حمله دختر 13 ساله به مادرش در مشهد / پای پلیس به وسط کشیده شد
این ها بخشی از اظهارات دختر 15 ساله ای است که به همراه مادرش و با راهنمایی پلیس به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد مراجعه کرده بود. مادر این دختر ابتدا به کارشناس اجتماعی گفت: دخترم به دلیل یک موضوع کم ارزش طوری عصبانی شد که به سمت من حمله کرد و با جیغ و فریادهایش همه همسایگان و اهالی محل را به خانه ما کشاند به گونه ای که از شدت شرم با پلیس 110 تماس گرفتم.
دختر 15 ساله رنگ به چهره نداشت و به شدت ترسیده بود
وقتی نیروهای انتظامی به محل آمدند مرا راهنمایی کردند تا به دایره مشاوره کلانتری بیایم. بنابراین گزارش در حالی که دختر 15 ساله رنگ به چهره نداشت و به شدت ترسیده بود، مشاور کلانتری از مادر وی خواست چند دقیقه ای او را با سمیرا تنها بگذارد.
در مقطع دبیرستان درس می خوانم اما گوشی تلفن ندارم
از اتاق بیرون رفت، دختر 15 ساله در حالی که التماس می کرد پلیس او را تحویل بهزیستی ندهد، پس از سخنان مشاور کمی آرام گرفت و در شرح ماجرا گفت: من محصل هستم و ادر مقطع دبیرستان درس می خوانم اما گوشی تلفن ندارم و همواره برای تحصیل یا ارتباط با دوستانم از گوشی تلفن مادرم استفده می کنم. این در حالی است که همه دوستانم در مدرسه تلفن همراه دارند و من طوری وانمود می کنم که این گوشی تلفن متعلق به خودم است.
مادرم گوشی را ازدستم قاپید ومن عصبانی شدم
دیروز هم طبق معمول گوشی تلفن مادرم را برداشتم و با یکی از دوستانم چت کردم که مادرم به موضوع مشکوک شد و گوشی را از دستم قاپید بدون آن که اطمینان داشته باشد در آن سوی خط یکی از دوستان همکلاسی ام است. در همین حال دوستم چند بار تماس گرفت و مادرم تماس او را قطع کرد. من که با این کار مادرم خجالت زده شده بودم، کنترلم را از دست دادم و سر و صدا به راه انداختم. پدر و مادرم نیز بعد از جمع شدن همسایگان با پلیس تماس گرفتند. در همین هنگام مادرم فریاد زد تو را تحویل بهزیستی می دهیم. پلیس هم از مادرم خواست تا به کلانتری بیاییم. حالا هم می ترسم شما مرا به بهزیستی تحویل دهید در حالی که من، پدر و مادرم را دوست دارم و نمی خواستم آن ها را ناراحت کنم.
سمیرا زمانی که جمله دوست داشتن پدر و مادرش را بر زبان جاری کرد، ناگهان بغضش ترکید و اشک هایش سرازیر شد. در این لحظه مادر او سراسیمه خود را به اتاق مشاور کلانتری انداخت و هراسان پرسید، چی شده؟ سمیرا زمانی که چهره پریشان و وحشت زده مادرش را دید، اشک ریزان خود را به آغوش او انداخت و فریاد زد، مرا ببخش! کارشناس اجتماعی کلانتری رو به سمیرا کرد و گفت: چگونه ممکن است مادری که با صدای گریه تو این گونه وحشت زده شد، تو را تحویل بهزیستی بدهد و...
ساعتی بعد و در حالی که سخنان مشاور درباره راهکارهای تربیتی و مهارت های اجتماعی و خانوادگی به پایان رسید، سمیرا هم دستان ظریفش را در میان دست مادر گذاشت و از اتاق خارج شد.