شهید منصور خادم صادق کیست؟
به گزارش صدای ایران،و به نقل از محاول ،شهید سردار حاج منصور خادم صادق، از شهدای بهنام و رشید استان 14600 شهید است که امروز ناصر دلهای هزاران جوان باغیرت شیرازی در پیمودن راه شهداست.
شهید منصور خادم صادق
تاریخ تولد : 1341/1/2
تاریخ شهادت : 1372/8/1
محل شهادت:حوالی شهرستان دلیجان
نحوه شهادت: جانباز 70درصد درحین ماموریت
مسئولیت : فرمانده محور لشکر 19 فجر فارس
در کنار تحصیل به کار اشتغال داشت
پس از گذراندن دوره ابتدائی و راهنمائی وارد هنرستان شد و رشته الکترونیک را جهت ادامه تحصیل برگزید. در کنار تحصیل به کار اشتغال داشت و از این طریق مخارج خود را تأمین می کرد، درحالیکه دیگران را نیز از دستان کوشا و روحیه کریمانه خود بی بهره نمی گذاشت.
شهید خادم صادق قبل از به پایان رساندن دوران متوسطه و بحبوحه شروع جنگ تحمیلی از ادامه تحصیل بازماند
شهید خادم صادق قبل از به پایان رساندن دوران متوسطه و بحبوحه شروع جنگ تحمیلی از ادامه تحصیل بازماند و با قلبی سرشار از عشق و شور به خیل عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست تا در جبهه ای دیگر به دفاع از ارزشها و آرمانهای انقلاب و مردم کشورش بپردازد. در طول جنگ و در مدت هشت سال دفاع مقدس و پس از آن مسئولیتهای مختلفی را به عهده داشت که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:
مسئول محور آبادان/ مسئول زرهی لشگر19فجر/ معاونت آموزش نظامی سپاه ناحیه فارس/ مسئول بسیج لشگر 19 فجر/ فرماندهی آموزش دانشکده علوم و فنون زرهی/ و ….
شهید خادم صادق که در عملیاتهای مختلف شرکت کرده و گه گاه از نواحی مختلف بدن نیز مجروح شده بود در عملیات پاکسازی منطقه مین گذاری شده در جاده ام القصر پای خود را از دست داد. پس از اتمام جنگ با اصرار خانواده و با شرایطی که همواره مدنظر داشت، تأهل گزید و با همسر شهید مهدی ظل انوار پیمان ازدواج بست. ثمره این ازدواج پسرس بود که شهید خادم صادق بیاد خاطره قهرمانیهای شهید ظل انوار او را محمد مهدی نام نهاد.
سرانجام این عاشق شوریده و این جانباز خستگی ناپذیر، در اول آبان ماه 1372 در حین انجام مأموریت در حوالی شهرستان دلیجان دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار حضرت دوست شتافت. چند روز بعد بر دستهای مردم قهرمان پروری که رشادتها و دلاورمردیهای او را در زمان جنگ نقش نگین خاطر داشتند تشییع و در گلستان دار الرحمة شیراز به خاک سپرده شد.
آرزوی شهید خادم صادق؛ یک مرکز فرهنگی داشته باشم و روی بچههای جوان کار کنم و بتوانم مسائل مربوط به دوران دفاع مقدس را به نسل جوان منتقل کنم
یکی از دوستان شهید خادمصادق نقل میکنند که به شهید خادمصادق گفتند اگر جنگ تمام شد آرزوی شما به عنوان یک فرمانده چیست؟ شهید خادمصادق گفته بودندسل جوان منتقل کنم.تنها آرزوی من این است که یک مرکز فرهنگی داشته باشم و روی بچههای جوان کار کنم و بتوانم مسائل مربوط به دوران دفاع مقدس را به نسل جوان منتقل کنم.
شهید خادم صادق به روایت خواهرش؛ ارادت خاصی به خانم حضرت زهرا (س) داشتند
در وجود ایشان اخلاص عجیبی بود که زبانزد بود و نه تنها ایشان بلکه همه شهدا ایثار و اخلاص داشتند و ارادت خاصی به خانم حضرت زهرا (س) داشتند طوری که هفت روز پس از شهادت ایشان یکی از همسایگان در خواب دیده بودند که جنازه شهید خادمصادق را تعدادی از بانوان تشییع میکنند و زیر چهار گوشه تابوت را خانمهای نورانی گرفتند که پس از آن به تعدادی از علما تماس گرفته و تعبیر خواب را پرسیدیم. در کل شهید منصور خادمصادق در رفتار خود بسیار مواظبت میکردند و نسبت به حقالناس و بیتالمال توجه خاصی داشتند.
