نمرهای که آزادارمکی به ریاست رهبر میدهد
عصر ایران با ذکر این مقدمه، گفتوگوی خود با آزادارمکی را منتشر کرده که مشروح آن در پی میآید. البته این سایت خبری در ابتدای مطلب منتشره خود تاکید کرده که آمادگی دارد توضیحات احتمالی فرهاد رهبر در اینباره را نیز منعکس کند و یادآور شده است این گفتوگو فتح باب تازهای در زمینه نقد است و طبعا انعکاس نظرات و تجربیات یک چهره معتدل و موجه دانشگاهی به منزله موافقت با تمام موارد مطروحه نیست:
چنانکه میدانید، با کنار رفتن آقای فرهاد رهبر از ریاست دانشگاه تهران، شماری از دانشجویان شادمانی کردند. ارزیابی شما از عملکرد او چیست؟
عملکرد آقای رهبر را در سطوح متفاوت میتوان بررسی کرد. نمره عملکرد علمی او، از سقف نمره 20، حداکثر 7 یا 8 است. یعنی فرهاد رهبر را از جنبه عملکرد علمی، واجد نمره قبولی نمیدانیم. برای اینکه رنکینگ دانشگاه تهران در سطح بینالمللی، در دوران مدیریت او افول کرد، در سطح ملی هم دانشگاه تهران در این دوران تنزل قابل اعتنایی داشت. از حیث مشارکت استادان دانشگاه تهران در امور اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نیز دانشگاه تهران در 6 سال مسئولیت او دچار افت و تنزل شد. اما از حیث مدیریتی، تغییرات عمدهای در ساختار دانشگاه تهران ایجاد کرد. او سطحبندی دانشگاه را تغییر داد. سلسلهمراتب مربی، استادیار، دانشیار و استاد، مستلزم گذراندن دورهای طولانی است. یعنی زمان زیادی سپری میشود تا شخصی به مرتبه استادی برسد. فرهاد رهبر اما نیروهای سطوح بالا را تا جایی که میتوانست، از دانشگاه بیرون کرد، سطح میانی را به شکل جهتداری کنترل و هدایت میکرد و نهایتا سطح پایین این سلسلهمراتب را به شکل گستردهای توسعه داد؛ یعنی نیروهای فراوانی به این سطح تزریق کرد.
یعنی استادیاران تازهوارد در دوره مدیریت او افزایش یافتند؟
بله. ترکیب نیروی انسانی دانشگاه در دوران مدیریت آقای رهبر، از حالت طبیعی خارج شد. این سیستم وقتی حالت غیر طبیعی پیدا میکند، بازگشت آن به حالت طبیعی، سالها طول خواهد کشید. یعنی ما در آینده نزدیک نباید از دانشگاه تهران انتظار ویژهای در زمینه نظریهپردازی و مشارکت برای ساختن جامعه، داشته باشیم. شاید ده پانزده سال طول بکشد که این وضع فعلی ترمیم شود. خیلی از این نیروهای تازهوارد، به عنوان استادیار، صلاحیت ورود به دانشگاه تهران را نداشتند. خیلی از آنها حتی نمیخواستند به دانشگاه تهران بیایند. میخواستند به نهادها و سازمانهای دیگری بروند ولی چون آنجا کار دندانگیری برای اینها پیدا نشد، آمدند دانشگاه تهران! حالا اینها وارد دانشگاه شدهاند و قرار است در فرایند تولید علم در جامعه ایران مشارکت کنند.
