سوسیالیسم یعنی چه؟

سوسیالیسم یعنی چه؟
سوسیالیسم در واقع ایدئولوژی‌ای است که در مخالفت با کاپیتالیسم قائل به لغو مالکیت خصوصی و خواهان برقراری مالکیت اجتماعی است.
کد خبر: ۲۷۷۹۹۰
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۳

به گزارش صدای ایران،سوسیالیسم (Socialism) در لغت به‌ معنی اصالت جمع، جامعه‌گرایى و جامعه‌باورى از واژه فرانسوى سوسیال (Social) به ‌معناى اجتماعى گرفته شده است. ریشه لاتینى آن واژه Socius به معناى شریک و همراه است.

سوسیالیسم در واقع ایدئولوژی‌ای است که در مخالفت با کاپیتالیسم قائل به لغو مالکیت خصوصی و خواهان برقراری مالکیت اجتماعی است.

بسیاری معتقدند سابقه این مسلک سیاسی به زمان افلاطون می‌رسد، زیرا افلاطون و هم‌عصرانش گفته بودند: «ثروت متعلق به عموم مردم است و باید به مصرف عموم برسد، چون تمرکز ثروت راه تفرقه مردم را هموار می‌سازد.»

خاستگاه سوسیالیسم جدید در قرن 19 بوده و در واقع فراورده مستقیم انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه به شمار می‌رود.

پیدایش سوسیالیسم واکنشی به شرایط اقتصادی و اجتماعی در اروپا بر اثر رشد کاپیتالیسم صنعتی بود.

زایش عقاید سوسیالیستی پیوند تنگاتنگی با ایجاد یک طبقه جدید اما در حال رشد از کارگران صنعتی داشت که از فقر و تحقیری که غالباً یکی از ویژگی‌های اوایل عصر صنعتی شدن قلمداد می‌شد رنج می‌بردند.

خط اصلی در سوسیالیسم، برابری و عدالت است و شاخص‌های آن عبارت‌اند از:

1. برابری در حقوق سیاسی
2. انکار نظام جهانی و مرزبندی بین کشورها
3. دولتی شدن امور
4. تاکید بر برنامه‌ریزی
5. توزیع عادلانه ثروت
6. اجتماعی بودن مالکیت
7. دخالت دولت در بهبود وضعیت شهروندان از طریق امکانات درمان و بیمه و رفاه اجتماعی و مساعدت‌های وسیع مالی و برنامه‌های بازنشستگی.

 

در دویست سال گذشته سوسیالیسم در سراسر دنیا شایع شده است

 

در دویست سال گذشته سوسیالیسم در سراسر دنیا شایع شده است. در هر کشوری، درس‌ها و زخم‌های تاریخ ویژه خودش را با خود حمل می‌کند. در مقابل، سوسیالیسمِ هر کشوری را، تاریخ جهانی، سنت غنی، و تفاسیر متنوع از جنبشی شکل داده که مهم‌ترین پاسخ انتقادی دنیا به سرمایه‌داری به‌عنوان یک نظام بود.

ما باید سوسیالیسم را بفهمیم چرا که هم تاریخ ما را شکل داده و هم آینده‌مان را شکل خواهد داد. [سوسیالیسم] منبعی عظیم است از: افکار، تجارب و آزمایش‌های روی هم انباشته‌شده که توسط کسانی به سرانجام رسیده‌ که آرزوی عملکرد بهتری نسبت به عملکرد سرمایه‌داری را در سر می‌پرورانند.   

در آخرین کتابم، فهم سوسیالیسم (دموکراسی در کار، ۲۰۱۹)، نظریه‌های اساسی و نمونه‌های سوسیالیسم را گردآورده‌ام. درباره موفقیت‌هایش تحقیق کرده‌ام، چالش‌هایش را کاویده‌ام، و شکست‌هایش را بررسی کرده‌ام. هدف ارائه مسیری‌ست برای رسیدن به یک سوسیالیسم جدید بر اساس دموکراسی در محل کار. در این مقاله هم ده نکته از کتابم را که شما باید بدانید آورده‌ام.


