عطریانفر: اصلاحطلبان در سال ۸۸ هزینه بیهوده دادند
جریان اصلاحطلبی در طول حیات خود با فرازونشیبهای بسیاری همراه بوده است. گاه توانسته بخش عظیمی از جامعه را همراه خود کند، گاه در انزوای ناخواسته فرو رفته و گاهی نیز از سوی سرمایه اجتماعی خود طرد شده است.
جریان اصلاحطلبی در طول حیات خود با فرازونشیبهای بسیاری همراه بوده است. گاه توانسته بخش عظیمی از جامعه را همراه خود کند، گاه در انزوای ناخواسته فرو رفته و گاهی نیز از سوی سرمایه اجتماعی خود طرد شده است. اصلاحات در تمام سالهای پس از دوم خرداد گرچه توفیقها و شکستهای بسیاری بر خود دیده؛ اما زنده بوده است. جریان رفورمی در ایران از پسِ هشت سال جنگ و دولت سازندگی که عمده هدفش توسعه اقتصادی بود، سر برآورد.
به گزارش صدای ایران روزنامه شرق نوشت: در واقع جامعه در میانه دهه 70 به این نتیجه رسیده بود که توسعه سیاسی باید همگام با توسعه اقتصادی در دستور کار دولت قرار بگیرد؛ بههمیندلیل مردم با یک عزم عمومی سیدمحمد خاتمی را روی کار آوردند؛ فردی که سخنانی متفاوت از خوانش رسمی بر مردم عرضه میکرد و در مقام عمل نیز سیاستهای نوینی را در پیش گرفته بود. اصلاحات توانست با گفتمان فرهنگی خود بسیاری از قواعد نانوشته سیاسی را کنار بزند و یک دولت مردممحور را ایجاد کند؛ اما این روند نسبتا مناسب، دیری نپایید که در درون و بیرون دچار مشکلات عدیده شد.
برخی از اصلاحطلبان یا به دلیل اندیشه سیاسی خود یا برای بهحاشیهراندن یک رقیب مهم، با هاشمیرفسنجانی درافتادند تا پیامدهای منفیاش در سالهای بعد بر طیف اصلاحطلب نمایان و باعث رویکارآمدن نیروهای تندرو شود. مشکلات بیرونی اصلاحطلبان نیز مربوط به بحرانهایی است که نیروهای ضداصلاحات برای دولت ایجاد میکردند که خاتمی آن مشکلات را با عنوان «هر 9 روز یک بحران» معرفی کرد. دراینبین اصلاحطلبان نتوانستند از یک سو وحدت درونی خود را حفظ کنند و با اتخاذ سیاستی بهنگام از ظرفیت هاشمیرفسنجانی بهره بگیرند و از سوی دیگر با بازتولیدنکردن گفتمان فرهنگیِ روزهای نخست، تنها در محور قواعد مرسوم سیاسی حرکت کردند تا بعد از مدتی از یک جریان عظیم اجتماعی به یک جبهه سیاسی تنزل یابند.
گرچه در مقطع کنونی اصلاحطلبان به بخشی از کاستیهای خود در 22 سال اخیر واقفاند؛ اما شرایط داخلی و خارجی این روزهای ایران آنقدر بحرانزده است که اتخاذ یک تصمیم درست، راهبردی و کارآمد نیاز به یک وحدت سیاسی عظیم دارد و شاید تحقق آن قدری سخت به نظر برسد.
محمد عطریانفر، فعال سیاسی اصلاحطلب، باور دارد که اصلاحطلبان در تمام این سالها نتوانستند آنطور که باید و شاید به ترمیم هویت خود دست بزنند و اکنون ضرورت دارد که با اتخاذ یک راهبرد جامع مردم را به صورت منطقی برای شرکت در انتخابات قانع کنند تا نیروهایی در مسئولیتهای سیاسی قرار بگیرند که بتوانند منشأ اثرات مثبت باشند. در ادامه پیگیریهای سیاستهای بهنگام و نابهنگام از سوی «شرق»، در ایام سالروز دوم خرداد ساعتی را با محمد عطریانفر برای خوانش بهترین سیاستهایی که اکنون اصلاحطلبان میتوانند اتخاذ کنند، به گفتوگو نشستیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
مشکلات عدیده موجود چه در حوزه سیاست خارجی چه در حوزه اقتصاد بر هیچکس پوشیده نیست؛ بنابراین شاید بتوان از اثبات مشکلات گذر کرد و به دلایل آن پرداخت. پیش از رویکارآمدن دولت حسن روحانی بسیاری از فعالان و نخبگان سیاسی و نیز بخش عمدهای از مردم انتظار داشتند که گفتمان اعتدالمحور بتواند مشکلات پیشآمده در هشت سال ریاستجمهوری محمود احمدینژاد را مرتفع کند؛ اما چنین خواستهای نهتنها برآورده نشد؛ بلکه بر حجم معضلات پیشین افزوده شد. چه سیاستهایی در بروز وضع موجود مؤثر بودند؟
اداره کشور مهمترین تکلیف قانونی دولتها است. دولتها وظیفه دارند برای تمشیت امور مردم تمام تلاش خود را به کار گیرند. دولت علاوه بر وجه امنیت داخلی باید در حوزه اقتصاد و سیاست جهانی نیز نقش پویایی داشته باشد. اگر هر دو عامل یادشده توأمان به نحو مطلوب پیش رود، میتوان انتظار داشت سیاستهای دولت بهنگام است و اگر هرکدام دارای ضعف عمده باشند، بر مؤلفه دیگر نیز تأثیر منفی میگذارد؛ به این معنی که اگر دولت در جهتگیری جهانی خود ناموفق باشد، خروجی داخلیاش نیز منفی خواهد بود. عکس این موضوع نیز صادق است.
دولت دوازدهم هم در عرصه خارجی دچار بحرانهای مهمی مانند تحریم و نقض برجام است و هم در عرصه داخلی میراثدار بحرانهای برجامانده دولت آقای احمدینژاد است. وقتی دولت با چنین شرایطی مواجه است، نمیتواند خروجی موفقی داشته باشد. مشاهده میشود برخی تحلیلگران، ناکارآمدیهای موجود را صرفا به وزرا یا شخص رئیسجمهور نسبت میدهند؛ گرچه بخشی از آن دور از ذهن نیست؛ اما قطعا قضاوتی کامل نیست؛ زیرا همانطور که اشاره شد، عوامل متعددی دست به دست هم دادهاند تا برونداد دولت آقای روحانی چندان مطلوب نباشد.
در بازخوانی علل مشکلات امروز قدری به عقب بازگردیم. دولت اصلاحات با نگاهی مبتنی بر اصلاح همین دو محوری که اشاره کردید؛ یعنی اتخاذ سیاستهای درست داخلی و خارجی روی کار آمد تا علاوه بر آنکه به مطالبه تحولخواه نسل جوان پاسخ مثبت داده باشد، بحرانهای موجود را کاهش دهد یا رفع کند. درواقع اصلاحات سعی کرد که با گفتمان توسعه سیاسی و فرهنگی شرایط کلی کشور را بهبود بخشد؛ اما آن گفتمان پس از اندکی کمرنگ شد و هیچگاه شاهد بازتولید آن نبودیم؟ علت در چه بود؟
فرایند نظریه اصلاحطلبی در ایران اگرچه ظرفیتهای مقبولی را ارائه داد؛ اما در مجموع یک گفتمان عمیق و ریشهدار از خود نشان نداده است که علتش هم عمدتا به شخصیتهای مدعی این نظریه بازنمیگردد؛ بلکه بخش معتنابهی از آن به رسوخنکردن اندیشه اصلاحات در ساختار سیاسی ایران مربوط است. اگر قرار است اندیشه اصلاحطلبی ماندگار باشد، باید سیاستورزی به معنای دقیق کلمه رخ بدهد و اصلاحات آرامآرام نهادینه و قانونمند شود. تحقق چنین شرایطی نیاز به تحکیم رفتار سیاسی درون احزاب با هم و با حاکمیت دارد.
متأسفانه فرصتی فراهم نشده که احزاب به طور واقعی شکل گرفته و سامان پیدا کنند؛ لاجرم نظریه اصلاحطلبی هم در حد شعار باقی مانده و نتوانسته حقیقت اصلاحات را بروز بدهد. در چنین شرایطی شعارها جای راهبردها را گرفته است و نظریههای رادیکال رخ نشان میدهند. دوران اصلاحطلبی پس از انقلاب با رویکارآمدن دولت آقای خاتمی آغاز شد و در مسیر خود فرازوفرودهای عجیبی را طی کرد و البته نقاط درخشانی هم داشت؛ اما در موارد عدیدهای تندرویها به عارضهای مهلک برای جریان اصلاحات تبدیل شد. برای جلوگیری از این عارضه باید با آزمون و خطا به سمت تحکیم جایگاه احزاب در قانون اساسی برویم تا از مسیر تقنین بتوانیم تحزب را به معنای واقعی آن تجربه کنیم.
این افراطگراییها حتی به مواجهه سیاسی اصلاحطلبان با شخصی مانند مرحوم هاشمی هم منجر شد؛ بهنحویکه پیش از انتخابات مجلس ششم شاهد تندترین نوع مواجهه با ایشان بودیم. در همان زمان هم برخی از اصلاحطلبان ازجمله خود آقای خاتمی با تخریب آقای هاشمی مخالف بودند. این شکل از افراطگری تا چه حد بر جریان اصلاحات آسیب وارد کرد؟
یکی از محورهای تندروی اصلاحطلبان همین موضوع مورد اشاره شما است. کسانی که در آن روزگار آقای هاشمی را تخریب کردند، باید پاسخگو باشند. قطعا یکی از نقاط سیاه و افراطی که ضربه سنگینی بر پیکره جریان اصلاحات وارد کرد، نوع مواجهه برخی از تندروهای اصلاحطلب با آقای هاشمی بود. تلاشهایی برای گسست اندیشه اصلاحطلبی از شاخه اصلی آن انجام شد. باور من این است که اندیشه اصلاحطلبی با فرماندهی آقای خاتمی و برانگیخته از دولت سازندگی شکل گرفت و برخلاف نظر برخی تمامیتطلبان از جبهه اصلاحات به دلایل مختلف بر این موضع اصرار دارم.
نخست آنکه آقای خاتمی سیاستمداری بود که در دولت آقای هاشمی و قبل از آن مسئولیت وزارت فرهنگ و ارشاد را برعهده داشت و تا پیش از ریاستجمهوری دوران پختگی خود را در دولت آقای هاشمی و قبل از آن تجربه کرده و از سر گذرانده بود. از سوی دیگر به لحاظ دیدگاههای کلی و سیاستهای فرهنگی و اجتماعی و توجه به منافع ملی به اندازه روشنی شبیه به مرحوم هاشمی بود؛ یعنی افق دید آنها در راستای هم قرار داشت. آقای هاشمی همواره از دولت آقای خاتمی حمایت کرد. اطرافیان آنها نیز از یک زمینه مشترک برخاستند و نوع نگاهشان شبیه به یکدیگر است. به یاد داریم بخشی از سیاستهای عملی دولت آقای هاشمی مربوط به توسعه اجتماعی بود که از نمونههای آن سیاستها میتوان به تقویت طبقه متوسط شهری و گسترش شبکههای ارتباطی و مخابراتی و بازشدن فضای اجتماعی اشاره کرد.
این سخن شما قدری محل نقد است زیرا برخی باور دارند که برای آقای هاشمی توسعه فرهنگی چندان در اولویت قرار نداشت؛ یعنی به میزانی که توسعه اقتصادی در نگاه او مهم بود، آزادیهای اجتماعی از اهمیت چندانی برخوردار نبود. آیا شما هاشمی و خاتمی را از منظر سیاست فرهنگی همراستا میدانید؟
بله، همراستا بودند و در کلان تفاوتی در نگاه فرهنگی و اجتماعی میان آنها وجود نداشت. اتفاقا برخلاف آنچه برخی میگویند که فضای بعد از جنگ اقتضا میکرد که منحصرا به توسعه اقتصادی پرداخته شود، آقای هاشمی چنین دیدگاهی نداشت. شاید در دوران جنگ بعضی از محدودیتها قابل پذیرش بود اما وقتی جنگ تمام شد، دیدگاه بسته فرهنگی و اجتماعی نمیتوانست کمکی به دولت هاشمی کند بنابراین جایز نبود. آقای هاشمی بعد از جنگ هیچ محدودیتی در زمینه مسائل فرهنگی و اجتماعی اعمال نمیکرد و سیاستهای توسعهگرای فرهنگی دولت سازندگی توسط آقای خاتمی به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد پیگیری میشد.
نوع اقدامات آقای خاتمی مورد تأیید آقای هاشمی قرار داشت. فراموش نکنیم که در دوران وزارت ارشاد آقای خاتمی هم فشارهای بسیاری خارج از دولت تحمیل میشد و آقای هاشمی سپر دفاعی آن بود چراکه همهچیز دست دولت نبود. وقتی آقای خاتمی تصمیم به استعفا گرفت، شخص آقای هاشمی به شدت مخالف بود و گفت نباید میدان را خالی کنید اما آقای خاتمی نمیتوانست رواداری کند و نپذیرفت. همان رواداری که برخلاف سیره نخستین در دولتش رعایت کرد و توانست با گروههای مختلف با تسامح برخورد کند. به طور کلی آقای هاشمی و خاتمی از منظر فرهنگی با یکدیگر همسو بودند و این ادعا که آقای هاشمی نسبت به آزادیهای اجتماعی بیتوجه بود، صحیح نیست.
بازگردیم به بحث سیاستهای اصلاحطلبان در دوران اصلاحات. بهنظر میرسد یکی از مسائل مهم دوران اصلاحطلبی در دوره دوم انتخابات ریاستجمهوری سال84 رخ نشان داد؛ بهنحوی که در دوقطبی احمدینژاد-هاشمی مردم احمدینژادی را انتخاب کردند که نه شناسنامه سیاسی خاصی داشت و نه در دوران شهرداریاش عملکرد مثبتی از خود بهجای گذاشته بود و تنها علت پیروزشدنش شاید رأی سلبی مردم به هاشمی بود و بهنظر میرسد شاید بخشی از نگاه منفی مردم به آقای هاشمی نشئتگرفته از تخریبهای اصلاحطلبان بود. علاوه بر تعدد کاندیداهای اصلاحطلبان در انتخابات نهم، این موضوع چقدر در ناکامی جربان اصلاحات در آن مقطع مؤثر بود؟
حمایت اصلاحطلبان از آقای هاشمی در مرحله دوم انتخابات سال 84 نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود. آقای هاشمی تمایل نداشت در آن انتخابات نامزد ریاستجمهوری شود. او از مؤسسان نظام بود و بیش از آنکه بخواهد رئیسجمهور باشد، رئیسجمهورساز و دولتساز بود. اگر خاطرات او را هم مطالعه کنیم، این روحیه را درمییابیم. آقای هاشمی یک انسان مترقی بود که همواره تمایل داشت رو به توسعه حرکت کند. تحلیلش این بود: این بدنه اجتماعی و سیاسی که بعدها با نام اصلاحات شناخته شد، از ظرفیت بالایی برخوردار است. معالاسف برخی دوستان ما به دلیل بعضی تندرویها و غرور بیهوده علیه او تاختند که البته بعدها متوجه شدند اشتباه کردهاند.
در سال 84 هم این اشتباه تکرار شد. آقای هاشمی توصیهاش این بود که اصلاحطلبان باید مشترکا بنشینند و به یک شخصیت مؤثر و موجه برسند اما متأسفانه برخی دوستانمان این توصیه معنادار را نشنیده گرفتند و از آن عبور کردند و با این تلقی که میخواهیم وزنکشی کنیم، خودشان را از اثرگذاری حداکثری انداختند. این موضوع در حالی بود که آنها تجربه تلخ شکست انتخابات شوراها در سال 82 را هم داشتند و همان زمان ما متذکر شدیم که این وزنکشیها غلط است و باید مشکلات در درون جبهه اصلاحات حل شود. سخن این بود که نباید در مقام شعار و ادعا گرایش جبههای داشت ولی در عمل تکروی کرد. اما گوش ندادند.
