سندرم فيل مولانا

کد خبر: ۲۸۴۲۸
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۳۹۳ - ۰۷:۵۳
دکتر حامد حاجي‌حيدري در سر مقاله رسالت نوشت:

قضيه

• يک پزشک جراح، بين دو عمل جراحي، در اتاق استراحت جراحان، روزنامه‌اي را ورق مي‌زند، و به طرح مسائلي در صفحه حوادث بر مي‌خورد، و با تأسف مي‌گويد: "عجب اوضاعي است؟ چه جامعه خرابي؟". او که يک پزشک متخصص جراحي قلب است، شبانگاه با اين اطمينان به خانه مي‌رود که قلبي سالم دارد، ولي از بيماري جامعه خود سخت بيمناک است، و اين بيم، بر "به زيستن" او تأثير منفي به جاي مي‌گذارد. گر چه او به خاطر اطمينان از داشتن قلبي سالم خوشحال است، ولي اين خوشحالي با اطلاع روزنامه نگارانه از يک نارسايي اجتماعي تلخ مي‌شود.

• گاهي فکر مي‌کند که با سفر به ژاپن، سرزمين آرامش ها، مي‌تواند زندگي مسرورتري داشته باشد، ولي زيست مسرور او تنها تا وقتي مي‌پايد که در آنجا روزنامه نخواند. وقتي براي تقويت زبان ژاپني خود شروع به خواندن روزنامه کرد، باز هم جملات "عجب اوضاعي است؟" را از او خواهيد شنيد.

• با گسترش مطبوعات، و سپس، فرهنگ مطبوعاتي، و بعد، رسوخ و تکثير اين فرهنگ مطبوعاتي به همه سطوح و ارکان فرهنگ عامه، امواجي از افسردگي و نااميدي گريبان جامعه را مي‌گيرد، که فايق آمدن بر آن، مستلزم شيوع نحوي فراست و پختگي و عام نگري است.

ريشه يابي قضيه

•گفته مي‌شود که معمولاً دانشجويان سال‌هاي نخست علوم پزشکي بيمارند؛ يعني فکر مي‌کنند که بيمارند.

• معمولاً استاد علوم پزشکي، نمي‌تواند علائم متعدد يک بيماري را در طول يک جلسه درس توضيح دهد، و بخشي از درس به جلسه بعد درس در هفته آتي تعليق مي‌شود. در اين حال، مشکلي شبيه مخمصه مشهور "فيل مولانا" براي دانشجويان علوم پزشکي روي مي‌دهد. تا هفته بعد، او بسياري از علائم را که تا با علائم ديگر همراه نشوند، مرضي نيستند، در خود مي‌بيند. او خود را اسير يک بيماري مهلک مي‌پندارد و چند شب از فرط ناراحتي خواب به چشمانش نمي‌آيد. نهايتاً با اين شکايت به درمانگاه مي‌شتابد و مي‌فهمد که "در کل" حالش خوب است.

• همين وضع، نزد عموم مردم، به وقت قضاوت در مورد سلامت زيست اجتماعي و سياسي‌شان پيش مي‌آيد. منظور من از "عموم مردم"، طيفي از افراد عامي است تا افرادي که هر چند تخصص فني در يک حيطه دارند، ولي پزشک علم الاجتماع نيستند. "عموم مردم"، از طريق مطبوعات و رسانه‌ها، در کوران، مسائل اجتماعي قرار مي‌گيرند، ولي اغلب، تنها بخشي از مسائل را لمس مي‌کنند، نه همه آن ها را.

• با بسط مطبوعات و رسانه‌ها، حرفه "روزنامه نگاري" پديد آمد، که کار ويژه‌اش، بيان و بازتاب مسائل و مشکلات بود. کار روزنامه نگار اين است که چيزهايي را به عنوان "مسئله" شناسايي مي‌کند و برجسته مي‌سازد، آن هم آن قدر برجسته که توسط همه مردم ديده شود تا براي حل آن مسئله فکري فراهم گردد. و چه بسا که با وفور
روزنامه نگاران، روزنامه نگاران وادار شوند تا براي ديده شدن هوش دار خود، در ازدحام هشدارها و زنهارها و زنگ خطرها و...، قدري بر آب و رنگ آن چه يافته‌اند بيفزايند.

• بدين ترتيب، مردم از برخي علائم مرضي در جامعه خود، به طور منقطع و اغلب به شکلي فجيع آگاه مي‌شوند، بدون آن که از ساير علائم اميدبخش آگاه گردند. در اين هنگام، ذهنيت جامعه در مورد مسائل، اغلب، بيش از آن چه بايد برانگيخته مي‌شود و در اين مواقع يافتن راه حل‌هاي صحيح و پخته دشوار خواهد بود.

از يک ديد وسيع تر...