ما نمی دانستیم او فرمانده است؛ طول این هشت سال خیلی کم به مرخصی میآمدند
حاج منصور در طول این هشت سال خیلی کم به مرخصی میآمدند و چندبار هم به دلیل مجروحیت به مرخصی آمدند و یک بار ترکش به سر ایشان اصابت کرده بود که منجر به از دست دادن دید چشم چپ ایشان شد و بار دیگر که به دلیل قطع شدن پایش زمان مرخصیاش بیشتر شد حتی صبر نکرد جراحتش ترمیم شود و دوباره به جبهه رفت، تا زمانی که در جبهه حضور داشت ما نمیدانستیم که ایشان فرمانده هستند و نه تنها فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) بودند بلکه سمتهای دیگری نیز داشتند.
برادرم منصور از زمانی که محصل بود در کنار تحصیل بدون اطلاع خانواده به کار نیز میپرداخت و به دلیل اینکه در زمینه درس بسیار موفق بود به دیگر دانشآموزان تدریس خصوصی میکرد و درآمد خود را صرف رسیدگی به ایتام میکرد.
سردار شهید خادم صادق و شرط ازدواج؛ تا پیروز نشویم من ازدواج نمیکنم
منصور روحیه خاصی داشت، هروقت با او در مورد ازدواج صحبت میکردیم، میگفت: «تا پیروز نشویم من ازدواج نمیکنم.» جنگ که به پایان رسید، پس از اصرارهای مکرر ما پذیرفت که ازدواج کند اما برای این کار شرط گذاشت، او اصرار داشت همسر آیندهاش همسر شهید، سیده، و دارای فرزند باشد، بالاخره نیز با همسر شهید ظلانوار ازدواج کرد، و دو فرزند آن شهید را همچون فرزندان خود در آغوش محبتش پروراند....
مراسم ازدواج آنها در شب میلاد پیامبر اکرم و امام صادق (ع) در جمع سپاهیان برگزار شد.
بازخوانی كرامت و غریبنوازی یك شهید از زبان همرزمش
«یك عصر پنج شنبه بود، دلم گرفته بود و به دارالرحمه رفتم. معمولاً ابتدا سر قبر اموات و شهدا میروم و سپس سراغ قبر حاجی میروم و لذت میبرم چون از همه قشری برای زیارت حاجی میآیند. آن روز وقتی رسیدم به قبر شهید حاج عبدالله رودکی دیدم یک جمع دخترانه دور مزار حاج منصور حلقه زدند، نمیشود به جلو رفت. همانجا کنار حاج عبدالله نشستم.
این خانمها برایم غریبه بودند، ده دقیقه، نیم ساعت، یک ساعت گذشت اینها بلند نشدند. خسته شدم. بلند شدم و سمت آنها رفتم و گفتم خانمها ذرهای راه دهید تا ما هم یک فاتحه بخوانیم. به محض اینكه نشستم، یکی از آنها پرسید: شما این شهید را میشناسید؟، گفتم: بله، مگر شما ایشان را نمیشناسید که یک ساعت است بر سر قبرش نشستید؟، گفتند: نه! ما اصلاً شیرازی نیستیم، دانشجو هستیم و در این شهر غریب. خواهش میکنم به ما بگویید كه خادم صادق كیست!
گفتم ابتدا شما بگویید چرا یک ساعت است كه اینجا نشستهاید و بلند با حاجی راز و نیاز میکنید، تا من هم به شما بگویم حاج منصور کیست؛ اشک در چشمهای آنها حلقه زده بود. یکی گفت حاج آقا من اهل بروجردم، دیگری گفت من اهل همدانم، خلاصه هر کدام از شهری بودند. یکی از آنها ادامه داد: همه ما در یک خوابگاه ساکنیم که ساختمانی چند طبقه و اجارهای است. مالک خوابگاه چندین بار به دانشگاه اخطار داده بود که من این ساختمان را میخواهم، دانشگاه هم اهمیت نداده بود. روز چهارشنبهای بود که صاحبخانه با حکم تخلیه و مأمور به خوابگاه آمد و شروع کرد به سر و صدا کردن که زودتر باید اینجا رو تخلیه کنید.
