حال همه ما خوب نیست

این روزها با افزایش پرخاشگری‌هایمان در زندگی روزمره، به نظر می‌رسد وضعیت هشدار را هم پشت سر گذاشته‌ایم. شهروندانی هستیم که هر کدام ممکن است با یک تلنگر بغضی را تبدیل به فریاد کنیم.
کد خبر: ۲۴۰۴۹۷
تاریخ انتشار: ۰۳ دی ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۲
صدای ایران-«این روزها با افزایش پرخاشگری‌هایمان در زندگی روزمره، به نظر می‌رسد وضعیت هشدار را هم پشت سر گذاشته‌ایم. شهروندانی هستیم که هر کدام ممکن است با یک تلنگر بغضی را تبدیل به فریاد کنیم. یا چه بسا این خشم و استیصال را به یک افسردگی عمیق ببازیم و گوشه‌ای در انفعال روزگار بگذرانیم. بسیاری از روانشناسان ریشه افسردگی‌های عمیق را خشمی فروخورده می‌دانند و معتقدند یکی از دلایل بسیار مؤثر در بروز افسردگی، خشم است.»

به گزارش صدای ایران ، روزنامه ایران نوشت: «حال روحی جامعه ما خوب نیست. موضوع قابل انکار و کتمان نیست، همه معترف‌اند به این که ما «عصبانی هستیم»، «افسرده‌ایم» به این که حوصله یکدیگر را نداریم. به این که «گفت‌و‌گو» در مفهوم صحیح آن، مدت‌هاست از میان‌مان رخت بسته و رفته و ما مانده‌ایم و فریادهایی که نمی‌دانیم باید به سر چه کسی بزنیم و همین است که به ساده‌ترین تلنگر خشم و عصبانیتی که نتیجه تلنبار شدن مجموعه‌ای از استیصال‌ها و نگفتن‌ها و خشم‌های کوچک و بزرگ است را بروز می‌دهیم. در خیابان، مترو، تاکسی، محل کار، منزل و... کلمات مدام توی ذهنمان رژه می‌روند، تکرار پشت تکرار، کلماتی محدود و آشنا کلافه‌مان می‌کنند: «بریدم. کم آوردم. آن قدر که فکر جور کردن زندگی‌ام هستم، فکر خود زندگی نیستم. داره یادم میره عشق چیه» این کلمات برای ذهن همه ما آشناست.

حال همه ما خوب نیست

مسافر به قیمت کرایه تاکسی اعتراض می‌کند، با همان جمله همیشگی: «این مسیر، مسیر هر روز منه، هر روز [...] تومن کرایه می‌دم» راننده کوتاه نمی‌آید، مسافر با عصبانیت در را پشت سرش محکم می‌بندد و می‌رود، راننده به بد و بیراه گفتن اکتفا نمی‌کند، پیاده می‌شود به اعتراض که «چرا در رو می‌کوبی» و همین مقدمه مشاجره و نزاعی است تکراری و تکثیر شونده.

سیب‌زمینی‌های خلال شده زیر پای دو مرد له می‌شوند و فریادهایشان فضای فودکورت را پر کرده، یقه یکدیگر را گرفته‌اند و میانجی‌گری دیگران چاره‌ساز نیست. دلیل این گلاویز شدن، یک سوء‌تفاهم کوچک است که با یک عذرخواهی ساده حل می‌شود اما آدم‌هایی که روزها و ماه‌ها و سال‌ها خشمی را در گلویشان پنهان کرده‌ و مجال بیانش را نداشتند، به عذرخواهی و گفت‌و‌گو اعتقادی ندارند.

در چنین مواقعی حق را به چه کسی باید داد؟ ما کدام سوی ماجرا ایستاده‌ایم؟ چقدر توان این را داریم که در شرایط مشابه رواداری پیشه کنیم و کار را به خشونت نکشانیم؟

همه ما در زندگی روزمره‌مان شاهدان عینی نزاع‌هایی هستیم که هر روز مثل جرقه‌های کوچک در گوشه و کنار شهر زنگ هشداری را به صدا درمی‌آورند که کسی قصد جدی گرفتنش را ندارد. خشم نهفته زیر پوست جامعه تنها به رفتار در خیابان یا مکان‌های عمومی محدود نمی‌شود، بخش عمده‌ای از این خشم در جامعه را می‌توان در خشونت کلامی کاربران فضای مجازی مشاهده کرد. افرادی که تمام خستگی‌ها و خشم و نفرت خود را لابه‌لای کلمات و اظهار نظرها پنهان می‌کنند و مثل پتکی به سر کاربران دیگر می‌کوبند. کار سختی نیست مطالعه و رصد خشمی که به قدر چند میلیون کاربر ایرانی در شبکه‌های اجتماعی تکثیر شده است.

