با "گربه سیاه" استقلال در سالروز "ششتاییها"
رفته بودیم از تمامی قصههای شهرآوردی بپرسیم که همچون یک افسانه اتفاقاتش را بدون سند و مدرکی از زبانها شنیدهایم، حتی تصور نمیکردیم پلاک خانهاش هم با راز "52" گره خورده باشد...
صدای خاصی داشت، صورتش را تراشیده بود و دکمه باز پیراهن چهارخانه روشنش به یاد سالهای دور او را سرپاتر از آنچه در نگاه اول دیدیم نشان میداد، کمی راهمان تا مهاجم نوک استثنایی قرمزها دور بود، پلاک 52 طبقه هشتم یک آپارتمان مسکونی در پردیس. با استقبال پیرمردی 73 ساله که اینروزها حال و روز خوشی ندارد پا به منزل کوچکی گذاشتیم که سالهاست صاحبش عامل اصلی کری خوانی هواداران پرسپولیس بر روی سکوهاست...
دقیقا دربی شهریور 52 امروز 41 ساله میشود، پای صحبتهای مردی نشستیم که در گلزنی منحصر به فرد بود. از تمامی شایعات درباره فیلمهای به آتش کشیده دیداری که با شش گل به سود پرسپولیس ختم شد پرسیدیم، از حساسترین گل زندگیاش به رژیم صهیونیستی تا دوبار سه گله کردن آبیهای پایتخت...دکتر برومند و بکن باوئر را شاهزادگان فوتبال میدانست اما کلام سنجیده، رفتار بینظیر، تواضع و متانت فوقالعاده و شخصیت جذاب خودش بیش از هرکسی به شاهزادهگان شبیه بود. در ادامه گفتگوی تفصیلی خبرنگار ایسنا با همایون بهزادی ستاره دهه 40 و اوایل دهه 50 باشگاه شاهین و پرسپولیس را میخوانیم.
بدون تردید و بدون هرگونه واژه پردازی و لفاظی با کلمات باید بگوییم باعث افتخار است که هم اکنون در کنار شما حضور داریم. از شماره پلاک خانهتان شروع کنیم، شماره پلاکتان "52" است. بی شک نام "همایون بهزادی" با نام شهرآورد شهریور ماه 52 بیش از هر چیز دیگری ارتباط دارد.
با یاد و نام خداوند بزرگ و ایزدمنان، از شما تشکر میکنم که این افتخار را به من دادید در این گوشه دِِِِیر که راه دور است و کمتر مورد محبت دوستان قرار میگیریم نزد من آمدید. خداوند اینگونه صلاح دیده که ما در اینجا مسکن گزینیم. از شما کمال تشکر و سپاس را دارم. در هر صورت به اصل قضیه باز گردیم. در خصوص بازی پرسپولیس و استقلال همه مردم به نام این دو تیم باز میگردند، در حالی که بهتر است به نام "شاهین" و "تاج" اشاره کنیم. من تمام عمرم را در شاهین بودم. 17 ساله بودم که به شاهین پیوستم و در پست هافبک وسط بازی کردم تا 27 یا 28 سالگی هم در این تیم بودم و در 28 سالگیام بود که شاهین را محروم کردند و ما پرسپولیس را ساختیم. تمام استادیوم نام شاهین را صدا می زد.
موضوع شاهین همواره تداوم داشته است، دیروز پدرم، امروز خودم و فردا پسرم. دور تا دور استادیوم امجدیه نام شاهین را فریاد می زدند. تمام ایران نام شاهین را فریاد می زدند. درباره شاهین اصلا نمیتوان نسبت گرفت. شاهین وارد دستاندازهایی شد که گریبان این تیم را گرفت. از تغییرات مدیریتی تا یکسری مسائل که خواه یا ناخواه این تیم را تحت تاثیر قرار داد و به مرور زمان تماشاچیاش کم شد. تماشاچی گیج شده بود و نمیدانست چه کار باید کند.من به مرور از دفاع به خط حمله تغییر پست دادم و این قصه سر دراز دارد. ابتدا هافبک وسط بودم بعد تبدیل به هافبک چپ شدم و سرانجام به مهاجم نوک تغییر پست دادم. تمام این کارها را دکتر اکرامی انجام داد. من علاوه بر اینکه در بازی ششتاییها سه گل به ثمر رساندم در بازی دیگری هم که چهار گل به تاج زدیم سه گل زدم، در بازی که چهار گل زدیم من هافبک چپ بودم، در حالی که پای تخصصیام راست بود در پست هافبک چپ بازی کردم، دکتر اکرامی من را به یک بازیکن دو پا تبدیل کرد، هر چند سه گل هم دریافت کردیم و بازی با نتیجه چهار بر سه به اتمام رسید.