حمیدرضا جلاییپور اخیرا گفت که در چهار سال دوم ریاست جمهوری احمدینژاد، از جاهای گوناگون استاد پُست میشد برای دانشگاه تهران! این استادان تازهوارد، بیاعتنا به نظر اعضای هیات علمی دانشکدهها به دانشگاه تهران تزریق میشدند؟
بله. این شیوه، اساس کار بود در این سالها. به همین دلیل بود که این شیوه برای خیلیها مطلوب بود. خیلیها دانشگاه را یک واحد نظامی و سیاسی تلقی میکنند. رفتار فرهاد رهبر با دانشگاه تهران، رفتاری غیر علمی و غیر حرفهای بود. با دانشگاه تهران مثل یک اداره برخورد میکردند؛ ادارهای که در چنگ یک حزب خاص قرار گرفته و آن حزب در تلاش است نیروهای خودش را به این اداره وارد کند و نیروهای غیر خودی را بیرون بریزد. استادانی را که با تیم سیاسی آنها همنظر نبودند، تا جایی که توانستند از دانشگاه اخراج کردند. در دوره مدیریت فرهاد رهبر، دانشگاه تبدیل به یک واحد اداری شد.
یعنی از دانشگاه یک اداره ایدئولوژیک ساخت؟
تلاشش در این جهت بود اما قدرت ایدئولوژیک کردن دانشگاه را نداشت. هیچکس نمیتواند چنین کاری بکند. کسانی هم که با انگیزههای ایدئولوژیک به دانشگاه تهران تحمیل میشوند، دیر یا زود میفهمند اینجا دانشگاه است و رفتارهای آکادمیک در پیش میگیرند. یعنی چیزی مخالف انتظار این آقایان میشوند. برخی از افرادی که توسط فرهاد رهبر وارد دانشگاه تهران شدند، جزو منتقدان رفتارها و عملکرد او شدند. دانشگاه، اداره قند و شکر نیست. یعنی این طور نیست که یک استادیار تحمیلی از راه برسد و تا به آخر هم جهتگیریهایش همسو با آن کسانی باشد که او را به دانشگاه تحمیل کردهاند. ولی به هر حال، فرهاد رهبر دانشگاه را به شکل یک اداره میدید.
قبل از ریاست فرهاد رهبر، چگونه یک عضو جدید به هیات علمی دانشکدهها اضافه میشد؟
دو فرایند موازی در کار بود. بیشتر افراد از طریق گروهها عضو هیات علمی میشدند. یعنی اشخاص میآمدند و داوطلب عضویت در هیات علمی میشدند و اگر گروههای علمی، مثلا گروه جامعهشناسی و یا گروه علوم سیاسی، صلاحیت آنها را تایید میکردند، نهایتا مقامات دانشکده و دانشگاه با حضور عضو جدید در هیات علمی موافقت میکردند. این فرایند گاهی یکی دو سال هم طول میکشید. ولی آقای رهبر همه این روند را به هم ریخت و بدون نظر گروهها و دانشکدهها، افرادی را وارد گروههای علمی دانشکدهها کرد. تازه به این هم اکتفا نمیکرد. بعد از اینکه افراد مد نظر خودش را وارد این یا آن گروه میکرد، فشار میآورد تا آنها را مدیر گروه و رئیس دانشکده کند.
این کار غیر قانونی بود یا صرفا غیر متعارف؟
غیر قانونی بود. البته برای اینکه این نقد به این رویه وارد نشود، پس از مدتی، قوانین را عوض کردند. یعنی رفتند شورای عالی انقلاب فرهنگی و تمام اختیارات استادان و گروهها و دانشکدهها را گرفتند. گفتند هیچ نیازی نیست که استادها و گروهها و دانشکدهها نظارتی بر روند جذب اعضای جدید هیاتهای علمی داشته باشند. این پیشنهاد را به شورای عالی انقلاب فرهنگی فرستادند و در آنجا به تصویب رسید. البته تمام اقدامات فرهاد رهبر در تزریق چهرههای غیر علمی به دانشگاه تهران، محصول مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی نبود اما این شورا هم به رئیس دانشگاه تهران در این زمینه کمک کرد.
