آرمان کارکردهایی واقعی دارد

عدم تحقق صددرصدی آرمان نه تنها ضعف آن نیست، بلکه قوت آن بوده، چراکه ضامن بقاء و همیشگی‌بودنش است.
کد خبر: ۲۴۷۰۴۲
تاریخ انتشار: ۰۳ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۶
محسن سلگی*- باور دارم که آرمان کارکردهایی واقعی دارد:

1. آرمان خالص _ یا مسامحتاً به تعبیر ماکس وبر، ایده آل تایپ/ نمونه مثالی- سنگ محک واقعیت هاست.
2. موعود یا آرمان خالص، اعتراضی به وضع موجود است و بنابراین، کارکرد انتقادی دارد.
3. گاه یک آرمان مانند ستاره قطبی است که راه را نشان می دهد اما به آن نمی رسیم.

عدم تحقق صددرصدی آرمان نه تنها ضعف آن نیست، بلکه قوت آن است. چراکه ضامن بقاء و همیشگی بودن اش است. لازم به توجه است در این مورد از آرمانهای ثابت سخن می گویم نه از آرمانهای متغیّر. گرچه تحقق تام آرمانهای متغیّر هم دور از ذهن می نماید؛ چنانکه لکان در بحث ابژه کوچکa  مطرح می کند.

باور به تحقق تام آرمان آن هم در زمان غیبت، به یکپارچه سازی و حذف تفاوت، خلاقیّت و آزادی منتهی می شود.

در آن سو اگر از خود و جامعه آرمان زدایی کنیم، رخوت و کرختی، خمود و بسا جمود بر آن مستولی شود. اگر مبنای همه چیز را استقراء قرار دهیم، فضای چندانی برای خلاقیّت نمی ماند. چراکه استقراء منتظر تکرار است.

کدام اصولگرایی؟
اصولگرایی مبتنی بر آرمان، وقتی تندرست و در صحت و درستی است که بداند آرمان های ثابت هرگز تحقق صددرصدی نمی یابند و اگر این اتفاق بیافتد، آن آرمان در همان لحظه می میرد.

اصولگرایی اصیل[i] آرمانگراست اما واقعیت را هم می بیند و مورد محاسبه قرار می دهد(می شمارد و به شمار می آورد). گرایش یک اصولگرای اصیل به سمت آرمانهاست اما با ملاحظه واقعیت و محدودیت ها و مقدورات آن.

با الهام از روی بَسکار باید بگویم یک اصولگرای اصیل واقعیت بالقوه را هم می جوید و واقعیت را به واقعیت تجربی و واقعیت بالفعل فرو نمی کاهد.

کدام اصول؟
می توان از اصول ثابت و اصول متغیّر یاد کرد. جهان دائماً در حال تغییر است و این تغییر برخی را به این انگاره ثابت معتقد ساخته که نمی توان از اصول سخن گفت. البته این را می پذیرم که دنیا در حال تغییر است و حتی برخی اصول ساخته می شوند. همچنین معتقدم نمی توان هر اصلی را درست دانست، همچنانکه هر آرمانی را هم نمی توان درست دانست. اینجاست که بهنگام است بپرسیم سنگ محک و راه رسیدن به حقیقت و درستی کدام است؟ دین؟ عقل؟ تجربه؟ سنت؟

نه تنها آرمان با خصلت آینده گرایانه و واجد ابهام، که تجارب انسانی رسوب یافته یا سنت هم می تواند واجد خطاهای بزرگی باشد. انتخابات هم نمی تواند ضامن حقیقت و درستی باشد. چه بسا مردم در یک انتخابات آزاد به دیکتاتوری و سرکوب رأی بدهند. توان عزل کردن هم در شرایطی که هیچ بدیل مناسبی نباشد نیز یک سنگ محک مناسب نه برای حقیقت، که حتی برای حق هم نیست.