همین وزنکشیها باعث شد تا اصلاحطلبان در سال 84 با چند کاندیدا وارد عرصه انتخابات شوند؟
بله، دقیقا. آن روزها همین روزنامه «شرق» تیتر زد 16 میلیون رأی اصلاحطلبان و 10 میلیون اصولگرایان؛ این تیتر با تسامح زده شده بود وگرنه باید میگفتیم 18 میلیون به هشت میلیون. تعدد کاندیداها باعث شکستهشدن آرا شد. آقای هاشمی برای سروساماندادن اوضاع وارد انتخابات شد وگرنه او تجربه دو دوره ریاستجمهوری را داشت و دیگر نه تمایل و نه اشتهایی به این مسئولیت داشت. آقایان کملطفی کردند و در دوره اول انتخابات از آقای هاشمی حمایت نکردند و همانطور که اشاره شد با ذهنیتی که سالها پیش برای مردم ایجاد شده بود، مسیر منطقی اقدام مشترک را به بیراهه و انحراف رفت. آقای هاشمی با رأی سلبی مواجه شد. همراهی اصلاحطلبان در دوره دوم بسیار دیر بود. ضرر این رویکرد نهتنها متوجه اصلاحطلبان که متوجه مردم هم شد و آن فرصت استثنائی از دست رفت.
جلوتر که میآییم، میبینیم اصلاحطلبان خود را در دایره کسب قدرت سیاسی محدود کردند و نتوانستند از هویت اصلاحطلبی خود که نتیجه یک گفتمان فرهنگی بود، دفاع کنند. این در حالی بود که مطالبه جامعه همچنان گفتمان فرهنگی داشت. آیا بعد از دولت آقای خاتمی در حوزههای ترمیم هویت اصلاحطلبی و بازتولید اندیشه اصلاحات کار ویژهای صورت گرفت؟
پاسخ منفی است و اقدام ویژهای نکردیم. در پاسخ به این پرسش در ابتدا باید بررسی کنیم چرا اصلاحطلبان بعضا با عدول از مبانی و اصول خود به صورت مدام به مناصب سیاسی چسبیدهاند و فقط میخواهند جایی را به دست بیاورند. این یک بیماری است و گرفتاریهای زیادی را با خود به همراه میآورد. اصلاحطلبان در این سالها سعی کردند که خود را سلامت نشان دهند و گاهی درمانهای ظاهری انجام دادند، اما در واقعیت خوب نبودند. ما تا زمانی که متوجه نباشیم که سیاستورزی، دوراندیشی میخواهد، نهآنکه در لحظه زندگی کنیم، اثربخش نخواهیم بود و اسیر نوعی سیاستورزی کفخیابانی میشویم.
برخی اصلاحطلبان بهشدت تمایل به ایجاد هیاهو و جنگ روانی دارند و همواره تلاش میکنند تا به یک موقعیتی دست یابند و وقتی به آن موقعیت میرسند، نگران ازدستدادنش میشوند؛ ازاینرو شروع به بازیهای خاص نامعقول در قدرت میکنند و بسیاری از فرصتهای مهم اجتماعی را از دست میدهند. این گرفتاری هنوز هم وجود دارد، بهخصوص آنکه اصلاحطلبان در کسب موقعیت در حوزه نهادهای انتصابی محروماند. در مقابل نیروهای اصولگرا به دلیل آنکه از بقای پایگاههای انتصابی خود اطمینان دارند با آرامش و عقلانیت بیشتری در کسب نهادهای انتخابی عمل میکنند.
اصلاحطلبان یک نقطه قوت و یک نقطهضعف مهم دارند. نقطه قوت آنها این است که وقتی قدرت ظاهری را از دست میدهند عقلانیتشان تقویت میشود و منطقیتر تصمیم میگیرند. نقطهضعفشان هم در این است که وقتی احساس میکنند به قدرت نزدیک شدهاند، به میزان زیادی هیجانی رفتار میکنند. این ضعف بهشدت آسیبزاست و اصلاحطلبان اگر میخواهند در درازمدت ماندگار باشند، باید سیاستهای پیشروی خود را درازمدت و به درستی ترسیم کنند.
شما پیشتر رویکرد اصلاحطلبان در مقطع پس از انتخابات سال 88 را مورد نقد قرار داده بودید. آیا نقد شما ناظر بر همان نقص؛ یعنی هیجانیشدن نیروهای اصلاحطلب است؟
من درعینحال مواضع اتخاذشده در سال 88 را هم نقد میکنم که خود از قربانیان حوادث آن سال بودم. واقعیت این است که میتوانستیم از رخدادن آن اتفاقات جلوگیری کنیم. دلیلی نداشت آنهمه هزینه داده شود، زیرا هم ما میدانستیم که برانداز نیستیم و هم آنهایی که بر قدرت سوار بودند بعدها فهمیدند که اصلاحطلبان برانداز نیستند. بعد از انتخابات متأسفانه یک تصویر بسیار منفی از اصلاحطلبان نزد حاکمیت ایجاد شد. تصور حاکمیت این بود که اصلاحطلبان قصد براندازی نظام را دارند در صورتی که اینطور نبود و ما نباید هزینه امری را میدادیم که نسبتی با آن نداشتیم.
به یاد دارم وقتی به آقای هاشمی توصیه شده بود که در انتخابات مجلس در سال 78 شرکت کند، ما مخالف بودیم. خدمت ایشان عرض کردم دلیلی برای حضور شما در این انتخابات وجود ندارد. ایشان نکته نگرانکننده و خطیری گفت. فرمود توصیه است که شرکت کنم. گفتم چرا؟ گفت تلقی این است که مجلس ششم یک مجلس تندرو خواهد شد. من گفتم حتی اگر هم چنین توصیهای شده باشد، زمانی میتوانید مجلس را کنترل کنید که بر مسند ریاست آن تکیه بزنید، در صورتی که این جماعت نمیگذارند رئیس بشوید، حتی شاید با اینهمه تخریبی که میکنند نگذارند که رأی بیاورید.
این سخن برای آقای هاشمی بسیار سنگین بود و ابتدا نپذیرفت که نتیجه هم همانی شد که پیشبینی میکردیم. وقتی نتایج مجلس ششم اعلام و آقای هاشمی نفر سیام تهران شد، به ایشان عرض کردم مصلحت در استعفاست و متن استعفای ایشان را هم حسبالامر پیشنهاد دادم. درباره سال 88 هم همینطور بود. برخی تندرویها باعث شد هزینههای بیهودهای بر پیکره جریان اصلاحات تحمیل شود. بله، قطعا بهتر بود که در دوران انزوا روی هویت و گفتمان اصلاحات بهطور جد کار میکردیم اما کسی به بحث هویتسازی توجه نکرد و بیشتر نظارهگر بودند. عنصری که بهعنوان فعال سیاسی وارد میدان سیاست میشود، ما باید بتوانیم با عقلانیت مشکلات را از پیشرو برداریم و به زبان مفاهمه برسیم.
نباید فراموش کنیم که اصلاحطلبان تکیهگاه محکمی در عرصه سیاسی نزد حاکمیت ندارند، ازاینرو باید با آرامش به ساحل اطمینان و یقین برسیم تا در دریای متلاطم سیاست قربانی نشویم. من حوادث سال 88 را یک سوءتفاهم بزرگ بین دو رویکرد سیاسی حاکمیت و اصلاحطلبان میدانم. ما در آن زمان گرفتار یک گفتمان غبارگرفته بودیم و تلقی نظام سیاسی این بود که حرکات اصلاحطلبان رویکردی براندازانه دارد.
گرچه میپذیریم که اصلاحات پس از رخدادهای سال 88 در معرض فشارهای زیادی قرار گرفت اما شاید میشد که در دوران انزوای ناخواسته قدری به همان بحث ترمیم هویت و گفتمانسازی بپردازند. این موضوع را قبول دارید؟
اصلاحطلبان در دورانی که از قدرت کنار گذاشته شدند، باید زحمت بیشتری میکشیدند. هنر تنها این نیست که ما در قدرت باشیم و از اصلاحات سخن بگوییم بلکه کار ارزشمند آن است که وقتی در قدرت نیستیم، بتوانیم اندیشه خود را تعمیق و مستحکم کنیم. هیچگاه نمیتواند از مأموریت سیاسی و اجتماعی خود دست بکشد حتی در خواب، تفریح یا استراحت. من ضمن اینکه دوران انزوای اجباری را تأیید نمیکنم اما به دوستان خودم میگویم که میشد از آن فرصت بهره بیشتری برد که اگر میبردیم، میتوانستیم در انتخابات سال 92 نقش مستقلی داشته باشیم.
برخی باور دارند که اصلاحطلبان در سال 92 از هویت اصلاحطلبی خود غافل شدند و در ائتلاف با یک نیروی غیراصلاحطلب تنها در پی نفوذ به عرصه قدرت بودند. حتی در مواجهه با آقای روحانی هم معلوم نبود که میخواهند ائتلاف کنند یا تنها در پیروزی او نامی از آنها باشد زیرا اگر ائتلاف رخ میداد، باید معلوم میشد که سهم اصلاحطلبان از دولت چقدر است در صورتی که بعد از انتخابات آقای روحانی رسما اعلام کرد که با هیچیک از جناحهای سیاسی ائتلافی نکرده است یا اخیرا آقای واعظی گفت که رئیسجمهور با سبد رأی خود به پیروزی رسید. یعنی دولت زیر بار ائتلاف و حتی اتحاد با اصلاحطلبان نرفت. آیا عملکرد اصلاحطلبان به هویت اصلاحطلبی لطمه نزد؟
در اینجا قدری از اصلاحطلبان دفاع کنم. وقتی سخن از ائتلاف میکنیم، باید توجه داشته باشید که ائتلاف و سهمخواهی در شرایطی مجاز است که یک گفتوگوی متقابل شکل گرفته باشد. در سال 92 اصلاحطلبان شرایطی را نداشتند که بتوانند برای ائتلاف مذاکره کنند. فراموش نکنیم که در آن سال هنوز مسیرها بسته بود و باز هم با نقشآفرینی آقای هاشمی فضا قدری تغییر کرد. در سال 92 با جمعبندی کلی فضای سیاسی کشور، ایشان به این نتیجه رسید که برای تغییر شرایط باید در انتخابات حاضر شود تا کشور از بحران نجات یابد.
نهادهای رسمی با نظرسنجی و آمار برآوردی کردند و به این نتیجه رسیدند که اگر آقای هاشمی تأیید صلاحیت شود، قطعبهیقین احتمال پیروزی قاطع او وجود خواهد داشت. این جمعبندی زمینه رد صلاحیت او را فراهم کرد. اصلاحطلبان هم به دلیل آنکه از برخوردهای پیشین خود با آقای هاشمی پشیمان بودند، از رویکرد او حمایت قاطع کردند و بهنحوی شریک او در انتخابات شدند و طبعا بعد از رد صلاحیت، این شراکت را پایه حمایت از آقای روحانی قرار دادند زیرا آقای هاشمی از آقای روحانی حمایت میکرد.
از سوی دیگر خود آقای روحانی هم گرچه پایگاه سیاسیاش اصولگرایی بود اما واقعا در منش و گفتارش وجه اعتدال را پیشه کرد و در عمل به حزب خاصی مقید نشد ولو آنکه نام حزب اعتدال و توسعه را همراه داشت. البته آقای روحانی هم در حد توان و تا حد زیادی به وعدههایش وفادار بود. به همین دلیل نقدی در این مقوله بر اصلاحطلبان وارد نیست؛ کمااینکه دولت اول آقای روحانی بسیار درخشان بود و اگر اصلاحطلبان در سال 92 با قدری تردید از او حمایت کردند، در سال 96 با میل و اشتیاق کامل پشت سر او ایستادند و مردم نیز متوجه شدند که وزن اصلاحطلبان باعث پیروزی او شد.
علت اصلی کرختی دولت دوم آقای روحانی چیست؟
مهمترین علت کرختی دولت دوازدهم خارج از اراده آقای روحانی است. برجام یک دستاورد بزرگ بود که متأسفانه با بدعهدی آمریکا آسیب دید و معادلات جهانی علیه ایران به هم خورد. از سوی دیگر نیروهای مخالف دولت و اصلاحطلبان با بدعهدان خارجی همصدا شدند و به دولت لطمه زدند. در چنین شرایطی که اقتصاد کشورها به یکدیگر وابسته هستند و از یکدیگر جدا نیستند، دولت امید داشت تا با برجام بتواند گشایشی ایجاد کند.
آقای حجاریان چندی پیش در یادداشتی به اصلاحطلبان گفته بود نباید جنس بنجل به مردم عرضه کرد. به تازگی نیز گفت باید در انتخابات به صورت مشروط حضور پیدا کنیم و اگر شرایط مهیا نشد، عطای انتخابات را به لقایش میبخشیم. اصلاحطلبان در دو انتخابات پیشرو، یعنی مجلس و ریاستجمهوری، باید چه رویکردی داشته باشند؟ آیا موضع آقای حجاریان را قبول دارید؟
جمعبندی آقای حجاریان امر واقع و مقبولی نیست و پذیرش چندانی ندارد. وقتی سخن از جنس بنجل میشود، باید مشخص شود منظور چیست؟ آقای روحانی اگرچه در ساختار تشکیلاتی اصلاحطلب نبود، اما رویکردش اصلاحطلبانه بود. آقای روحانی به لحاظ عملکرد در دولت اول اگر بالاتر از آقای خاتمی عمل نکرده باشد، پایینتر هم نیست. پس اگر آقای خاتمی فاخرترین شخصیتی است که اصلاحطلبان به عرصه آوردند و پیروز شدند، روحانی هم از این جنس است. ما همیشه اتفاقا جنس مرغوب به مردم ارائه دادیم و هنوز هم در سطح کلان از اقداماتی که از سال92 تاکنون صورت گرفته است، دفاع میکنیم.
در حوزه نمایندگی هم به دلیل ردصلاحیتهای گسترده، خیرالموجودین اصلاحطلبان به مجلس وارد شدند. قبول دارم که باید حساسیت بیشتری داشته باشیم، اما در این مقام نمیتوانیم مشروط وارد انتخابات بشویم. نام مستعار اصلاحطلبی «مشارکت در انتخابات» است و اگر از انتخابات گذر کنیم، جامعه به سمت انفعال یا شورش حرکت خواهد کرد که چنین رویکردی با شاکله اصلاحطلبی همخوان نیست. اصلاحطلبان باید هنرشان در گفتوگو باشد تا با استفاده از این ابزار راهگشا، موانع را برای حضور افراد لایق در مجلس برطرف کرد.
اگر بناست پارلمان مؤثری داشته باشیم، باید مقدمات آن را هم فراهم کنیم. بپذیریم که مقدمه واجب، واجب است و مدام نگوییم مرغ یک پا دارد! بههرحال شورای نگهبان با اختیارات فعلی یک واقعیت است؛ ما باید تقابل شکننده با شورای نگهبان را از بین ببریم و با گفتوگو از میزان ردصلاحیتها بکاهیم. علاوه بر این، آقای حجاریان حداکثر میتواند بگوید من اینطور میاندیشم. زمانی میتوان گفت جریان اصلاحات موضعی رسمی گرفته است که شخص آقای خاتمی آن موضع را اعلام کند و اظهارنظر فردی شخصیتها ملاک عمل کلی نیست. برادر عزیز، حجاریان، کاش به خاطر بیاورد اصلاحطلبان هر بار که انتخابات را تحریم کردهاند، هزینه بیشتری دادهاند و تجربه نشان میدهد تحریم انتخابات بههیچوجه به صلاح امر اصلاحات نیست.
آقای خاتمی چندی پیش گفتند ممکن است دیگر مردم به تکرارها پاسخ مثبت ندهند. بهعنوان بحث پایانی بفرمایید شما هم این نگرانی آقای خاتمی را دارید؟
دغدغه آقای خاتمی بسیار مهم است. آقای خاتمی در سال ۹۲ با تکرار میکنمهای خود توانست حرکتی حماسی را در دل مردم ایجاد کند. او از ظرفیت فردی خود برای بهبود شرایط کشور استفاده کرد، اما اکنون باید «تکرار میکنم» به صورت قاعدهمند دربیاید. ما باید بهجای کار روی انتخابکنندگان که متأسفانه تا حدودی دلسرد شدهاند، بر انتخابشوندگان متمرکز شویم. در دو مقطع پیشین مردم به دلیل علاقهای که به آقای خاتمی داشتند، درخواست او را اجابت کردند و به قول ایشان ممکن است دیگر اجابت نکنند، اما اگر اصلاحطلبان بر افزایش سطح کارآمدی انتخابشوندگان که خود موتور محرکه و پیشران است، توجه داشته باشند، میتوانند مردم را به شرکت در انتخابات قانع و ترغیب کنند. من باور دارم «تکرار میکنم» آقای خاتمی نه در مقطع کوتاه تبلیغات رسمی که باید از ماهها قبل از انتخابات به کار گرفته شود تا علاوه بر آنکه مردم به لحاظ منطقی قانع شوند که رأی بدهند، نیروهایی که به مجلس میروند نیز بتوانند اثرات مثبتی از خود بهجای بگذارند.
به گزارش صدای ایران روزنامه شرق نوشت: در واقع جامعه در میانه دهه 70 به این نتیجه رسیده بود که توسعه سیاسی باید همگام با توسعه اقتصادی در دستور کار دولت قرار بگیرد؛ بههمیندلیل مردم با یک عزم عمومی سیدمحمد خاتمی را روی کار آوردند؛ فردی که سخنانی متفاوت از خوانش رسمی بر مردم عرضه میکرد و در مقام عمل نیز سیاستهای نوینی را در پیش گرفته بود. اصلاحات توانست با گفتمان فرهنگی خود بسیاری از قواعد نانوشته سیاسی را کنار بزند و یک دولت مردممحور را ایجاد کند؛ اما این روند نسبتا مناسب، دیری نپایید که در درون و بیرون دچار مشکلات عدیده شد.
برخی از اصلاحطلبان یا به دلیل اندیشه سیاسی خود یا برای بهحاشیهراندن یک رقیب مهم، با هاشمیرفسنجانی درافتادند تا پیامدهای منفیاش در سالهای بعد بر طیف اصلاحطلب نمایان و باعث رویکارآمدن نیروهای تندرو شود. مشکلات بیرونی اصلاحطلبان نیز مربوط به بحرانهایی است که نیروهای ضداصلاحات برای دولت ایجاد میکردند که خاتمی آن مشکلات را با عنوان «هر 9 روز یک بحران» معرفی کرد. دراینبین اصلاحطلبان نتوانستند از یک سو وحدت درونی خود را حفظ کنند و با اتخاذ سیاستی بهنگام از ظرفیت هاشمیرفسنجانی بهره بگیرند و از سوی دیگر با بازتولیدنکردن گفتمان فرهنگیِ روزهای نخست، تنها در محور قواعد مرسوم سیاسی حرکت کردند تا بعد از مدتی از یک جریان عظیم اجتماعی به یک جبهه سیاسی تنزل یابند.
گرچه در مقطع کنونی اصلاحطلبان به بخشی از کاستیهای خود در 22 سال اخیر واقفاند؛ اما شرایط داخلی و خارجی این روزهای ایران آنقدر بحرانزده است که اتخاذ یک تصمیم درست، راهبردی و کارآمد نیاز به یک وحدت سیاسی عظیم دارد و شاید تحقق آن قدری سخت به نظر برسد.
محمد عطریانفر، فعال سیاسی اصلاحطلب، باور دارد که اصلاحطلبان در تمام این سالها نتوانستند آنطور که باید و شاید به ترمیم هویت خود دست بزنند و اکنون ضرورت دارد که با اتخاذ یک راهبرد جامع مردم را به صورت منطقی برای شرکت در انتخابات قانع کنند تا نیروهایی در مسئولیتهای سیاسی قرار بگیرند که بتوانند منشأ اثرات مثبت باشند. در ادامه پیگیریهای سیاستهای بهنگام و نابهنگام از سوی «شرق»، در ایام سالروز دوم خرداد ساعتی را با محمد عطریانفر برای خوانش بهترین سیاستهایی که اکنون اصلاحطلبان میتوانند اتخاذ کنند، به گفتوگو نشستیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
مشکلات عدیده موجود چه در حوزه سیاست خارجی چه در حوزه اقتصاد بر هیچکس پوشیده نیست؛ بنابراین شاید بتوان از اثبات مشکلات گذر کرد و به دلایل آن پرداخت. پیش از رویکارآمدن دولت حسن روحانی بسیاری از فعالان و نخبگان سیاسی و نیز بخش عمدهای از مردم انتظار داشتند که گفتمان اعتدالمحور بتواند مشکلات پیشآمده در هشت سال ریاستجمهوری محمود احمدینژاد را مرتفع کند؛ اما چنین خواستهای نهتنها برآورده نشد؛ بلکه بر حجم معضلات پیشین افزوده شد. چه سیاستهایی در بروز وضع موجود مؤثر بودند؟
اداره کشور مهمترین تکلیف قانونی دولتها است. دولتها وظیفه دارند برای تمشیت امور مردم تمام تلاش خود را به کار گیرند. دولت علاوه بر وجه امنیت داخلی باید در حوزه اقتصاد و سیاست جهانی نیز نقش پویایی داشته باشد. اگر هر دو عامل یادشده توأمان به نحو مطلوب پیش رود، میتوان انتظار داشت سیاستهای دولت بهنگام است و اگر هرکدام دارای ضعف عمده باشند، بر مؤلفه دیگر نیز تأثیر منفی میگذارد؛ به این معنی که اگر دولت در جهتگیری جهانی خود ناموفق باشد، خروجی داخلیاش نیز منفی خواهد بود. عکس این موضوع نیز صادق است.
دولت دوازدهم هم در عرصه خارجی دچار بحرانهای مهمی مانند تحریم و نقض برجام است و هم در عرصه داخلی میراثدار بحرانهای برجامانده دولت آقای احمدینژاد است. وقتی دولت با چنین شرایطی مواجه است، نمیتواند خروجی موفقی داشته باشد. مشاهده میشود برخی تحلیلگران، ناکارآمدیهای موجود را صرفا به وزرا یا شخص رئیسجمهور نسبت میدهند؛ گرچه بخشی از آن دور از ذهن نیست؛ اما قطعا قضاوتی کامل نیست؛ زیرا همانطور که اشاره شد، عوامل متعددی دست به دست هم دادهاند تا برونداد دولت آقای روحانی چندان مطلوب نباشد.
در بازخوانی علل مشکلات امروز قدری به عقب بازگردیم. دولت اصلاحات با نگاهی مبتنی بر اصلاح همین دو محوری که اشاره کردید؛ یعنی اتخاذ سیاستهای درست داخلی و خارجی روی کار آمد تا علاوه بر آنکه به مطالبه تحولخواه نسل جوان پاسخ مثبت داده باشد، بحرانهای موجود را کاهش دهد یا رفع کند. درواقع اصلاحات سعی کرد که با گفتمان توسعه سیاسی و فرهنگی شرایط کلی کشور را بهبود بخشد؛ اما آن گفتمان پس از اندکی کمرنگ شد و هیچگاه شاهد بازتولید آن نبودیم؟ علت در چه بود؟
فرایند نظریه اصلاحطلبی در ایران اگرچه ظرفیتهای مقبولی را ارائه داد؛ اما در مجموع یک گفتمان عمیق و ریشهدار از خود نشان نداده است که علتش هم عمدتا به شخصیتهای مدعی این نظریه بازنمیگردد؛ بلکه بخش معتنابهی از آن به رسوخنکردن اندیشه اصلاحات در ساختار سیاسی ایران مربوط است. اگر قرار است اندیشه اصلاحطلبی ماندگار باشد، باید سیاستورزی به معنای دقیق کلمه رخ بدهد و اصلاحات آرامآرام نهادینه و قانونمند شود. تحقق چنین شرایطی نیاز به تحکیم رفتار سیاسی درون احزاب با هم و با حاکمیت دارد.
متأسفانه فرصتی فراهم نشده که احزاب به طور واقعی شکل گرفته و سامان پیدا کنند؛ لاجرم نظریه اصلاحطلبی هم در حد شعار باقی مانده و نتوانسته حقیقت اصلاحات را بروز بدهد. در چنین شرایطی شعارها جای راهبردها را گرفته است و نظریههای رادیکال رخ نشان میدهند. دوران اصلاحطلبی پس از انقلاب با رویکارآمدن دولت آقای خاتمی آغاز شد و در مسیر خود فرازوفرودهای عجیبی را طی کرد و البته نقاط درخشانی هم داشت؛ اما در موارد عدیدهای تندرویها به عارضهای مهلک برای جریان اصلاحات تبدیل شد. برای جلوگیری از این عارضه باید با آزمون و خطا به سمت تحکیم جایگاه احزاب در قانون اساسی برویم تا از مسیر تقنین بتوانیم تحزب را به معنای واقعی آن تجربه کنیم.
