روایتی از آخرین دیدار با غلامعلی پورعطایی

غمش در نهانخانه دل نشست

کد خبر: ۲۶۹۴۹
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۴ مهر ۱۳۹۳ - ۱۶:۴۱
می‌خواهم از غلامعلی پورعطایی روایت کنم؛ از ابتدایی که با او هنگام انتقالش از تربت جام به بیمارستان صحبت کردم و جویای حالش شدم تا وقتی که بزرگداشت دیرهنگامش تبدیل به مراسم ترحیم او شد.

مرغ وحشی که از بام برخاست دیگر نخواهد نشست. وقتی پورعطایی را به بیمارستان مشهد منتقل می‌کردند به او گفتم استاد! همه بی‌تاب شنیدن صدای دوتار شما هستند. شمرده و آهسته پاسخ داد: «من هم دلتنگم»؛ از درد بی‌امانی که وجودش را گرفته بود صحبت کرد که از مچ دستش شروع شده و کمرش را نیز فراگرفته بود؛ بعد هم با همان صدای گیرا و حزینش که بیمار شده بود گفت دلتنگ سازش است. بعد از اینکه صحبت‌هایمان تمام شد؛ من با او خداحافظی کردم؛ غافل از اینکه، آخرین مکالمه من با غلامعلی پورعطایی بود.

از آن روز تا روز ملاقات در بیمارستان مشهد چند بار با فرزندان پورعطایی صحبت کرده و جویای حالش شده بودم. پسرش علی یک‌بار از کارهای ناتمام پدر به من گفته بود: «پدر کتابی در زمینه هنر و موسیقی خراسان در حال چاپ داشت که به‌علت بیماری، معلق مانده و هیچ ارگان و نهادی برای چاپ این کتاب که به‌گفته پدرم بیش از 40سال روی آن زحمت کشیده، حمایت نکرد برخی به‌صورت شخصی قصد خرید آن را داشتند ولی پدرم به هیچ‌عنوان راضی نشد، ایشان تمام مقام‌های خراسان را جمع‌آوری و مکتوب کرده و این کتاب حجم زیادی دارد و نمی‌توان اینگونه اقدامات را شخصی انجام داد چراکه این کتاب یک‌کتاب معمولی نیست ولی متاسفانه در این بخش هیچ حمایتی نشد.» حالا به این فکر می‌کنم آن پژوهش‌ها و آن مقام‌هایی که قرار بود در یک آلبوم منتشر شود دیگر منتشر نخواهد شد. باز آه مکرر از نهاد برمی‌آید وقتی به یاد می‌آوری که پورعطایی در زمان حیات گفته بود: «بعضی چیزها فقط در دست من است و با رفتن من از دست می‌رود» و به همین دلیل تصمیم به انتشار آلبومی گرفته بود که تمام مقام خراسان را داشته باشد و وای بر موسیقی ما که چه گوهری را قدرنادانسته از دست داد...

بعد از این پیگیری‌ها تصمیم گرفتم به ملاقات او بروم که در بیمارستان امام رضا(ع) مشهد بستری بود. وقتی به بیمارستان رسیدم سراغ اتاقش را گرفتم، به بخش ریه رفته و البته از دیدن اتاق بسیار کوچک و تهویه نامناسب آن کمی تعجب کردم. پورعطایی را دیدم که بسیار نحیف روی تخت بیمارستان بود و همسرش بی‌تاب به گرد او می‌گشت. خیلی ضعیف شده بود. به یاد آوردم وقتی چند سال پیش که اولین‌بار او را از نزدیک ملاقات کردم چقدر پرصلابت بر دوتارش پنجه می‌زد و حالا هرچه از او می‌پرسیدیم دیگر به راحتی نمی‌توانست پاسخ دهد. تنها جواب سوالات ما کلمه‌ای بود که استاد آن را در مقام‌ها بسیار تکرار می‌کرد و آن «الله» بود وقتی که الله مدد را می‌خواند یا هو یاهو می‌زد... با دخترش زینب صحبت کردم. او می‌گفت: «پدرم بی‌تاب سازش است و ما هر زمان که بشود دوتار می‌آوریم و برایش می‌زنیم حتی گاهی از اجراهای قدیمی‌اش می‌گذاریم او گوش می‌دهد و خاطراتش را می‌گوید.»

بعد از چندروز با من تماس گرفتند و برای بزرگداشتش دعوتم کردند. این مراسم بنا بود در تربت جام برگزار شود تا در آن، مردم را به دعا برای سلامتش دعوت کنند؛ مراسم بزرگداشتی که به ترحیم بدل شد. این بزرگداشت قرار بود 12مهر با عنوان «نغمه‌ساز مانا» در سالن تربیت شهرستان تربت‌جام برپا شود. عجیب آنکه حال پورعطایی همان روز وخیم شد و دار فانی را وداع گفت. البته به‌خاطر دعوت از میهمانانی که نه‌تنها از تربت‌جام بلکه از شهرهای دیگر نیز آمده بودند و به اصرار خانواده  پورعطایی، مراسم با وجود فوت او برپا شد.

 مردم سالن را پر کرده و عده‌ای نیز بیرون از سالن ایستاده بودند. مراسم با کلیپی از پورعطایی شروع شد که داغ همه را تازه کرد و وقتی به اوج رسید که استاد در آن کلیپ شعری را خواند و گفت این یک وصیت است: «طناب چوب دارم را بیارین/ غبار کوی یارم را بیارین/ وصیت می‌کند پورعطایی/ شب مرگم دوتارم را بیارین» حال و هوای مجلس با صدای استاد عجیب شده بود. این فقط خانواده استاد نبودند و صدای هق‌هق جمعیت بالا گرفته بود تا حدی که مجری برنامه از حضار خواست آرامش خود را حفظ کنند چراکه استاد به این امر راضی نبود و خواسته بود که حتی در شب مرگش نیز صدای نوای دوتار بر خراسان طنین‌انداز باشد. استادان زیادی در مراسم حضور داشتند؛ استاد فاروق کیانی، استاد کریمی، استاد غفاری و بسیاری از استادان مقامی و همچنین گروه‌های مختلف و فرزندان استاد با دوتارها و حنجره‌های طلایی‌شان آمده بودند تا آن شب، «دوتار» غریبی نکند. لباس‌های محلی، نوای دوتار و ساز، پوسترهای پورعطایی که اصلا قرار نبود برای گریه و تاسف بمانند. بنا بود دوستداران موسیقی مقامی جمع شوند تا برای سلامتی استاد دعا کنند نه اینکه برای شادی روحش سکوت بغض‌آلود...

مراسم با دوتارنوازی استادان و اشعاری که در وصف استاد گفته شده بود پی گرفته و در نهایت با صدای استاد و بغض حضار پایان یافت. به صدای نوای نوایی گوش می‌دهم که ماندگار شد و غمی که در نهانخانه دل همه دوستداران موسیقی مقامی نشست، به مرغ وحشی که رنجور و سربلند از بام برخاست و دیگر نخواهد نشست، به خاری که بر دل نشست، به گریه‌هایی که ناقه را در گل نشاند و به کاروانی که شب را طی کرد، موسیقی مقامی خراسان یتیم شد و من باز یاد حرف استاد یگانه بخشی شمال خراسان می‌افتم که گفته بود: «مرده هنرمندان عزیز است...»
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
عنایت الله بصیر هروی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۷:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۴
0
1
انالله واناالیه راجعون ..درگذشت زنده یاد شادروان استاد غلامعلی پورعطایی را به کانون هنر مندان وخانواده مرحوم ازصدای ایران تسلیت گفته ازخداوند برایش مغفرت خواسته. ..صدای نوایی ندارد نوای کجایی عطایی دلم غم گرفته...
پربیننده ترین ها