برای این مسأله می بایست عقل را داور قرار داد که البته این داوری، واقعیت خارجی را به عنوان قاضی و معیار صدق می پذیرد. افراد برای محک این مقولات به عقل به منزله سنگ محک یا اصل نیاز دارند. حتی تجربه گرایی هم پایبندی به اصول است که البته این اصول به علوم تجربی تعلق داشته که گزاره هایش ابطال پذیر است.

از مهندسی تا معماری
ممکن است برخی اصول توأم با تغییر شکل بگیرند. بنابراین در جامعه به دلیل متمایزبودن تغییر انسانی، معماری کردن جامعه یا توجه به ظرافت ها و فراغت ها و فراقت ها لازم می نماید. به هر روی، جامعه امروزی و دنیای جدید به خصوص بعد از طرح مارشال، بدون برنامه ریزی و دانش جمعیت اداره نمی شود هرچقدر هم که شعار دولت کوچ شونده سر دهیم.

معماری کردن واقعیت تمایز جدی با مهندسی کردن آن دارد. واقعیت متغیّر انسانی و حتی ساختمان های محل زندگی او را نمی توان و یا اقلاً مطلوب نیست که صرفاَ مهندسی کرد[ii].

مراد من از معماری کردن واقعیت آن است که بایستیم تا واقعیت شکل بگیرد و سپس آن را معماری کنیم. یعنی به جای خلق آن، سعی کنیم آن را دقیق تر، زیباتر، فهمیدنی تر و خوشایندتر کنیم. به بیان دیگر، منتظر برآیند و انباره تجارب انسانی بمانیم. در هر حال، تردیدی نیست ک افکار بزرگ اشخاص بزرگ سهم بی بدیلی در ساختن جهان دارند. نمی توان منکر اثر جهان‌تاریخی کسانی مانند دکارت، مارکس و در ایران حکیمی مانند امام خمینی شد.
حال افزون بر بسط مفهوم مهندسی اجتماعی، بد نیست تأکید کنیم که مخالفت با اصول، خود را هم در مخالفت با عقل و هم تجلی آن یعنی برنامه ریزی نشان داده است.

محافظه کارانی مانند فردریش هایک -اگرچه او خود منکر محافظه کاربودن اش می شد- با برنامه های عقلانی و ساخته ذهن یک فرد و از بالا مخالفت کرده و از اصل خودجوشی دفاع می کنند. احتمالاً او با معماری کردن واقعیت علاوه بر مهندسی آن هم مخالفت می ورزید. او در این باره مشابه مایکل اکشات فکر می کرد و به برنامه ریزی عقلانی روی خوش نشان نمی داد. باوجود این ها، هایک نیز نتوانسته از اصول به طور تام بِکَند. بر اساس اصل تجربی مورد اتکای وی، مانند بسیاری از محافظه کاران سنت را به عنوان انباره و اندوخته تجارب فردی بس مهم می دانست؛ سنتی که اگرچه قابل تغییر است، اما با تغییر انقلابی سازگار نیست. خود هایک نیز مدعی بود که چون در پی آزاد بیشتر و تغییر است نمی تواند یک محافظه کار باشد و محافظه کاران با تغییر مخالف اند. واقعیت آن است که علی رغم تأکید بر تجارب زیسته افراد، به آزادی فردی و کوجیتوی دکارت نزدیک نمی شود و همچنین نمی تواند به فرد همچون افراد در گرایش مثبت اش به سنت نزدیک شود. ضمن این که هایک می بایست التفات می داشت که همه سنت ها در همه ملت ها، سنت آزادی یا سنتی دارای مقومات ازادی نیستند و بنابراین کسی مانند امام خمینی در برابر یک استبداد عمیق و ریشه دار، ناگزیر از انقلاب می شود.

امام، سازگاری عقل و تجربه، سنت و برنامه
در باره امام خمینی باید بگویم او توانست سازگاریِ حقیقت و عقل یا آنچه می اندیشید با خواست مردم و تجربه زیسته و نیز تجربه انباشته تاریخی آنها باشد. همچنین سازگاری سازمایه های مهم سنت و برنامه باشد که صورت زیرین صورت زبرین پیش گفته است.

پی یر بوردیو به درستی نشان می دهد که نزد مردم، عمدتاً عمل مبنای اندیشه است؛ درست برخلاف انگاره انسان اقتصادی و برخلاف تصور غالباً فیلسوفانه و کلاسیک که اندیشه را مبنای عمل می دانست. اما درباره امام شاهد سازگاری میان اندیشه و عمل هستیم؛ او چنان عمل می کرد که می اندیشید و چنان می اندیشید که عمل می کرد و حتی عملی و قابل تحقق بود. بنابراین او شبیه کسانی نیست که مورد نقد اکشات، آرنت، هایک و دیگران قرار می گیرند. او تجلی خواست مردم و احیای هویت و سنت آنها بود. او احیای عقل بود. اما احیایی بود که با فرودآمدن و آرامش عقل همراه بود؛ عقل را همچون درختی بر زمین و در زمین نشاند. با خدا و دین هم همین کار را کرد. اما عقل و حقیقت را، دین را طوری دیگر هم احیاء کرد؛ زمین را به آسمان استعلاء داد. زمین را به پرواز درآورد. او حتی سازگاری آرمان و منفعت را در خود و حکمرانی اش به تحقق رسانده بود.

بوردیو به خوبی نشان می دهد که شعارهایی مانند «هنر برای هنر» و «اگر دنبال تجارت هستی وارد این اکادمی هنر نشو» با توجه به سرمایه نمادین نمی تواند عاری از منفعت سرمایه ای باشد. امام اما فراتر ازین و متمایز از شعارهای ریاکارانه و یا اشرافی و مغرورانه، متواضعانه و در عین حال قاطعانه دین برای دین را هم قبول نداشت و دین را هم طریق کمال به سمت خدا می دانست. او در پی منفعت نبود و تنها خدا را برای خدا می خواست. خودش را اما نمی خواست، درست برای خدا.
 
پی نوشت:
[i] این اصولگرایی لزوماً اصولگرایی به معنی جناحی آن نیست. برای همین شاید بهتر باشد گاه به جای اصولگرایی، از اصل گرایی دفاع کنم.

[ii] می بایست ظرافت ها و تفاوت ها و جنبه هنری و حسی را هم به طور خاص-در معماری داخلی- در نظر گرفت و از نگاه یکسان ساز دوری گزید. البته در اینجا مقصود از معماری همان معماری داخلی است نه مهندسی معماری. اگرچه در مهندسی معماری هم از شیوه های یکسان ساز در بسیاری موارد دوری صورت گرفته است. معماری سبک «فولدینگ» مصداقی از این تحول است. در این سبک، فرم نرمش و انحناء یافته است.

برای درک دقیق تر آنچه درباره تفاوت های فردی –ایضاً حسی و روانشناختی- گفته شد، به هنگام است «حس بساوایی» و برتری اندرونی بر وجه بیرونی یا عمومی ساختمان را در معماری سنتی ژاپن مورد توجه قرار داد. اغلب برای یک ژاپنی، زیبایی درون خانه بسیار مهم تر از زیبایی بیرونی بوده است. این درست در برابر نگاه یکسان ساز مدرن قرار دارد.

نگاه ی گردشگر به یک شهر یا محله متفاوت از کسی است که در آن محله یا شهر زندگی می کند. دیدگاه اول می تواند پهلو به مواجهه خنثی بزند که از این تمایز به عنوان حس دیداری در برابر حس بساوایی یاد شده است. حس بساوایی اشاره به حال و هوا دارد. از این منظر شاید یک مکان از حیث دیداری جاذبه ای نداشته اباشد اما برای باشندگان و ساکنان آن، واجد وجد و حس وجودی یا حال و هوایی خوش باشد. برعکس این ماجرا هم قابل تصور و مصداق یابی است.

قابل اشاره است که در تفاوت فضا و مکان با قاب هوسرلی هم سخن های زیادی گفته است.

* دانش آموخته دکتری علوم سیاسی 
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار