صدای ایران- شعر زیر سروده استاد علیرضا آذر شاعر بلندآوازه کشورمان است. شعرهای علیرضا آذر از سوی بسیاری از خوانندگان مطرح کشور خوانده شده و می شود.

صدای ایران توفیق گفت و گوی تصویری با استاد علیرضا آذر را داشته است.

 

ول کن جهان را، قهوه ات یخ کرد

ول کن جهان را قهوه‌ات یخ کرد/علیرضا آذر

خوب است و عمری خوب می ماند / مردی که روی از عشق می گیرد
دنیا اگر بد بود و بد تا کرد / یک مردِ عــاشـــق، خوووب میمیرد

از بس بدی دیدم به خود گفتم / باید کمی بد را بلد باشم
من شیرِ پاک از مادرم خوردم / دنیا مجابم کرد بد باشم!!

دنیا مجابم کرد بد باشم / من بهترین گاوِ زمین بودم(!)
الان اگر مخلوقِ ملعونم / محبوبِ رب العالمین بودم

سگ مستِ دندان تیز ِچشمانش / از لانه بیرون زد، شکارم کرد
گرگی نخواهد کرد با آهو / کاری که زن با روزگارم کرد

هرکار می کردم سرانجامش / من وصله‌ی ناجورتر بودم
یک لکه‌ ی ننگ دائمی اما / فرزندِ عشقِ بی پدر بودم

دریای آدم زیر سر داری / دنیای تنها را نمیبینی
بر عرشه با امواج سرگرمی / پارو زدن‌‌ها را نمیبینی

ای استوایی زن ، تنت آتش / سرمای دنیا را نمیفهمی
برف از نگاهت پولکی خیس است / درماندگی ها را نمیفهمی

درماندگی یعنی تو اینجایی / من هم همینجایم ولی دورم
تو اختیار زندگی داری / من زندگی را سخت مجبورم

درماندگی یعنی که فهمیدم / وقتی کنارم روسری داری
یک تار مو از گیسوانت را / در رخت خواب دیگری داری

آخر چرا با عشق سر کردی ؟ / محدوده را محدودتر کردی
از جانِ لاجانت چه می خواهی ؟ / از خط پایانت چه می خواهی ؟

این درد انسان بودنت بس نیست ؟ / سر در گریبان بودنت بس نیست ؟
از عشق و دریایش چه خواهی داشت / این آب تنها کوسه ماهی داشت

گیرم تورا بر تن سری باشد / یا عرضه‌ ی نان آوری باشد
گیرم تورا بر سر کلاهی هست / این ناله را سودای آهی هست

تا چرخ سرگردان بچرخانی / با قدِ خم دکان بچرخانی …
پیری اگر روی جوان داری / زخمی عمیق و ناگهان داری

نانت نبود ، بامت نبود ای مرد ؟ / با زخم با ناسورت چه خواهی کرد ؟
پیرم دلم هم سنِ رویم نیست / یک عمر در فرسودگی ، کم نیست !

تندی نکن ای عشق کافر کیش / خیزابِ غم ، گردابه‌ی تشویش
من آیه‌های دفترت بودم / عمری خدا پیغمبرت بودم

حالا مرا ناچیز میبینی ؟ / دیوانگان را ریز میبینی ؟
عشق آن اگر باشد که می گویند / دل‌های صاف و ساده می خواهد

عشق آن اگر باشد که من دیدم / انسان فوق العاده می خواهد!
سنی ندارد عاشقی کردن / فرقی ندارد کودکی، پیری

هروقت زانو را بغل کردی / یعنی تو هم با عشق درگیری
حوّای من، آدم شدم وقتی / باغ تنت را بر زمین دیدم

هی مشت مشت از گندمت خوردم / هی سیب سیب از پیکرت چیدم
سرما اگر سخت است ، قلبی را / آتش بزن درگیر داغش باش

ول کن جهان را ! قهوه‌ات یخ کرد  / سرگرم نان و قلب و آتش باش !
این مُرده‌ای را که پی اش بودی / شاید همین دور و ورت باشد

این تکه قلب شعله بر گردن / شاید علی ِ آذرت باشد
او رفت و با خود برد شهرم را / تهران پس از او توده‌ای خالی ست

آن شهر رویاهای دور از دست / حالا فقط یک مشت بقالی ست !
او رفت و با خود برد یادم را / من مانده‌ام با بی کسی هایم

خوب دستِ کم گلدان عطری هست / قربان دست اطلسی هایم
او رفت و با خود برد خوابم را / دنیا پس از او قرص و بیداری ست

دکتر بفهمد یا نفهمد باز / عشق التهاب خویش آزاری ست
جدی بگیرید آسمانم را / من ابتدای کند بارانم

لنگر بیاندازید کشتی ها / آرامشی ماقبل طوفانم
من ماجرای برف و بارانم / شاید که پایی را بلغزانم

آبی مپندارید جانم را / جدی بگیرید آسمانم را
آتش به کول از کوره می‌آیم / باور کنید آتشفشانم را

می خواستم از عاشقی چیزی / با دست خود بستند دهانم را
من مرد شب‌هایت نخواهم شد / از بسترت کم کن جهانم را

رفتن بنوشم اشکِ خود را باز / مردم شکستند استکانم را
تا دفترم از اشک میمیرد / کبرای من تصمیم میگیرد

تصمیم میگیرد که برخیزد / پائین و بالا را به هم ریزد
دارا بیافتد پای سارا ها / سارا به هم ریزد الفبارا

سین را ، الف را ، را و سارا را ! / درهم بپیچانند دارا را !
دارا نداری را نمیفهمد / ساعت شماری را نمیفهمد

دارا نمیفهمد که نان از عشق / سارا نمیفهمد ، امان از عشق
سارای سالِ اولی ، مرد است / دستانِ زبر و تاولی ، مرد است

این پاچه سارا مالِ یک زن نیست / سارا که مالِ مرد بودن نیست
شال سپیدِ روی دوشت کو ؟ / گیلاس‌های پشتِ گوشت کو ؟

با چشم و ابرویت چها کردی ؟ / با خرمن مویت چها کردی ؟
دارا چه شد سارایمان گم شد ؟ / سارا و سیبش حرف مردم شد ؟

تنها سپاس از عشق خودکار است / دنیا به شاعرها بدهکار است …
دستان عشق از مثنوی کوتاه / چیزی نمی خواهد پلنگ از ماه

با جبر اگر در مثنوی باشی / لطفی ندارد مولوی باشی !
استادِ مولانا که خورشید است / هفت آسمان را هیچ می دیدست

ما هم دهان را هیچ می گیریم / زخم زبان را هیچ می گیریم
دارم جهان را دور می‌ریزم / من قوم و خویش شمس تبریزم


نانت نبود ؟ آبت نبود ای مرد ؟ / ول کن جهان را… قهوه‌ات یخ کرد

ارسال شعر