به نظر شما، فرهاد رهبر مهرهای در دست دیگران بود برای اینکه تغییرات لازم را در دانشگاه تهران به وجود آورند؟
کاملا. عملکرد او متناسب با سیاستهای احمدینژاد بود. احمدینژاد خودش میگفت دولت من باید جامعه را متحول کند و ساختار نیروی انسانی کشور را تغییر دهد. آن دولت بهویژه در قبال طبقه متوسط سیاستهایی را اعمال میکرد که تغییرات مد نظرش در جامعه ایران حاصل شود. احمدینژاد در سطح کلان کار میکرد و فرهاد رهبر هم در دانشگاه تهران. طبقه متوسط بیشترین استفاده را از دانشگاه میکند. به همین دلیل باید اقداماتی در دانشگاهها، بهویژه دانشگاه تهران صورت میگرفت تا فضا علیه این طبقه تغییر کند. این سیاست در سینما و هنر و مطبوعات و ... هم اعمال میشد. در واقع یک استراتژی بود برای تغییر ساختار طبقه متوسط.
مطابق نظر شما، اینها میخواستند طبقه متوسط را حتیالمقدور از دانشگاه خارج کنند یا اینکه این طبقه را با آموزشهای دانشگاهی، در درازمدت، از ارزشهای دموکراتیک دور کنند؟
مساله اول، تغییر ساختار طبقه متوسط بود. نتیجه این تغییر، اگر رخ دهد، دور شدن طبقه متوسط از دموکراسیخواهی و عدالتطلبی و نقادی است. یعنی دولت قبلی میخواست با سیاستهایی خاص، طبقه متوسط را بتراشد و از حجم آن بکاهد و بخش باقیمانده این طبقه را نیز به نیرویی خفته و خاموششده و خنثی بدل کند. فرهاد رهبر هم یکی از مجریان این سیاست در سطح دانشگاهی کشور بود. نمایندگان او سه بار به اتاق خود من در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران آمدند و به من گفتند که باید از دانشگاه تهران بروی.
چرا چنین خواستهای داشتند؟
چون منتقد سیاستهای فرهاد رهبر بودم. به علاوه، چون نسبت به مسائل اجتماعی وجهه انتقادی داشتم.
یعنی فرهاد رهبر دانشگاه را به عنوان محل تجمع استادان لبیکگو میپسندید؟
کاملا درست است! لبیکگو و مثل خودش. یعنی در خدمت سیاستهای معین دولت احمدینژاد.
سیاستهای معطوف به تضعیف طبقه متوسط در سطح دانشگاهها فقط دامن استادان را میگرفت یا دانشجویان را هم شامل میشد؟
کنشگر اساسی دانشگاه، استاد است. دانشجو تا یک دوره بلندی، مصرفکننده است. آن سیاست در اصل متوجه استادان بود. یعنی برای اینکه رویکرد انتقادی در دانشگاهها بازتولید نشود، باید برخی از اساتید اخراج و برخی نیروهای خاص جانشین آنها میشدند. تغییر ترکیب جمعیتی دانشجویان هم مد نظر آنها بود ولی این امر مساله دوم وزارت علوم در این دوران بود. با این حال، تغییراتی بنیادی در گزینش دانشجویان اعمال شد تا دانشجویان با ترکیب جمعیتی جدید وارد دانشگاه شوند. به علاوه، تلاش میشد تا دانشجویان را به نحو ویژهای کنترل کنند. خلاصه که در مرحله دوم، قرار بود دانشجویانی از نوع دیگر تربیت کنند و به دانشجویان متفاوت هم اجازه نمیدادند به مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا بروند. ما در این دوره، بهترین دانشجویانمان را از دست دادیم؛ دانشجویانی که فکر باز داشتند و میتوانستند در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا درس بخوانند و مسائل کشور را بفهمند و تحلیل کنند. این دانشجویان امکان ورود به مقاطع تحصیلی بالاتر از لیسانس را نداشتند. اینها مشاهدات عینی من در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. ما الان در دوره دکتری، دانشجویانی داریم که اکثر آنها کارمند دولت هستند، نه دانشجویان نخبهای که بعدها میتوانستند استاد و مولف و مترجم باشند. کسی که ده سال از کارمندیاش گذشته است، تا بیاید ساحت فکری و آکادمیک پیدا کند عمر کارمندیاش تمام شده است. دانشجویی که از جوانی وارد دانشگاه میشود و بعد از هشت سال یا ده سال دکتر میشود، با چنین کارمندی خیلی فرق دارد. آن کارمند اگر حوصله درس خواندن جدی داشت، از اول نمیرفت کارمند بشود.