هرچه مسئول خوابگاه گفت این دخترها در این شهر غریبند، کسی را ندارند حداقل تا شنبه صبر کنید زیربار نمیرفتند. همه پائین جمع شده بودیم، مسئول خوابگاه هم میگفت بروید به خانوادههایتان خبر دهید؛ اكنون وسط ترم هست و خوابگاه خالی نداریم و این آقا هم کوتاه نمیآید! تا اول ترم بعد فكری به حال شما كنند؛ ما هم آواره شدیم چرا كه خانوادههای ما همگی كم درآمد بودند و اگر میفهمیدند كه خوابگاه نداریم، مانع ادامه تحصیل ما میشدند.
این قضیه گذشت تا روز پنجشنبه، کلاسهای صبح را که اصلاً نفهمیدیم چه شد و چگونه گذشت. ظهر که برای نماز رفتیم مسجد دانشگاه، دست به دامان پیش نماز شدیم که ریش گرو بگذارد تا خوابگاه را از ما نگیرند. اما او هم دست رد به سینه ما زد و گفت کاری از دست او بر نمیآید. یک دفعه سر بلند کرد و گفت: شما سراغ شهدا رفتید؟ گفتیم ما که اهل شیراز نیستیم. خندید و گفت: مگر باید اهل شیراز باشید. بروید گلزار شهدا هم آرام میشوید هم انشاءالله مشکل شما به لطف خدا، با عنایت شهدا حل میشود!
آدرس گلزار شهدا را نوشت و به ما داد. بعد از ناهار تکه تکه راه را پرسیدیم تا رسیدیم به گلزار شهدا. همینطور كه در قبور شهدا میچرخیدیم چشم ما به حاج منصور افتاد، انگار از ما میپرسید کجا دارید میروید و مشکل شما چیست؛ ناخودآگاه همه با هم آمدیم و روی این صندلی کنار حاج منصور نشستیم و شروع کردیم به درد دل کردن با عکس شهید. یک ساعتی که نشستیم سبک شدیم و برگشتیم خوابگاه.
صبح جمعه بود، اول صبح مسئول خوابگاه همه دانشجوها را صدا كرد. با خودمان میگفتیم کار از کار گذشت، میخواهند همین امروز ما را از خوابگاه بیرون کنند. ما هم از ناامیدی ساکها رو بسته و آماده کرده بودیم.
پائین که جمع شدیم دیدیم مسئول خوابگاه دارد میخندد؛ گفت بشینید میخواهم مطلب جالبی برای شما تعریف کنم. دیشب ساعت ۱۱ شب میخواستند پاشنه خانه ما را در بیاوردند از بس محکم به در میکوبیدند. با همسرم رفتیم دم در، دیدم مالک خوابگاه است، گفتم: حاج آقا چرا آمدی اینجا، نکنِ این وقت شب میخواهی دخترهای مردم را آواره خیابان کنی، گفت: خانم من دیگه نمیخواهم خوابگاه را تخلیه کنم؛ یك کاغذ از جیبش در آورد و گفت: مگه این حکم تخلیه نیست و جلوی چشمهای من پاره پاره اش کرد و گفت: اصلاً ترم بعد هم اینجا بمانند و من پشیمان شدم. از بعد از ظهر تا حالا، تا چشمم روی هم میافتد، یك آقای پرهیبتی میآید جلو رویم و میگوید من منصورم، نکند دخترهای مردم را تو این شهر غریب آواره کنی؟ اگر این کار را کردی به این چند نفری که پشت سرم هستند، میگویم! به آن پنج نفر که نگاه میکردم، از وحشت از خواب میپریدم. بعد هم ادامه داد: خانم تو را به خدا به منصور بگویید من دیگر خوابگاه رو تخلیه نمیكنم!
مسئول خوابگاه که جریان را تعریف میکرد ما چند نفر زیر گریه زدیم؛ علت را که پرسید، جریان را تعریف کردیم. همه بچهها شروع كردن به گریستن و از آن به بعد هر شب جمعه بر سر مزار حاج منصور میآییم.
در ادامه دختران دانشجو به من گفتند اكنون شما بگویید حاج منصور کیست؟ گفتم: من دیگر چه بگویم! شما خودتان منصور را بهتر از من شناختید».