• در دفتر سوم "مثنوي معنوي"، يک طاق حکمت پژوهي با عنوان "اختلاف کردن در نحوه و شکل پيل" آمده است. خلاصه داستان به اين شرح است که: هنديان [يا همان روزنامه نگاران عصر ما] پيلي آوردند و در خانه‌اي تاريک [يا همان رسانه‌هاي عصر ما] قرار دادند و مردم آن ديار که تاکنون، پيل نديده بودند، براي تماشا گرد خانه تيره و تار هنديان آمدند. از آن جا که تاريکي سراسر خانه را پوشانده بود، کسي نمي‌توانست پيل را ببيند؛ از اين رو، هر يک از آنان دست بر اندام پيل مي سود و چيزي تجسم مي‌کرد؛ مثلاً، آن که دست به خرطوم پيل مي‌کشيد، پيل را به صورت يک ناودان تصور مي‌کرد، آن ديگري که دست بر گوش آن حيوان مي‌کشيد، خيال مي‌کرد که پيل شبيه بادبزن است. همين طور کسي که دست به پاي پيل مي‌کشيد، آن را به صورت يک ستون تجسم مي‌کرد و بالاخره، کسي که دست به کمر پيل مي‌کشيد مي‌گفت: پيل مانند تخت است. حال آن که همه اينان در اشتباه بودند. فقدان درک کلي از فيل، کليد اصلي غفلت مردم اهل شهر بود.

• در ظل اين قضيه و تحليل، چنين بر مي‌آيد که مردم براي بهره مندي از به زيستن و آرامش و عافيت در عصر رسانه‌ها، بايد قدري تن به رنج بسپارند، و علاوه حرفه و فني که خود مي‌دانند، "حکمت اجتماعي" را نيز بياموزند. در واقع، به باور من، حکمت اجتماعي، دانش و تخصصي در کنار دانش ها و تخصص ها نيست، بلکه سنخي از حکمت است که زيست سالم در اين روزگار، از آن ناگزير شده است. وظيفه "حکمت اجتماعي" اين است که از دريچه بخشي نگر زندگي عادي فراتر برود. "حکمت اجتماعي" اين کار را در چهار گام صورت مي‌دهد:

گام اول:

• "حکمت اجتماعي"، در گام اول و تنها در گام اول، بخش بزرگي از مشکل را حل مي‌کند. او از ما مي‌خواهد که في الفور قضاوت نکنيم، و دست نگه داريم. راجع به هر مسئله اجتماعي، ابتدا مسئله و اطراف و جوانبش را خوب توصيف کنيم. فقط توصيف کنيم. در اين مرحله جاي ريشه‌يابي و قضاوت و تأسف خوردن نيست. در اين مرحله فقط توصيف مي‌کنيم.

• برداشت من اين است که خود اين گام اول، بخش مهمي از حل مسئله است و کمک مي‌کند تا درک بسيار پخته‌تري از مسئله شکل بگيرد، اما اين کافي نيست...

گام دوم:

• "حکمت اجتماعي"، در گام بعد، مي‌کوشد، سير تکوين مسئله را بکاود. در واقع، مي‌کوشد تا مسئله را در محور زمان قرار دهد. اين نگاه مي‌تواند بخش ديگري از مسئله اجتماعي را براي ما آشکار سازد و ما را در کل نگري و ريشه يابي پخته موضوع کمک کند.

• گاهي در همين گام دوم، دل ها گرم مي‌شوند. يعني معلوم مي‌گردد که هر چند دشواري‌هايي وجود دارند، ولي سير اين مسائل رو به بهبود است و مي‌توان انتظار داشت که با اين روند، مسئله تا چندي بعد مستحيل شود؛ ، اما اين هم کافي نيست...

گام سوم:

• "حکمت اجتماعي"، در گام بعد، مسئله را با همان مسئله و مسائل مشابه در ساير موقعيت‌هاي اجتماعي مقايسه مي‌کند. اين نيز بخش‌هاي مهمي از مسئله را منکشف مي‌کند. در اين گام از حکمت افزايي اجتماعي، معلوم مي‌شود که تمايزها در زمينه‌هاي اجتماعي و تاريخي، چه تفاوت‌هايي در اصل مشکل به وجود مي‌آورد.

• اين گام سوم نيز اغلب به گرم تر شدن دل ها و تازه شدن اميدها کمک مي‌کند، وقتي معلوم مي‌شود که اين مسائل، مسائلي است که کم و بيش بسياري از جوامع اين روزگار با آن دست به گريبان هستند، و آن ها هم مانند ما مشغول کوشش براي حل آن مسائل هستند.

گام چهارم:

• در گام چهارم و نهايي، پس از آن که مسئله به خوبي و از همه جوانب توصيف شد، بعد از آن که سير تکوين آن روشن گرديد، و پس از آن که مورد مقايسه قرار گرفت، حال مي‌شود گام آخر را برداشت و قضاوت حکيمانه‌اي در مورد مسئله داشت؛ که اين قضاوت، علي الاصول توأم با ريشه يابي صحيح و تفصيلي، و ارائه راه حل‌هايي براي درمان ريشه‌هاست (توأم با برداشت‌هاي آزاد از آنتوني گيدنز و سيد مرتضي حسيني اصفهاني).
پربیننده ترین ها