روز ملی تئاتر/ بیضایی فردوسی زمان است!
صدای ایران/ حمید سعادتی- حمید منصوری کارشناس سینما و تئاتر به مناسبت روز ملی تئاتر نوشت: به پنجم دی ماه نزدیک می شویم. آیا می دانید پنجم دی ماه چه روزی است؟ دقیقا هشتاد و چهار سال پیش در چنین روزی در کاشان مَردی به دنیا آمد که هنر نمایش سرزمینمان به او مدیون است. در پنجمین روز از دی ماه ِ سال هزار و سیصد و هفده خورشیدی بهرام بیضایی چشم به جهان گشود، نابغه ای که در پانزده سالگی نمایش نامه ی درخشان آرش را نوشت و هنوز این اثر در تماشاخانه های ایران روی صحنه می رود. بیضایی را فردوسی زمانه باید دانست. فردوسی با شعر زبان فارسی را زنده نگه داشت و بیضایی با نمایش نامه و فیلمنامه! او با مطالعه ی دقیق ِ شاهنامه و دیگر متون قدیمی ایران باستان، به زبانی منسجم و با اصالت در ادبیات نمایشی رسیده و به همین دلیل بسیاری از کتب پژوهشی او برای دانشجویان تئاتر تدریس می شود. کتاب هایی نظیر "نمایش در ایران"، "نمایش در چین" و "نمایش در هند"، تنها بخشی از آثار گرانبهای این هنرمند برجسته به شمار می روند که سال هاست به عنوان کتب مرجع مورد استفاده ی تئاتر دوستان قرار می گیرند. او در نمایشنامه هایی مثل "مرگ یزدگرد" و "سهراب کُشی" حتی یک کلمه از زبان های بیگانه بهره نجسته و تماما آن ها را با زبان فارسی نگاشته است. اگر فردوسی از تحلیل رفتن زبان ما ایرانی ها زیر سایه ی زبان عربی می ترسید، بیضایی از گُم شدن زبان فارسی در غبار ِ تمام زبان ها ترسیده به گونه ای که حتی واژه های فرانسوی و انگلیسی هم در آثار او جایی نداشته و ندارد. برای نمونه استفاده از واژه هایی چون " بُر" و " کرایه" به جای کلمه های بیگانه ی " کات" و " تاکسی"، گویای دقت و توجه او برای زنده نگه داشتن ِ زبان ِ یک قوم هفت هزار ساله است. بهرام بیضایی با نگارش بیش از سی و پنج نمایش نامه و چهل و پنج فیلم نامه، گوی سبقت را از تمام درام نویسان ِ جهان ربوده و اگر آثار پژوهشی او را هم به حساب بیاوریم، به بیش از صد عنوان کتاب می رسیم. حال اینکه این کمیّت هرگز از کیفیت آثار او نکاسته و تمام منتقدین تئاتر و سینمای ما او را یک سر و گردن بالاتر از نمایشنامه نویسان و فیلم نامه نویسان ایرانی می دانند. اغلب نمایشنامه های او توسط بسیاری از کارگردان های تئاتر روی صحنه رفته که چنین افتخاری نصیب هیچ نمایشنامه نویسی در ایران نشده و فیلم هایی چون "غریبه و مه"، "باشو غریبه ی کوچک" و "سگ کُشی" همیشه در فهرست بهترین فیلم های تاریخ سینمای ایران قرار دارند که هیچ کدام از فیلم سازهای ایرانی به چنین جایگاهی نرسیده اند. به راستی کدام شخصیت تئاتری را در ایران می شناسید که این اندازه در سینما موفق باشد و کدام فیلم ساز ایرانی اینگونه در تئاتر درخشیده است؟ بیضایی در آنسوی مرزها آنگونه که باید دیده نشد چراکه آنقدر از فرهنگ و هنر ِ اصیل ِ ایرانی گفت و نوشت که به مذاق غربی ها خوش نیامد. آنها در فیلم های ایرانی دنبال چیز دیگری بودند که او خلاف ِ آن را نشان می داد. اما با تمام این ها مارتین اسکورسیزی فیلم ساز مشهور آمریکایی، همیشه و به هر بهانه ای از فیلم "رگبار" یاد می کند و آن را یکی از بهترین فیلم های سینمای ایران می داند. پاسخ پرسش هایی نظیر اینکه چرا از آن همه فیلم نامه ی نوشته شده تنها نُه عنوان جلوی دوربین رفته ، چرا او امروز ایران نیست و در دانشگاه استنفورد تدریس می کند و هزاران چرای دیگر را به دیگران واگذار میکنم. اگر کسی مثل نگارنده، فیلم نامه های ساخته نشده ی بیضایی را خوانده باشد و بداند چه گنجینه هایی به سینمای ایران اضافه نشده، بیشتر و بیشتر زجر می کشد. فیلم نامه هایی نظیر "حقایق درباره ی لیلا دختر ادریس"، "مقصد"، "فیلم در فیلم"، "سفر به شب"، "اشغال"، "لبه پرتگاه" و ...!
