به گزارش صدای ایران، شعر زیر سروده حامد ابراهیمپور شاعر مطرح کشورمان است:
صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ست
و گریه آخـــــــــــر این ماجرای تکراری ست
نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ
نه قصّــــه است ـ که بــــاران به صورتــــم بزند ! ـ
زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده
و هیچ چیز از این روزگـــــــــــــار کم نشده !
همان که بــــــــود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب
همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب !
ببین که تیغ تو بر استخوان نخورده عزیز
ببین که رفتی و دنیا تکــان نخورده عزیز !
فقط دو سایه ی بی دست و پا ، دو عابر کور
دو تا غریبه ی تنها ، دو تا مسافر کــــــــــــور !
دو مرغ خیس ، دو تا کفتر پرانده شده
همین دو آدمک از بهشت رانده شده !
گذشته جمع شده ، چرک کرده در سر من
گذشته پُــــــــــر شده در پاره های دفتر من
کسی نیامد از این درد کور کــــم بکند
و شعر . . . شعر نیامد که راحتم بکند !
کسی نیامد از آن اتّفاق دم بزند
برهنه روی غزلهای من قدم بزند
نشد ستـــاره ی شبهای آشیانه شوی
خدا نخواست که بانوی این ترانه شوی
عقیم شد گــــــــــل صد آرزوی کوچک من
برای عشق کمی دیر شد ، عروسک من !
در این کـــویر امیدی به قد کشیدن نیست
قفس شکست ، ولی فرصت پریدن نیست
برای بال و پرم ارتفاع روز کــــــم است
برای رفتن من آسمان هنوز کم است !
تو لا اقل بزن و دور شو ، به خاطر من !
برو ! سفر به سلامت ، برو مسافر من
نگو زمین به هم آمد ، زمانمان گم شد
هوا سیاه شد و آسمانمان گـــــــم شد
نگو کــــه رفتن پایان ماجراست رفیق
خدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !
فقط اجازه بده چشم خواب خسته شود
شب از سماجت این آفتاب خسته شود
به حرف دور و برت گوش می کنی گل یخ
مرا دوباره فراموش می کنی ، گـــــل یخ !
دوباره سرخ ، دوباره سپید خواهی شد
و قهرمان رمــــــانی جدید خواهی شد !
دو گـــونه سرخ تر از روز پیش خواهی کرد
به روی دوش دو گیسو پریش خواهی کرد
دوباره بوی حضورت ، دوباره بوی تنت
تپیدن دو کبوتر به زیـــــــــــر پیرهنت !
دوباره خنده ی معصوم سر سری گل من
و حرفهای قشنگی کـــــــه از بری گل من !
دوباره وسوسه ی داغ باده ای دیگر
برای آمدن شــــــــــــاهزاده ای دیگر
به جز دلم ، لبت از هر چه هست ، تنگ تر است
بخند ! خنده ات از دیگران قشنگ تــــــــــر است !
ببین هنوز دهان هـــزار خنده تویی
بخند ! آخر این داستان برنده تویی
به خود نگیر اگر شعر دلپسند نبود
مـــــــرا ببخش اگر مثنوی بلند نبود !
نگیر خرده بر این بیت های سر در گــــم
که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم !
دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو
مـن و خیــال شما و جهنّمی که نگو
و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من
گنـــــــاه با تو نبودن فقط به گردن من
پ/
و گریه آخـــــــــــر این ماجرای تکراری ست
نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ
نه قصّــــه است ـ که بــــاران به صورتــــم بزند ! ـ
زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده
و هیچ چیز از این روزگـــــــــــــار کم نشده !
همان که بــــــــود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب
همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب !
ببین که تیغ تو بر استخوان نخورده عزیز
ببین که رفتی و دنیا تکــان نخورده عزیز !
فقط دو سایه ی بی دست و پا ، دو عابر کور
دو تا غریبه ی تنها ، دو تا مسافر کــــــــــــور !
دو مرغ خیس ، دو تا کفتر پرانده شده
همین دو آدمک از بهشت رانده شده !
گذشته جمع شده ، چرک کرده در سر من
گذشته پُــــــــــر شده در پاره های دفتر من
کسی نیامد از این درد کور کــــم بکند
و شعر . . . شعر نیامد که راحتم بکند !
کسی نیامد از آن اتّفاق دم بزند
برهنه روی غزلهای من قدم بزند
نشد ستـــاره ی شبهای آشیانه شوی
خدا نخواست که بانوی این ترانه شوی
عقیم شد گــــــــــل صد آرزوی کوچک من
برای عشق کمی دیر شد ، عروسک من !
در این کـــویر امیدی به قد کشیدن نیست
قفس شکست ، ولی فرصت پریدن نیست
برای بال و پرم ارتفاع روز کــــــم است
برای رفتن من آسمان هنوز کم است !
تو لا اقل بزن و دور شو ، به خاطر من !
برو ! سفر به سلامت ، برو مسافر من
نگو زمین به هم آمد ، زمانمان گم شد
هوا سیاه شد و آسمانمان گـــــــم شد
نگو کــــه رفتن پایان ماجراست رفیق
خدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !
فقط اجازه بده چشم خواب خسته شود
شب از سماجت این آفتاب خسته شود
به حرف دور و برت گوش می کنی گل یخ
مرا دوباره فراموش می کنی ، گـــــل یخ !
دوباره سرخ ، دوباره سپید خواهی شد
و قهرمان رمــــــانی جدید خواهی شد !
دو گـــونه سرخ تر از روز پیش خواهی کرد
به روی دوش دو گیسو پریش خواهی کرد
دوباره بوی حضورت ، دوباره بوی تنت
تپیدن دو کبوتر به زیـــــــــــر پیرهنت !
دوباره خنده ی معصوم سر سری گل من
و حرفهای قشنگی کـــــــه از بری گل من !
دوباره وسوسه ی داغ باده ای دیگر
برای آمدن شــــــــــــاهزاده ای دیگر
به جز دلم ، لبت از هر چه هست ، تنگ تر است
بخند ! خنده ات از دیگران قشنگ تــــــــــر است !
ببین هنوز دهان هـــزار خنده تویی
بخند ! آخر این داستان برنده تویی
به خود نگیر اگر شعر دلپسند نبود
مـــــــرا ببخش اگر مثنوی بلند نبود !
نگیر خرده بر این بیت های سر در گــــم
که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم !
دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو
مـن و خیــال شما و جهنّمی که نگو
و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من
گنـــــــاه با تو نبودن فقط به گردن من
پ/
ارسال شعر