این افراطگراییها حتی به مواجهه سیاسی اصلاحطلبان با شخصی مانند مرحوم هاشمی هم منجر شد؛ بهنحویکه پیش از انتخابات مجلس ششم شاهد تندترین نوع مواجهه با ایشان بودیم. در همان زمان هم برخی از اصلاحطلبان ازجمله خود آقای خاتمی با تخریب آقای هاشمی مخالف بودند. این شکل از افراطگری تا چه حد بر جریان اصلاحات آسیب وارد کرد؟
یکی از محورهای تندروی اصلاحطلبان همین موضوع مورد اشاره شما است. کسانی که در آن روزگار آقای هاشمی را تخریب کردند، باید پاسخگو باشند. قطعا یکی از نقاط سیاه و افراطی که ضربه سنگینی بر پیکره جریان اصلاحات وارد کرد، نوع مواجهه برخی از تندروهای اصلاحطلب با آقای هاشمی بود. تلاشهایی برای گسست اندیشه اصلاحطلبی از شاخه اصلی آن انجام شد. باور من این است که اندیشه اصلاحطلبی با فرماندهی آقای خاتمی و برانگیخته از دولت سازندگی شکل گرفت و برخلاف نظر برخی تمامیتطلبان از جبهه اصلاحات به دلایل مختلف بر این موضع اصرار دارم.
نخست آنکه آقای خاتمی سیاستمداری بود که در دولت آقای هاشمی و قبل از آن مسئولیت وزارت فرهنگ و ارشاد را برعهده داشت و تا پیش از ریاستجمهوری دوران پختگی خود را در دولت آقای هاشمی و قبل از آن تجربه کرده و از سر گذرانده بود. از سوی دیگر به لحاظ دیدگاههای کلی و سیاستهای فرهنگی و اجتماعی و توجه به منافع ملی به اندازه روشنی شبیه به مرحوم هاشمی بود؛ یعنی افق دید آنها در راستای هم قرار داشت. آقای هاشمی همواره از دولت آقای خاتمی حمایت کرد. اطرافیان آنها نیز از یک زمینه مشترک برخاستند و نوع نگاهشان شبیه به یکدیگر است. به یاد داریم بخشی از سیاستهای عملی دولت آقای هاشمی مربوط به توسعه اجتماعی بود که از نمونههای آن سیاستها میتوان به تقویت طبقه متوسط شهری و گسترش شبکههای ارتباطی و مخابراتی و بازشدن فضای اجتماعی اشاره کرد.
این سخن شما قدری محل نقد است زیرا برخی باور دارند که برای آقای هاشمی توسعه فرهنگی چندان در اولویت قرار نداشت؛ یعنی به میزانی که توسعه اقتصادی در نگاه او مهم بود، آزادیهای اجتماعی از اهمیت چندانی برخوردار نبود. آیا شما هاشمی و خاتمی را از منظر سیاست فرهنگی همراستا میدانید؟
بله، همراستا بودند و در کلان تفاوتی در نگاه فرهنگی و اجتماعی میان آنها وجود نداشت. اتفاقا برخلاف آنچه برخی میگویند که فضای بعد از جنگ اقتضا میکرد که منحصرا به توسعه اقتصادی پرداخته شود، آقای هاشمی چنین دیدگاهی نداشت. شاید در دوران جنگ بعضی از محدودیتها قابل پذیرش بود اما وقتی جنگ تمام شد، دیدگاه بسته فرهنگی و اجتماعی نمیتوانست کمکی به دولت هاشمی کند بنابراین جایز نبود. آقای هاشمی بعد از جنگ هیچ محدودیتی در زمینه مسائل فرهنگی و اجتماعی اعمال نمیکرد و سیاستهای توسعهگرای فرهنگی دولت سازندگی توسط آقای خاتمی به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد پیگیری میشد.
نوع اقدامات آقای خاتمی مورد تأیید آقای هاشمی قرار داشت. فراموش نکنیم که در دوران وزارت ارشاد آقای خاتمی هم فشارهای بسیاری خارج از دولت تحمیل میشد و آقای هاشمی سپر دفاعی آن بود چراکه همهچیز دست دولت نبود. وقتی آقای خاتمی تصمیم به استعفا گرفت، شخص آقای هاشمی به شدت مخالف بود و گفت نباید میدان را خالی کنید اما آقای خاتمی نمیتوانست رواداری کند و نپذیرفت. همان رواداری که برخلاف سیره نخستین در دولتش رعایت کرد و توانست با گروههای مختلف با تسامح برخورد کند. به طور کلی آقای هاشمی و خاتمی از منظر فرهنگی با یکدیگر همسو بودند و این ادعا که آقای هاشمی نسبت به آزادیهای اجتماعی بیتوجه بود، صحیح نیست.
بازگردیم به بحث سیاستهای اصلاحطلبان در دوران اصلاحات. بهنظر میرسد یکی از مسائل مهم دوران اصلاحطلبی در دوره دوم انتخابات ریاستجمهوری سال84 رخ نشان داد؛ بهنحوی که در دوقطبی احمدینژاد-هاشمی مردم احمدینژادی را انتخاب کردند که نه شناسنامه سیاسی خاصی داشت و نه در دوران شهرداریاش عملکرد مثبتی از خود بهجای گذاشته بود و تنها علت پیروزشدنش شاید رأی سلبی مردم به هاشمی بود و بهنظر میرسد شاید بخشی از نگاه منفی مردم به آقای هاشمی نشئتگرفته از تخریبهای اصلاحطلبان بود. علاوه بر تعدد کاندیداهای اصلاحطلبان در انتخابات نهم، این موضوع چقدر در ناکامی جربان اصلاحات در آن مقطع مؤثر بود؟
حمایت اصلاحطلبان از آقای هاشمی در مرحله دوم انتخابات سال 84 نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود. آقای هاشمی تمایل نداشت در آن انتخابات نامزد ریاستجمهوری شود. او از مؤسسان نظام بود و بیش از آنکه بخواهد رئیسجمهور باشد، رئیسجمهورساز و دولتساز بود. اگر خاطرات او را هم مطالعه کنیم، این روحیه را درمییابیم. آقای هاشمی یک انسان مترقی بود که همواره تمایل داشت رو به توسعه حرکت کند. تحلیلش این بود: این بدنه اجتماعی و سیاسی که بعدها با نام اصلاحات شناخته شد، از ظرفیت بالایی برخوردار است. معالاسف برخی دوستان ما به دلیل بعضی تندرویها و غرور بیهوده علیه او تاختند که البته بعدها متوجه شدند اشتباه کردهاند.
در سال 84 هم این اشتباه تکرار شد. آقای هاشمی توصیهاش این بود که اصلاحطلبان باید مشترکا بنشینند و به یک شخصیت مؤثر و موجه برسند اما متأسفانه برخی دوستانمان این توصیه معنادار را نشنیده گرفتند و از آن عبور کردند و با این تلقی که میخواهیم وزنکشی کنیم، خودشان را از اثرگذاری حداکثری انداختند. این موضوع در حالی بود که آنها تجربه تلخ شکست انتخابات شوراها در سال 82 را هم داشتند و همان زمان ما متذکر شدیم که این وزنکشیها غلط است و باید مشکلات در درون جبهه اصلاحات حل شود. سخن این بود که نباید در مقام شعار و ادعا گرایش جبههای داشت ولی در عمل تکروی کرد. اما گوش ندادند.
همین وزنکشیها باعث شد تا اصلاحطلبان در سال 84 با چند کاندیدا وارد عرصه انتخابات شوند؟
بله، دقیقا. آن روزها همین روزنامه «شرق» تیتر زد 16 میلیون رأی اصلاحطلبان و 10 میلیون اصولگرایان؛ این تیتر با تسامح زده شده بود وگرنه باید میگفتیم 18 میلیون به هشت میلیون. تعدد کاندیداها باعث شکستهشدن آرا شد. آقای هاشمی برای سروساماندادن اوضاع وارد انتخابات شد وگرنه او تجربه دو دوره ریاستجمهوری را داشت و دیگر نه تمایل و نه اشتهایی به این مسئولیت داشت. آقایان کملطفی کردند و در دوره اول انتخابات از آقای هاشمی حمایت نکردند و همانطور که اشاره شد با ذهنیتی که سالها پیش برای مردم ایجاد شده بود، مسیر منطقی اقدام مشترک را به بیراهه و انحراف رفت. آقای هاشمی با رأی سلبی مواجه شد. همراهی اصلاحطلبان در دوره دوم بسیار دیر بود. ضرر این رویکرد نهتنها متوجه اصلاحطلبان که متوجه مردم هم شد و آن فرصت استثنائی از دست رفت.
جلوتر که میآییم، میبینیم اصلاحطلبان خود را در دایره کسب قدرت سیاسی محدود کردند و نتوانستند از هویت اصلاحطلبی خود که نتیجه یک گفتمان فرهنگی بود، دفاع کنند. این در حالی بود که مطالبه جامعه همچنان گفتمان فرهنگی داشت. آیا بعد از دولت آقای خاتمی در حوزههای ترمیم هویت اصلاحطلبی و بازتولید اندیشه اصلاحات کار ویژهای صورت گرفت؟
پاسخ منفی است و اقدام ویژهای نکردیم. در پاسخ به این پرسش در ابتدا باید بررسی کنیم چرا اصلاحطلبان بعضا با عدول از مبانی و اصول خود به صورت مدام به مناصب سیاسی چسبیدهاند و فقط میخواهند جایی را به دست بیاورند. این یک بیماری است و گرفتاریهای زیادی را با خود به همراه میآورد. اصلاحطلبان در این سالها سعی کردند که خود را سلامت نشان دهند و گاهی درمانهای ظاهری انجام دادند، اما در واقعیت خوب نبودند. ما تا زمانی که متوجه نباشیم که سیاستورزی، دوراندیشی میخواهد، نهآنکه در لحظه زندگی کنیم، اثربخش نخواهیم بود و اسیر نوعی سیاستورزی کفخیابانی میشویم.
برخی اصلاحطلبان بهشدت تمایل به ایجاد هیاهو و جنگ روانی دارند و همواره تلاش میکنند تا به یک موقعیتی دست یابند و وقتی به آن موقعیت میرسند، نگران ازدستدادنش میشوند؛ ازاینرو شروع به بازیهای خاص نامعقول در قدرت میکنند و بسیاری از فرصتهای مهم اجتماعی را از دست میدهند. این گرفتاری هنوز هم وجود دارد، بهخصوص آنکه اصلاحطلبان در کسب موقعیت در حوزه نهادهای انتصابی محروماند. در مقابل نیروهای اصولگرا به دلیل آنکه از بقای پایگاههای انتصابی خود اطمینان دارند با آرامش و عقلانیت بیشتری در کسب نهادهای انتخابی عمل میکنند.
اصلاحطلبان یک نقطه قوت و یک نقطهضعف مهم دارند. نقطه قوت آنها این است که وقتی قدرت ظاهری را از دست میدهند عقلانیتشان تقویت میشود و منطقیتر تصمیم میگیرند. نقطهضعفشان هم در این است که وقتی احساس میکنند به قدرت نزدیک شدهاند، به میزان زیادی هیجانی رفتار میکنند. این ضعف بهشدت آسیبزاست و اصلاحطلبان اگر میخواهند در درازمدت ماندگار باشند، باید سیاستهای پیشروی خود را درازمدت و به درستی ترسیم کنند.
شما پیشتر رویکرد اصلاحطلبان در مقطع پس از انتخابات سال 88 را مورد نقد قرار داده بودید. آیا نقد شما ناظر بر همان نقص؛ یعنی هیجانیشدن نیروهای اصلاحطلب است؟
من درعینحال مواضع اتخاذشده در سال 88 را هم نقد میکنم که خود از قربانیان حوادث آن سال بودم. واقعیت این است که میتوانستیم از رخدادن آن اتفاقات جلوگیری کنیم. دلیلی نداشت آنهمه هزینه داده شود، زیرا هم ما میدانستیم که برانداز نیستیم و هم آنهایی که بر قدرت سوار بودند بعدها فهمیدند که اصلاحطلبان برانداز نیستند. بعد از انتخابات متأسفانه یک تصویر بسیار منفی از اصلاحطلبان نزد حاکمیت ایجاد شد. تصور حاکمیت این بود که اصلاحطلبان قصد براندازی نظام را دارند در صورتی که اینطور نبود و ما نباید هزینه امری را میدادیم که نسبتی با آن نداشتیم.
به یاد دارم وقتی به آقای هاشمی توصیه شده بود که در انتخابات مجلس در سال 78 شرکت کند، ما مخالف بودیم. خدمت ایشان عرض کردم دلیلی برای حضور شما در این انتخابات وجود ندارد. ایشان نکته نگرانکننده و خطیری گفت. فرمود توصیه است که شرکت کنم. گفتم چرا؟ گفت تلقی این است که مجلس ششم یک مجلس تندرو خواهد شد. من گفتم حتی اگر هم چنین توصیهای شده باشد، زمانی میتوانید مجلس را کنترل کنید که بر مسند ریاست آن تکیه بزنید، در صورتی که این جماعت نمیگذارند رئیس بشوید، حتی شاید با اینهمه تخریبی که میکنند نگذارند که رأی بیاورید.
این سخن برای آقای هاشمی بسیار سنگین بود و ابتدا نپذیرفت که نتیجه هم همانی شد که پیشبینی میکردیم. وقتی نتایج مجلس ششم اعلام و آقای هاشمی نفر سیام تهران شد، به ایشان عرض کردم مصلحت در استعفاست و متن استعفای ایشان را هم حسبالامر پیشنهاد دادم. درباره سال 88 هم همینطور بود. برخی تندرویها باعث شد هزینههای بیهودهای بر پیکره جریان اصلاحات تحمیل شود. بله، قطعا بهتر بود که در دوران انزوا روی هویت و گفتمان اصلاحات بهطور جد کار میکردیم اما کسی به بحث هویتسازی توجه نکرد و بیشتر نظارهگر بودند. عنصری که بهعنوان فعال سیاسی وارد میدان سیاست میشود، ما باید بتوانیم با عقلانیت مشکلات را از پیشرو برداریم و به زبان مفاهمه برسیم.
نباید فراموش کنیم که اصلاحطلبان تکیهگاه محکمی در عرصه سیاسی نزد حاکمیت ندارند، ازاینرو باید با آرامش به ساحل اطمینان و یقین برسیم تا در دریای متلاطم سیاست قربانی نشویم. من حوادث سال 88 را یک سوءتفاهم بزرگ بین دو رویکرد سیاسی حاکمیت و اصلاحطلبان میدانم. ما در آن زمان گرفتار یک گفتمان غبارگرفته بودیم و تلقی نظام سیاسی این بود که حرکات اصلاحطلبان رویکردی براندازانه دارد.
گرچه میپذیریم که اصلاحات پس از رخدادهای سال 88 در معرض فشارهای زیادی قرار گرفت اما شاید میشد که در دوران انزوای ناخواسته قدری به همان بحث ترمیم هویت و گفتمانسازی بپردازند. این موضوع را قبول دارید؟
اصلاحطلبان در دورانی که از قدرت کنار گذاشته شدند، باید زحمت بیشتری میکشیدند. هنر تنها این نیست که ما در قدرت باشیم و از اصلاحات سخن بگوییم بلکه کار ارزشمند آن است که وقتی در قدرت نیستیم، بتوانیم اندیشه خود را تعمیق و مستحکم کنیم. هیچگاه نمیتواند از مأموریت سیاسی و اجتماعی خود دست بکشد حتی در خواب، تفریح یا استراحت. من ضمن اینکه دوران انزوای اجباری را تأیید نمیکنم اما به دوستان خودم میگویم که میشد از آن فرصت بهره بیشتری برد که اگر میبردیم، میتوانستیم در انتخابات سال 92 نقش مستقلی داشته باشیم.
برخی باور دارند که اصلاحطلبان در سال 92 از هویت اصلاحطلبی خود غافل شدند و در ائتلاف با یک نیروی غیراصلاحطلب تنها در پی نفوذ به عرصه قدرت بودند. حتی در مواجهه با آقای روحانی هم معلوم نبود که میخواهند ائتلاف کنند یا تنها در پیروزی او نامی از آنها باشد زیرا اگر ائتلاف رخ میداد، باید معلوم میشد که سهم اصلاحطلبان از دولت چقدر است در صورتی که بعد از انتخابات آقای روحانی رسما اعلام کرد که با هیچیک از جناحهای سیاسی ائتلافی نکرده است یا اخیرا آقای واعظی گفت که رئیسجمهور با سبد رأی خود به پیروزی رسید. یعنی دولت زیر بار ائتلاف و حتی اتحاد با اصلاحطلبان نرفت. آیا عملکرد اصلاحطلبان به هویت اصلاحطلبی لطمه نزد؟
در اینجا قدری از اصلاحطلبان دفاع کنم. وقتی سخن از ائتلاف میکنیم، باید توجه داشته باشید که ائتلاف و سهمخواهی در شرایطی مجاز است که یک گفتوگوی متقابل شکل گرفته باشد. در سال 92 اصلاحطلبان شرایطی را نداشتند که بتوانند برای ائتلاف مذاکره کنند. فراموش نکنیم که در آن سال هنوز مسیرها بسته بود و باز هم با نقشآفرینی آقای هاشمی فضا قدری تغییر کرد. در سال 92 با جمعبندی کلی فضای سیاسی کشور، ایشان به این نتیجه رسید که برای تغییر شرایط باید در انتخابات حاضر شود تا کشور از بحران نجات یابد.
نهادهای رسمی با نظرسنجی و آمار برآوردی کردند و به این نتیجه رسیدند که اگر آقای هاشمی تأیید صلاحیت شود، قطعبهیقین احتمال پیروزی قاطع او وجود خواهد داشت. این جمعبندی زمینه رد صلاحیت او را فراهم کرد. اصلاحطلبان هم به دلیل آنکه از برخوردهای پیشین خود با آقای هاشمی پشیمان بودند، از رویکرد او حمایت قاطع کردند و بهنحوی شریک او در انتخابات شدند و طبعا بعد از رد صلاحیت، این شراکت را پایه حمایت از آقای روحانی قرار دادند زیرا آقای هاشمی از آقای روحانی حمایت میکرد.
از سوی دیگر خود آقای روحانی هم گرچه پایگاه سیاسیاش اصولگرایی بود اما واقعا در منش و گفتارش وجه اعتدال را پیشه کرد و در عمل به حزب خاصی مقید نشد ولو آنکه نام حزب اعتدال و توسعه را همراه داشت. البته آقای روحانی هم در حد توان و تا حد زیادی به وعدههایش وفادار بود. به همین دلیل نقدی در این مقوله بر اصلاحطلبان وارد نیست؛ کمااینکه دولت اول آقای روحانی بسیار درخشان بود و اگر اصلاحطلبان در سال 92 با قدری تردید از او حمایت کردند، در سال 96 با میل و اشتیاق کامل پشت سر او ایستادند و مردم نیز متوجه شدند که وزن اصلاحطلبان باعث پیروزی او شد.
علت اصلی کرختی دولت دوم آقای روحانی چیست؟
مهمترین علت کرختی دولت دوازدهم خارج از اراده آقای روحانی است. برجام یک دستاورد بزرگ بود که متأسفانه با بدعهدی آمریکا آسیب دید و معادلات جهانی علیه ایران به هم خورد. از سوی دیگر نیروهای مخالف دولت و اصلاحطلبان با بدعهدان خارجی همصدا شدند و به دولت لطمه زدند. در چنین شرایطی که اقتصاد کشورها به یکدیگر وابسته هستند و از یکدیگر جدا نیستند، دولت امید داشت تا با برجام بتواند گشایشی ایجاد کند.
آقای حجاریان چندی پیش در یادداشتی به اصلاحطلبان گفته بود نباید جنس بنجل به مردم عرضه کرد. به تازگی نیز گفت باید در انتخابات به صورت مشروط حضور پیدا کنیم و اگر شرایط مهیا نشد، عطای انتخابات را به لقایش میبخشیم. اصلاحطلبان در دو انتخابات پیشرو، یعنی مجلس و ریاستجمهوری، باید چه رویکردی داشته باشند؟ آیا موضع آقای حجاریان را قبول دارید؟
جمعبندی آقای حجاریان امر واقع و مقبولی نیست و پذیرش چندانی ندارد. وقتی سخن از جنس بنجل میشود، باید مشخص شود منظور چیست؟ آقای روحانی اگرچه در ساختار تشکیلاتی اصلاحطلب نبود، اما رویکردش اصلاحطلبانه بود. آقای روحانی به لحاظ عملکرد در دولت اول اگر بالاتر از آقای خاتمی عمل نکرده باشد، پایینتر هم نیست. پس اگر آقای خاتمی فاخرترین شخصیتی است که اصلاحطلبان به عرصه آوردند و پیروز شدند، روحانی هم از این جنس است. ما همیشه اتفاقا جنس مرغوب به مردم ارائه دادیم و هنوز هم در سطح کلان از اقداماتی که از سال92 تاکنون صورت گرفته است، دفاع میکنیم.
در حوزه نمایندگی هم به دلیل ردصلاحیتهای گسترده، خیرالموجودین اصلاحطلبان به مجلس وارد شدند. قبول دارم که باید حساسیت بیشتری داشته باشیم، اما در این مقام نمیتوانیم مشروط وارد انتخابات بشویم. نام مستعار اصلاحطلبی «مشارکت در انتخابات» است و اگر از انتخابات گذر کنیم، جامعه به سمت انفعال یا شورش حرکت خواهد کرد که چنین رویکردی با شاکله اصلاحطلبی همخوان نیست. اصلاحطلبان باید هنرشان در گفتوگو باشد تا با استفاده از این ابزار راهگشا، موانع را برای حضور افراد لایق در مجلس برطرف کرد.
اگر بناست پارلمان مؤثری داشته باشیم، باید مقدمات آن را هم فراهم کنیم. بپذیریم که مقدمه واجب، واجب است و مدام نگوییم مرغ یک پا دارد! بههرحال شورای نگهبان با اختیارات فعلی یک واقعیت است؛ ما باید تقابل شکننده با شورای نگهبان را از بین ببریم و با گفتوگو از میزان ردصلاحیتها بکاهیم. علاوه بر این، آقای حجاریان حداکثر میتواند بگوید من اینطور میاندیشم. زمانی میتوان گفت جریان اصلاحات موضعی رسمی گرفته است که شخص آقای خاتمی آن موضع را اعلام کند و اظهارنظر فردی شخصیتها ملاک عمل کلی نیست. برادر عزیز، حجاریان، کاش به خاطر بیاورد اصلاحطلبان هر بار که انتخابات را تحریم کردهاند، هزینه بیشتری دادهاند و تجربه نشان میدهد تحریم انتخابات بههیچوجه به صلاح امر اصلاحات نیست.
آقای خاتمی چندی پیش گفتند ممکن است دیگر مردم به تکرارها پاسخ مثبت ندهند. بهعنوان بحث پایانی بفرمایید شما هم این نگرانی آقای خاتمی را دارید؟
دغدغه آقای خاتمی بسیار مهم است. آقای خاتمی در سال ۹۲ با تکرار میکنمهای خود توانست حرکتی حماسی را در دل مردم ایجاد کند. او از ظرفیت فردی خود برای بهبود شرایط کشور استفاده کرد، اما اکنون باید «تکرار میکنم» به صورت قاعدهمند دربیاید. ما باید بهجای کار روی انتخابکنندگان که متأسفانه تا حدودی دلسرد شدهاند، بر انتخابشوندگان متمرکز شویم. در دو مقطع پیشین مردم به دلیل علاقهای که به آقای خاتمی داشتند، درخواست او را اجابت کردند و به قول ایشان ممکن است دیگر اجابت نکنند، اما اگر اصلاحطلبان بر افزایش سطح کارآمدی انتخابشوندگان که خود موتور محرکه و پیشران است، توجه داشته باشند، میتوانند مردم را به شرکت در انتخابات قانع و ترغیب کنند. من باور دارم «تکرار میکنم» آقای خاتمی نه در مقطع کوتاه تبلیغات رسمی که باید از ماهها قبل از انتخابات به کار گرفته شود تا علاوه بر آنکه مردم به لحاظ منطقی قانع شوند که رأی بدهند، نیروهایی که به مجلس میروند نیز بتوانند اثرات مثبتی از خود بهجای بگذارند.
گزارش خطا
آخرین اخبار