این کار منصور است
با منصور در مغازه برق کشی کار می کردیم. منصور علم و عمل را به هم آمیخته بود، هم کار برق کشی انجام می داد هم در هنرستان رشته برق می خواند. برای همین با اینکه سن و سالی نداشت، شده بود استادکار.
"استاد قدرت" صاحب مغازه هم کارهای سخت و سنگین برق کشی را به او حواله می داد. یادم است کار برق کشی ساختمان دای خودمان را هم منصور انجام داد، آن قدر با دقت و وسواس این کار را انجام داد که هنوز بعد از سی سال بدون هیچ خرابی مانده و دائی از کارش تعریف می کند.
گاهی کارهای جزئی برق کشی خانه های مسکونی پیش می آمد، خانه هایی که بیشتر تعمیرات بود تا برق کشی، مثل نصب زنگ، یا تعمیر پریز برق و...
این کارهای جزئی هم، سهم منصور بود. در این مواقع "استاد قدرت"می گفت: "هر کارگری را که نمی توانم خانه مردم بفرستم، آنها ناموس ما هستند. این کار، فقط مال منصور است! "
شرم و حیاء منصور به نحوی بود که استاد با اطمینان کامل او را به خانه های مردم می فرستاد.
بعدها خود حاجی برایم تعریف می کرد.می گفت:"وقتی استاد قدرت برای سیم کشی مرا به خانه ای می فرستاد،اگر می دیدم یک نوجوان 14،13 ساله در خانه هست،جلسه بعد که برای کار می رفتم، یک کتاب داستان راستان هم برای آن نوجوان هدیه می بردم!"
از همان سنین هم به فکر تربیت بود!
وصیت نامه شهید منصور خادم
بسم الله الرحمن الرحیم
انی لا اری الموت الا السعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما
خدایا مرا این عزت بس که تو مولای منی و همین فخر بس که من بنده توام.
امام ! تو در قلب من حکومت می کنی و حکومت تو حکومت خداست،که خدا در ه حال ناظر برما است. و من از دریچه قلب خویش تو را دیده ام و لمس کرده ام و مرا همین بس، هر چند دیدار دنیایی هم ارزش دارد. ای امام! بدان ما با قلبی مملو از عشق خدا و سری مملو از شور حسینی در پی امر تو قدم به این وادی گذاشته ایم و تو رهبر ما هستی و بر این رهبر افتخار می کنیم ای مردم افتخار نمائید در این برهه از زمان قرا گرفته اید و در زیر سایه پرچم پر افتخار اسلام و در حکومت الهی آقا مهدی (عج) به جلوداری و علمداری روح خدا قرار گرفته و زندگی می کنید. تا کنون در این دنیا چنین حکومتی نبوده وخداوند بر شما منت گذاشته و این حکومت را به شماملت ایران نصیب نموده است . پس قدر این حکومت، انقلاب، امام عزیز و یارانش را بدانید، اگر قدر اینان را ندانید در دنیا و آخرت بدبختی نصیبتان خواهد شد. اسلام امروز به این رهبریت حکومت و یاران امام افتخار می کند، رسول الله افتخار می کند ،پس خاک بر سر آن کسی که افتخار نکند. ای کسانی که دنیا را گرفته و رها نمی کنید و دنیا چشم شما را کور، گوشتان را کر، و قلبتان را مرده کرده است، این دنیا وسیله است منزل پیش راه است ، دل به این دنیا نبندید و تقوا را پیشه کنید شاید به فلاح و رستگاری برسید. در زندگی هدفدار باشید تا جاودان بمانید. چشمه آب شیرینی باشید تا به دریا برسید و جاودان گردید. کسانی که هدفشان در جهت منفی شکل می گیرد همچون چشمه ای هستند که به شوره زار می ریزند.پیرو ولایت فقیه باشید تاسرافراز گردید،از روحانیت نبرید،چرا که هرچه داریماز روحانیت اصیل و انقلابی داریم .گوش به فرمان امام خمینی باشید و هرچه گفت بدون چون و چرا انجام دهید. ای مومنین قدر یکدیگر را بدانید و یکدیگر را یاری و پشتیبانی کنید، وحدت خود را حفظ کنید.ای پاسداران عزیز، خود را فراموش کنید و خود را فدای اسلام نمائید.
و من الله توفیق
منصور خادم صادق