جدایی به خاطر اختلاف بر سر مانتو
اختلاف سليقه بر سر خريد مانتو زندگي نوپاي زن و شوهر جوان را به بنبست كشاند و تصميم گرفتند از يكديگر جدا شوند. اين در حالي است كه خانوادههايشان با جدايي آنان مخالف هستند.
زن و مرد جوان پشت در شعبه 268 دادگاه خانواده نشسته و منتظر بودند تا منشي صدايشان كند. كنار هركدامشان دو زن كه معلوم بود از بستگان آنها هستند، با صداي آرامي با آنها صحبت ميكردند و تلاش داشتند آنها را متقاعد كنند كاري كه ميكنند اشتباه است. اما حرفهاي آنان هيچ تاثيري روي زن و مرد جوان نداشت. مرد نگاهي به ساعت مچياش انداخت و زير لب با خودش غرولند كرد. زن كه از غرولندها و بيحوصلگيهاي شوهرش كلافه شده بود؛ نگاهي از روي عصبانيت به او انداخت و رويش را برگرداند. اما ناراحتي و نگراني در چشمانش موج ميزد و مشخص بود دوست ندارد از شوهرش جدا شود.
كمي بعد منشي دادگاه نام زن و شوهر جوان را صدا زد و هر دو وارد دادگاه شدند و با فاصله از هم روي صندلي نشستند. قاضي كه مشغول خواندن پرونده آنان بود، بدون اينكه سرش را بالا كند، گفت من پرونده شما را خواندم، اما واقعا به دليل اختلاف سليقه در خريد مانتو ميخواهيد از هم جدا شويد؟ اين دليل خوبي براي طلاق نيست و... هنوز حرف قاضي تمام نشده بود كه زن گفت: آقاي قاضي من توضيح ميدهم اين آقا چرا ميخواهد از من جدا شود. ما تازه 5 ماه است كه ازدواج كردهايم و تا قبل از اينكه به دادگاه بياييم هيچ مشكلي با هم نداشتيم. اما چند روز پيش شوهرم متوجه شده كه ما نميتوانيم با هم زندگي كنيم و بهتر است طلاق بگيريم. آن هم به خاطر اينكه من دلم نميخواست مانتويي را بخرم كه او انتخاب كرده بود. مرد كه در تمام مدت شنونده بود، به ميان حرف همسرش آمد و گفت: خانم، شما از خانواده من خوشتان نميآيد. مشكل همين است. مگر مانتويي كه انتخاب كرده بودم، چه مشكلي داشت؟ اين مانتو همان مانتويي است كه خواهرم خريده بود و ...
زن كه حسابي عصباني شده بود با صداي بلند گفت: آقاي قاضي اگر من نخواهم مانتويي بخرم كه مثل مانتوي خواهر شوهرم باشد، گناه كردهام؟ خب نميخواهم. سليقه من با سليقه خواهر شوهرم فرق ميكند. نميخواهم مانتويي بپوشم كه او هم دارد. بگذاريد بگويم چه اتفاقي افتاد. يك روز به شوهرم گفتم كه ميخواهم مانتو بخرم، برويم فروشگاه. او هم قبول كرد و من را به فروشگاهي برد كه خواهرش از آن خريد كرده بود. رفتيم و من از مانتوهايش خوشم نيامد و به شوهرم گفتم كه برويم فروشگاه ديگري. اين جمله را كه گفتم همسرم گفت: وقتي از مانتويي كه خواهرم خريده خوشت نميآيد، يعني اينكه طرز فكر خانواده من و تو با هم فرق ميكند و نميتوانيم با هم زندگي كنيم. قاضي كه از شنيدن حرفها و دلايل زن و شوهر جوان براي جدايي متعجب شده بود، از آنها خواست به مشاور خانواده مراجعه كنند تا شايد بتوانند مشكلشان را حل كنند-
زن و مرد جوان پشت در شعبه 268 دادگاه خانواده نشسته و منتظر بودند تا منشي صدايشان كند. كنار هركدامشان دو زن كه معلوم بود از بستگان آنها هستند، با صداي آرامي با آنها صحبت ميكردند و تلاش داشتند آنها را متقاعد كنند كاري كه ميكنند اشتباه است. اما حرفهاي آنان هيچ تاثيري روي زن و مرد جوان نداشت. مرد نگاهي به ساعت مچياش انداخت و زير لب با خودش غرولند كرد. زن كه از غرولندها و بيحوصلگيهاي شوهرش كلافه شده بود؛ نگاهي از روي عصبانيت به او انداخت و رويش را برگرداند. اما ناراحتي و نگراني در چشمانش موج ميزد و مشخص بود دوست ندارد از شوهرش جدا شود.
كمي بعد منشي دادگاه نام زن و شوهر جوان را صدا زد و هر دو وارد دادگاه شدند و با فاصله از هم روي صندلي نشستند. قاضي كه مشغول خواندن پرونده آنان بود، بدون اينكه سرش را بالا كند، گفت من پرونده شما را خواندم، اما واقعا به دليل اختلاف سليقه در خريد مانتو ميخواهيد از هم جدا شويد؟ اين دليل خوبي براي طلاق نيست و... هنوز حرف قاضي تمام نشده بود كه زن گفت: آقاي قاضي من توضيح ميدهم اين آقا چرا ميخواهد از من جدا شود. ما تازه 5 ماه است كه ازدواج كردهايم و تا قبل از اينكه به دادگاه بياييم هيچ مشكلي با هم نداشتيم. اما چند روز پيش شوهرم متوجه شده كه ما نميتوانيم با هم زندگي كنيم و بهتر است طلاق بگيريم. آن هم به خاطر اينكه من دلم نميخواست مانتويي را بخرم كه او انتخاب كرده بود. مرد كه در تمام مدت شنونده بود، به ميان حرف همسرش آمد و گفت: خانم، شما از خانواده من خوشتان نميآيد. مشكل همين است. مگر مانتويي كه انتخاب كرده بودم، چه مشكلي داشت؟ اين مانتو همان مانتويي است كه خواهرم خريده بود و ...
زن كه حسابي عصباني شده بود با صداي بلند گفت: آقاي قاضي اگر من نخواهم مانتويي بخرم كه مثل مانتوي خواهر شوهرم باشد، گناه كردهام؟ خب نميخواهم. سليقه من با سليقه خواهر شوهرم فرق ميكند. نميخواهم مانتويي بپوشم كه او هم دارد. بگذاريد بگويم چه اتفاقي افتاد. يك روز به شوهرم گفتم كه ميخواهم مانتو بخرم، برويم فروشگاه. او هم قبول كرد و من را به فروشگاهي برد كه خواهرش از آن خريد كرده بود. رفتيم و من از مانتوهايش خوشم نيامد و به شوهرم گفتم كه برويم فروشگاه ديگري. اين جمله را كه گفتم همسرم گفت: وقتي از مانتويي كه خواهرم خريده خوشت نميآيد، يعني اينكه طرز فكر خانواده من و تو با هم فرق ميكند و نميتوانيم با هم زندگي كنيم. قاضي كه از شنيدن حرفها و دلايل زن و شوهر جوان براي جدايي متعجب شده بود، از آنها خواست به مشاور خانواده مراجعه كنند تا شايد بتوانند مشكلشان را حل كنند-
گزارش خطا
آخرین اخبار