یک خاطره از دکتر اکرامی برایتان تعریف کنم، چرا که این موضوع درسی است برای تمامی جوانان این مملکت و برای تمامی مربیان این سرزمین. این که یک مربی چگونه بازیکنی را ساخت و چقدر در این زمینه حوصله به خرج داد. مهاجم نوک تیم شاهین در آن زمان خدا بیامرز حجری بود، که همزمان در پست مهاجم نوک تیم ملی بازی میکرد اما نمی توانست به خوبی ضربه سر بزند، هر چند بر روی زمین بینظیر بود. دکتر اکرامی تصمیم گرفت بازیکنی تربیت کند که بتواند ضربه سر بزند چون باشگاه شاهین همواره بهترین سرزنان طول تاریخ را داشته است و این موضوع به پرسپولیس هم رسوخ کرد. اگر دقت کنید تمام سرزنان شاهین به پرسپولیس آمدند و پرسپولیس هم همواره سرزن داشته است. علی دایی بوده است فتح آبادی، کریم باوی نیز همین گونه بودهاند. کریم باوی بسیار عالی سر میزد. قدر خودش را ندانست و در دست انداز قرار گرفت. شش ماه با او در باشگاه شاهین کار کردم. او بر روی هوا بسیار عالی مکث میکرد.
دکتر اکرامی سه ماه تابستان را به صورت انفرادی با من کار کرد و از من که در پست دفاع وسط بازی میکردم در سن 16 سالگی یک مهاجم نوک ساخت. در حال پا به سن گذاشتن به 17 سالگی بودم که توپهای لاستیکی شماره "3" را از انگلیس آورده بود، تا جایی که به یاد دارم آخرین بار این توپها به دست مرحوم دهداری افتاد و دیگر از آنها خبری نداریم. در تابستان و بر روی خط های زمین بسکتبال در ساعت دو آنقدر تمرین می کردیم تا هلاک شویم. خودش هم لباس گرم میپوشید و با بوق مرا تمرین میداد. مرحوم امیرعراقی، کاپیتان تیم ملی را نیز میآورد تا برای من سانتر کند. اول از سمت چپ و راست با درون و بیرون پا توپ از روی خط ها ارسال میکرد. همین تمرینهایی که ما هم اکنون به بازیکنان میدهیم در آن زمان دکتر اکرامی به ما میداد. پس از آن باید رو پایی میزدم و پس از آن شوت میکردم اگر یک میلیمتر توپم اینطرف یا آن طرفتر میرفت گوشم را فشار میداد. یا این که در زمین بسکتبال بدون توپ زیر حلقه می رفتم و جفت پا به هوا میپریدم. من جفت پا هم سر میزدم. یعنی در جا از روی زمین بلند میشدم. دکتر اکرامی این را به من یاد داد. او به من پرش سه گام یاد داد که چگونه بتوانم فضا را در اختیار بگیرم.
یکی از تصاویر خود را که در آن به صورت لحظه به لحظه عکسبرداری شده است به ما نشان میدهد.
میگوید من در این عکس از سه قدم جلوتر شروع کردم به گام برداشتن و با گام سوم به هوا بلند شدم. تو را به خدا یا از این تصویر عکس بگیرید و به نمایش بگذارید و یا در مورد آن بنویسید. من از دور شروع به دویدن کردم و در نهایت به هوا پریدم. در هوا فضا را در اختیار گرفتم و دروازهبان حریف نتوانست کاری انجام دهد. در عکس می بینید که پاهای من بر روی هوا پیچ خورده و قیچی زده است، من در هوا پیچیدهام و دست گلر را از کار انداخته و توپ را تبدیل به گل کردهام. پاس را مرحوم برمکی برایم ارسال کرد. این دروازه جنوبی استادیوم امجدیه و این بازی مقابل هند است. هند در آن زمان قهرمان آسیا بود. ما برای همیشه آنها را از بین بردیم. این تصویر شامل چهار عکس است که مرحوم زرافشان گرفتهاند. در چهار عکس صحنه را به تصویر کشیده است.
پاهایم زمانی که بر روی هوا قرار گرفتهام و پیچ خوردهام جمع شدهاند و این اتفاق به صورت ناخودآگاه رقم خورده است. در این صحنه من یک متر و 43 سانیمتر به هوا برخاستهام. تمامی موضوع به گرفتن فضا بر میگردد. تمام اتفاقات در صدم ثانیه رقم می خورد. چلوکباب که میل نمیکنید! میگویند بر روی هوا زمانی که ضربه سر میزنید چشمتان را نببندید، یک مربی زمانی بایداز مهاجم و بازیکنانش این مهارت را بخواهد که خودش چنین توانایی داشته باشد و بتواند آن را نشان دهد. چند روز قبل یکی از بازیکنان استقلال که قد بلندی هم ندارد ضربه سر بسیار زیبایی زد. دیدید که امید ابراهیمی چقدر فضا را در اختیار گرفت و توپش را به گل تبدیل کرد. ضربه خوب، خوب است و کاملا قابل تشخیص. آن پسر هم خیلی خوب سانتر میکند آقا! کاتهای بسیار خوبی می کشد. خسرو حیدری زمانی که لازم باشد توپ را به فضای پایین میدهد و زمانی که لازم باشد توپ را به فضای بالا ارسال میکند. ایران همواره در این پست بازیکنان خوبی داشته است.
فیلمهای ما را نشان میدهند. نمیدانم این فیلمها را از کجا آوردهاند؟ فکر کنم از کره مریخ! تمام فیلمهایمان وجود دارد. آنها را از AFC گرفتهاند. این تصاویر تاریخ یک مملکت است آقا. ما باید آنها را در آرشیو داشته باشیم. به هر حال مساله سرزدن باید توسط متخصص به بازیکنان آموزش داده شود، حیف است چرا که استعدادهایمان از بین میروند. تا به خاطر دادم اجازه دهید موضوع سر زدن را برایتان کامل بگویم. در یک دیدار تیمی از سوئد که قهرمان اروپا بود به ایران آمد. در آن بازی به تساوی سه بر سه رسیدیم. من در آن بازی دو گل را از پشت محوطه جریمه با پای چپ زدم. همان زمان دکتر اکرامی به من گفتند که باباجان دیگر برو. حالا دیگر برو این مهاجم نوک و این تو. سه ماه زحمت کشید و بازیکن ساخت آقا! من را تبدیل به مهاجم نوک کرد. من دفاع بودم به همین دلیل در طول زندگی ورزشیام به مدت 12 یا 13 سال در حد ملی بازی کردم. در آن زمان سیستمها به هم خورد، در سیستم 1-3-2-4 مهاجم نوک باید تمامی مهارتها را داشته باشد، اگر یک مهاجم که فقط گلزن باشد نمیتواند در این پست به خوبی بازی کند. این تک مهاجم باید به خوبی در زمین بازی بدود، گل بزند، از هر دو پایش استفاده کند، توانایی سرزن داشته و به طور کلی تمام و کمال باشد. هر مهاجمی که در زمان گذشته این ویژگی ها را داشت توانست حرف خود را در فوتبال بزند. در گذشته یک نفر وجود داشت و آن هم مرحوم دکتر برومند بود. بینظیر بود آقا! همزمان کاپیتان تیم ملی دو کشور بود. یکی ایران و دیگری هم لبنان. دکتر برومند پسر داییام بود.
به سراغ شهرآورد شهریور 52 برویم. برایمان از آن روز بگویید؟
قبل از آن دیدار من 40 روز تیم را تمرین دادم. آلن راجرز از تیم رفته بود. 21 روز در تپههای داوودیه و در پیست دوومیدانی با پرش طول و ارتفاع تیم را تمرین دادم و پس از آن بچهها را به زمین چمن و سالن بردم. تیم ما در آن زمان همه تیمها را نابود میکرد. اگر دقت کرده باشید ما در نیمه دوم تیمها را نابود میکردیم. تمرینهای راجرز و تمرینهایی که سایر مربیها با خود من انجام داده بودند را به تیم تزریق کردم. در روز بازی حسین کلانی گوش چپ بود و گوش راست هم حاجی رحیمی پور بود، من هم نقش مهاجم نوک بازی میکردم. هر تیمی چنین گوش چپ و راست و مهاجم نوکی داشته باشد و خط هافبکش هم بازیکنانی چون علی پروین و مرحوم ایرج سلیمانی باشند هیچ تیمی در مقابلش دوام نمیآورد.
استقلال همواره تیم خوبی بوده. من هرگز دوست ندارم بگویم که زدهایم، زدهایم. به جان بچهام از صمیم قلب میگویم. تیم استقلال در مقابل ما هم گل زده و هم گل خورده است. من هیچگاه دوست ندارم بگویم زدهایم زدهایم، این حرفها برای دوران جوانی است. الان با این سن و سالی که ما داریم باید بگوییم خوردیم، خوردیم. در زمین ما با هم رقیب بودیم و در بیرون از زمین رفیق. در تیم ملی نیز همواره بهترین دوستانمان بازیکنان استقلال بودند. الان که غلامحسین مظلومی مریض است من تمام تار و پود بدنم میلرزد. با تمام وجود از خداوند میخواهم که حالش خوب شود.
اگر بازی ما در شهریور 52 پنج دقیقه دیگر ادامه پیدا میکرد بازی به 10 ،11 گل می کشید. خب ما بازی را گرفته بودیم و آنها ایستاده بودند. بازی ما در آن روز گرفته بود مثل تیمهای آلمان و برزیل در جام جهانی، میتوانم بگویم که آلمانها دست نگه داشتند و معرفت به خرج دادند. آنها واقعا تیم زندهای هستند. زمانی هم که بازی تمام شد نفر به نفر بازیکنان برزیل را در آغوش گرفتند و با آنها دست دادند و اصلا این موضوع را به رخشان نکشیدند، این اتفاق خیلی بزرگ است و ما باید اینها را بیاموزیم. در روز بازی شهرآورد شهریور 52 نیز همین اتفاق افتاد. به همین دلیل در بازی برگشت یک بر یک شدیم. تیم گل میزند آقا. یک نفر که گل نمیزند. در بازی برگشت هم من یک گل به ثمر رساندم. توپ داشت بر روی خط دروازه حرکت میکرد که با ضربه سر آن را گل کردم. یاد ندارم که گل استقلال را چه کسی به ثمر رساند یا جباری بود یا حسن روشن. در هر صورت آن بازی هم تمام شد و به یادگار ماند.
از سه گل خود در شهرآورد شهریور 52 بگویید.
(می خندد) بله! بازی شاهین و تاج تماشایی بود آقا! شما سنت نمی رسد پسرم. در این بازی نصرالله عبداللهی به من برخورد کرد و غرق خون شد. عزای عمومی میشد وقتی تیمی میباخت. این گونه نبود که ما هرگز به تاج نباخته باشیم پسرم. ما هم می باختیم ولی هیچوقت بیش از سه گل از آنها نخوردهایم. خط حمله پرسپولیس نشات گرفته از خط حمله شاهین بود. تمام خط حمله تیم ملی از شاهین بود. در یک بازی ما 27 گل به ثمر رسانده بودیم. 27 گل در زمین شماره دو استادیوم امجدیه. 27 گل ، 25 گل و 21 گل را هم مقابل تیمهای باشگاهی زدهایم. سایر تیمها درمقابل ما خیلی ضعیف بودند. تیمهای شاهین و تاج خیلی قوی بودند آقا! تیم ملی از این دو تیم انتخاب میشد. شاهین بود و تاج. بازیکنان تیم شاهین همگی یا دکتر بودند یا مهندس. کاپیتان آنها نیز دکتر برومند بود. اولین کاپیتان رسمی تیم ملی که مدال نقره گرفت دکتر برومند بود. خیلی خوب بود. خدا رحمتش کند. کاپیتان تیم ملی بود آقا!
