یادداشت/بابک آذرباد
آغازی بر پایان پلانهای اصلاح طلبان
صدای ایران- بابک آذرباد: چندی پیش سعید حجاریان نظریه پرداز اصلاحات ـ گفته بود که اصلاح طلبان نباید رای گدایی کنند. او اظهار داشته بود اگر پول لازم برای خرید کالای سیاسی را نداشتیم خوب نیست آن را گدایی کنیم. استعاره پول آشکارا «قدرت» سیاسی را مقصود قرار داده است و حجاریان نیز به درستی به این نکته خاطر نشان می سازد که متاع این بازار قدرت است و اگر کسی فاقد آن است ، معامله سیاسی نکند.
اما آیا اصلاح طلبان هرگز، پول معامله سیاسی یا به تعبیری قدرت آن را داشته اند که امروز سخن از تمام شدن آن برلب می آورند؟ از نگاه میشل فوکو، قدرت صرفاً آن چیزی نیست که از بالا بر پایین اعمال می شود. و یا به بیان دیگر قدرت لزوماً اقتدار سیاسی حاکمان نیست. فوکو با تعبیر «میکروفیزیک قدرت» شرح می دهد که همه اعضای جامعه برهم و بر حاکمان خود همواره در حال اعمال قدرت از مجرایی نهادی و رسمی اعمال می گردد مانند احزاب و خواه قدرتی باشد که افراد از مجاری غیررسمی بر حاکمان وارد می آورند.
تا این جای کار وضعیت اصلاح طلبان با سایر گروههای اجتماعی یکی است. به پرسش پیش بازگردیم! سعید حجاریان سخن از نداشتن «پول» برای خرید متاع سیاسی می گوید. آیا اصلاح طلبان صرفاً اکنون به چنین وضعی دچار شده اند؟
اگر مراد از قدرت، قدرت نهادین باشد از قضا در روزگار کنونی که اصلاح طلبان دست بالاتری هم دارند. مقایسه وضعیت اصلاحات در حال حاضر با آن چه در دوران احمدی نژاد و حتی اواخر دوران محمد خاتمی بر آن ها گذشته نشان می دهد که اصلاح طلبان در موفقیت های رسمی بیشتری قرار دارند. تصدی برخی از وزارتخانه ها، معاونت های وزیران و کرسی های قابل توجه در مجلس و شوراهای شهر، پست های دولتی مانند استانداری و فرمانداری و پستهای مهم دیگر.
هرچند ممکن است در درجه خلوص اصلاح طلبان کنونی شاغل در سمت های رسمی تردید کرد، اما به هر روی صورتحساب آنان را جریان اصلاح طلبان می پردازد، زیرا سفارش دهنده نیز اصلاحات بوده است.
سعید حجاریان از کدام قدرت سخن می گوید به تعبیر تلخ گدایی کردن حاوی تعرض به کدام رفتار اصلاح طلبان است و از چه روی جریان اصلی (Main streem) اصلاح طلبی نگران آینده خود شده است؟
به نظر می رسد نگرانی اصلی در هزینه شدن، باختن و مصرف شدن میراث فکری و سرمایه اجتماعی اصلاح طلبان است نه از بابت وضعیت و جایگاه رسمی اصلاح طلبان در قدرت سیاسی. همین است که تاثرگذارانی چون حجاریان از اعتزال و صبر و سکوت اصلاحات در مقاطع بعدی سیاسی سخن می گویند.
در سال 76 اصلاحات که بیش از آن که یک ائتلاف سیاسی باشد یک رویداد جامعه شناختی بود با قدرت و جذابیت در سپهر سیاسی ایران آفتابی گردید. اصلاح طلبی در سالهای آغازین برایندی بود از تحولات اقتصادی دولت های سازندگی که منجر به افزایش رشد طبقه متوسط شهری و سطح رفاه نسبی عمومی گردید. خستگی از رویکردهای تهاجمی در سیاست خارجی و به ستوه آمدن از بگیر و ببندهای داخلی به همراه عقبه ای فکری که بر گونه ای از لیبرالیسم فلسفی و روشنفکری دینی تکیه می زد پایه های اجتماعی این تحول بزرگ را رقم زدند. اندیشه اصلاح طلبی به رغم دوران رکود و خانه نشین شدن اصلاح طلبان در هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد همچنان به عضوگیری اجتماعی و توسعه سرمایه اجتماعی خود می پرداخت. هر چند در این ایام حال و روز اصلاح طلبان خوب نبود و اصلاح طلبان در صحنه های رسمی قدرت حضور نداشتند. ولی آرمان اصلاحات در ذهنیت حامیان اجتماعی اش قدرتمند بود و طیف های اجتماعی وسعیتری را در برمی گرفت. در سال 92 حامیان اجتماعی اصلاحات، تداوم روند تعدیل شده اصلاح طلبی را یگانه راه برون رفت از بن بست تحریم های اقتصادی و گشایش های داخلی سیاسی و اجتماعی می دانستند. با تمام ناکامی هایی که دولت اول روحانی در عرصه سیاسی داشت، ثبات نسبی اقتصادی، دستیابی به توافق برجام و گشایش های نسبی مدنی و اجتماعی حامیان اصلاحات را برای حضوری گسترده تر از دوره پیش مصمم ساخت. به ویژه آن که دو رقیب اصولگرای روحانی هر یک به گونه ای برای این طیف وسیع حامیان اصلاحات منشا نگرانی بودند.
از سال 96 به بعد، روند هزینه شدن و به مصرف رسیدن سرمایه اجتماعی اصلاحات به پای دولت تدبیر و امید به شکل فاجعه باری آغازیدن گرفت. چنین امری را باید یک «آتش سوزی سیاسی» تعبیر نمود زیرا متلاشی کردن سرمایه اجتماعی اصلاحات را نه به تدریج، بلکه دفعتاً محقق ساخت و اصلاح طلبان را در آینده سیاسی خود با پدیده «سرزمین های سوخته» مواجهه نمود.
هرچند می توان روزگاری ریشه های این حوادث را موشکافانه تر بررسی کرد و مثلاً نقش «دولت پنهانی» را در شکل گیری این حجم از مشکلاتی که دولت تدبیر و امید با آن دست و پنجه نرم می کند برملا ساخت، اما این توجهات در فضای حادثه زده سیاسی کنونی هیچ شنونده ای ندارد و توجیه گرانه به نظر می رسد. اکنون اصلاح طلبان با انباری سوخته و یغما رفته مواجه اند. انباری که از سال 76 آن را تاسیس کردند . و در بدترین و تلخ ترین روزهای ناکامی و سختی نیز از پر کردن آن غفلت نورزیدند. تصور کنید که انبار سرمایه اجتماعی اصلاحات ظرف چند ماه در آتش سوزی ای مهیب بسوزد و نابود گردد.
در وضعیت کنونی بزرگترین چالش اصلاحات از دست دادن مزیت نسبی آن بر جریان اصولگرا و جریان های تندرو است. اصلاحات درتمامی این سال ها هیچگونه نظارت و حاکمیتی بر نهادهای انتصابی و غیر دولتی و سیاست خارجی و داخلی نداشته است. تنها کارت اصلاح طلبان عبارت بوه است از میراث فکری ـ روشنفکرانه آن ها که عمدتاً حاوی تلاش های متفکران دگراندیش بوده به اضافه سرمایه اجتماعی که آن هم بخش قابل توجهی از اندوخته خود را از عملکرد ناصواب دستگاههای فرهنگی و سیاسی جناح رقیب به دست آورده است. اکنون در شرایط مصرف شدن این کارت و «لو رفتن» آن اصلاح طلبی با آینده ای ناروشن مواجه است.
رقبای دولت تدبیر و امید که با تاکید بر ناکامیهای فاجعه بار اقتصادی ماههای اخیر، شکست در رهبردهای سیاسی خارجی و کمرنگ شدن بی سابقه امید به اصلاح با دورخیزهای بلندی برای کسب کرسیهای مجلس و صندلی پاستور کرده اند بیش از آن که پس از کسب قدرت با ارکان دولت کنونی تسویه حساب کنند یا حق حامیان اصلاح طلب را کف دستشان خواهند گذاشت! زیرا به رغم مسئول دفتر محترم رئیس جمهور که صرفاً وجود هر گونه دِین و سهمی از اصلاح طلبان را برزمه دولت کنونی منکر شدند! تندروها به خوبی می دانند که بدون حمایت اصلاحات پیروزی جریان روحانی و حزب کمتر شناخته شده او و اطرافیانش کمتر امیدی برای وصول به مقصود داشت. هرچند روحانی می کوشد تا نشان دهد بیشتر از آن که مدیون اصلاح طلبان است، به هاشمی رفسنجانی دِین دارد، اما همه به خوبی می دانیم که از قضا خود مرحوم هاشمی نیز وجاهت مردمی سالهای اخیرش را مدیون چرخش های معنادار اصلاح طلبانه است و این خود به وضوح از سهمی که اصلاحات در به ثمر رسیدن جریان دولت روحانی داشت پرده برمی دارد. از این رو فضای سیاسی ایران همچنان سه قطبی نیست و در نهایت و بر سر بزنگاه انتخابات های بعدی نیز کار به رویارویی اصلاح طلب و اصولگرا خواهد ماند.
پرسش اصلی اینجاست که تکلیف اصلاح طلبان در چیست؟ پاسخ در وهله اول امیدوار کننده نیست. در واقع در چنین فضای ناروشنی است که بسیاری از بزرگان اصلاحات از احتمال عدم معرفی نامزد یا عدم حمایت از شخصی خاص در انتخابات بعدی سخن گفته اند. زیرا می دانند این حمایت اساساً ممکن است فاقد تاثری باشد. از سوی دیگر ساختارهای انتصابی نیز به نظر نمی رسد که راضی به تداوم موازنه به نفع اصلاح طلبان باشند و در این عرصه، کار را برآنان تنگ خواهند کرد. اکنون در وضعیت پیش رو چه باید کرد؟ پاسخ می تواند حاوی فازهای مختلف باشد:
1 ـ جریان اصلاحات ذاتاً جریانی متکثر است. طیف معتدل دارد. طیف تندرو هم دارد. بدنه نزدیک به حاکمیت دارد و بنده مستقل تر از آن نیز در اصلاحات وجود دارد. همچنین به لحاظ رویکرد، دستمایه نظری و نگاه راهبردی نیز این جریان متکثر است و اگر یکدستی رقیب تندرو نبود، شاید اساساً گردآوردن این میزان تنوع و تکثر زیر چتری واحد به نام اصلاحات امکان پذیر نمی بود. از این رو، رهبری واحدی نیز در آن شکلی نمی گیرد و بزرگان آن دیر به اجماع می رسند. همه داستان هم اختلاف دیدگاه نیست. در واقع، منافع مختلف و متعارض در رقابت های درون سازمانی نیز این تکثر را عمق بیشتری بخشیده است. مثل عمکرد غیرمسئولانه از انتخابات 84 شروع و تا به امروز ادامه دارد.که آثار آن بخصوص در این برهه آغازگر تیرخوردن بر پاشنه اصلاحات گردید.
2 ـ با وجود این تکثر محال است بتوان عده ای از بزرگان اصلاحات را به گوشه نشینی و عدم مشارکت فعال انتخاباتی فراخواند حتی شانس کمی از موفقیت و به دست آوردن موقعیت کوچکی در قدرت رسمی نیز وسوسه فعال بودن در انتخابات در ایشان زنده خواهد کرد و اگر خودشان نامزد احراز سمتی نشوند، دست کم از کاندیداتوری عده ای حمایت می کنند. از قضا این اصرار بر ماندن در صحنه سیاسی حتی به نیت اهداف و منافع شخصی در مجموع برای اصلاحات چیز بدی نیست. زیرا، اولاً این گونه از افراد بیش از آن که نفوذ اجتماعی وسیعی در میان حامیان اصلاحات داشته باشند، اغلب نفوذ رسمی سیاسی در ارکان قدرت دارند و از این باب ناکامی انتخاباتی ایشان تزلزل و ناامیدی چندانی در جامعه برنمی انگیزد. ثانیاً حضور حتی حداقل ایشان در ارکان قدرت امری است نهادی که «به رسمیت شناخته شدن» جریان اصلاح طلبی را در حاکمیت تثبیت می نماید. در واقع به این دسته از مشایخ اصلاح طلب، کارشناس تامین سویه «تداوم» در قدرت است که براساس رویکردهای نظری در علم سیاست با امری اساسی و تعیین کننده است. برنامه همیشگی یا روتین آن دسته از اصلاح طلبان عبارت است از نقد کردن اصولگرایان تندرو، تکرار تعهد و وفاداری. کار ویژه این اصلاح طلبان تضمین بقای جریان اصلاحات در شرایط دشواری و در امواج تسویه حساب های انتخاباتی اصولگرایان است. این دسته از اصلاح طلبان نفوذ اجتماعی اندک اما نفوذ سیاسی ـ حاکمیتی قابل قبولی دارند و به این واسطه کارگزاران برنامه رسمی اطلاح طلبان یا به تعبیر این مقاله پلان آی (Plan A) اصلاحات بوده اند.
3 ـ واضح است که پلان A صرفاً می تواند به حفظ اصلاحات در روزهای دشوار کمک کند. این خوشبینانه ترین درک از این راهبرد اصلاح طلبانه است. گاه حاکمیت به دلیل تطورات درونی و بحران های بیرونی حتی به همین حداقل نیز راضی نمی شود. تجربه چهار سال اول احمدی نژاد حاکی از تمایل او و بخشی از حاکمیت برای حذف کامل اصلاح طلبان داشت که البته محقق نگردید. اما پیروزیهای بزرگ جریان اصلاحات ازجمله دو برد انتخاباتی در سالهای 92 و 96 معمولاً از طریق راهبردهای جانشین یا پلان B (Plan B) به دست آمده است. این راهبرد جانشین در هر مقطعی متفاوت بوده است. مثلاً در سال 92 درک نیاز ضروری حاکمیت به کارگزارانی برای به ثمر رسانیدن دیپلماسی هسته ای جمهوری اسلامی و ضرورت نیل به توافق هسته ای اهرم فشار پیروزی بود، در حالیکه پیروزی 96 روحانی تا حد زیادی به طرف مقابل از طریق رای مردم تحمیل گردید. در واقع اگر بتوان سال 92 را سالی دانست که خود حاکمیت نیز تمایل ذاتی به پیروزی حسن روحانی داشت با اتفاقی که در سال 96 افتاد را باید بسیار شیه به حادثه خرداد 76 شبیه دانست. در خرداد 76 نیز پیروزی محمد خاتمی از طریق آرا بر اصولگرایان تحمیل شد و البته هرگاه چنین شده است، اصلاح طلبان یا دولت مورد حمایت ایشان روزهای سخت و بحران آلودی را از پیش رو گذرانیده اند. دشواری سالهای بعد از 96 نیز تا حد زیادی یادآور شباهت پیروزی روحانی در دوره دوم با پیروزی خاتمی در دوره اول داشت.
4 ـ اکنون باید پرسید که پلان B اصلاح طلبان در شرایط کنونی چیست؟ معمای همیشگی اصلاحات در روزهای سخت و صعب، عبور از تنگ نظرها، قلع و قمع ها و اهرمهای نظارتی بوده است. اصلاح طلبان اغلب در سالهای دوری از قدرت کوشیده اند تا زهر این فشارها را با استفاده از ابزارهای گسترده اجتماعی و رسانه ای خود تقلیل دهند و اتفاقاً همین فشارها را دستمایه کسب وجاهت بیشتر و محبوبین های افزون تر قرار دهند. اکنون اما با سرمایه اجتماعی سوخته شده و بربادرفته ای مواجهه شده اندکه ابعاد معمای بقا را پیچیده تر ساخته است. در حقیقت ، واقع گرایانه نگاه کنیم، پلان B موثر و قابل طرح در فضای این بحران وجود ندارد. فشارهایی که سران اصلاحات و بدنه اجرایی آن در سالهای پیش رو متحمل خواهند شد به هیچ روی به افزایش اعتبار و محبوبیت اجتماعی آنان منجر نخواهد شد، زیرا این سرمایه اجتماعی برباد رفته با دو چیز دیگر نیز همزمان شده است. نخست با تردیدهای بزرگ در مبانی نظری و عملی اصلاحات که در سالهای اخیر نوعاً به واسطه تلاش های مخالفین و با بهره گرفتن از سازمان گسترده رسانه ای ایشان شکل گرفته است و دوم فقدان گزینه های جذاب اصلاح طلب برای ایجاد موج و شور انتخاباتی همراه با عملکرد بداصلاح طلبان در خصوص گرفتن پستها و نمایندگیهای شورای شهر و مجلس شورای اسلامی.
به شکل واضحی حتی نگارنده این سطور و همراه او معظم صاحبنظران اصلاح طلب، اساساً اصلاحات را یک فرایند انتخاباتی در نظر گرفته اند. در حالی اصلاحات باید در سالهایی که بر او گذشته صرفاً انتخاباتی بودن خود را کنار می گذاشت و به یک ایدئولوژی، پویش سیاسی و رویکرد بر اساس قانون اساسی مبدل می گردید. معمای اصلاحات در سالهای آینده بسیار پیچیده تر هم خواهد شد. ظهور جریان چپ جدید که بدنه ای تحولخواه دارد و طیف وسیعی از جوانان بالقوه اصلاح طلب را به خود جذب کرده است، رقیب ایدئولوژیک اصلاح طلبی ای خواهند بود که با مبانی لیبرال از سیاست آغاز کرد اما به اقتصاد بازار آزاد رسید. جریان اصلاحات باید پلان B خود را در هر چیزی جستجو کند جز در یک فرایند انتخاباتی . سخن این است که قدرت یابی مجدد نظری، و بازسازی سازمان اجتماعی و تبدیل شدن از یک جریان به یک آرمان و ایدئولوژی ، ضرورت اصلاحات را بر سر راه موفقیت های انتخاباتی نیز قرار خواهد داد. این که اصلاح طلبان بخواهند الزاماً با بازی انتخابات قدرت اجتماعی خود را بازیابند و مبانی نظری خود را در برابر رقیب جذاب و تازه نفس برای اصلاحات تقویت نمایند. مثل نواختن سرنا از دهانه گشاد آن است.
تمام این ها البته به معنای نفی یا تضعیف پلان A نیست. بخش های رسمی اصلاحات را نباید برای میل به ماندن در ساز و کار رسمی قدرت ملامت کرد بلکه باید تشویق نیز نمود. شاید پلان A بتواند دست کم بقاء این جریان را در روزهای سخت تضمین کند. و با برگشت و اجرای قانون و کسب دوباره اعتبار از دست رفته اصلاح طلبان توسط مردم راه طولانی در پیش خواهند داشت که این امکان در کوتاه مدت اتفاق نخواهد افتاد. پس صرفاً در پرتو بقاء است که می توان به ارتقاء اندیشید.
پ/
اما آیا اصلاح طلبان هرگز، پول معامله سیاسی یا به تعبیری قدرت آن را داشته اند که امروز سخن از تمام شدن آن برلب می آورند؟ از نگاه میشل فوکو، قدرت صرفاً آن چیزی نیست که از بالا بر پایین اعمال می شود. و یا به بیان دیگر قدرت لزوماً اقتدار سیاسی حاکمان نیست. فوکو با تعبیر «میکروفیزیک قدرت» شرح می دهد که همه اعضای جامعه برهم و بر حاکمان خود همواره در حال اعمال قدرت از مجرایی نهادی و رسمی اعمال می گردد مانند احزاب و خواه قدرتی باشد که افراد از مجاری غیررسمی بر حاکمان وارد می آورند.
تا این جای کار وضعیت اصلاح طلبان با سایر گروههای اجتماعی یکی است. به پرسش پیش بازگردیم! سعید حجاریان سخن از نداشتن «پول» برای خرید متاع سیاسی می گوید. آیا اصلاح طلبان صرفاً اکنون به چنین وضعی دچار شده اند؟
اگر مراد از قدرت، قدرت نهادین باشد از قضا در روزگار کنونی که اصلاح طلبان دست بالاتری هم دارند. مقایسه وضعیت اصلاحات در حال حاضر با آن چه در دوران احمدی نژاد و حتی اواخر دوران محمد خاتمی بر آن ها گذشته نشان می دهد که اصلاح طلبان در موفقیت های رسمی بیشتری قرار دارند. تصدی برخی از وزارتخانه ها، معاونت های وزیران و کرسی های قابل توجه در مجلس و شوراهای شهر، پست های دولتی مانند استانداری و فرمانداری و پستهای مهم دیگر.
هرچند ممکن است در درجه خلوص اصلاح طلبان کنونی شاغل در سمت های رسمی تردید کرد، اما به هر روی صورتحساب آنان را جریان اصلاح طلبان می پردازد، زیرا سفارش دهنده نیز اصلاحات بوده است.
سعید حجاریان از کدام قدرت سخن می گوید به تعبیر تلخ گدایی کردن حاوی تعرض به کدام رفتار اصلاح طلبان است و از چه روی جریان اصلی (Main streem) اصلاح طلبی نگران آینده خود شده است؟
به نظر می رسد نگرانی اصلی در هزینه شدن، باختن و مصرف شدن میراث فکری و سرمایه اجتماعی اصلاح طلبان است نه از بابت وضعیت و جایگاه رسمی اصلاح طلبان در قدرت سیاسی. همین است که تاثرگذارانی چون حجاریان از اعتزال و صبر و سکوت اصلاحات در مقاطع بعدی سیاسی سخن می گویند.
در سال 76 اصلاحات که بیش از آن که یک ائتلاف سیاسی باشد یک رویداد جامعه شناختی بود با قدرت و جذابیت در سپهر سیاسی ایران آفتابی گردید. اصلاح طلبی در سالهای آغازین برایندی بود از تحولات اقتصادی دولت های سازندگی که منجر به افزایش رشد طبقه متوسط شهری و سطح رفاه نسبی عمومی گردید. خستگی از رویکردهای تهاجمی در سیاست خارجی و به ستوه آمدن از بگیر و ببندهای داخلی به همراه عقبه ای فکری که بر گونه ای از لیبرالیسم فلسفی و روشنفکری دینی تکیه می زد پایه های اجتماعی این تحول بزرگ را رقم زدند. اندیشه اصلاح طلبی به رغم دوران رکود و خانه نشین شدن اصلاح طلبان در هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد همچنان به عضوگیری اجتماعی و توسعه سرمایه اجتماعی خود می پرداخت. هر چند در این ایام حال و روز اصلاح طلبان خوب نبود و اصلاح طلبان در صحنه های رسمی قدرت حضور نداشتند. ولی آرمان اصلاحات در ذهنیت حامیان اجتماعی اش قدرتمند بود و طیف های اجتماعی وسعیتری را در برمی گرفت. در سال 92 حامیان اجتماعی اصلاحات، تداوم روند تعدیل شده اصلاح طلبی را یگانه راه برون رفت از بن بست تحریم های اقتصادی و گشایش های داخلی سیاسی و اجتماعی می دانستند. با تمام ناکامی هایی که دولت اول روحانی در عرصه سیاسی داشت، ثبات نسبی اقتصادی، دستیابی به توافق برجام و گشایش های نسبی مدنی و اجتماعی حامیان اصلاحات را برای حضوری گسترده تر از دوره پیش مصمم ساخت. به ویژه آن که دو رقیب اصولگرای روحانی هر یک به گونه ای برای این طیف وسیع حامیان اصلاحات منشا نگرانی بودند.
از سال 96 به بعد، روند هزینه شدن و به مصرف رسیدن سرمایه اجتماعی اصلاحات به پای دولت تدبیر و امید به شکل فاجعه باری آغازیدن گرفت. چنین امری را باید یک «آتش سوزی سیاسی» تعبیر نمود زیرا متلاشی کردن سرمایه اجتماعی اصلاحات را نه به تدریج، بلکه دفعتاً محقق ساخت و اصلاح طلبان را در آینده سیاسی خود با پدیده «سرزمین های سوخته» مواجهه نمود.
هرچند می توان روزگاری ریشه های این حوادث را موشکافانه تر بررسی کرد و مثلاً نقش «دولت پنهانی» را در شکل گیری این حجم از مشکلاتی که دولت تدبیر و امید با آن دست و پنجه نرم می کند برملا ساخت، اما این توجهات در فضای حادثه زده سیاسی کنونی هیچ شنونده ای ندارد و توجیه گرانه به نظر می رسد. اکنون اصلاح طلبان با انباری سوخته و یغما رفته مواجه اند. انباری که از سال 76 آن را تاسیس کردند . و در بدترین و تلخ ترین روزهای ناکامی و سختی نیز از پر کردن آن غفلت نورزیدند. تصور کنید که انبار سرمایه اجتماعی اصلاحات ظرف چند ماه در آتش سوزی ای مهیب بسوزد و نابود گردد.
در وضعیت کنونی بزرگترین چالش اصلاحات از دست دادن مزیت نسبی آن بر جریان اصولگرا و جریان های تندرو است. اصلاحات درتمامی این سال ها هیچگونه نظارت و حاکمیتی بر نهادهای انتصابی و غیر دولتی و سیاست خارجی و داخلی نداشته است. تنها کارت اصلاح طلبان عبارت بوه است از میراث فکری ـ روشنفکرانه آن ها که عمدتاً حاوی تلاش های متفکران دگراندیش بوده به اضافه سرمایه اجتماعی که آن هم بخش قابل توجهی از اندوخته خود را از عملکرد ناصواب دستگاههای فرهنگی و سیاسی جناح رقیب به دست آورده است. اکنون در شرایط مصرف شدن این کارت و «لو رفتن» آن اصلاح طلبی با آینده ای ناروشن مواجه است.
رقبای دولت تدبیر و امید که با تاکید بر ناکامیهای فاجعه بار اقتصادی ماههای اخیر، شکست در رهبردهای سیاسی خارجی و کمرنگ شدن بی سابقه امید به اصلاح با دورخیزهای بلندی برای کسب کرسیهای مجلس و صندلی پاستور کرده اند بیش از آن که پس از کسب قدرت با ارکان دولت کنونی تسویه حساب کنند یا حق حامیان اصلاح طلب را کف دستشان خواهند گذاشت! زیرا به رغم مسئول دفتر محترم رئیس جمهور که صرفاً وجود هر گونه دِین و سهمی از اصلاح طلبان را برزمه دولت کنونی منکر شدند! تندروها به خوبی می دانند که بدون حمایت اصلاحات پیروزی جریان روحانی و حزب کمتر شناخته شده او و اطرافیانش کمتر امیدی برای وصول به مقصود داشت. هرچند روحانی می کوشد تا نشان دهد بیشتر از آن که مدیون اصلاح طلبان است، به هاشمی رفسنجانی دِین دارد، اما همه به خوبی می دانیم که از قضا خود مرحوم هاشمی نیز وجاهت مردمی سالهای اخیرش را مدیون چرخش های معنادار اصلاح طلبانه است و این خود به وضوح از سهمی که اصلاحات در به ثمر رسیدن جریان دولت روحانی داشت پرده برمی دارد. از این رو فضای سیاسی ایران همچنان سه قطبی نیست و در نهایت و بر سر بزنگاه انتخابات های بعدی نیز کار به رویارویی اصلاح طلب و اصولگرا خواهد ماند.
پرسش اصلی اینجاست که تکلیف اصلاح طلبان در چیست؟ پاسخ در وهله اول امیدوار کننده نیست. در واقع در چنین فضای ناروشنی است که بسیاری از بزرگان اصلاحات از احتمال عدم معرفی نامزد یا عدم حمایت از شخصی خاص در انتخابات بعدی سخن گفته اند. زیرا می دانند این حمایت اساساً ممکن است فاقد تاثری باشد. از سوی دیگر ساختارهای انتصابی نیز به نظر نمی رسد که راضی به تداوم موازنه به نفع اصلاح طلبان باشند و در این عرصه، کار را برآنان تنگ خواهند کرد. اکنون در وضعیت پیش رو چه باید کرد؟ پاسخ می تواند حاوی فازهای مختلف باشد:
1 ـ جریان اصلاحات ذاتاً جریانی متکثر است. طیف معتدل دارد. طیف تندرو هم دارد. بدنه نزدیک به حاکمیت دارد و بنده مستقل تر از آن نیز در اصلاحات وجود دارد. همچنین به لحاظ رویکرد، دستمایه نظری و نگاه راهبردی نیز این جریان متکثر است و اگر یکدستی رقیب تندرو نبود، شاید اساساً گردآوردن این میزان تنوع و تکثر زیر چتری واحد به نام اصلاحات امکان پذیر نمی بود. از این رو، رهبری واحدی نیز در آن شکلی نمی گیرد و بزرگان آن دیر به اجماع می رسند. همه داستان هم اختلاف دیدگاه نیست. در واقع، منافع مختلف و متعارض در رقابت های درون سازمانی نیز این تکثر را عمق بیشتری بخشیده است. مثل عمکرد غیرمسئولانه از انتخابات 84 شروع و تا به امروز ادامه دارد.که آثار آن بخصوص در این برهه آغازگر تیرخوردن بر پاشنه اصلاحات گردید.
2 ـ با وجود این تکثر محال است بتوان عده ای از بزرگان اصلاحات را به گوشه نشینی و عدم مشارکت فعال انتخاباتی فراخواند حتی شانس کمی از موفقیت و به دست آوردن موقعیت کوچکی در قدرت رسمی نیز وسوسه فعال بودن در انتخابات در ایشان زنده خواهد کرد و اگر خودشان نامزد احراز سمتی نشوند، دست کم از کاندیداتوری عده ای حمایت می کنند. از قضا این اصرار بر ماندن در صحنه سیاسی حتی به نیت اهداف و منافع شخصی در مجموع برای اصلاحات چیز بدی نیست. زیرا، اولاً این گونه از افراد بیش از آن که نفوذ اجتماعی وسیعی در میان حامیان اصلاحات داشته باشند، اغلب نفوذ رسمی سیاسی در ارکان قدرت دارند و از این باب ناکامی انتخاباتی ایشان تزلزل و ناامیدی چندانی در جامعه برنمی انگیزد. ثانیاً حضور حتی حداقل ایشان در ارکان قدرت امری است نهادی که «به رسمیت شناخته شدن» جریان اصلاح طلبی را در حاکمیت تثبیت می نماید. در واقع به این دسته از مشایخ اصلاح طلب، کارشناس تامین سویه «تداوم» در قدرت است که براساس رویکردهای نظری در علم سیاست با امری اساسی و تعیین کننده است. برنامه همیشگی یا روتین آن دسته از اصلاح طلبان عبارت است از نقد کردن اصولگرایان تندرو، تکرار تعهد و وفاداری. کار ویژه این اصلاح طلبان تضمین بقای جریان اصلاحات در شرایط دشواری و در امواج تسویه حساب های انتخاباتی اصولگرایان است. این دسته از اصلاح طلبان نفوذ اجتماعی اندک اما نفوذ سیاسی ـ حاکمیتی قابل قبولی دارند و به این واسطه کارگزاران برنامه رسمی اطلاح طلبان یا به تعبیر این مقاله پلان آی (Plan A) اصلاحات بوده اند.
3 ـ واضح است که پلان A صرفاً می تواند به حفظ اصلاحات در روزهای دشوار کمک کند. این خوشبینانه ترین درک از این راهبرد اصلاح طلبانه است. گاه حاکمیت به دلیل تطورات درونی و بحران های بیرونی حتی به همین حداقل نیز راضی نمی شود. تجربه چهار سال اول احمدی نژاد حاکی از تمایل او و بخشی از حاکمیت برای حذف کامل اصلاح طلبان داشت که البته محقق نگردید. اما پیروزیهای بزرگ جریان اصلاحات ازجمله دو برد انتخاباتی در سالهای 92 و 96 معمولاً از طریق راهبردهای جانشین یا پلان B (Plan B) به دست آمده است. این راهبرد جانشین در هر مقطعی متفاوت بوده است. مثلاً در سال 92 درک نیاز ضروری حاکمیت به کارگزارانی برای به ثمر رسانیدن دیپلماسی هسته ای جمهوری اسلامی و ضرورت نیل به توافق هسته ای اهرم فشار پیروزی بود، در حالیکه پیروزی 96 روحانی تا حد زیادی به طرف مقابل از طریق رای مردم تحمیل گردید. در واقع اگر بتوان سال 92 را سالی دانست که خود حاکمیت نیز تمایل ذاتی به پیروزی حسن روحانی داشت با اتفاقی که در سال 96 افتاد را باید بسیار شیه به حادثه خرداد 76 شبیه دانست. در خرداد 76 نیز پیروزی محمد خاتمی از طریق آرا بر اصولگرایان تحمیل شد و البته هرگاه چنین شده است، اصلاح طلبان یا دولت مورد حمایت ایشان روزهای سخت و بحران آلودی را از پیش رو گذرانیده اند. دشواری سالهای بعد از 96 نیز تا حد زیادی یادآور شباهت پیروزی روحانی در دوره دوم با پیروزی خاتمی در دوره اول داشت.
