کد خبر: ۲۷۳۴۸
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۳ - ۰۰:۱۲
صدای ایران؛ دکتر اصغر افتخاری* و حیدر سمیرکرم**- زمان حاضر زماني است كه دو مبحث در فضاي بين الملل بالاخص پس از جنگ سرد و فروپاشي بلوك شرق تحولات زيادي را در تمام عرصه ها و به نوبه خود در روابط بين الملل ايجاد كرده است و آن دو مبحث، يك دنياي اطلاعات و دو جهاني سازي است، كه تحولاتي حتي در معرفت دانشها ايجاد كرده اند. در علوم سياسي بالاخص روابط بين الملل كه قدرت يكي از پارامترهاي سنجش در اين علم است نيز، دستخوش دگرگوني شده و ديگر قدرت از مفهوم كلاسيك خود كه مبتني بر زور ( سخت ) بود خارج گشته و قدرت مبتني بر دانش و گفتگو( نرم ) به تدريج در كنار آن قرار مي گيرد.

" گفتمان قدرت نرم" (Soft Power Discourse) گفتماني است كه در دو دهه اخير در فضاي علوم سياسي بالاخص روابط بين الملل مباحث گوناگوني را ايجاد كرده است. در اين فضا اين نوشته به دنبال اين است كه در عين اينكه قدرت نرم در فضاي گفتمان غربي شكل گرفته است وليكن چون طرح اين ايده برخواسته از ديدگاه مادي است به اين معنا كه بنيادي ترين فاكتها در مورد جامعه را سرشت و سازماندهي نيروهاي مادي مي دانند و در تحليل نهايي عوامل تعيين كننده اصلي سياست بين الملل را توزيع توانمنديهاي مادي ميدانند پس در برابر معناگرايان قرار مي گيرند كه بنيادي ترين فاكتها را سرشت و ساختار آگاهي اجتماع مي دانند كه به معناي توزيع انگاره ها و شناخت هاست لذا در اين نوشتار هدف بر اين است كه با استفاده از نظريه سازه انگاري كه بر نقش و تاثير عوامل غير مادي (فرهنگ ، هويت و ساخت اجتماعي) در توليد قدرت دارد «قدرت نرم » را از ديد گفتمان اسلامي باز تعريف نموده و از فضاي فرهنگي و ديني خودمان آن را شناسايي كنيم تا بتوانيم متناسب با معيارها و شاخصه هاي بومي در جهت كاربردي در فضاي سياست خارجي كشورمان كه بر پايه اسلام قرار گرفته است عملياتي نمائيم.

واژه هاي كليدي:
قدرت نرم، گفتمان غربي، گفتمان اسلامي، فرهنگ، ارزش ها، سياست خارجي

مقدمه
قدرت واژه اي است كه نقش بسزايي در زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي بشر داشته است و تعاريف گوناگوني با توجه به خاستگاه فرهنگي از آن شده است.

ولي به طور كلي سه گونه تعريف از قدرت شده است ؛

الف – توانايي و ظرفيت انجام كارها

ب- توانايي كسب نتايج دلخواه

ج- تاثير گذاري بر رفتار ديگران به نحوي كه آنچه مي خواهيم اتفاق بيفتد(جمهوري اسلامي قدرت نرم- گلشن پژوه)

تعريفي كه از قدرت در فضاي علوم سياسي حاكم است بيشتر برگرفته از مكاتب واقع گرايي ، نوواقع گرايي و نئوليبراليسم مي باشد كه بيشتر مادي گرا هستند كه بنيادي ترين نشانه ها در مورد جامعه را سرشت و سازماندهي نيروهاي مادي مي دانند آنها در تحليل نهايي عوامل مؤثر در سياست بين الملل را بر پايه توانمندي هاي مادي ميدانند و اين ديدگاه نيز بيشتر متاثر از پوزيتويسم گرايي اين مكاتب است اما در مقابل گروه ديگر كه تحت عنوان معنا گرايان مي توان از آنها ياد  كرد به عوامل غير مادي (فرهنگ ، هويت ، ارزش ها و ساخت اجتماع) تكيه دارند كه مي توانند در روابط بين الملل به اندازه عوامل مادي نقش و اهميت داشته باشند. فرهنگ ، ارزشها و هويت و يا به طور كلي هنجارهاي ملي يك جامعه روي سياست بين الملل و هنجارهاي بين المللي روي سياست ملي تاثير متقابل دارند و به نوعي مي توان گفت باورهاي افراد يك جامعه نقشي تعيين كننده در ساخت واقعيت دارند.

اين ديدگاه علاوه بر آن كه جنبه مادي توليد قدرت را مدنظر قرار دارد به جنبه غير مادي كه آميخته با ارزشهاست نگاه مثبت دارد و چون تاكيد بر ساختارهاي قابل تغيير دارد و هويت در حال تحول و تكوين است و چون ريشه در اجتماع دارد بر ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي تاكيد زياد دارد با توجه به اين ديدگاه در اين مقاله تلاش مي شود ضمن آشنايي با ديدگاه اسلام و غرب نسبت به انسان و به طبع خود با قدرت، و ضمن مقايسه اين دو گفتمان با يكديگر به ريشه هاي قدرت و تعريف آن در اسلام پرداخته و ريشه هاي قدرت نرم در گفتمان اسلامي را با توجه به متون و منابع اسلامي بيان نمائيم.

اما سئوال اصلي اين مقاله آن است كه آيا در گفتمان اسلامي منابع قدرت نرم وجود دارد و در درجه اول ديدگاه اسلام نسبت به قدرت ( نرم) چه مي باشد؟

1- گفتمان غربي
پس از رنسانس و پايان يافتن قرون وسطي و مقابله فكري كه فلاسفه و بزرگان فكري غرب در مقابل كليسا و كژانديشي هاي فكري مسلط با آن را داشته اند دين به حاشيه رانده شد و انسان به ما هو انسان پايه اساسي جريان فكري و نظري غرب گشت. البته تكوين و ظهور اين جريان مراحلي را به ترتيب زماني طي كرد تا به ديدگاه امروزي كه تحت گفتمان غربي ياد مي كنيم رسيد كه عبارتند از :

1. رنسانس – نوزايي – از قرون 14 ميلادي

2. رفورماسيون – جنبش اصلاح ديني – قرن 16 ميلادي

3. عصر روشنگري – از اوايل قرن 17 و اوايل قرن 18

4. انقلاب صنعتي  نيمه دوم قرن 18 نيمه اول قرن 19 ميلادي ( 1850-1750) ( صورتبندي مدرنيته و پست مدرنيته ، نوذري)