بیضایی همیشه خود را بین دیگران غریبه می دانست و به همین دلیل شخصیت های قهرمان او همیشه غریبه اند. این مرد ِ غریبه گویی شخصیتی آسمان دارد. برای اثبات این نکته همین بس که وقتی به دنیا می آید با خواندن این شعر برایش نام می گذارند:
"بهرام پسر که زاده ی شیر استی.. پیداست ز عارضت جهانگیر استی"
و او پس از بهرام گور که اولین شاعر ایرانی بود، اولین نمایشنامه نویس ایرانی به حساب می آید که با درام شعر گفته و شاعرانه نمایش نامه و فیلم نامه نوشته است.
هر سال پنجم دی ماه آرزو میکنم که روز میلاد ِ سال ِ دیگرش در ایران پشت دوربین یا در صحنه ی تئاتر باشد اما زمین و زمان هیچ تلاشی برای برآورده شدن این آرزو نمی کنند!
اما پنج دی فقط به بهرام بیضایی تعلق ندارد. او دوست نمایشنامه نویسی داشت که چند روز مانده به تولد شصت و نُه سالگی اش، برایش پیام تبریک فرستاده بود اما خودَش در روز تولد بیضایی آخرین نفس ها را کشید و از دنیا رفت. تئاتر ایران زمین در پنجم دی ماه ِ سال هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی، یک نمایشنامه نویس بزرگ را از دست داد. اکبر رادی که او را چخوف ایران می دانند از دوستان نزدیک بیضایی بود و تاثیر بسیار درخشانی در تئاتر این سرزمین گذاشته است. رادی نه به اندازه ی بیضایی با زبان که بیشتر با کاووش در اصالت های فرهنگی ایرانیان و تصویر کردن رسم و رسوم و آداب ِ زندگی این مردمان، سعی در یادآوری ارزش های ما داشته و خطر هجوم زندگی غربی را به ما گوشزد کرده است. آخرین نمایشنامه ی رادی "آهنگ های شکلاتی" نام دارد و تقابل یک مرد سالخورده با فرهنگ و اندیشه ی ایرانی با جوان تازه به دوران رسیده ای است که توسط اینترنت و تبلیغات رسانه ای تحت تاثیر فرهنگ غربی قرار گرفته. جوان با پدر و مادر خود قهر کرده و از خانه بیرون زده و به دنبال یک استقلال ِ کاذب، خانواده را رد می کند اما پیرمرد (که گویی خود اکبر رادی است) به او از ارزش خانواده دوستی و سازش با پدر و مادر می گوید.
نوستالژی و یا حسرت ِ از دست رفتن ِ گذشته در اغلب نمایشنامه های رادی به چشم می خورد. رادی بازگشتِ عشق و صمیمیتی که در دوران کوکی اَش میان خانواده های ایرانی( به خصوص گیلانی) می دید را تا آخرین نفس های عمر خود آرزو داشت. گویی ترس از نابودی آن شور و همدلی تمام وجودَش را می لرزاند و هر خواننده ای با کمی دقت در خواندن درام های کم نظیرش، به عمق این ترس پی می برد. اوج این حکایت در نمایشنامه هایی چون "ملودی شهر بارانی"، " آهنگ های شکلاتی" و "آهسته با گل سرخ" به چشم می خورد. به عنوان مثال در "آهسته با گل سرخ"، جلال تصویری از یک جوان اصیل ایرانی است که با آگاهی از فرهنگ و ریشه های خود، در برابر هر گونه تهاجم خارجی می ایستد و مبارزه می کند. برعکس عمو و عموزاده هایش که تحت تاثیر فرهنگ غرب، خوشبختی را تنها در آنسوی آب ها می بینند.
در تمام آثار اکبر رادی این تقابل وجود دارد. گروهی ملی گرا هستند و به ارزش های سنتی پایبندند و گروهی حزب باد از هر تفکری تاثیر می گیرند چرا که می خواهند در لحظه خوش باشند و هیچ اصالتی ندارند.