فایده این شیوه جذب دانشجو در مقاطع گوناگون چه بود؟ همان تغییر ساختار طبقه متوسط؟
بله، دقیقا. این شیوه جذب دانشجو، خیلی تعمدی و حسابشده بود و نتایج منفی آن حالا حالاها ادامه دارد. دانشگاههای ما هم به دوران بلندی نیاز دارند تا دانشجو و بهویژه استاد خوب پیدا کنند. الان ما خیلی از دانشجویان خوب و نخبه را در اثر همین روند، از دست دادهایم. خیلی از استادان بزرگ به انزوا کشیده شده و انگیزهشان را از دست دادهاند. از دل این طرد و انزوا، فضای لازم برای رویکرد انتقادی و نظریهپردازی در دانشگاهها بیرون نمیآید.
آقای جلاییپور همچنین میگفت در چهار سال دوم دولت احمدینژاد، سه هزار دانشجو بورسیه شدند که معدل 1000 نفر آنها زیر 14 بود و صرفا به دلیل برخورداری از رانت قدرت، با اینکه معدلشان خیلی هم پایینتر از حد نصاب لازم بود، بورسیه شدند و به خارج از کشور رفتند تا مدرک دکتری بگیرند.
بله. در دانشگاه تهران هم مواردی از این دست وجود دارند. به این شکل بورسیه شدهاند و در یکی از دانشگاههای خارج، مدرک دکتری گرفتهاند و الان هم به ایران برگشتهاند و مشغول تدریس در دانشگاه هستند. اینها سیستم آموزش عالی را تا حد زیادی در اختیار گرفتهاند.
شما میفرمایید در روند تحقق این وضع، فرهاد رهبر یکی از کارگزاران اصلی وزارت علوم بوده است؟
فرهاد رهبر کمی بالاتر از وزارت علوم بود!
یعنی چه؟
رئیس دانشگاه، هر کس که باشد، الزاما به سیاستهای وزارت علوم عمل نمیکند. اتفاقا این فرهاد رهبر بود که در موارد زیادی، وزارت علوم را به دنبال خودش کشاند و با عملکرد خودش، متاسفانه این وزارتخانه را به اتخاذ برخی از تصمیمات و انجام برخی از اقدامات تشویق کرد.
میتوانید یک مثال بزنید تا مدعایتان روشنتر شود؟
دانشگاه تهران به دلیل جایگاه مهمش در کشور ما در کنار وزارت علوم عمل میکند و محل وقوع همه وقایع دانشجویی و علمی و نیز کانون اتخاذ تصمیمات و در پیش گرفتن سیاستهای دانشگاهی در ایران است. آقای دکتر رهبر در راس دانشگاهی با این استعداد و ظرفیت قرار گرفت و موجب شد که سیاست برخورد با دانشجو، حذف برخی از استادان و تغییر ساختار استادان دانشگاهی، در سایر دانشگاهها نیز اعمال شود. دکتر رهبر این کار را آغاز کرد و دانشگاه علامه و سایر دانشگاهها نیز از روی دست او کپی کردند. اتفاقا صدرالدین شریعتی (رئیس وقت دانشگاه علامه)، به یک معنا، اینجا مظلوم واقع شده است. اقدامات او در این زمینه خیلی کمتر از اقدامات فرهاد رهبر بود. ضمنا او موسس این شیوه نبود، او فقط پیرو دکتر رهبر بود.
