5سال پس از «پرویز مشکاتیان»؛ مضراب غم
پنجسال پیش، در پایان کنسرت استادشجریان و گروه شهناز در شهر اشتوتگارت آلمان، وقتی افسانه شجریان از دخترش «آوا مشکاتیان» گفت که 24ساله شده و همه از اینکه زمان چنین بهسرعت میگذرد شگفتزده شدیم، چه میدانستم آوای جوان دوروز بعد در تهران وقتی برای بیدارکردن پدرش پرویز مشکاتیان میرود، او را در بستر مرگ مییابد و عمر موسیقیدان برجسته سرزمین ما اینچنین زود با یک ایستقلبی سر میآید؛ عمری که 54سال بیش نپایید: از 24اردیبهشت1334 تا 30شهریور1388. همان شب شجریان برنامههای کنسرت پاریس را تغییر داد و به یاد داماد و همکار پیشین خود یکدقیقه سکوت اعلام کرد و سپس خواند: قاصدک هان چه خبر آوردی... . مشکاتیان یکی از برجستهترین موسیقیدانان ایرانی در زمینه آهنگسازی و نوازندگی است. اما شاید آنچه که در مورد او کمتر به زبان و قلم آمده، سرآمدبودنش در ملودیسازی روی شعر دیروز و امروز فارسی است. گزافهگویی نیست اگر بگویم از این نظر برای او در میان آهنگسازانی که در دهههای اخیر در ایران پا به عرصه گذاشتهاند، همتایی نیست. مشکاتیان نهتنها آهنگ و وزن بیرونی شعر و کلام را خوب میشناخت، بلکه به ریتم و ضرباهنگ درونی واژهها نیز مانند یک شاعر آشنا بود. حسین علیزاده در مصاحبهای او را یک «موسیقیدان ادیب» نامید که بسیار درست است. باید با او مینشستید و حرف شعر پیش میکشیدید تا میفهمیدید چگونه شعر و ادب پارسی با جانش آمیخته است. از همینرو بود که با بسیاری از شاعران و ادیبان همروزگارش نشستوبرخاست دیرینه داشت. سوگنامه دکترشفیعیکدکنی برای درگذشت مشکاتیان روشنگر این ادعاست.
میشود گفت مشکاتیان شاعری بود که شعرهایش را با سنتور و سهتار خود یا با ساز دیگر اعضای گروه «عارف» میگفت و میسرود. اوج ملودیسازی او را میتوان در تصنیفهایی که برای محمدرضا شجریان کار کرده است، از بیداد تا آستان جانان، جان جهان، گنبد مینا، جان عشاق، صبح است و قاصدک دید و شنید. در همه این تصنیفها، شعر علاوه بر ریتم ظاهری (وزن عروضی) که ابزار کار بسیاری از تصنیفسازان از گذشته تا به امروز بوده و ریتم تصنیفها و ملودیها با استفاده اساسی از وزن شعر ساخته میشده است، در دست مشکاتیان ضرباهنگ و ریتمی نو و بدیع پیدا میکند که بیرونآوردن آن تنها از دست او برمیآمد و این راهی است که خوشبختانه بیرهرو نمانده و از سوی چندآهنگساز جوانتر نیز پیگیری میشود که امیدوارم بتوانند جای خالی او را پر کنند.
شجریان یکروز و در همان هنگام که همکاری با مشکاتیان را قطع کرده بود، به نگارنده گفت: «اگر بخواهم به تصنیفسازانی که با من کار کردهاند نمره بدهم، مشکاتیان نمرهاول را میگیرد و دیگران بعد از او قرار دارند. ملودیهای موسیقیایی که پرویز روی شعر میگذارد، نظیر ندارد.» شبیه این کلام را از زبان بسیاری از آهنگسازان و نوازندگانی که میشناسم در مورد مشکاتیان و تصنیفهایش شنیدهام. جالب اینکه پرویز مشکاتیان نیز همواره در مورد شجریان نظری بزرگوارانه داشت. در پایان کنسرت «قاصدک» در آلمان که این دوهمراه همایون شجریان اجرا کردند و پس از آن کارشان به جدایی همیشگی خانوادگی و حرفهای انجامید، مشکاتیان در دفتر کار من در شهر «ماینز» میگفت: «شجریان نقطه اوج تاریخ آواز ایران است، جایی که او میخواند دیگران نباید لب به آواز بگشایند!»
چندسال پیش در تهران، هنگامی که قبل از کنسرت شجریان با گروه «آوا» پرویز مشکاتیان با دستهگلی آمد و پشتصحنه رفت و دست در گردن یار دیرین انداخت، امیدی در دلم دمید که آن همکاریهای درخشان گذشته دوباره آغاز خواهد شد. اما افسوس که مرگ امان نداد تا این آرزو به واقعیت بدل شود و حالا باید به گفته علیزاده افسوس بخوریم برای نبودن کسی که مرگش کار خردی نیست و جای او را به آسانی یکی دیگر پر نخواهد کرد. در فرصتهایی که با پرویز مینشستیم، اگر تنها بودیم، بیش از آنکه حرف موسیقی در میان باشد، حرف شعر در میان بود و من بسیار دوست داشتم که او با آن صدای گیرا و گرفته، شعرهایی را که از دوستان شاعرش در خاطر داشت، بخواند. هیچگاه شب پس از کنسرت استراسبورگ در سال1989 در کنار دریاچه خوابیده در مه و صدای غمآلود او را از یاد نخواهم برد که از زبان فریدون مشیری برای ما از «ایران» میخواند:
آفتابت که فروغ رخ زرتشت در آن گل کرده است،
جویبارت که ز خمخانه حافظ قدحی آورده است
کوهسارت، که در آن همت فردوسی پر گسترده است،
همزبانان منند...
دوستی داشتم بهنام «محمد شاهمحمدی» که از نوجوانی با هم بزرگ شده بودیم و خوب هم سنتور میزد. او بود که عشق به موسیقی ایرانی را به جان من انداخت، اما خیلی زود در 57سالگی سرطان گرفت و از میان ما رفت. در مرگ او غزلی ساخته بودم با عنوان «مضراب غم». پس از مرگ پرویز مشکاتیان این غزل را برای هنرمند گرانقدر حمید متبسم خواندم، بسیار پسندید و گفت چقدر با سوگ پرویز جور درمیآید. پذیرفتم و اینک آن غزل را به یاد هردو آن عزیز که زود سفر کردند، دوباره مینویسم:
سرمست پیش چشم همه خواب میروی / در خواب، همچو قایق بر آب میروی / ما پشتسر نشسته به ماتم که هان، بمان / تو پیشرو چو هاله مهتاب میروی / ما خسته و خمار و بجا مانده از رحیل / تو سر کشیده جام می ناب میروی / آه ای همیشه مست، ببین حال ما مرو / لختی درنگ کن، ز چه بشتاب میروی؟ / یادش بخیر، آنهمه ره همسفر شدیم / اینک چه شد که اینهمه بیتاب میروی؟ / چون میروی جوانی ما با تو میرود / ما پیر میشویم و تو شاداب میروی / ما ماندهایم و یاد تو و نغمههای تو / غم میزند به ساز تو مضراب، میروی
منبع: روزنامه شرق
گزارش خطا
آخرین اخبار