اما نقطه ی اتصال بیضایی و رادی تنها پنجم دی ماه نیست. آنها به جز این دغدغه هایی که بیشتر بر پایه ی عقل و منطق استوار است، در احساسات نیز نگاه مشترکی دارند. احساسات عاشقانه ی آنها نه اینکه شبیه به هم باشد اما از یک جنس به نظر می رسد.
می خواهم گریزی به سینمای بیضایی بزنم و دوباره به تئاتر برگردم. ( البته سینما هم از فیلمنامه شروع می شود که در شاخه ی ادبیات نمایشی یا همان تئاتر جای می گیرد و کدام سینما از سینمای بیضایی به تئاتر شبیه تر است؟) اگر نوع عشق را از اولین فیلم نامه ی ساخته شده ی بیضایی که "رگبار" نام دارد تا آخرین آنها یعنی "وقتی همه خوابیم" بررسی کنیم به یک فصل مشترک می رسیم. آقای حکمتی در "رگبار" آن دختر را همانگونه دوست دارد که چکامه ی چمانی همسر از دست رفته اش را در "وقتی همه خوابیم"! گویی شخصیت های قهرمان ِ بیضایی برای اولین و آخرین بار است که عاشق می شوند. آنها پس از شکست در رابطه ی خود، به هیچ رابطه ی دیگری نمی اندیشند. آقای حکمتی پس از نرسیدن به دختر مورد علاقه اش، انگار دنیا برایَش تمام شده و با یک دنیا غم و حسرت، محله ی دختر را ترک می کند. چکامه ی چمانی در وقتی همه خوابیم وقتی با ضربات چاقو از پای می اُفتد با آخرین نفس ها به نجات شکوندی این نکته را گوشزد می کند که اگر زنده می ماند و با او وارد رابطه می شد، هرگز خود را نمی بخشید. (در سگ کُشی گلرخ کمالی در آخرین سکانس فیلم پس از آگاه شدن از خیانت ِ ناصر معاصر، به جای فکر به یک مرد جدید، به آخر داستانش می اندیشد)!
این عشق در تمام نمایشنامه های بیضایی هم دیده می شود. (آیا احساسات عاشقانه ی بیضایی نتیجه ی آن سنت قدیمی ایرانی ها نیست که به دختر در روز ازدواج سفارش می کنند با لباس سفید رفته و باید با لباس سفید برگردد؟)
این نوع تفکر در عشق که فردوسی زمانه آن را تصویر می کند، نتیجه ی زیر سایه بردن شهوت زودگذر و پر رنگ کردن مهر و محبت است. تفکری که اکبر رادی با شخصیت های قهرمانی که علاقه های خودَش را مطرح می کنند، آن را به اوج می رساند. تمام رویای قهرمان های رادی قدم زدن زیر باران روی سنگ فرش های خیس رشت است. اینکه مانند روزهای کودکی و نوجوانی شان بدون دغدغه، در همان کافه ی همیشگی بستنی و در همان رستوران قدیمی شام بخورند. موسیقی خاطره سازشان را گوش کنند و رُمان های مورد ِ علاقه ی خود را بخوانند. این جنس احساسات معنوی در نمایشنامه های رادی، تمام حرص و طمع های مادی را پس می زند و شخصیت ها را به رستگاری می رساند.
رادی و بیضایی یک شخصیت ثابت در دو اثر خود دارند. کاراکتر "گیلان" در نمایشنامه ی "ملودی شهر بارانیِ" رادی همان "گیلانِ" بیضایی در فیلم نامه ی "آوازهای ننه آرسو" است که هرگز ساخته نشد. هر کسی می تواند با مطالعه ی این دو اثر به تفاوت ها و شباهت های دو "گیلان" پی ببرد.
همین که بیضایی چند فیلمنامه با لهجه و گویش گیلکی دارد(باشو غریبه کوچک، آوازهای ننه آرسو و...)، و چند فیلم نامه اش را در فضای گیلان ساخته(غریبه و مه، چریکه ی تارا و...)، پیوند او با رادی را محکم تر می کند.
تمام این ها را گفتم تا پنج دی ماه را روز بزرگی بدانم!
تمام این ها را گفتم تا به روزی اشاره کنم که در آن بهرام بیضایی آمده و اکبر رادی رفته!
تمام این ها را گفتم تا به افراد فعال در تئاتر این سرزمین یک پیشنهاد بدهم و آن اینکه بیایید روز پنجم دی ماه را روز ملی تئاتر ایران بدانیم!
چه روزی مهم تر از پنجم دی ماه و چه کسانی بزرگ تر از بهرام بیضایی و اکبر رادی در تئاتر؟