تنزل علمی دانشگاه تهران در داخل کشور، به غیر از تزریق استادان نامجرب، دلیل و نشانه دیگری هم دارد؟
بله. الان مساله اصلی در دانشگاه تهران گم شده و مسائل مد نظر دکتر رهبر، جانشین آن شده است. فرهاد رهبر میگفت ما باید مسائل کشور را حل کنیم. همه استادان علوم اجتماعی هم از این حرف او استقبال کردند. اما او کمی پس از آن حرفش، پایش را روی گرده استادانی گذاشت که توانایی حل مسائل کشور را داشتند. آنها را تحت فشار قرار داد و از دانشگاه بیرون کرد و یکسری آدم کارنابلد را به جای آنها وارد دانشگاه تهران کرد. مساله اساسی در این شرایط گم شد. در چنین شرایطی، یکسری مقاله هم از جانب برخی استادان دانشگاه نوشته شد اما هدف اصلی این مقالات، ارتقای رتبه کارمندی بود، نه ارتقای علمی کشور. دانشکده علوم اجتماعی در این هشت سال گذشته، کدام مساله اساسی کشور را مورد توجه قرار داده است؟ در هشت سال گذشته سیاهترین دوره در تاریخ دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران رقم خورد. این دانشکده در هشت سال گذشته به هیچ یک از مسائل اساسی کشور نپرداخت، برای اینکه مساله اصلی گم شد و راست و چپ و موافق و مخالف سیاسی و سیاه و سفید، شد مسائل دانشکده علوم اجتماعی.
این نقدهای شما دامن شورای عالی انقلاب فرهنگی را هم میگیرد ظاهرا.
بله، چون شورای عالی انقلاب فرهنگی دچار فرمالیسم شده است. به صورت فرهنگ توجه میکند و محتوای آن را رها کرده است. ما این همه مشکلات فرهنگی در کشورمان داریم ولی در این شورا فقط به فرم فرهنگ توجه میشود. جلسات متعددی برگزار میشود و فقط قانون و آییننامه تصویب میشود؛ آییننامههایی بیثمر. الان کشور ما دچار توسعه بداخلاقی است. چرا نمیتوانیم فکری برای این مشکل بکنیم؟ چون به کسانی که توانایی تبیین و تحلیل این مساله اجتماعی را دارند، گفتهاند حرف نزنید و به کسانی که این توانایی را ندارند، گفتهاند حرف بزنید!
شما فرمودید فرهاد رهبر کارگزار سیاستهای احمدینژاد بود ولی او این اواخر با احمدینژاد هم مشکل پیدا کرده بود.
برای اینکه احمدینژاد از خودش عبور کرده بود ولی دکتر رهبر از خودش عبور نکرد! همان طور که گفتم، دکتر رهبر جلوتر از وزارت علوم حرکت میکرد. احمدینژاد در این دو سه سال آخر میخواست وزارت علوم جور دیگری عمل کند ولی دکتر رهبر مطابق خط مشی وزارت علوم حرکت نمیکرد. او ضد احمدینژاد نبود بلکه به احمدینژاد میگفت تو چرا سیاستهای پیشین خودت را دنبال نمیکنی.
پس در مجموع، به نظر شما، شادی ناشی از برکناری فرهاد رهبر در دانشگاه تهران موجه است.
کاملا! بعد از یک غم طولانی، این شادی طبیعی است. البته این شادی ممکن است کاذب و موقت باشد. دانشگاه تهران دورهای طولانی در حالت خمودی و سکون قرار خواهد گرفت؛ برای اینکه ترکیب نیروی اجتماعیاش تغییر کرده است. دانشگاه تهران در نتیجه عملکرد دکتر رهبر، اکنون مثل موجودی کمرشکسته است و تا مدتها توان حرکت رو به جلو را ندارد. به همین دلیل این شادی فعلی، ممکن است چندان دوام نیاورد.