پس از طي اين مراحل است كه گفتمان اصلي و پايه اي گفتمان هاي ديگر بر غرب با توجه به تفاوتهاي ما بين خودشان گفتمان اومانيسم ( انسان گرايي) چيره مي شود. انسان از ديدگاه گفتمان غرب اصل است و هيچ قيد و بندي نبايد انسان را محدود نمايد و هيچ نهايتي براي انسان نبايد متصور شود و انسان بايد تمام حدود را در هم بشكند و طرحها را تغيير دهد و تازه اگر به هر هدفي رسيد بايد هدف ديگر را مد نظر قرار دهد و همينطور پيش برود (تكامل اجتماعي انسان – مرتضي مطهري-ص 123)

زماني كه بحث زندگي جمعي و شكل گيري اجتماع براي انسان پيش مي آيد، اخلاق اجتماعي براي او در واقع نوعي قرارداد است كه افراد با يكديگر مي بندند زيرا همه افراد اين مطلب را كاملاً درك مي كنند كه حفظ بهتر منافع شان در اين است كه حقوق و وجود يكديگر را رعايت كنند( همان منبع-ص90) در واقع تنها چيزي كه انسان را محدود مي كند و آزادي او را مقيد مي سازد زندگي جمعي است كه آن هم بخاطر آن است كه منفعت او در اين است كه براي حفظ امنيت خويش حقوق ديگران رعايت كند. البته اين گفتمان كمال انسان را در قدرت مي داند و انسان كامل يعني انسان قادر و مقتدر، انسان هر چه مقتدرتر و نيرومند تر باشد و بر محيط خارج خود يعني بر طبيعت و نيز انسان هاي ديگر مسلط تر باشد به كمال نزديك تر است.( همان منبع ،ص143) و چون انسان را طالب قدرت معرفي مي كنند كه با اين دغدغه زاده و مي ميرد(هلد ديويد(1380) مدلهاي دموكراسي)

قدرت در اين گفتمان براي خود جايگاه خاصي مي يابد كه با توجه به نوع نگرش اين گفتمان به انسان و اينكه كمال انسان را در قدرت مي بيند به اين صورت قدرت مفهومي مي شود كه به طور ريشه اي به ارزشها وابسته است و اين ارزشهاي آن گفتمان است كه براي قدرت، نقش منبع و مخزن انرژي را بازي مي كند.

قدرت در گفتمان غربي با توجه به ويژگي هاي فوق الذكر، دو رهآورد در پي دارد؛ اول آنكه قدرت در اين گفتمان يكي از هنجارهاي اصلي است چون نقطه كمال و سعادت انسان را در آن مي داند و از ارزشهاي اين گفتمان سرچشمه ميگيرد. با توجه به اين نقطه است كه مبحث دوم شكل مي گيرد و آن اجتماعي شدن قدرت است يعني در عين اينكه قدرت نقطه كمال انسان در اين گفتمان است، ولي زماني كه اين قدرت قرار است در جامعه شكل عملي به خود بگيرد، آن موقع است كه مبحث "مهار قدرت"، چه در سطح فردي در قالب قرارداد اجتماعي و چه در سطح جامعه به شكل تاسيس چارچوبها و قوانين حقوقي همانند تفكيك قوا، شكل عملي به خود مي گيرد.

البته در طي زمان با توجه به پيشرفتهاي علمي و تكنولوژيكي تعريف قدرت كه مبتني بر زور بوده است نيز تغيير كرده است يعني اينكه مفهوم، منابع و ابزار قدرت با گسترش علم و دانش دگرگون شده است و منابع قدرت در زمان حاضر از درون جامعه مي جوشد و حتي قدرت به مفهوم كلاسيك خود(نظامي) نيز زماني كارا مي باشد كه از پشتوانه و سرمايه اجتماعي بالايي بر خوردار باشد. لذا در ماهيت قدرت نيز رخنه اي اساسي به وجود آمده است در عصر دانش اين ديدگاه در بعضي از نظريه پردازان چون فوكو تغيير ايجاد كرده است كه اين دانش است كه قدرت را بوجود مي آورد و براي اثبات اين ادعا به بررسي و تجزيه و تحليل سلسله مراتب دانش مي پردازد و نتيجه مي گيرد كه چون علوم در بالاترين رده سلسله مراتب دانش قرار مي گيرد. از بيشترين يا بالاترين حد يا ميزان قدرت نيز برخوردارند.( صورتبندي مدرنيته و پست مدرنيته، ص239)

در اين زمان است كه قدرت از قالب (سخت) خود خارج مي شود و قدرت نوين كه داراي شاخص هايي چون دانش، اجتماعي بودن و در بستر روابط اجتماعي معناو مفهوم مي يابد، ماهيت (نرم) مي گيرد و براي خود تعريف، منابع و ابزار خاص پيدا مي كند.

1-1 قدرت نرم
براي قدرت تعريف واحد و يكساني وجود ندارد اما يك تقسيم بندي كلي در اين زمينه وجود دارد كه در تبار شناسي مفهوم قدرت دو خط سير استمرار و عدم استمرار را مطرح كرده ام. خط سير نخست را از هابز تا استيون لوكس دانسته ام اما در خط سير دوم با گسست معرفت شناسي ميشل فوكو آغاز، و در گفتمان هاي فراساختارگرايان، فراماركسيست ها و فرا مدرنيست ها بيان و مدلها مختلف به خود مي گيرد. كه در خط سير نخست كه خود به سه بخش تقسيم مي شود.

مفهوم قدرت نرم ابتدا در كتاب (Bound to Lead) كه در سال 1990 منتشر شده  طرح شده است و نظريه پرداز اين مفهوم جوزف ناي بود. او قدرت را توانايي تاثيرگذاري در رفتار ديگران به گونه اي كه موجب اتفاق افتادن آن چيزي كه مي خواهيم مي شود تعريف مي كند و سنجش اين تغيير رفتار را دانستن سليقه ها و اولويت هاي آنها مي داند لذا قابليت شكل دادن به علايق ديگران را قدرت نرم مي داند. او قدرت نرم را در وجه دوم قدرت نرم مي داند كه راهي است غير مستقيم براي بدست آوردن خواسته ها از ديدگاه وي قدرت نرم داراي سه منبع است؛

1- فرهنگ (زماني كه ديگران را جذب مي كند)

2- ارزشها( وقتي كه در كاربرد آنها فريبكاري و تزوير نباشد)

3- سياسيت خارجي(زمانيكه در چشمان بقيه مشروع جلوه نمايد)

(قدرت نرم- ابزارهاي موفقيت در سياست بين الملل)

2- گفتمان اسلامي
اعتبار و اعتلاي انسان در گفتمان اسلامي به عبوديت او مربوط مي شود و مقام انسان حتي آنجا كه به "خليفه اللهي" بر روي زمين مي رسد به " عبداللهي " او مي باشد لذا انساني كه اسلام مي خواهد با انساني كه مكتب هاي فلسفي بشري مي خواهند متفاوت است شايد از لحاظ مفهوم انساني كه اسلام معرفي مي كند با آنچه ديگران مي گويند يكي است اما ديد اسلام به انسان در جهت توحيدي و خدايي است.( تكامل اجتماعي انسان، مرتضي مطهري،صص 84-83)

انساني كه در قرآن از آن تعريف مي شود انساني است كه از پست ترين ماده (صلصال) آفريده شده است و حضرت حق روح خود را در او دميد و همه نامها (الاسماء كلها) را به او آموخت و او را با (كلمات) برگشودن رازها و رمزهاي جهان توانا ساخت و به عقل و معرفت مجهز گردانيد لذا اين انسان از ديد قرآن تركيبي است از جهات مثبت و منفي كه به اختصار در ذيل به آن اشاره مي شود.


رديف

جهات مثبت يا ارزشهاي انساني

رديف

جهات منفي انسان

1

فطرت توحيدي                                 آيه مربوط :

آيه ميثاق (اعراف/172)

آيه فطرت (روم/30)

1

نا سپاسي به پروردگار            

  و كان الانسان كفورا (اسراء/67)

ان الانسان لربه لكنود (عاديات/6)

2

خلقت در احسن تقويم         

     ولقد خلقنا الانسان في احسن تقويم (تين/4)

2

حريص نسيت به دنيا و بخيل

ان الانسان خلق هلوعا (معارج / 19)

و كان الانسان قتورا (اسراء /100)

3

ظرفيت علمي         

     علم الانسان مالم يعلم (علق/4)

3

شتابزده و عجول 

و كان الانسان عجولا (اسراء /11)

خلق الانسان من عجل (انبياء‌/37)

4

امانتدار      

                  و حملها الانسان (احزاب/72)

4

جدلي بودن

وكان الانسان اكثر شيء جدلا (كهف/54)

5

داراي نفس لوامه و روح عدالت خواهي

                     و لا اقسم بالنفس لوامه (قيامت/2)

5

دچار وسوسه نفس

ولقد خلقاً الانسان و نعلم ماتوسوس به نفس (ق/16) 

ان النفس لاماره بالسوء (يوسف/53)

6

داراي ظرفيت عظيم و كشش به سوي نهايت

الا بذكر الله تطمئن القلوب (رعد/28)

6

طغيان و روحيه تجاوز

ان الانسان ليطغي ان رأه استغني (علق/6-7)

7

توبه كننده و داراي روحيه بازگشت از باطل

و من تاب عمل صالحاً فانه يتوب الي الله متاباً (فرقان/71)

 

(انسان مختار در قرآن صص 102 103)


با شناختي كه قران از انسان مي دهد انسان در اسلام داراي چهار چوب مشخص وتعريف شده است وزندگي او با توجه به ظرفيتهايش اگر در جهت الهي باشد بسوي كمال است واگر بر خلاف اوامر حق باشد روبه نابودي است

بنابراين هيچ بعدي از حيات انسان دين مدار نمي تواند خالي از آموزه هاي ديني باشد و اين حكم عام و فراگير است پس اسلام انسان را براي عبادت و تقرب به خدا و آشنايي و ذكر او مي داند  و البته در همين جا قدرت هم براي انسان پيدا مي شود ولي علم قدرت به همه اشياء نيز مقدمه است نه اصل، همه اينها هدف ثانوي است هدف است براي يكي و وسيله است براي ديگري(همان منبع،ص 85)

انسان از ديد اسلام چون بنده خداست از قيود مادي رهاست و اطاعتش صرفاً از دستورات خداست لذا در برابر غير، احساس آزادي مي نمايد و اين خود، براي او ايجاد قدرت مينمايد و البته اين قدرت در جامعه ديني بر محور سياست براي اعتبار يابي و كارآمدي در اين جامعه بايد در چارچوب شرع، فهم و بازتوليد شود . پس قدرت در گفتمان اسلامي در چارچوب شرع تعريف مي گردد و انسان در اين گفتمان كمالش بندگي خداست و اگر قدرتي نيز دارد در همان جهت به كار مي گيرد پس ماهيت قدرت در اين گفتمان، بيشتر نرم افزارانه است اما بر خلاف قدرت نرم غربي كه عرفي نگر(secular) است، ماهيت و صبغه اي كاملاً ديني دارد.

بنابراين با توجه به اختلافات بنيادي كه اين گفتمان با گفتمان غربي از جهت جهان بيني و ايدئولوژي دارند، لازم است كه قدرت را در گفتمان اسلامي از دو جنبه باز تعريف كرد؛

الف- شرعي سازي قدرت كه قدرت در چارچوب مفاهيم ديني تعريف گردد.

ب- اخلاقي شدن قدرت كه در اصول اسلامي اخلاق به عنوان ركن تربيت مورد نظر بوده و با توجه به تجارب حكومت نبوي(ص)و حكومت علوي(ع) حكايت از آن دارد كه قدرت تنها در صورتي تائيد ديني مي يابد كه در قالب اخلاق اسلامي فهم شود.

خلاصه كلام آنكه در گفتمان اسلامي رابطه بر اساس خدا ← انسان نهفته است كه اين رابطه در بعد الهي (تربيت +ارزش هاي ديني) و در بعد انساني (اراده + رضايت) شكل مي گيرد و آنجا كه بحث اخلاق و دين در قالب اجرا در ساحت سياست مدنظر است آنگاه قدرت در اين قالب جنبخ " قدرت نرم" البته مبتني بر اخلاق اسلامي پيدا مي كند.

قدرت نرم در اينكه يك نظريه عرفي است كه در گفتمان غرب شكل گرفته است وليكن مولفه هاي قدرت نرم با بسياري از شاخص هاي بيان شده با قدرت در گفتمان اسلامي همخواني دارد لذا به ما اين امكان را مي دهد كه گفتمان قدرت نرم را با توجه به ظرافت ها و شاخص هاي اسلامي باز تعريف نمائيم و در جهت اهداف خويش در جهان حاضر به كار ببنديم.

1- منابع قدرت نرم در گفتمان اسلامي
اگر به جامعه اوليه اسلامي كه در زمان پيامبر اكرم(ص) شكل گرفت نظر بيافكنيم مي بينيم يكي از ويژگي هاي جامعه اسلام خود شخص پيامبر بعنوان رهبر جامعه است، و آن ويژگي شخصيتي ايشان است؛ داشتن اخلاق نيكو كه مدال "انُّكَ لَعَلي خُلُقٍٍ عَظيم" (قلم/4) از خداي عظيم دريافت كرد نشان بارز آن است و يا اينكه ايشان، هدف رسالتش را زنده كردن مكارم اخلاق مي داند لذا در سيره ايشان در قبل از هجرت مي بينيم كه جذابيت ايشان است كه مردم را به سوي اسلام ترغيب مي نمايد و پس از هجرت و تشكيل اولين جامعه اسلامي، شخصيت فرهمند (كاريزماتيك) ايشان است كه افراد جامعه اسلامي از مهاجرين و انصار را با يكديگر پيوند مي دهد و متحد مي سازد. ويژگي ديگر مديريت ايشان است. مسلمان با نظاره كردن اعمال و رفتار پيامبر و تقواي ايشان، مجذوب حضرت مي شدند. اين گونه پيامبر (ص) به كليدي دست يافته بود كه گشاينده قلبها و رفع كننده موانع اصلاح امور بود، خود ايشان خطاب به خاندان خويش مي فرمود:" اي فرزندان عبدالمطلب شما هرگز نمي توانيد دلهاي مردم را بوسيله ثروتتان متوجه خود سازيد بلكه خوش خويي و گشاده رويي عامل جذب و شيفتگي است" (كافي،ج2،ص103 / الجامع الصغير ج 1،ص101)

اين جذب و شيفتگي را قرآن كريم از اخلاق پيامبر مي داند و سر موفقيت ايشان را در اين نهفته مي داند (بر اثر رحمت ويژه الهي است كه تو نسبت به امت مسلمان مهرباني و اگر خشن و دلسخت بودي از اطراف تو پراكنده مي شدند پس آن رفعت خاصه را اعمال كن و آنها را عفو نما و برايشان طلب آمرزش كن و در امور به افكار آنها احترام بگذار...)(سوره آل عمران/159)

پيامبر اكرم (ص) در زماني كه در مدينه اولين حكومت اسلامي را شكل داده است بر خلاف نظريه مغرضانه بسياري از مستشرقين كه گسترش اسلام را از طريق جنگ مي دانند، در كنار غزوات ( قدرت سخت) كه بيشتر جنبه تدافعي داشت دست از تبليغ اسلام از لحاظ گفتگو(قدرت نرم) بر نداشت كه مي توان به نامه نگاري هايي كه پيامبر (ص) با سران امپراطوري هاي ايران و روم و يا اغرام حافظان قرآن و مبلغان در جهت تبليغ دين اسلام، اشاره نمود كه حتي بسياري از مبلغين در اين راه به شهادت رسيدند( تاريخ پيامبر اسلام- جعفر سبحاني) كه امروزه به اين كار، قدرت هوشمند گفته مي شود.

1-1- فرهنگ
هر جامعه و گروهي به دسته اي از هنجارها و ارزش ها معتقد است كه به آنها احترام مي گذارد و عمل مي كند، بطوريكه آن جامعه را از ديگر جوامع مجزا مي سازد كه به آن فرهنگ مي گويند. جوزف ناي فرهنگ را اينگونه تعريف مي كند كه " عبارت است از دسته اي از ارزشها و اعمالي كه به يك جامعه معنا مي بخشد" (قدرت نرم،جوزف ناي)

حالا اگر اين فرهنگ رابطه اي با وظايف آحاد جامعه داشته باشد،جذابيت ايجاد مي كند و باعث مي شود كه آن فرهنگ براي مردم ديگر جوامع زيبا جلوه كند و به آن تعلق خاطر پيدا كند اسلام نيز به عنوان يك دين كه علاوه بر هدايت انسان ها به سوي خدا براي خود داراي ارزشها و اعمالي است كه اشتياق ديگران را بر انگيخته است. يكي از ارزشهاي اسلامي عدل است كه حتي در اصول دين نيز به عنوان يك اصل بر شمرده شده است كه در قرآن تحت عنوان"قسط" بيان شده است و ماموريت مهم پيامبران علاوه بر هدايت مردم به سوي خدا بر پا داشتن عدل بين مردم بيان شده است. حضرت علي (ع) در اهميت عدالت در عهد نامه مالك اشتر خطاب به وي مي فرمايد:" بهترين چيزي كه مايه روشني زمامداران و مسئولين است همانا گسترش عدل و داد در بلاد و شهرها و همچنين دوستي رعيت و مردمي است كه زمامداران، مسئول رعايت و خدمتگزاري آنان مي باشند. دوستي آنان در پرتو سلامت دلهاي آنهاست روشن است كه سلامت دل در سايه احساس عدل و امانت حاصل مي شود و تا مردم نسبت به تمام كارهاي مسئولين و برنامه هاي آنان احاطه علمي و اطلاع كافي نداشته باشند هرگز نصيحت كننده دولت نخواهند بود.(نهج البلاغه فيض، نامه 53،ص988)

اهميت همين اصل است كه حتي در نوع زندگي رهبران جامعه نيز تاثير گذار است و رهبران جامعه اسلامي بايد سعي كنند از لحاظ نوع زندگي همانند مردم پائين جامعه زندگي كنند. حضرت علي (ع) به عنوان يك حاكم اسلامي در نامه اي به فرماندار بصره عثمان بن حنيف انصاري در نامه 45 مي فرمايند:" سوگند به خدا من از دنياي شما طلا و نقره اي نياندوخته و از غنيمت هاي آن چيزي ذخيره نكرده ام بر دو جامه كهنه ام جامه اي نيفزوده ام و از اين دنيا حتي يك وجب در اختيار نگرفته ام و دنياي شما در چشم از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است .... آيا به همين رضايت دهم كه مرا امير المومنين خوانند و در تلخي روزگار با مردم شريك نباشم و در سختي هاي زندگي الگوي آنها نگردم."

چنين نگرشي در فرهنگ اسلامي است كه مي بينيم زمانيكه مسلمانان در جهت گسترش دين اسلام به سرزمين هاي ديگر اقدام مي كنند مردمان سرزيمن هدف وقتي روابط فرماندهان و حاكمان اسلامي را مي بينند و با پادشاهان و اميران خود مقايسه مي كنند تحت تاثير فرهنگ اسلام قرار مي گيرند و مقاومتي از خود در برابر لشكر اسلام نشان نمي دهند و گرنه چگونه مي توان قبول كرد كه امپراطوري بزرگي چون ايران و يا سرزمين شامات كه تحت تسلط امپراطور روم بود از لحاظ نظامي از اعراب كه از لحاظ جمعيتي و ساختار سلاحي ضعيف بوده اند شكست خورده اند و يا حتي مي بينيم خيلي از سرزمين ها بالاخص در جنوب و جنوب شرق آسيا كه مسلمانان در آنجا ساكن هستند بيشتر از لحاظ تبليغي مسلمان شده اند و مجذوب فرهنگ اسلام گشته اند.

در تاريخ اسلامي مي بينيم كه هر گاه مسلمانان بر سرزميني تسلط يافتند فرهنگ مردم آن جامعه را كه نكات مثبتي داشته تاييد كرده و حتي اجرا كرده اند. حضرت علي (ع) در اين زمينه به مالك اشتر مي فرمايد:" آداب پسنديده اي را كه بزرگان اين امت به آن عمل كرده اند و ملت اسلام با آن پيوند خورده و رعيت(شهروند) با آن اصلاح شده اند بر هم مزن و آدابي را كه به سنت هاي خوب گذشته زيان وارد مي كند پديد مياور" (خطبه52)
 
2-1- ارزشها
ارزشها به مجموعه اي از اعتقادات و اعمالي كه براي يك جامعه قابل احترام مي باشد گفته مي شود لذا ارزش هايي كه در يك جامعه قابل احترام هستند و حكومت حاكم بر آن جامعه از آنها پشتباني مي كند به شدت بر عملكرد ديگران اثر گذار است.(قدرت مرم و ابزارهاي موفقيت در سياست بين الملل- جوزف ناي)

در جامعه اسلامي نيز ارزشهاي وجود دارد كه در آن جامعه قابل احترام است و اسلام بر آنها تاكيد دارد بنابراين هنگامي كه مردم جوامع ديگر آن را مي بينند برايشان جذابيت دارد. چيزي كه در حكومت نبوي(ص) و علوي(ع) بسيار مطرح و برجسته بود اينكه حكومت اين دو گرانقدر بر خلاف بسياري از حكمرانان در طول تاريخ بوده است و اينكه حكومتشان بر پايه صداقت و بدور از مكر و فريب بوده است. سياست در ديدگاه آنها معناي به غير از ديگر حكمرانان دارد مثلاً در اوايل حكومت حضرت علي(ع) به ايشان توصيه مي شد كه با معاويه مماشات نمايد و يا اينكه در برابر مثل خودش برخورد كند و يا اينكه به حضرت طعنه مي زدند كه سياست مدار نيست، حضرت در برابر اين سخنان چنين مي فرمايند:" سوگند به خدا معاويه از من سياست مدار تر نيست، اما معاويه حيله گر و جنايت كار است اگر نيرنگ نا پسند نبود من زيركترين افراد بودم ولي هر نيرنگي گناه و هر گناهي نوعي كفر انكار است، روز رستاخيز در دست هر حيله گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود."( خطبه 20)

در اينجاست كه سياست از ديدگاه ايشان سياستي است كه مبتني بر اخلاق باشد اين قيد، نوع سياست ديني را با ديگر سياست هاي رايج متفاوت مي سازد. در اسلام حكومت و سياست مداري براي اجراي احكام دين است و اين مهمترين ارزش حكومت ديني است كه آن را متفاوت تر از ديگر سيستم هاي حكومتي مي كند حتي اگر اجراي اين احكام به از دست دادن رضايت ظاهري مردم باشد. حضرت علي (ع) در اين زمينه در نامه 27 مي فرمايد :" بر تو سزاوار است كه با خواسته هاي دل مخالفت كرده و از دين خود دفاع كني هر چند ساعتي از عمر تو باقي نمانده باشد. خدا را در راضي نگهداشتن مردم به خشم نياور زيرا خشنودي خدا جايگزين هر چيزي بوده اما هيچ چيز جايگزين خشنودي خدا نمي شود."

لذا اين امر است كه حكومت ديني را ملتزم مي كند كه احكام خدا را اجرا نمايد كه صد البته حكم الهي رضايت مردم را نيز در پي دارد و حكومت را از مردم فريبي وحيله و نيرنگ دور مي سازد و اگر مردم آن جامعه ببينند حاكمان از اصول پذيرفته شده آن جامعه سرپيچي مي كنند آزاداند كه به آنها اعتراض نمايند. حديثي مشهور از پيامبر آماده است كه مي فرمايند:" بي گمان دين نصيحت است، دين نصيحت است، دين نصيحت است براي خدا و قرآنش و پيامبرش و پيشوايان مسلمانان و همگرايشان." (صحيح مسلم، ج2،ص 37/وسائل شيعه، ج11، ص 595)

همين رويه را مي توان در جاي جاي حكومت حضرت علي و نهج البلاغه يافت. آنقدر اين امر در اسلام اهميت دارد كه در قرآن به امر به معروف و نهي از منكر در آيات گوناگون توصيه شده است در سيره علوي اين دو دستور الهي نه فقط در روابط شخصي كه در سطح جامعه و نسبت به حكام توصيه گشته است. چون روابط بين حاكمان و مردم روابطي دو جانبه است و حاكمان بايد با مردم و در كنار آنها باشند و يكي از اصول حكمراني در اسلام آن است كه مسئولين بر دلهاي مردم نفوذ دارند و حكمراني مي كنند و نه بر جسم آنها. حضرت علي(ع) در نامه اي به محمدبن ابي بكر فرماندار مصر در نامه 27 مي فرمايند:" با مردم فروتن باش نرمخو مهربان باش، گشاده رو و خندان باش، در نگاههايت و در نيم نگاه و خيره شدن به مردم به تساوي رفتار كن تا بزرگان در سگتمكاري تو طمع نكنندو نا توانها در عدالت تو مايوس نگردند."

حتي قرآن اين مساله را به پيامبر توصيه مي كند كه اي پيغمبر نترس اگر دست صلح و سلامت به سوي تو دراز كردن تو هم آنها را رد نكن. تا آنجا كه مي فرمايد:" خدا همان است كه ميان دلهاي اين مومنين التيام والفت به وجود آورد. اتحاد و يگانگي به وجود آورد مگر با قدرت زر و پول و يا با قدرت ديگري مثل زور ممكن است چنين اتحادي را بوجود آورد خدا همان كسي است كه با نيروي ايمان در ميان دلهاي اينها الفت به وجود آورد با قدرت ديگر نمي شد، اگر مساله ايمان نبود و مي خواستي اينها را با پول متحد كني اگر تمام ثروت جهان را را به اينها مي دادي محال بود متحد شوند." (آشنايي با قرآن، مرتضي مطهري، ص175)

ارتباط قلبي ميان مردم و مسئولين باعث ايجاد اعتماد مردم به حكام خويش مي شود و غلبه بر سختي هاي جامعه اسلامي و پيشرفت آن براحتي ميسر مي گردد. حضرت علي (ع) در اين زمينه به مالك اشتر مي فرمايد:" بداي اي مالك هيچ وسيله اي براي جلب اعتماد والي به رعيت (شهروند) بهتر از نيكوكاري به مردم و تخفيف ماليات و عدم اجبار مردم به كاري كه دوست ندراند نمي باشد پس در اين راه آنقدر بكوش تا به وفاداري رعيت (شهروند) خوشبين شوي كه اين خوش بيني رنج طولاني مشكلات را از تو بر مي دارد." (نامه 52)

البته اين محبت و علاقه نه بر اساس عواطف صرف بلكه عواطفي كه بر اساس عقلانيت شكل مي گيرد مبتني است چون اسلام ديني است كه خواهان رشد مردم در جهت رسيدن به كمال است لذا پايه هاي دين را بر تحقيق و نه تقليد استوار ساخته است و از مردم در جاي جاي قرآن مي خواهد كه تدبير و تعقل و تفكر را پيشه گيرند تا بتوانند راه صحيح و غير صحيح  را از هم باز شناسد همچنين قرآن از واژه بصيرت استفاده مي نمايد كه ديدن است اما ديدن با چشم عقل و آگاهانه. حضرت علي (ع) در حكمت 282 در اين زمينه مي فرمايد:" انديشيدن همانند دين نيست زيرا گاهي چشم ها دروغ مي نماياند اما آن كس كه از عقل نصيحت خواهد به او خيانت نمي كند."

در اسلام چون چراغ راهنما براي جامعه است امر به وحدت و اعتصام به ريسمان الهي در جامعه هدف گذاري مي گردد و امر به تعاون و همكاري و مشورت با يكديگر توصيه مي شود. چون از ديد اين گفتمان، آن كس كه از افكار و آراء گوناگون استقبال كند صحيح را زا خطا خوب مي شناسد.(حكمت173) امير المومنين از مسئولين جامعه مي خواهد كه از صاحب خرد و انديشه در جهت بهتر انجام دادن كارها استفاده كند چون استفاده از خرد جمعي مايه آباداني و اصلاح شهرها و بر قراري نظم و قانون در جامعه مي شود.(نامه52)

در نيجه جامعه اي كه مبتني بر اين ارزشها است داراي قدرت نرم افزارانه اي است كه مي تواند در قلوب و اذهان بسياري از مخاطبين جوامع ديگر تاثير گذار باشد.

3-1 تعليمات اسلامي
هر جامعه اي براي رسيدن به هدفهايش براي خود قوانين واهداف را مشخص مي سازد كه تا در چهار چوب ان قوانين به اهدافش دسترسي پيدا كند چون جامعة بدون هدف وبرنامه سر انجامي ندارد لذا در عصر حاضر جوامع گوناگون سعي مي كنند در زمينه هاي گوناگون براي خود چشم اندازهاي بلند مدت و ميان مدتي ترسيم نمايند تا بتوانند با اجراي برنامه هاي مختلف به ان چشم اندازها دست يابند جامعه اسلامي نيز از اين قاعده مستثني نيست چون يك مسلمان از ديد قرآن بيهوده آفريده نشده است و زندگي او هدفدار است لذا براي رسيدن به اهدافش اسلام مجموعه تعليماتي را براي او تنظيم نموده است به سه بخش تقسيم مي شود

الف- اصول عقايد كه تحقيقي است وعلمي است

ب-اخلاقيات يعني خصلتهايي كه وظيفه يك فرد مسلمان اين است كه خويشتن را به آن خصلتها و خوبيها بيارايد و از اضداد آنها خويشتن را دور نگه دارد.

ج- احكام يعني دستورهايي كه مربوط است به فعاليتهاي خارجي و عيني انسان اعم از فعاليتهاي معاشي و معادي، دنيوي و اخروي ، فردي و اجتماعي. (انسان و ايمان – مرتضي مطهري – مجموعه آثار – جلد 2 – ص 63)

اين برنامه و چهارچوب در مسيري است كه انسان ضمن عمل به آنها در جهت رسيدن به كمال در ابتدا زمينه رشد عقلي و انديشه انسان را هدف گذاري نموده است انساني كه اسلام خواستار آن است انساني است انديشمند و متفكر كه با عقل و تفكر خود است كه مسير را با آگاهي مي پيمايد و مي تواند در طي مسير بر ديگران نيز تاثير گذار باشد.

اصولاً در گفتمان اسلامي فعاليتهاي انسان ب دو گونه تقسيم مي شود : التذاذي و تدبيري

فعاليتهاي التذاذي به فعاليتهاي گفته مي شود كه انسان تحت تاثير مستقيم غريزه و طبيعت براي رسيدن به يك لذت و يا فرار از يك رنج انجام مي دهد اما فعاليتهاي تدبيري كارهايي است كه حود آن كارها جاذبه اي يا دافعه اي ندارند و غريزه و طبيعت انسان را به سوي آن كارها نمي كشاند و يا از آنها دور نمي سازد انسان به حكم عقل و اراده به خاطر مصلحتي كه در انها نهفته است و يا به خاطر مصلحتي كه در ترك آنها مي بيند آنها را انجام مي دهد يا ترك مي كند يعني علت غايي و نيروي محرك و برانگيزاننده انسان مصلحت است نه لذت ، لذت را طبيعت تشخيص مي دهد و مصلحت را عقل. (انسان و ايمان – مجموعه آثار – جلد 2 – صص 51- 52)

پس اسلام با توجه به جنبه مادي انسان و نيازهاي فيزيكي او بيشتر خواستار آن است كه فعاليتهاي تدبيري او را تقويت و تكامل بخشد لذا در جهت رسيدن به اين مقصود خواستار رشد عقلي انسان مي گردد در جاي جاي قرآن انسان را به انديشيدن تشويق شده است و حتي منابع تفكر را در بعضي از آيات معرفي كرده است.

1- طبيعت
بگو به مردم دقت و مطالعه كنيد ببينيد در آسمانها و زمين چه چيزهايي هست.(يونس/101)

2- تاريخ
پيش از شما سنتها و قانونهايي عملاً به وقوع پيوسته است پس در زمين و آثار تاريخي گذشتگان گردش و كاوش كنيد و ببينيد پايان كار كساني كه حقايقي را كه از طريق وحي به آنها عرضه داشتيم دروغ پنداشتند به كجا انجاميد.(آل عمران/137)

3- ضمير انسان
در تعليمات اسلامي خود شناسي نيز يكي از منابع تفكر و حتي خداشناسي بيان شده است در آياتي از قرآن كلمات آفاق و انفس در جهت انديشيدن اشاره شده است.

