را درست انجام دادم. بعد از بازی مربی تیم خودروساز در کنفرانس مطبوعاتی پدر گروه داوری را درآورده بود وکلا مجوز نمایندگی آن رفیقش را هم باطل کرد رفت پی کارش. فوتبال ما اینطوری است خلاصه!
پربیننده ترین ها