صحت این مطلب که عنوان میشود تمامی فیلمهای مربوط به این دیدار به آتش کشیده شده تا هیچ تصویر یا فیلمی که نشان دهد پرسپولیس شش گل به استقلال زده است به جا ناماند را تایید میکنید؟
به هیچ وجه این صحبتها صحت ندارد. در آن زمان کشتی جام تختی در حال برگزاری بود. تمامی پرسنل مربوط به فیلمبرداری بازی برای به تصویر کشیدن مسابقات کشتی رفته بودند و هیچ گروهی برای تصویربرداری از شهرآورد در استادیوم حضور نداشت.
شما متولد خرمآباد هستید؟
بله! پدر من از افسران عالی رتبه ارتش بود و از این شهر به آن شهر ماموریت داشت. من در خرم آباد به دنیا آمدم و آنگونه که تعریف میکنند در یک شب بسیار سرد متولد شدم. هر جا مرحوم پدرم می رفت ما نیز به آن نقطه نقل مکان میکردیم. حتی به یاد دارم که تا چهار یا پنج سالگی در بیابان بودیم تا این که هنگام ورود به مدرسه مادرم مرا به تهران آورد. تا کلاس دوم یا سوم پدرم به تهران نیامد. او افسر بود و کوه را دوست داشت.(همسرش را صدا میکند و میگوید آذر نمی خواهی یک چای بدهی من دارم قصه میگویم). همهمان اصلا شکارچی هستیم. همسرم اجازه نمی دهد که سر شکارها را در خانه قرار دهم، میگوید که خانه بو میگیرد. آنها را در زیر زمین خانه قرار دادهام. عکسهای شکارهایم و نیز خرسی را که شکار کردم. من شکارچی بودم. خدا پدرم را هم بیامرزد. او نیز شکارچی بود. مرحوم مادرم نزد رییس ستاد ارتش رفت و گفت که به شوهرم بگویید که دیگر بس کند و به خانهاش بیاید.
اصالتا اهل کجا هستید؟
اصلیتمان تهرانی است.
محل تولدتان که در شناسنامه خرم آباد است.
بله (می خندد). آنها خیلی به من لطف دارند. میگویند که همایون بهزادی برای خودمان است. بعدها من در خرم آباد حکومتی داشتم.
بعد از آن که مادر مرحومتان شما را به تهران آورد و به مدرسه رفتید چه شد که به فوتبال روی آوردید؟
من در دبستان طهوری در خیابان آمل بودم. آنجا از دبستانهای خوب تهران بود. دوران دبستانم که تمام شد وارد دبیرستان قریب شدم. چند دبیرستان بودند که هم تیمهای فوتبالشان خیلی قوی بود و هم جزو دبیرستانهای خوب ایران بودند. بنیان فوتبال ایران را خانواده مادری من ایجاد کرده است. این را قاطعانه می گویم. یک مقداری از آن را خانواده مادری من و یک مقدار را نیز خانواده مهندس کلانی. بنیان فوتبال باشگاه شاهین را نیز آشنایان مهندس کلانی و داییهایش به ویژه دکتر غفاری ایجاد کردند.
ناگهان همسر محترم همایون بهزادی برای پذیرایی از ما چای و شیرینی آوردند، با لبخندی پرسیدیم که چه سالی ازدواج کردید؟
ما در سال 64 ازدواج کردیم. تعجب نکنید این ازدواج دومم بود. در ازدواج اولم من 20 سال سن داشتم و فکر کنم که 22 سال با همسر اولم زندگی کردم و پس از آن متارکه کردیم. چهار ساعت بعد از اول انقلاب من به زندان رفتم. این که چرا به زندان رفتم را می گویم. پرویز بادپا به خانهام ریخت و با پنج نفر قمهکش آمد، درحالی که روزهخوانی برای سید الشهدا داشتیم فردای انقلاب مرا بردند. تمام خانه پر از اسلحه بود، منتهی همه اسلحهها جواز داشت، من شکارچی بودم. یک روز بعد از بازداشت آزاد شدم اما مجددا بادپا به منزلم آمد و این بار رفتم که رفتم. رفتیم زندان قصر دیگر قربان! دیگر حتما اینها را می دانید. پنج ماه در زندان بودم و به دلیل نداشتن شاکی و چون چیزی ثابت نشد آزاد شدم.
علت اینکه پنج ماه زندان بودید چه بود؟
اتهامی که به من زده بودند شکنجهگر ساواک بود و من را پنج ماه نگه داشتند تا پرونده را بررسی کنند، پس از اتمام بررسیها دیدند چنین مسالهای صحت ندارد. این مساله را همه می دانند قربان! همه ایران این موضوع را میدانند. سیدحسن آقا در برنامه «90» گفتند که من و مرحوم پدرشان، حاج احمد آقا در باشگاه شاهین با هم بودیم. هر کس به تیم شاهین می آمد باید یک تیم درست میکرد. من تیم شرق را درست کردم. یادش بخیر. یک تیم درست کردم که فوتبالیستهای خوبی از آن متولد شد. من با حاج احمد آقا همبازی بودم. خدا رحمتشان کند. ایشان نهایت محبت را به من داشتند. سید حسن آقا نیز در برنامه «90» گفتند و اسم من را نیز آوردند. به جان بچههایم هیچ چیزی نداشتند که من را متهم کنند. ما در آن زمان حرفهای نبودیم و بازیکنان را پنج نفر پنج نفر برای دریافت حقوق به وزارتخانهها می فرستادند. یکسریها به وزارت دربار، یکسریها به باشگاه راهآهن و به همین گونه سایرین را به جاهای مختلف فرستادند تا دائم نگویند بیاید کار کنید. پنج نفر بودیم که بدبخت شدیم و ما را به نخست وزیری فرستادند. پس از انقلاب به همین دلیل حقوق ما را قطع کردند. ما در این زمینه هیچ تقصیری نداشتیم چرا که بازیکنان تیم ملی را تقسیم میکردند تا حقوق دریافت کنند.
از دوران جوانی خود که صحبتهایتان نیمه تمام ماند توضیح دهید؟
من در تیم خردسال باشگاه شاهین شروع به فعالیت کردم. مادرم اجازه نمی داد که در کوچه و محلات بازی کنم. یک نفر مرا به مدرسه میبرد و یک سرباز به سراغم میآمد تا به خانه باز گردم، عزیز دردانه بودم.
چند فرزند بودید؟
سه بچه. من فرزند دوم خانواده بودم و مرحوم برادرم که کاپیتان من هم بود فرزند اول خانواده بود.
خودتان چند فرزند دارید؟
دو فرزند؛ شاهین و علی که حاصل ازدواج اولام هستند.
ما با شاهینیهای بسیاری صحبت کردهایم. اکثر آنها نام یکی از فرزندانشان شاهین است. این موضوع علت خاصی دارد؟
اولین کسی که این کار را انجام داد دکتر اکرامی بود و دومین نفر من بودم.
از پسرانتان بگویید.
علی در کرج زندگی میکند و کار او مدیریت مدرسه فوتبال است و در ردههای سنی مختلف تیم باشگاهی دارد.
شاهین چطور؟
شاهین فرزندم خودش به باشگاه شاهین علاقه دارد و به این فکر است که بتواند تیمی را برای باشگاه شاهین بسازد.
در چه رشتهای و تا چه مرحلهای تحصیل کردید؟
تا مدرک لیسانس و در رشته ادبیات فارسی درس خواندم.
چرا ادبیات فارسی؟
من زبان انگلیسی میخواندم، جعفر کاشانی گفت بیا برویم رشته ادبیات و با هم رفتیم ادبیات خواندیم. مصطفی عرب زبان انگلیسی خواند و بعدا هم رشته تحصیلیاش به دردش خورد. لیسانس من دردی را دوا نکرد، زمانی لیسانس به کار من میآمد که من در یک شغل خوب استخدام میشدم. من که نمیخواستم شاغل شوم، شغلم فوتبال بود.