این معادله دو سو دارد؛ سویی که خشم را بروز می‌دهد و سویی که مخاطب این خشم است. اگر میزان تحمل و رواداری در یک سوی این معادله بیشتر باشد، شاید بتوان امیدوار بود به این که ماجرا به نزاع منتهی نشود اما مسأله این است که هر دو سوی این معادله از آستانه تحمل پایینی برخوردارند. در بسیاری موارد فرقی ندارد که ما کدام سوی ماجرا باشیم، آن چه بروز می‌دهیم رفتاری است که گاهی به مراتب تهاجمی‌تر از رفتار طرف مقابل است.

سال‌ها پیش کارشناسان درباره وضعیت نگران‌کننده روحیه پرخاشگری در جامعه هشدار دادند. نتیجه هشدارها شد تأسیس مراکزی در چند نقطه پایتخت که قرار بود به مردم مهارت‌های کنترل خشم را آموزش دهد، مراکزی که همان روزها هم تأثیر‌گذاری کافی را در جامعه نداشتند و خیلی زود در میان هیاهو گم شدند. مردم ماندند و خشمی که نمی‌دانستند از کجاست و باید با آن چه کنند، فقط می‌دانستند هست. خشمی که یک روز در نزاع‌های خیابانی بروز پیدا می‌کند، یک روز در کامنت‌های یک شبکه اجتماعی، یک روز در افزایش آمار طلاق، روز دیگر در افزایش مصرف مواد مخدر یا نقاب عوض می‌کند و در هیبت افسردگی نمایان می‌شود. این روزها با افزایش پرخاشگری‌هایمان در زندگی روزمره، به نظر می‌رسد وضعیت هشدار را هم پشت سر گذاشته‌ایم. شهروندانی هستیم که هر کدام ممکن است با یک تلنگر بغضی را تبدیل به فریاد کنیم. یا چه بسا این خشم و استیصال را به یک افسردگی عمیق ببازیم و گوشه‌ای در انفعال روزگار بگذرانیم. بسیاری از روانشناسان ریشه افسردگی‌های عمیق را خشمی فروخورده می‌دانند و معتقدند یکی از دلایل بسیار مؤثر در بروز افسردگی، خشم است.

همدلی یا هم زبانی؟

چند روز پیش وزیر بهداشت از شیوع افسردگی و وضعیت روان‌های گرفتار گفت و اعلام کرد که می‌خواهد زنگ خطر بزرگی را به صدا درآورد. زنگ خطر وضعیت روان جامعه‌ای که خشم در آن به افسردگی تبدیل شده و این مرحله خطرناکی است. اما تجربه می‌گوید ما به نوشداروهای بعد از مرگ سهراب معتقدتریم تا توجه به هشدارها و زنگ خطرها. ما عادت داریم تا روز فاجعه صبر کنیم.

امروز حال روحی ما خوش نیست. با تزریق شادی‌های باسمه‌ای هم نمی‌توان حال نزار جامعه را خوب کرد. باید سیاستگذاران جامعه باور کنند که ما امروز به یک همدردی جدی نیاز داریم. به یک همدلی که شعاری نباشد. نیاز داریم که یک نفر بداند چه می‌گوییم و چه می‌خواهیم. جامعه امروز بیش از هر چیز به درک شدن نیاز دارد. تصمیم‌گیران باید این همدلی را از یک جایی آغاز کنند. فارغ از تمام سیاست‌ها و شعارها. باید تغییر رویه دهند و شاید این همان چیزی است که در پس هشدار وزیر بهداشت پنهان شده، رفتارهای سیاستگذاران جامعه تا به امروز در برخورد با جامعه نتیجه‌ای جز خشم و افسردگی نداشته و امروز برای نجات روان جامعه باید رویه‌ها تغییر کند. باید بپذیرند که حال آدم‌ها را همدلانه بپرسند و درک کنند.
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار