ناگفته های هاشمی از جنگ با عراق
به گزارش فرهیختگان آنلاین آنچه در ادامه میخوانید گزیدهای از مصاحبه با آیتالله اکبر هاشمیرفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است که در دوره دفاع مقدس قائممقام فرماندهی کل قوا و فرماندهی جنگ را برعهده داشت. مشروح این گفتوگو در کتاب «از آغاز دفاع تا تسلیم صدام به روایت هاشمی» که بهعنوان ضمیمه روزنامه فرهیختگان منتشر شده، به چاپ رسیده است.
محضرتان رسیدیم تا سخنان جنابعالی را بهعنوان یکی از اصلیترین امرای حضرت امام(ره) در طول سالهای دفاع مقدس بشنویم. اینطور شروع میکنم که آیا این امکان وجود داشت که کاری کرد این جنگ شروع نشود؟ یعنی امکان پیشگیری از جنگ از ناحیه ما وجود داشت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. این جنگ را دیگران طراحی و اجرا کردند. نمیتوانم بگویم نمیشد جلوی جنگ گرفته شود ولی ما نه طراح جنگ بودیم، نه مجری آن. حتی حدود یک ماه پس از آغاز رسمی جنگ عراق علیه ایران یک روزنامه آمریکایی به نقل از یکی از کارشناسان نظامی آمریکا فاش کرده بود که طرح عراق برای حمله به ایران در سال 1950 میلادی توسط انگلیس طرحریزی شده بود.
اگر مسائل ما بهروز بود و بر اوضاع مسلط بودیم که بتوانیم برای جلوگیری طراحی کنیم، شاید میتوانستیم ولی مطمئن نیستم چون دشمنان از قبل طراحی داشتند. حتی قبل از شروع، زمزمه آن به گوش میرسید. بعد از شکست کودتای نوژه، آمریکاییها گفته بودند این دفعه طرحی داریم که کودتا نیست تا کشف شود و شورش نیست تا جلویش را بگیرند؛ طرح ما چیز دیگری است که علنی هم خواهد بود که این حرف تفسیری غیر از جنگ نداشت. بعدها فاش کردند که این جنگ از تیر ماه 59 که برژینسکی در مرز اردن با صدام ملاقات کرد، شروع شد.
این موضوع فقط مختص به غربیها نبود و شرقیها هم در متن افکارشان قبول نداشتند که یک حکومت اسلامی در کنارشان تشکیل شود، چون مبنای ایدئولوژی آنها الحاد بود. در داخل خود شوروی حدود 100 میلیون مسلمان بود که پیروزی انقلاب میتوانست برای آنها سازندگی داشته باشد. همه این مسلمانان در همسایگی ما، در آذربایجان، ترکمنستان، قفقاز و آسیای میانه و دیگر جمهوریهای شوروی بودند.
اینکه عراق برای تجاوز به ایران در بین کشورهای عربی انتخاب شد هم دلایل خاص خود را داشت؛ اکثریت مردم عراق شیعه بودند و سران حزب بعث احساس میکردند بعد از ایران نوبت عراق است که انقلاب اسلامی در آن اتفاق بیفتد. از طرفی شهید صدر و خواهرش، شاگردان شهید صدر و حوزه علمیه هم کارشان را شروع کرده بودند. سابقه حضور امام هم در بین نیروهای مذهبی و مردم مسلمان عراق موثر بود.
بعد از فتح خرمشهر به نظر میآید سیاست جدیدی درباره ادامه جنگ شکل گرفت که بعدها در ادامهاش منجر به شکل گرفتن دیپلماسی عملگرا وهوشمندی شد که از اجماع حامیان صدام، اجماع علیه صدام و از قطعنامههای ضدجمهوری اسلامی ایران، پل بزرگترین پیروزی سیاسی نظام را در جنگ بسازد. برای مردم تصویری میدانی از اتفاقاتی که طی سالهای آخر دفاع مقدس افتاد و شیب رو به صعود و متوازنی از دیپلماسی را ایجاد کرد تا به قطعنامه رسیدیم، ارائه فرمایید.
فکر میکنم استراتژی مهم قضیه، بعد از فتح خرمشهر از طرف امام(ره) ارائه شد که یک راهنمایی برای بعد از آن بود که چه سیاستی را پیش بگیریم. از لحاظ تاریخی در آن مقطع مباحثی داشتیم که کاملا بین امام(ره) و نیروهای نظامی بود.
فرماندهان ارتش و سپاه چند روز پس از فتح خرمشهر در جلسهای که بهعنوان جلسه شورای عالی دفاع بود، خدمت امام(ره) رسیده بودند. من و آیتالله خامنهای هم بودیم. آن موقع من سخنگوی شورای عالی دفاع بودم. خرمشهر فتح شده بود و نیروهای ما خیلی شاداب بودند. نیروهای زیادی هم عازم جبههها میشدند. عراقیها هم خیلی سرخورده بودند. طبیعی این بود که در تعقیب نیروهای فرار کرده بعثی وارد خاک عراق شویم و آنها را درخاک خودشان منهدم کنیم. جلسه هم برای این تشکیل شده بود که چه کار کنیم.
امام (ره) در قدم اول هم با ورود به خاک عراق مخالفت کردند و هم با ختم جنگ که برای نظامیها یک مشکلی پیش آمده بود و با منطق آنها سازگار نبود. آنها میگفتند که اگرعراق بفهمد ما پشت مرز میایستیم و داخل خاک نمیشویم با خیال راحت قوای خود را بازسازی میکند. به علاوه مقدار زیادی هم از ارتفاعات سرشکن ما در غرب را اختیار دارد و ممکن است بار دیگر با تجربه بیشتر و حمایت دیگران به شکل دیگری حملهاش را آغاز کند.
با اینکه شخصیت امام(ره) زبان نظامیها را مقداری کُند میکرد، ولی انصافا کارشناسانه حرف زدند و گفتند: اینکه ما دشمن منهزم را تعقیب نکنیم و به آنها فرصت تجدید قوا بدهیم، با منطق نظامی نمیخواند. اگر ما بخواهیم جنگ را ادامه دهیم، نمیتوانیم بگوییم که ما تا مرز میآییم. بعد از این دیگر دشمن چه مشکلی دارد؟
امام(ره) هم با آن روحیهای که داشتند، در مقابل منطق خاضع بودند و با همه قاطعیتی که داشتند، منطق اینها را پذیرفتند و گفتند که راه دیگری انتخاب کنید. چند دلیل آوردند که نباید وارد خاک عراق شویم که قبلا هم گفته بودند. یکی این بود که با ورود ما به خاک عراق، حس وطنخواهی مردم عراق که الان روحیه آنها با ماست، (چون مردم عراق درجنگ بیشتر طرفدار ما بودند و علاقهای به صدام نداشتند) باعث میشود که پشت سر دولت و ارتش عراق بایستند. دوم اینکه در دنیای عرب هم احساس خطر و روحیه ناسیونالیسم عربی گُل میکند و برای عراق نیروی زیادی میگذارند. سوم هم اینکه جهان حاضر نیست این گونه ببیند که ما عراق را تصرف کردیم. همه اینها باعث میشود که کار ما در جنگ مشکل شود. بعد هم یک دلیل انسانی و دینی را اضافه کردند و گفتند که مردم عراق دوستان ما هستند و ما در آینده با مردم عراق باید کار کنیم و آنها هم به ما تکیه خواهند کرد. ما نباید به مردم عراق صدمه بزنیم چراکه یکی از اهداف نجات مردم عراق از دست بعثیان خونآشام بود. تا حال آنها به کشور ما آمده بودند و ما با آنها بهعنوان متجاوزین میجنگیدیم. وقتی که به آنجا برویم مردم آسیب میبینند.
با پیشنهاد امام(ره) راهحلی انتخاب شد و دیگران هم قبول کردند و آن این بود که اگر میخواهید وارد خاک عراق شوید و ضرورت دارد وارد شویم در جایی وارد شویم که مردم نباشند یا خیلی کم باشند. شما چنین جایی را پیدا کنید و وارد خاک عراق شوید تا هم قدرتتان را نشان بدهید و هم خاطر دشمن راحت نشود. این استراتژیای شد که امام(ره) به ما دادند. متاسفانه بعدا ما نتوانستیم این نوار را پیدا کنیم یا دفتر امام(ره) این نوار را نداد، چون ما دبیرخانهای داشتیم که مذاکراتمان را ضبط میکرد.
بعدا طراحی همین شد که ما به سراغ جاهایی برویم که مردم آسیب نبینند. تا مدتی که من فرمانده جنگ نبودم دو، سه عملیات مثل رمضان و والفجر مقدماتی انجام شد که ناموفق بود. برای انجام آن چند عملیات هم، بین ارتش و سپاه که خیلی صمیمی بودند، اختلاف افتاد. چون هر دو میخواستند خوب بجنگند. ارتش میخواست کلاسیک بجنگد و سپاه هم اصل غافلگیری را انتخاب کرده بود و شیوه دیگری در جنگ داشت لذا اختلاف به وجود آمد. بالاخره ضرورت پیدا کرد که کسی در آنجا باشد و جنگ را فرماندهی و این اختلافات راحل کند که من از سوی امام(ره) بهعنوان فرمانده جنگ انتخاب شدم.