جامعه مدنظر اسلام جامعه اي است كه بر پايه عقلانيت شكل مي گيرد وبرنامه هايش در جهتي است كه رشد عقلي انسانها را مد نظر دارد وجامعه عقلاني متكاملي است كه مي تواند رفاه وسعادت دنيوي و اخروي انسانها ان جامعه را تامين سازد وپايه گذاروشكل دهنده تمدني عظيم گردد اسلام براي انكه جامعه وانسانهاي آن از عقلانيت     دور نشوند در بعضي از آيات لغزشهاي انديشه را بيان كرده است كه انسانها با توجه به آنها دچار سكون و ايستايي نگردند به اختصار به برخي از آنها اشاره مي نماييم :

1- تكيه بر ظن و گمان به جاي علم و يقين
قرآن مي گويد (اكثر مردم چنين اند كه اگر بخواهي پيرو آنها باشي تو را از راه حق گمراه مي كنند براي اينكه تكيه ايشان بر ظن و گمان است (نه بر يقين) و تنها با حدس و تخمين كار مي كنند.(انعام/116)

2- ميلها و هواهاي نفساني
پيروي نمي كنند مگر از گمان و از آنچه نفسها خواهش مي كنند . (نجم/23)

3- شتاب زدگي
- آن مقدار علم اطلاعي كه به شما رسيده اندك است و براي قضاوت كافي نيست.(اسراء/85)

- انكار كردند و تكذيب كردند چيزي را كه به علم آن احاطه نداشتند.(يونس/39)

4- سنت گرايي و گذشته نگري

«اگر به آنها گفته مي شود كه از آنچه خدا بوسيله وحي فرود آورده پيروي كنيد مي گويند خير ما همه روشها و سنتها را پيروي مي كنيم كه پدران گذشته خود را بر آن يافته ايم آيا اگر پدرانشان هيچ چيزي را فهم نمي كرده اند و راهي را نمي يافته اند باز هم از آنها پيروي مي كنند؟»(سوره بقره /170)

5- شخصيت گرايي
«پروردگارا ما بزرگان و اكابر خويش را پيروي و اطاعت كرديم و در نتيجه ما را گمراه ساختند» (احزاب/67)

با توجه به اين شاخص هاست كه اسلام آن توانمندي را مي يابد كه از يك جامعه بدوي و جاهل جامعه اي بسازد كه بنيانگذار تمدني گردند كه 3 قرن پرچمدار فرهنگ و علم در زمان خويش باشند اين گفتمان با اين توانمندي ها توانايي آن را دارد كه بتواند انسان قرن حاضر را كه در عصر عقلانيت و علم و اطلاعات به سر  مي برد وليكن مكاتب گوناگوني كه با شعارهاي زيبا او را مجذوب كرده بود و به غير از نتايج بس اسف بار و گاه هولناك در خاطر بشريت چيزي براي او به يادگار نگذاشتند جذب خود نمايند و از بيراهه هاي گوناگون به مسير اصلي الهي در جهت رسيدن به سعادت حقيقي رهنمون سازد.

4-1- روابط خارجي
اصولاً جامعه اي كه داراي فرهنگي انساني و ديني داشته باشد و ارزشهاي آن جامعه بر پايه ارزشهاي مشترك انساني و عدالت باشد و يا به اصطلاح قرآن از فطرت انساني سرچشمه بگيرد داراي جذابيتهاي فراواني براي ديگران است. جامعه اي كه ارزشهاي سياسي آن در داخل مشروع باشد روابط خارجي اش نيز متناسب با همان ارزشها عمل مي نمايد. لذا روابط خارجي آن كشور براي بسياري از مردم جذاب و مشروع جلوه مي كند و زماني آن سياستها در روابط بين الملل، اعتبار و اعتماد براي جوامع ديگر پيدا مي كند، خود آن جامعه كه بيان كننده ارزشهاي مشترك است خود عمل كننده در فضاي داخل و خارج كشور خود باشد. اين بحث در بسياري از متون اسلامي به صراحت توصيه شده است. در گفتمان اسلامي متعهد بودن به اصول انساني و ديني بسيار توصيه گشته است در بسياري از غزوات دوران پيامبر مي بينيم كه ايشان بر خلاف بسياري از جنگ هاي عصر خويش اصول انساني را رعايت مي كردند كه در تاريخ موارد گوناگوني را مي توان ذكر كرد و يا متعهد بودن به قراردادها و معاهدات بسيار توصيه شده است چون متعهد بود به معاهدات حتي در زمان حاضر يكي از عناصر مهم در اعتبار يك كشور به حساب مي آيند. لذا در اين زمينه حضرت علي (ع) به مالك اشتر در نامه 52 مي فرمايد:" اگر پيماني بين تو و دشمن منعقد گردد يا در پناه خود او را امان دادي به عهد خويش وفادار باش و بر آنچه بر عهده گرفتي امانت دار باش و جان خود را سپر پيمان خود گردان زيرا هيچ يك از واجبات الهي همانند وفاي به عهد نيست كه همه مردم جهان با تمام اختلافاتي كه در افكار و تمايلات دارند در آن اتفاق نظر داشته باشند...پس هرگز پيمان شكن نباش و در عهد خود خيانت مكن و دشمن را فريب مده ." و در ادامه مي فرمايد:" پس فساد، خيانت، فريب در عهد و پيمان راه ندارد مبادا قراردادي را امضاء كني كه در آن براي دغلكاري و فريب راههاي وجود دارد، پس از محكم كاري و دقت در قرارداد نامه دست از بهانه جويي بردار."

به همين ترتيب است كه مي بينيم همان ارزشها در سياست خارجي نيز مورد توجه است پيامبر در نامه خود به معاذ بن جبل آن هنگام كه او را به عنوان فرماندار به يمن مي فرستاد چنين فرمود:" تو را سفارش مي كنم به تقواي الهي، صداقت در گفتار، وفاي به عهد، اداي امانت و ترك خيانت."(سيره ابن هشام،ج4،ص 265)

لذا روابطي كه بر ارزشهاي مشترك انساني مبتني باشد مي تواند قدرت نرم توليد كند. در تاريخ اسلام مي خوانيم كه پيامبر در سال ششم هجرت تصيميم مي گيرند مراسم عمره را انجام دهند بنابراين همراه با عده اي از مسلمانان بدون تجهيزات جنگي به قصد زيارت كعبه حركت مي كنند و اين موضوع براي اعراب تعجب آور بود، چون آنها پيامبر را مخالف تمام عقايد و مراسم ملي و مذهبي خود، حتي فريضه حج و عمره كه يادگار نياكان آنها بود مي دانستند اين عمل پيامبر بر ديدگاه بسياري از اعراب غير مسلمان تاثير گذاشت و به نوعي تبليغ دين اسلام به نفع مسلمانان بود و انجام اين زيارت بدون سلاح، ضمن يادآوري احترام پيامبر به ماههاي حرام، عواطف و تمايلات بسياري از اجانب را به سوي اسلام جلب نمود. اين حركت دقيقاً بر خلاف تبليغات قريش بر عليه مسلمانان بود لذا با اينكه اين سفر عاقبت منجر به ايجاد صلح حديبيه بين مسلمانان و قريش گشت ولي زمينه ساز فتح مكه در سال هشتم هجرت توسط پيامبر گشت و جالب آنكه در عين اينكه اين صلح نامه به مدت 10 سال ما بين طرفين بود و بيشتر مفاد آن بر عليه مسلمانان بود ولي اين قريش بود كه صلح نامه را نقض كرد و پيامبر تا آن زمان به صلح نامه متعهد بود لذا ارزشهاي حاكم بر جامعه مدينه الرسول حتي در مقابل با دشمنان نيز رعايت مي گردد و اين ايجاد قدرت نرم براي مسلمانان مي شود. قرآن اينچنين بيان مي كند كه:"مي بيني مردم را كه گروه گروه و دسته دسته وارد دين خدا مي شوند اين روند طوري قدرت مي گيرد كه 10 سال پس از رحلت حضرتش مسلمانان بر دو امپراطوري آن زمان پيروز مي گردندو سرزمين هاي بسياري را به سرزمين اسلامي ملحق مي سازند." ( فرازهاي از تاريخ پيامبر اسلام، جعفر سبحاني)

 
نتيجه گيري
مطابق با يافته هاي پژوهش حاضر همانگونه كه عوامل مادي مي توانند در توليد قدرت (سخت - نرم) نفش و اهميت داشته باشند عوامل غير مادي نيز در اين زمينه مي توانند تاثير گذار باشند چيزي كه عوامل غير مادي را اثر گذار ميسازد آن است كه دنياي اجتماعي و سياسي چيزي معين و مشخص نيست بلكه حوزه اي است ذاتاً بين ذهني – نوعي محصول فرآيند ساخت اجتماعي است و در ساخت اجتماع است كه ارزشها ، فرهنگ و هويت افراد شكل مي گيرد كه به آن باور مي گويند و باورها نقشي تعيين كننده در ساخت واقعيت دارند و از دل همين باورهاست كه هنجارهاي ملي يك جامعه شكل مي گيرد و مي تواند بر روي سياست بين الملل تاثير گذار باشند و همبن طور هنجارهاي بين المللي روي سياست ملي.

در زمان حاضر كه دو ويژگي خاص چون جهاني سازي و دسترسي به راههاي ارتباطي گوناگوني براي همه امكان پذير شده است هويت و ساختار اجتماع از بعد ملي و قومي به بعد جهاني تغيير شكل مي يابد و رابطه بين الاذهان به خاطر وسايل ارتباطي به راحتي ميسر گشته است اين امكان را براي فرهنگها و اديان گوناگون فراهم مي سازند كه از اين بستر در جهت تاثير گذاري بر اذهان و قلوب مردم استفاده نمايند و گفتمان اسلامي نيز از اين قاعده مستثني نيست اين گفتمان با داشتن منابع قوي كه در اين نوشتار به صورت فشرده به آن اشاره رفت مي تواند در روابط بين الملل تاثير به سزايي در زمينه افكار عمومي كه در زمان حاضر به عنوان مشروعيت دهنده به قدرت به آن نگريسته مي شود بر جاي گذارد.

با توجه به مباحث فوق در جواب سئوال مطرح گشته اين نوشتار بايد بيان كرد در چارچوب نظريه سازه انگاري كه بر ارزشها و بر نقش و اهميت عوامل غير مادي بر روابط بين الملل تاكيد دارد مي توان اين نتيجه گيري را نمود در ساختاري كه گفتمان اسلامي در آن شكل مي گيرد كنشگران آن ساختار با توجه به ارزشها و هنجارهاي آن ساختار است كه باورهايشان شكل مي گيرد و مي توانند باورها و ارزشهاي آن ساختار را كه جزء هويتشان گشته است را در فضاي بين الملل گسترش و تبليغ نمايند تا بتوانند كنشگران ديگر در فضاي جهاني را كه در ساختار بزرگتري به نام جامعه جهاني قرار دارند را مجذوب باورها و ارزشهاي گفتمان خويش سازند.
 

منابع :
1- قرآن مجيد

2- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، موسسه فرهنگي تحقيقاتي امير المومنين ، تابستان 79

3- مطهري، مرتضي- بهار 1370- آشنايي با قرآن – چاپ چهارم

4- سبحاني، جعفر- پائيز 1377- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام- نشر مشعر

5- مطهري، مرتضي- دي 1387- تكامل اجتماعي انسان- چاپ سيزدهم- انتشارات صدرا

6- هاي، كالين- 1385- درآمدي انتقادي بر تحليل سياسي- ترجمه احمد گل محمدي-نشر ني

7- ناي، جوزف- 1387- قدرت نرم ابزارهاي موفقيت در سياست بين الملل- چاپ دوم- مترجمان سيد محسن روحاني، مهدي ذوالفقاري- نشر دانشگاه امام صادق

8- نوذري، حسينعلي- 1388- صورتبندي مدرنيته و پست مدرنيته- انتشارات نقش جهان

9-هلد، ديويد- 1380- مدلهاي دموكراسي – مترجم عباس مخبر- تهران روشنگران

10-ناي، جوزف- 1387- قدرت در عصر اطلاعات- مترجم سعيد ميرترابي- پژوهشكده مطالعات راهبردي

11- گلشن پژوه، محمود رضا- 1387- جمهوري اسلامي و قدرت نرم- نشر معاونت پژوهشي دانشگاه آزاد اسلامي

12- كي جي، هالستي- 1373- مباني تحليل سياست بين الملل- مترجم بهرام مستقيمي، مسعود طارم سري- تهران – دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه

13- مير باقري – سيد محسن (1378)- سيماي انسان مختار در قرآن – رايزن

14- مطهري – مرتضي (1374) – مجموعه آثار – جلد 2 (انسان و ايمان) – چاپ چهارم- انتشارات صدرا

15- مشير زاده – حميرا (1388)- تحول در نظريه هاي روابط بين الملل – چاپ چهارم – انتشارات سمت


*عضو هیات علمی دانشگاه امام صادق (ع)

**کارشناس ارشد علوم سیاسی و روابط بین الملل

 
پربیننده ترین ها