به گزارش صدای ایران کتاب «لطفا گوسفند نباشید» نوشتهی «محمود نامنی» است. در سخن اول کتاب آمده است: «پیشنهاد داریم این دستنوشته را بهعنوان یک کتاب درسی بخوانید، نه برای سرگرمی.» برخی از جملات منتخب کتاب را میخوانیم:
«یادت باشد: کسانی که به آنها عشق میورزیم، از بیشترین قدرت برای آزردن ما برخوردار هستند!/ فراموش نکن: بیگناه واقعی کسی است که علاوهبرآنکه بیگناه است، دیگران را نیز بیگناه میداند!/ در پشت سر هر انسان موفق، سالیان بسیاری از ناکامی نهفته است!
به خاطر بسپار:
اگر با آنچه دارید و با همین شرایط –همین حالا- نتوانید خوشحال باشید، وقتی آنچه را میخواهید به دست آوردید نیز خوشحال نخواهید شد!/ اگر مهارت خود را در لذتبردن از آنچه دارید تقویت نکنید، وقتی بیشتر هم داشته باشید شادمانتر نخواهید بود!/ به خاطر بسپار:
ما غمگین به دنیا نمیآییم؛ ولی بعدها یاد میگیریم که غمگین باشیم!/ به خاطر بسپار:
در مسیر بازگشت به خویشتن خویش، اولین ایستگاه صداقت است!/ یادداشت کن:
دیروز بخشی از "تاریخ" است! فردا "رمز و رازی" بیش نیست! امروز "هدیه" است! به همین دلیل است که آن را "هدیه" مینامیم، قدر این "هدیه" را بدان!/ بعضی اوقات غریبهها حامل پیامهای الهی هستند، پس به همهی حرفها خوب گوش کن!/ خندیدن یک نیایش است؛ اگر بتوانی بخندی، آموختهای که چگونه نیایش کنی!» این کتاب را نشر «نامن» منتشر کرده است.
کتاب «لطفا گوسفند نباشید» یکی از بهترین و تاثیرگذارترین کتابهایی بود که خواندم. نویسنده در این کتاب نهتنها به مسائل روانشناسی پرداخته، بلکه کتاب حاضر، گنجینهای از شعرها و مثلهای قابلتامل است.
نویسنده برای خواندن این کتاب چند نکته را گوشزد کرده است:
1- کتاب را در حالت عمودی بخوانید، نه افقی
2- کتاب را نخوانید که بخوابید، کتاب را بخوانید که بیدار شوید؛ زیرا بعضی کتابها قصه میگویند که بخوابید و بعضی کتابها قصه میگویند که بیدار شوید
3- چقدر خواندن مهم نیست چگونه خواندن مهم است
4- سعی نکنید چندین کتاب را بخوانید؛ بلکه یک کتاب را چندبار بخوانید
5- فقط بخوان، بخوان و بخوان؛ زیرا دانش نهفته در کتابها جان بسیاری از انسانها را نجات داده است.
فصل اول با عنوان «چگونه باید آموخت؟» آغاز میشود که نویسنده در ابتدا شعری از مولانا را آورده است: «آدمی فربه شود از راه گوش / جانور فربه شود از حلق و نوش» این فصل به دانستن و چگونه دانستن میپردازد و شرح میدهد که خیلی از دانستههای ما حکم همان ندانستن را دارد و در ادامه به نیمهی گمشدهی هر انسان اشاره میکند که این نیمه ابتدا خدا و بعد مادر است. همینطور مسائلی مثل «خودآگاهی»، «چیستی زندگی»، «جایگاه ما در زندگی» و «چگونگی انتخاب دوست» در این فصل قابلمطالعه است.
چند جملهی تاثیرگذار این فصل را مرور میکنیم:
«تمام ناتمام من! با تو تمام میشود! درست مانند کودکیهای دریا، وقتی به آغوش دریا میرسد.»؛ «میزان انسانبودن هرکس درست به اندازهی حس مسئولیتی است که نسبت به پدر، مادر، نیاکان و هویت خویش دارد؛ زیرا هرگز از رودی که خشک شده است، بهخاطر گذشتهاش سپاسگزاری نمیشود.»؛ «قلب خود را به روی آگاهی و رهنمود الهی بگشایید؛ اما مانند برگی در جریان آب، بیاختیار نباشید؛ بلکه قایقرانی بر آبهای خروشان باشید که بر آبها میراند و مراقب قایق خویش است.»؛ «زندگی سخت ساده است! خطر کن! وارد بازی شو! چه چیزی را از دست میدهی؟ با دستهای تهی آمدهایم و با دستهای تهی خواهیم رفت. نه، چیزی نیست که از دست بدهیم، فرصتی بسیار کوتاه به ما دادهاند تا سرزنده باشیم، تا ترانهای زیبا بخوانیم و فرصت به پایان خواهد رسید.»؛ «به یاد داشته باشیم! زندگی مکتب است برخی از درسها را باید بر آسمان نوشت تا همه آن را بشنوند و بفهمند»؛ «زندگی همچون جرقهای از زمان میان دو ابدیت است و ما هرگز طالع دو بار دیدن آن را نداریم.»
بهطورکلی با خواندن این فصل و مباحث آن، دیدمان به زندگی تغییر خواهد کرد و خیلی از واقعیتهای زندگی و خودشناسی را با اعداد و ارقام و مثال میآموزیم.