با سران قوا در جلسات ۵ نفری (روسای سه قوه، نخستوزیر و سیداحمد خمینی) که داشتیم، مطرح کردیم و همه متفق بودیم که جنگ را باید به صورتی خاتمه دهیم که ما از عراق گروگان بزرگی داشته باشیم تا هم خواستههایمان تامین شود و هم به اهداف خود در جنگ برسیم.
خدمت امام(ره) برای خداحافظی رفتم و همین را مطرح کردم که ایشان بدانند من با این عقیده در جنگ میروم و هرچند که شعار میدهیم جنگ جنگ تا پیروزی یا تا رفع فتنه یا هر چیز دیگر. گفتم که من با این هدف وارد میدان میشوم تا جنگ را به این صورت تمام کنیم ایشان هم نگاهی به من کردند و جواب ندادند. من هم انتظار نداشتم جواب بدهند میخواستم بگویم که اگر میخواهید من جنگ را فرماندهی کنم، این استراتژی من است. فقط با یک تبسم مواجه شدم. این تبسم میتوانست به معنای اینکه شما ساده هستید باشد و میتوانست به این معنا باشد که این خوب است ولی حقش نبود که امام(ره) این حرف را بگویند این حرف را من میبایست میگفتم که گفتم.
در آن روزها سپاه طرح عملیات خیبر را آماده کرده بود و منتظر من بودند. چمدان من هم آماده بود و عصر همان روز با هواپیما رفتم و همان شب یا شب بعد به قرارگاهی که برای جنگ داشتند رفتیم. همه فرماندهان جمع بودند و من این جمله را گفتم. تشریح عملیات خبیر معلوم شد که هدف اصلی آن این است که جاده بصره و بغداد را قطع کنیم، لب دجله بایستیم و از آنجا هم به صورت جنگهای نامنظم راه ناصریه را تهدید کنیم که بصره کاملا از عراق جدا باشد یعنی عراقیها نتوانند از بصره و دریا استفاده کنند. این استراتژی آن عملیات شد و من هم برای فرماندهان گفتم که اگر شما به اهداف این عملیات برسید من به شما قول میدهم که جنگ پیروزمندانه تمام میشود سرجای خودمان میایستیم و میگوییم که بیایید متجاوز را محاکمه کنید وحق ما را هم بدهید. در این صورت ما از اینجا به زمین خودمان بر میگردیم و چیزی نمیخواهیم که در آنجا این حرف من دوگونه تلقی شد.
آن نوار را سپاه به من نداده است. این گونه اسناد را آنها جمع میکردند. آن نوار، یک نوار تاریخی است. من از روی نقشه کالک جنگی تحلیل کردم و آن حرفها را گفتم. از همان روز یا همان شب این بحث شروع شد خیلیها خوشحال شدند و بعضیها هم گفتند همه میگویند «جنگ جنگ تا پیروزی» آقای هاشمی میگوید «جنگ جنگ تا یک پیروزی». آنها نمیدانستند که پشت این یک پیروزی، همان پیروزی واقعی است که از این در میآید. من هم گفته بودم و میفهمیدند ولی کسانی بودند که دلشان میخواست جنگ باشد و فکر میکردند که در جنگ و باب شهادت باید باز باشد تا آثاری از لحاظ فرهنگی، نظامی و سیاسی داشته باشد، آنگونه عقیده داشتند.
علت انتخاب جنابعالی از سوی امام(ره) چه بود؟
بحث بین من و آیتالله خامنهای بود. امام(ره) گفتند آیتالله خامنهای رئیسجمهور هستند که باید کشور را اداره کنند. ولی من در مجلس بودم و امام(ره) گفتند شما دونایب دارید و اگر در مجلس نباشید، اتفاق مهمی نمیافتد.
آن موقع رابطه من با سپاه خیلی صمیمی بود. چون من این سپاه را به وجود آورده بودم. در اولین جلسهای که گروهها در جمشیدیه جمع شده بودند، من از طرف شورای انقلاب رفتم و اینها را شکل دادیم بعدا گاهی دست آیتالله خامنهای و دیگران بود. چون سپاهیها بیشتر عملیات آفندی را انجام میدادند، رابطه من با آنها صمیمی بود و امام(ره) هم این مساله را میدانستند و فکر میکردند از این جهت مناسبتر است. البته هیچوقت ما این را استدلال مطرح نکردیم و ایشان هم استدلال نکردند.
اگر اجازه بفرمایید به صورت مشخصتر نگاهی به تیر ۶۶ تا تیرماه ۶۷ بیندازیم. به نظر میآید حضرتعالی با حمایت امام(ره) در مسیری حرکت میکردید که دو جنبه افراطی داخلی و خارجی به نوعی رضایت به طی این مسیر نداشتند، حتی در پارهای از مصادیق بدون اینکه با هم در ارتباط باشند، با همدیگر همکاری میکردند و میخواستند مسیر دیپلماسی که شما طی میکردید، کاملا با شکست مواجه شود.
امام (ره) میدانستند که به کجا میرویم. من هم مرتب با امام(ره) در تماس بودم. بعد از هر عملیاتی که برمیگشتم، خدمت امام(ره) میرفتم و توضیح میدادم. اگر ناقص عمل میشد دلیلش را میگفتم و ایشان هم میدانستند. بهخصوص اینکه حاج احمدآقا همیشه با ما و دیگر فرماندهان در تماس بود و خبرها را به ایشان میداد. سپاه و ارتش هم در تماس بودند.
در فاصله قطعنامههای 588 و 598 چه گذشت؟
قطعنامه که صادر شد، اشکالاتی داشت و ما هم با یک استراتژی درست با آن برخورد کردیم؛ یعنی خدمت امام(ره) رفتیم و پیشنهاد دادیم. قرار بر این شد که ما از یک جهت عملیات زمینی و جنگ را با قدرت ادامه دهیم و نیرو هم تجهیز کنیم که ستادکل را بر این اساس برای اینکه دولت بیشتر از گذشته برای پشتیبانی جنگ در میدان باشد، تشکیل دادیم. مردم هم دعوت شدند که برای جنگ آماده شوند که این یک فاز بود. فاز سیاسی را هم شروع کردیم و آن این بود که مذاکره کنیم تا مفاد قطعنامه مطلوب ما شود. این سیاست با چند عملیاتی که انجام شد و با مذاکراتی که شروع کردیم، جواب داد. طول کشید تا قطعنامه را به نفع ما اصلاح کردند. انصافا دوستان ما در وزارت خارجه که مسئولیت مذاکره را داشتند خوب عمل کردند البته آنها تنها نبودند و قدمی بدون تایید برنمیداشتند. اول حضرت امام(ره)، بعد سران قوا و من که مسئول جنگ و جانشین فرمانده کل قوا بودم. هر مرحلهای را طی میکردند سوال میکردند و ما جواب میدادیم که مثلا تا اینجا پیش بروید. پس سیاست ما دو شعبه داشت؛ یکی اینکه در جنگ نشان بدهیم با قدرت ایستادهایم که آنها خیال نکنند ما داریم مضمحل میشویم و دوم هم اینکه در مذاکرات سیاسی یکدنگی نکنیم و دیپلماسی فعال را عمل کنیم تا بالاخره به نقطهای رسیدیم که هیچکسی از ناظران جهانی فکر نمیکرد به اینجا برسیم.
یعنی ما با یک شگرد دیپلماتیک بهگونهای رفتار کردیم که همانهایی که در سازمان ملل همیشه علیه ما رای میدادند اینبار به نفع ما رای دادند. همانطور که گفتم رفتار ما بهگونهای بود که اولا دنیا از ما مسئولیتشناسی دید و دید که ماجراجو نیستیم و یک حرف منطقی داریم و برای حرف منطقی خودمان مقاومت میکنیم. بعد انعطاف ما را در چیزی دیدند که فکر نمیکردند در مواردی انعطاف نشان بدهیم. در آن وضع میتوانستیم در تنگه هرمز برای دیگران مشکل ایجاد کنیم اما نکردیم و گفتیم که امنیت یا برای همه یا برای هیچکس. میتوانستیم آن موقع انتقام بیشتری از آمریکاییها در خیلی از جاها بگیریم اما لزومی نداشت وارد این کار شویم. امام(ره) هم مسائل را هدایت میکردند. بالاخره با آن رفتار حرکت منطقی هم صلح و دوستی خودمان را نشان دادیم هم روی حق خود پافشاری کردیم که فتح واقعی اینجا بود.
گزارش خطا
آخرین اخبار