4 ـ اکنون باید پرسید که پلان B اصلاح طلبان در شرایط کنونی چیست؟ معمای همیشگی اصلاحات در روزهای سخت و صعب، عبور از تنگ نظرها، قلع و قمع ها و اهرمهای نظارتی بوده است. اصلاح طلبان اغلب در سالهای دوری از قدرت کوشیده اند تا زهر این فشارها را با استفاده از ابزارهای گسترده اجتماعی و رسانه ای خود تقلیل دهند و اتفاقاً همین فشارها را دستمایه کسب وجاهت بیشتر و محبوبین های افزون تر قرار دهند. اکنون اما با سرمایه اجتماعی سوخته شده و بربادرفته ای مواجهه شده اندکه ابعاد معمای بقا را پیچیده تر ساخته است. در حقیقت ، واقع گرایانه نگاه کنیم، پلان B موثر و قابل طرح در فضای این بحران وجود ندارد. فشارهایی که سران اصلاحات و بدنه اجرایی آن در سالهای پیش رو متحمل خواهند شد به هیچ روی به افزایش اعتبار و محبوبیت اجتماعی آنان منجر نخواهد شد، زیرا این سرمایه اجتماعی برباد رفته با دو چیز دیگر نیز همزمان شده است. نخست با تردیدهای بزرگ در مبانی نظری و عملی اصلاحات که در سالهای اخیر نوعاً به واسطه تلاش های مخالفین و با بهره گرفتن از سازمان گسترده رسانه ای ایشان شکل گرفته است و دوم فقدان گزینه های جذاب اصلاح طلب برای ایجاد موج و شور انتخاباتی همراه با عملکرد بداصلاح طلبان در خصوص گرفتن پستها و نمایندگیهای شورای شهر و مجلس شورای اسلامی.
به شکل واضحی حتی نگارنده این سطور و همراه او معظم صاحبنظران اصلاح طلب، اساساً اصلاحات را یک فرایند انتخاباتی در نظر گرفته اند. در حالی اصلاحات باید در سالهایی که بر او گذشته صرفاً انتخاباتی بودن خود را کنار می گذاشت و به یک ایدئولوژی، پویش سیاسی و رویکرد بر اساس قانون اساسی مبدل می گردید. معمای اصلاحات در سالهای آینده بسیار پیچیده تر هم خواهد شد. ظهور جریان چپ جدید که بدنه ای تحولخواه دارد و طیف وسیعی از جوانان بالقوه اصلاح طلب را به خود جذب کرده است، رقیب ایدئولوژیک اصلاح طلبی ای خواهند بود که با مبانی لیبرال از سیاست آغاز کرد اما به اقتصاد بازار آزاد رسید. جریان اصلاحات باید پلان B خود را در هر چیزی جستجو کند جز در یک فرایند انتخاباتی . سخن این است که قدرت یابی مجدد نظری، و بازسازی سازمان اجتماعی و تبدیل شدن از یک جریان به یک آرمان و ایدئولوژی ، ضرورت اصلاحات را بر سر راه موفقیت های انتخاباتی نیز قرار خواهد داد. این که اصلاح طلبان بخواهند الزاماً با بازی انتخابات قدرت اجتماعی خود را بازیابند و مبانی نظری خود را در برابر رقیب جذاب و تازه نفس برای اصلاحات تقویت نمایند. مثل نواختن سرنا از دهانه گشاد آن است.
تمام این ها البته به معنای نفی یا تضعیف پلان A نیست. بخش های رسمی اصلاحات را نباید برای میل به ماندن در ساز و کار رسمی قدرت ملامت کرد بلکه باید تشویق نیز نمود. شاید پلان A بتواند دست کم بقاء این جریان را در روزهای سخت تضمین کند. و با برگشت و اجرای قانون و کسب دوباره اعتبار از دست رفته اصلاح طلبان توسط مردم راه طولانی در پیش خواهند داشت که این امکان در کوتاه مدت اتفاق نخواهد افتاد. پس صرفاً در پرتو بقاء است که می توان به ارتقاء اندیشید.
پ/
گزارش خطا
آخرین اخبار