۱. سوسیالیسم در آرزوی چیزی بهتر از سرمایه‌داری است


سوسیالیسم نمایانگر آگاهی کارگرانی‌ست که منشا آلام و محدودیت‌هایشان بیشتر نظام سرمایه‌داری است تا کارفرمایانشان. نظام سرمایه‌داری مشوق‌ها و گزینه‌هایی را برای دو طرف، و پاداش‌ها و تنبیه‌هایی برای «انتخاب‌های» رفتاری آن‌ها تجویز می‌کند. چیزی که حاصل آن مبارزات بی‌پایان کارگران و آگاهی آن‌ها از این امر است که راه حل، تغییر نظام است.  

کارل مارکس در جلد اول کتاب سرمایه یک بی‌عدالتی بنیادین را تعریف می‌کند – بهره‌کشی – آن‌چه در سرمایه‌داری اساس ارتباط بین کارفرما و کارگر است. بهره‌کشی، به تعبیر مارکس، موقعیتی است که در آن ارزشی که کارگران برای کارفرمایان تولید می‌کنند، بیشتر از ارزش دستمزدی است که به آن‌ها پرداخت می‌شود. بهره‌کشی سرمایه‌دارانه همه چیز را در جوامع سرمایه‌داری شکل می‌دهد. سوسیالیست‌ها، در آرزوی جامعه‌ای بهتر، هر روز بیش از قبل خواستار پایان دادن به استثمار، و همچنین به دنبال سیستم جایگزینی هستند که در آن کارگران به‌عنوان کارفرمای خود عمل کنند. سوسیالیست‌ها می‌خواهند در عین مشارکت در مسیر رشد و رفاه جامعه، قادر باشند تمام پتانسیل‌های خود را به‌عنوان افراد و اعضای آن کشف کرده و بهبود بخشند. 

سوسیالیسم یک نظام اقتصادی بسیار متفاوت از سرمایه‌داری، فئودالیسم و برده‌داری است که هر کدام جامعه را به دو طبقه اقلیت مسلط (برده‌داران، اربابان و کارفرمایان) و اکثریت تحت سلطه (برده‌ها، رعیت و کارگران) تقسیم می‌کردند. هنگامی که اکثریت، نظام‌های برده‌داری و فئودالی را ناعادلانه تشخیص دادند، آن‌ها بالاخره سرنگون شدند.

اکثریت‌های گذشته به سختی جنگیدند تا نظام بهتری برپا کنند. سرمایه‌داری برده‌ها و رعیت‌ها را با کارگران جایگزین کرد و برده‌داران و اربابان را با کارفرمایان. از لحاظ تاریخی اصلا غافلگیرکننده نیست که کارگران هم در نهایت چیز بهتری آرزو کنند و برای به‌دست آوردن آن بجنگند. آن چیز بهتر سوسیالیسم است، نظامی که مردم را تقسیم‌بندی نمی‌کند، بلکه کار را تبدیل می‌کند به فرآیندی دموکراتیک که در آن تمام کارگران قدرت برابر دارند و همه با هم کارفرمای خود هستند.


۲. سوسیالیسم یک نظریه واحد و یکپارچه نیست


مردم سوسیالیسم را با تفسیر و اجرای آن به شیوه‌های مختلف و با توجه به پس‌زمینه آن در سراسر جهان اشاعه می‌دهند. سوسیالیست‌ها دریافتند سرمایه‌داری سیستمی است مولد نابرابری‌های فزاینده، چرخه‌های تکرارشونده بیکاری و رکود، و تحلیل‌بَرنده تلاش‌های انسانی برای ساختن سیاست‌های دموکراتیک و فرهنگ‌های دربرگیرنده. سوسیالیست‌ها راه‌حل‌هایی را بسط داده و به بحث گذاشتند که از مقررات حکومتی اقتصادهای سرمایه‌داری گرفته تا خود حکومت که مالک و مدیر شرکت‌هاست، و دگرگونی در شرکت‌ها (هم خصوصی و هم دولتی) متمرکز بر تغییر سلسله‌مراتبِ از بالا به پایین به تعاونی‌های دموکراتیک، متفاوت بود.

این بحث‌ها گاهی موجب ایجاد شکاف‌هایی میان سوسیالیست‌ها شد. بعد از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، سوسیالیست‌هایی که از اتحاد جماهیر شورویِ بعد از انقلاب حمایت می‌کردند به الزام خود بر سوسیالیسمی تاکید داشتند که حکومت را ملزم می‌کرد تحت نام جدید «کمونیست»، مالک صنایع شود و آن‌ها را مدیریت کند. کسانی که به سوسیالیسم به سبک شوروی شک داشتند هر روز بیشتر به خدمت به نفع مقررات دولتی سرمایه‌داران خصوصی تمایل پیدا می‌کردند. آن‌ها نام «سوسیالیست» را حفظ کردند و غالبا خود را سوسیال دموکرات یا سوسیالیست‌های دموکراتیک ‌خواندند. در صد سال گذشته، این دو گروه، شایستگی‌ها و کاستی‌های دو مفهوم جایگزین سوسیالیسم را که در نمونه‌های هر کدام تجسم یافته به بحث گذاشتند (برای مثال سوسیالیسم شوروی در برابر سوسیالیسم اسکاندیناویایی).     

اوایل قرن بیست و یکم، کششی قدیمی به سوسیالیسم دوباره ظاهر شد و به سرعت اوج گرفت. چیزی که بر دگرگونی درون بنگاه‌ها متمرکز است: از سلسله‌مراتب بالا به پایین، جایی که یک سرمایه‌دار یا یک هیات مدیره دولتی تمام تصمیمات کلیدی شرکت را اتخاذ می‌کند، به یک تعاونی کارگری، جایی که تمام کارگران برای اتخاذ آن تصمیمات حق برابر و دموکراتیک دارند و به این ترتیب، به‌صورت جمعی، کارفرمای خود می‌شوند.



۳. اتحاد جماهیر شوروی و چین به سرمایه‌داری دولتی دست یافتند و نه به سوسیالیسم 


لنین به‌عنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی، یک بار گفت که سوسیالیسم یک هدف بود، چیزی که در واقعیت هنوز محقق نشده است. شوروی، به جای آن، «سرمایه‌داری دولتی» را محقق کرد. یک حزب سوسیالیستْ قدرت دولتی داشت، و دولت تبدیل شد به سرمایه‌داری صنعتی که جای سرمایه‌داران خصوصی پیشین را گرفت. انقلاب شوروی کارفرما را تغییر داد و نه رابطه کارفرما/کارگر را. بنابراین – تا حد زیادی – سرمایه‌داری بود. 

جانشین لنین، استالین، اعلام کرد که اتحاد جماهیر شوروی به سوسیالیسم دست یافته است. در واقع، او دولت سرمایه‌داری شوروی را به‌عنوان الگوی جهانی سوسیالیسم معرفی کرد. دشمنان سوسیالیسم از همان زمان از این تعریف برای یکی شمردن سوسیالیسم با دیکتاتوری سیاسی استفاده کرده‌اند. البته چنین ادعایی نیازمند پنهان یا انکار کردن این [دو نکته] بود که ۱) دیکتاتوری‌ها اغلب در جوامع سرمایه‌داری وجود داشتند و ۲) سوسیالیسم‌ها اغلب بدون دیکتاتوری وجود داشتند.   

چین بعد از نسخه‌برداری از الگوی شوروی، استراتژی توسعه خود را تغییر داد و ترکیبی از سرمایه‌داری خصوصی و دولتی با تمرکز بر صادرات و تحت نظارت دولت را به کار بست. حکومت قدرتمند چین یک توافق ابتدایی با سرمایه‌داران جهانی سازمان‌دهی کرد، توافقی مبنی بر تامین نیروی کار ارزان، حمایت حکومت، و یک بازار داخلی رو به رشد. در مقابل، سرمایه‌داران خارجی شریک سرمایه‌داران دولتی یا خصوصی چینی می‌شدند، تکنولوژی را با آن‌ها به اشتراک می‌گذاشتند، و تولید چین را وارد سیستم‌های تجارت عمده‌فروشی و خرده‌فروشی می‌کردند. برَند چینی سوسیالیسم – یک سرمایه‌داری دولتی هیبرید که هم جریان کمونیستی را شامل می‌شد و هم جریان سوسیال دموکرات را – نشان داد که می‌تواند طی چند سال از هر اقتصاد سرمایه‌داری‌ای سریع‌تر رشد کند.



۴. آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی و چین بیشتر از آن‌چه فکر کنید با هم نقطه اشتراک دارند


در قرن نوزدهم وقتی سرمایه‌داری در اروپا از دل فئودالیسم بیرون آمد، حرف از آزادی، برابری، برادری و دموکراسی می‌زد. هنگامی‌که این وعده‌ها محقق نشدند، بسیاری علیه سرمایه‌داری شده و راه سوسیالیسم را در پیش گرفتند. تجربه‌های ساخت نظام‌های پسا-سرمایه‌داری و سوسیالیستی در قرن بیستم (به‌ویژه در اتحاد جماهیر شوروی و چین) در نهایت با انتقادهای مشابهی مواجه شد. بر طبق این انتقادات، این نظام‌ها بیشتر از آن‌چه طرفدارانشان درک کرده بودند با سرمایه‌داری نقطه اشتراک داشتند.  

سوسیالیست‌های خود-منتقد روایتی متفاوت بر اساس کاستی‌های مشترک میان دو سیستم ارائه دادند. استدلال این سوسیالیست‌ها این است که آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، سرمایه‌داری خصوصی و دولتی را نمایندگی می‌کنند. دشمنی آن‌ها در جنگ سرد در میان هر دو جبهه به اشتباه به نبرد بزرگ قرنْ میان سرمایه‌داری و سوسیالیسم تعبیر شد. با این همه، آن‌چه در ۱۹۸۹ فروپاشید شوروی سرمایه‌داری بود نه شوروی سوسیالیستی. علاوه بر این، آن‌چه بعد از ۱۹۸۹ در چین شکوفا شد، نوع دیگری از سرمایه‌داری بود.



۵. به‌خاطر نیو دیل(۱) دهه ۱۹۳۰ سپاسگزار سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها و سندیکالیست‌های آمریکایی باشید


حکومت روزولت برای تامین مالی افزایش هزینه‌های همه جانبه خدمات عمومی در زمان رکود ۱۹۳۰، درآمد لازم واشنگتن را بالا برد. خدماتی که شامل نظام تامین اجتماعی، اولین نظام فدرال بیمه بیکاری، اولین حداقل حقوق فدرال، و یک برنامه اشتغال انبوه فدرال بودند. درآمدهای دولت روزولت بیش از هر زمان دیگری از مالیات بستن بر اَبَرشرکت‌ها و ثروتمندان تامین می‌شد.
سوسیالیست چیست؟


رئیس‌جمهور روزولت و تیم اداری نیو دیل – ۱۲ سپتامبر ۱۹۳۵


در پاسخ به این برنامه رادیکال، روزولت سه بار دیگر هم انتخاب شد. در پایین، ائتلافی از کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و سندیکالیست‌ها برنامه‌های رادیکال او را قانع‌کننده یافته و از لحاظ سیاسی برای اجرای آن‌ها فشار آوردند. روزولت پیش از آن‌که به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شود، یک دموکرات رادیکال نبود. 

سوسیالیست‌ها به مرتبه جدیدی از شان و منزلت، پذیرش اجتماعی و حمایت از طرف حکومت روزولت دست یافتند. اتحاد زمان جنگ آمریکا با اتحاد جماهیر شوروی، موجب تقویت این پذیرش اجتماعی و نفوذ سوسیالیست‌ها شد.


۶. اگر مورد پنجم برایتان تازگی داشت، به‌خاطر پاکسازی انبوه و جهانی سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها بعد از جنگ جهانی دوم به سردمداری آمریکاست


سرمایه‌داری بعد از سقوط اقتصادی ۱۹۲۹ بسیار بی‌اعتبار شد. قدرت سیاسی بی‌سابقه چپ آمریکایی که در اوج بود به حکومت اجازه دخالت در بازتوزیع ثروت از اَبَرشرکت‌ها و ثروتمندان به شهروندان معمولی را داد. سرمایه‌داران خصوصی و حزب جمهوری‌خواه در پاسخ، متعهد شدند که نیو دیل را ملغی کنند. پایان جنگ جهانی دوم و مرگ روزولت در سال ۱۹۴۵ فرصت را برای از بین بردن ائتلاف نیو دیل مهیا کرد.   

سنگ بنای استراتژی آن‌ها، وحشت‌افکنی و شر نشان دادن گروه‌های تشکیل‌دهنده ائتلاف، به‌خصوص کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها بود. ضدکمونیسم به سرعت تبدیل شد به دژکوبی استراتژیک. اتحاد جماهیر شوروی یک شب از متحد زمان جنگ بدل شد به دشمنی که عواملش می‌خواستند «دنیا را کنترل کنند.» این تهدید می‌بایست مهار و دفع می‌شد، باید از بین می‌رفت.     

تمرکز سیاست داخلی آمریکا ضدیت با کمونیسم بود، چیزی که به ابعادی هیستریک و کمپین‌های عمومی سناتور جوزف مک‌کارتی(۲) ختم شد. رهبران حزب کمونیسم همراه با موجی از دشمنی با کمونیسم دستگیر، زندانی و تبعید شدند، موجی که به سرعت به احزاب سوسیالیست و به‌طور کلی به سوسیالیسم رسید. اسامی بازیگران، کارگردانان، فیلمنامه‌نویسان، آهنگسازان و بسیاری دیگر وارد لیست سیاه شد و از کار در صنعت سینمای هالیوود منع شدند. ساحره‌گیری مک‌کارتی، در حالی‌که اطمینان خاطر می‌داد رسانه‌ها، سیاستمداران، و دانشگاهیان، حداقل در عرصه عمومی با سوسیالیسم مخالفت کنند، هزاران شغل را از بین برد.
سوسیالیست چیست؟

سناتور آمریکایی، ژوزف مک‌کارتی کارزاری برای محکوم کردن مقامات رده‌بالای حکومت و سایرین به اتهام «فعالیت‌های خرابکارانه» و عضویت در حزب کمونیست در اوج جنگ سرد به راه انداخت.


در سایر کشورها، شورش‌های دهقانان و/یا کارگران علیه الیگارشی در تجارت و/یا سیاست اغلب به این‌جا ختم می‌شد که گروه دوم با سوسیالیست یا کمونیست خواندن مخالفان خود، از آمریکا درخواست کمک کنند. مثال‌هایی از جمله اقدامات آمریکا در گواتمالا و ایران (۱۹۵۴)، کوبا (۱۹۶۱-۱۹۵۹)، ویتنام (۱۹۷۵-۱۹۵۴)، آفریقای جنوبی (۱۹۹۴-۱۹۴۵) و ونزوئلا (از ۱۹۹۹). پروژه جهانی ضد کمونیسم در برخی موارد شکل تغییر رژیم را به خود گرفت. در سال‌های ۱۹۶۵ و ۱۹۶۶، کشتار دسته‌جمعی کمونیست‌های اندونزی جان بین پانصد هزار تا سه میلیون نفر را گرفت.

به محض این‌که آمریکا – به‌عنوان بزرگترین اقتصاد جهان، مسلط‌ترین قدرت سیاسی، و قدرتمندترین ارتش – خود را به ضدیت کامل با کمونیسم متعهد کرد، متحدان او و بقیه دنیا دنباله‌رُوی او شدند.


۷. از آن‌جا که سوسیالیسم سایه انتقادی کاپیتالیسم بود، در میان آن‌هایی که تحت استعمار سرمایه‌داری و مخالف آن بودند گسترش یافت 


در نیمه اول قرن بیستم، سوسیالیسم از طریق ظهور جنبش‌های محلی علیه استعمار اروپا در آسیا و آفریقا، و استعمار غیررسمی آمریکا در آمریکای لاتین شایع شد. مردم تحت استعمار که در جستجوی استقلال بودند از این اتفاق الهام گرفته و دریافتند که امکان اتحاد با کارگرانی که در کشورهای مستعمره علیه بهره‌کشی مبارزه می‌کردند وجود دارد.    

این اتفاق به خلق یک سنت جهانی سوسیالیستی کمک کرد. تفاسیر متعدد از سوسیالیسم که در مراکز سرمایه‌داری شکل گرفته بود موجب ایجاد تفاسیر بیشتر و متفاوت‌تری شد. جریان‌های متنوعی از دل رسوم ضد استعماری و ضد امپریالیستی متقابلا بر هم تاثیر گذاشته و سوسیالیسم را غنی کردند. 


۸. فاشیسم یک پاسخ سرمایه‌داری به سوسیالیسم است


یک سیستم اقتصادی فاشیستی، سیستمی سرمایه‌داری است که نفوذ [و کنترل] بسیار سنگین حکومت هم به آن اضافه شده است. در فاشیسم، حکومتْ محل‌های کار خصوصی سرمایه‌داری را تقویت، از آن‌ها حمایت و جای پایشان را محکم می‌کند. چیزی که مرکزیت دوگانه کارفرما/کارگر را در شرکت‌های سرمایه‌داری مستحکم می‌کند. سرمایه‌داران خصوصی وقتی که می‌ترسند موقعیت خود را به‌عنوان کارفرمایان سرمایه‌دار از دست بدهند از فاشیسم حمایت می‌کنند، به‌خصوص به هنگام ناآرامی‌های اجتماعی.    

تحت فاشیسم، نوعی ادغام وجود دارد که از هر دو طرف، حکومت و بخش خصوصی حمایت می‌شود. حکومت‌های فاشیستی به «مقررات‌زدایی» تمایل دارند، از میان برداشتن حمایت‌های مختص کارگران که پیشتر اتحادیه‌ها و دولت‌های سوسیالیستی آن‌ها را محقق کرده بودند. آن‌ها با ویران کردن سندیکاها یا جایگزین کردن آن‌ها با سازمان‌های خودشان که بیشتر از آن‌که سرمایه‌داران خصوصی را به چالش بکشند از آن‌ها حمایت می‌کنند، به سرمایه‌داران کمک می‌کنند.  

فاشیسم به کرات از ناسیونالیسم برای دور هم جمع کردن مردم در راستای اهداف اقتصادی فاشیستی استفاده می‌کند، کاری که غالبا با افزایش هزینه‌های نظامی و عداوت علیه مهاجران یا خارجی‌ها انجام می‌گیرد. حکومت‌های فاشیستی تجارت خارجی را تحت تاثیر قرار می‌دهند تا به سرمایه‌داران داخلی کمک کنند کالاهایشان را خارج از مرزها بفروشند، و با ایجاد موانعی بر سر راه واردات بتوانند اجناسشان را درون مرزهای ملی نیز به فروش برسانند.


پیراهن سیاه‌ها، طرفداران موسس حزب ملی فاشیست بنیتو موسولینی، در تدارک آتش زدن عکس کارل مارکس و ولادیمیر لنین در ایتالیا – ماه مه ۱۹۲۱


فاشیست‌ها معمولا سوسیالیسم را سرکوب می‌کنند. در نظام‌های فاشیستی مهم اروپا – اسپانیای تحت حکومت فرانکو، آلمان تحت حکومت هیتلر و ایتالیای تحت حکومت موسولینی – سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها دستگیر، زندانی، اغلب شکنجه و کشته شدند. 

به نظر می‌رسد شباهتی میان فاشیسم و سوسیالیسم وجود دارد، چرا که هر دو در پی تقویت حکومت و مداخلات آن در جامعه هستند. اما آن‌ها این کار را به شیوه مختلف و با اهداف بسیار متفاوتی انجام می‌دهند. فاشیسم به دنبال آن است که از حکومت برای مصون کردن سرمایه‌داری و اتحاد ملی استفاده کند، چیزی که معمولا از آن به عنوان خلوص قومی و مذهبی یاد می‌شود. سوسیالیسم در پی آن است که از حکومت برای پایان دادن به سرمایه‌داری و جایگزین کردن آن با یک نظام اقتصادی سوسیالیستی آلترناتیو استفاده کند، چیزی که به‌طور سنتی از آن به عنوان محل‌های کاری که تحت مالکیت و مدیریت دولت هستند، برنامه‌ریزی اقتصادی دولتی، استخدام سرمایه‌دارانی که فاقد مالکیت بودند، کنترل سیاسی کارگران و انترناسیونالیسم یاد می‌شود.  


۹. سوسیالیسم در حال تکامل بوده و است


در نیمه دوم قرن بیستم، تنوع تفاسیر و پیشنهادات برای تغییر سوسیالیسم به دو مفهوم آلترناتیو خلاصه شد: ۱) حرکت از بازار و محل‌های کاری که تحت مالکیت و مدیریت دولت بودند به سمت توزیع متمرکز برنامه‌ریزی‌شده منابع و محصولات، مثل اتحاد جماهیر شوروی و یا ۲) حاکمیت دولت رفاه که بازارها را تنظیم می‌کند، که هنوز هم اکثرا از بنگاه‌های سرمایه‌داری خصوصی تشکیل شده‌اند، مانند آن‌چه در اسکاندیناوی وجود دارد و از محل مالیات‌ها خدمات درمانی اجتماعی، تحصیلات عالی و غیره را فراهم می‌کند. با بازگشت سوسیالیسم به گفتمان عمومی در پی بحران سال ۲۰۰۸ سرمایه‌داری، اولین نوع سوسیالیستی که مورد توجه اکثریت قرار گرفت، برنامه‌های اجتماعی تحت مدیریت حکومت و بازتوزیع ثروت به نفع گروه‌های اجتماعی با درآمدهای متوسط و پایین بود.   

تکامل و تنوع سوسیالیسم تحت‌الشعاع قرار گرفت. خود سوسیالیست‌ها با نتایج تلفیقی تجارب ساخت جوامع سوسیالیستی (در اتحاد جماهیر شوروی، چین، کوبا، ویتنام و غیره) دست به گریبان بودند. بدون شک این تجارب سوسیالیستی با تحقق رشد اقتصادی شگفت‌انگیزی همراه بودند. در جنوب جهانی، تقریبا در همه جا سوسیالیسم به‌عنوان مدل توسعه جایگزین سرمایه‌داری بود، نظامی که به‌خاطر تاریخ استعمارگرش و نابرابری، بی‌ثباتی، رشد اقتصادی نسبتا آهسته‌تر، و بی‌عدالتی‌اش شماتت می‌شد.  

با ظهور حکومت‌های مرکزی، که به شکل افراطی از قدرت متمرکز اقتصادی برای دستیابی به سلطه سیاسی به شیوه‌های غیردموکراتیک استفاده می‌کردند، منازعه سوسیالیست‌ها با آن‌ها نیز آغاز شد. سوسیالیست‌ها با انتقاداتی از سوی جنبش‌های اجتماعی چپ نوظهور، مثل جنبش‌های ضد نژادپرستی، فمینیستی، و محیط زیستی، نیز روبرو بودند و به همین دلیل شروع کردند به دوباره فکر کردن به این‌که چگونه یک موضع سوسیالیستی باید مطالبات چنین جنبش‌هایی را نیز در برگیرد و با آن‌ها متحد شود.


۱۰. کلید آینده سوسیالیسم در دست تعاونی‌های کارگری است


تمرکز جدال سرمایه‌داری با سوسیالیسم اکنون با تغییرات درون سوسیالیسم به چالش کشیده شده است. در حال حاضر اهمیت این که کارفرما کیست (شرکت‌های خصوصی یا مقامات دولتی) از اهمیت این‌که چه نوع رابطه‌ای میان کارفرمایان و کارگران در محیط کار وجود دارد کمتر است. نقش دولت دیگر موضوع اصلی منازعه نیست.

تعداد رو به رشدی از سوسیالیست‌ها بر این نکته تاکید دارند که در تجربیات پیشین سوسیالیستی، در تشخیص و متداول کردن دموکراسی کم‌کاری شده است. این سوسیالیست‌های خود-منتقد بر تعاونی‌های کارگری به‌عنوان ابزاری برای نهادینه کردن دموکراسی اقتصادی در محیط‌های کاری به مثابه اساس دموکراسی سیاسی تاکید دارند. آن‌ها ارتباط برده‌دار/برده، ارباب/رعیت، و کارفرما/کارگر را رد می‌کنند چرا که همه این‌ها مانع برابری و دموکراسی واقعی است.


دهقانانی که توسط اداره اسکان مجدد آمریکا، آژانسی فدرال که در زمان نیو دیل ایجاد شده بود، جابجا شده‌اند در حال کار در یک کارخانه پوشاک تعاونی – هایتستون نیوجرسی، سال ۱۹۳۶


سوسیالیسم‌های قرن نوزده و بیست، در بیشتر مواردْ محیط‌های کاری دموکراتیزه شده را دست کم ‌گرفتند. اما یک سوسیالیسم نوظهور قرن بیست و یکمی از تغییر در ساختار درونی و سازمان‌دهی محیط‌های کار حمایت می‌کند. تحولات خرد اقتصادی از سازمان کارفرما/کارگر به تعاونی کارگری می‌تواند اساس یک دموکراسی اقتصادی از پایین به بالا باشد.  

تفاوت میان سوسیالیسم جدید و سرمایه‌داری بیشتر از آن‌که مساله دولت در مقابل بنگاه‌های خصوصی باشد، مساله یک سازمان دموکراتیک است در برابر سازمانی اتوکراتیک. یک اقتصاد جدید مبتنی بر تعاونی‌های کارگری راه دموکراتیک خود را برای ایجاد ارتباطاتی بین اتحادیه‌ها و کل جامعه پیدا خواهد کرد. 

تعاونی‌های کارگری کلید دری به سوی اهداف جدید سوسیالیسم هستند. آن‌ها سوسیالیسم‌هایی که از گذشته به ارث رسیده‌ را نقد کرده و تصویر دقیقی از آن‌چه که یک جامعه انسانیِ عادلانه‌تر می‌تواند شبیه‌ به آن باشد، ارائه می‌دهند. با این تمرکز جدید بر دموکراتیزه کردن محیط کار، در نزاع میان نظام‌های اقتصادی در قرن بیست و یکم، سوسیالیست‌ها در جایگاه خوبی برای عرض اندام قرار دارند.

 

پی‌نوشت:

*ریچارد دیوید ولف، اقتصاددان آمریکایی است که اغلب او را با کارهایش در بررسی جنبه‌های نظری و سیستماتیک متدهای اقتصادی و همچنین تحلیل طبقات اجتماعی می‌شناسند. در بیست و پنج سال گذشته، وولف با همکاری استفان رِزنیک، رویکرد جدیدی را در اقتصاد سیاسی بسط داد، رویکردی که در کتاب‌ها و مقاله‌های متعدد این دو نفر دیده می‌شود. از کتاب‌های ولف می‌توان به فهم سوسیالیسم (۲۰۱۹) و دموکراسی در کار: درمانی برای سرمایه‌داری (۲۰۱۲) اشاره کرد.

۱. New Deal برنامه اقتصادی-اجتماعی روزولت برای خروج آمریکا از رکود بزرگ دهه سی

۲. سناتور مک‌کارتی از چهره‌های شاخص مبارزه با کمونیسم در آغاز جنگ سرد بود. دوره مک‌کارتیسم یا ترس سرخ با انبوهی از گزینش‌های شغلی، لیست‌های سیاه، عوام‌فریبی، سانسور و دادگاه‌های نمایشی همراه بود و زندگی میلیون‌ها آمریکایی را تحت تاثیر قرار داد.

پربیننده ترین ها