چه شد که در نهایت فوتبال را ا نتخاب کردید؟
خانواده مادریام همه فوتبالیست بودند. پسرخاله و پسر داییهایم فوتبال بازی میکردند. خاطره قشنگی است اگر آن را برایتان بگویم.
با کمال میل، بفرمایید.
گفتیم که میخواهیم به باشگاه شاهین برویم. رفتیم زمین شماره 2 ، تیم شاهین در حال تمرین بود. دکتر برومند و امیر عراقی هم در حال تمرین بودند. ما هم کیف خود را برداشتیم و رفتیم سر تمرین و گفتیم میخواهیم در تیم شاهین بازی کنیم. دکتر اکرامی گفتند بابا جان شما باید به تیمهای کوچک خودتان بروید. به دکتر برومند گفت این بچهها چه نسبتی با تو دارند که دکتر برومند هم گفتند اینها نوههای عمهام هستند. دکتر اکرامی به حسن فاخری گفت اینها را ببر و در تیم خودت تمرین بده. ما را ملزم کرد که به دانشسرای مقدماتی و به زمین خاکی برویم که هماکنون تبدیل به پارکینگ شده است. هفتهای سه بار مرتب به تمرین میرفتیم. زمستان هم که سرما اجازه نمیداد.
اسم آن تیم چه بود؟ شما چند ساله بودید؟
اسم تیم پرستو بود و من 13 سال سن داشتم.
مهندس کلانی هم با شما بود؟
کلانی از بچگی با من نبود، سنمان که بالاتر رفت از تیمهای دیگر به ما ملحق شد. حسین کلانی وقتی به شاهین آمد فوتبالیست بود. جعفر کاشانی هم چنین شرایطی داشت.
بعد از حضور در اولین تیم باشگاهی شرایط شما چگونه پیش رفت؟
بعد از تیم پرستو، به دسته یک رفتیم و در تیم برادر مرحومم بازی کردم. پس از آن نیز به تیم کولاک رفتم، این تیم را دکتر اکرامی از مجموع تیمهای شاهین در تهران انتخاب کرد، از هر تیمی 2 یا 3 نفر انتخاب شدند و دکتر شروع به تمرین دادن تیم کرد. ما را به سالن دانشگاه تهران برد. با توپ پلاستیکی تمرین کردیم. تمرین در سالن بینظیر است.
ایویچ فردی است که خیلی بر گردن تیم ملی ایران حق دارد. او راه درست را انتخاب کرد و تمرین دادنش بسیار خوب بود. سالن در یک برهه از زمان فوتبالیست را خوب میسازد آقا. حرکتهای ریز و کنترل خوب خیلی مهم است. تیم کولاک در رده باشگاهی مثل شاهین تیم داد. از آن تیم 9 بازیکن به تیم ملی دعوت شدند. مرحوم دکتر اکرامی زمانی که سن تیم شاهین بالا رفت تصمیم گرفت تغییراتی بدهد و تیم را جوان کند.
از چه زمانی به تیم ملی دعوت شدید؟
من مستقیم به تیم ملی بزرگسالان دعوت شدم. اول به تیم ملی دعوت شدم و بعد از آن تازه به من اجازه دادند که در شاهین بازی کنم آقا! ورود به شاهین خیلی سخت بود. تیم ملی قرار بود به هندوستان برود، مادرم گریه کرد و اجازه نداد. مرحوم شیرزادگان، حسن حبیبی، مصطفی عرب رفتند، من از نظر سنی کوچکترین بازیکن تیم بودم. مادرم اجازه نداد. گفت که به درسم لطمه میخورد. در آن زمان تیم ملی هر دو یا سه سال یک بازی انجام میداد. تیمهای بزرگی در آن زمان به ایران میآمدند و بازی میکردند که هیچ کدام از آنها دیگر نمیآیند. تیم استوا بخارست سه بار به ایران آمد، من سه گل به آنها زدم.
بهترین فوتبالیستهای ایرانی و خارجی که در مقابلشان بازی کردید؟
از ایرانیها که دکتر برومند از همه بهتر بود، بعد از آن من دیگر فوتبالیستی در آن حد و اندازه ندیدم. قلیچخانی هم خوب بود آقا. از خارجیها توستائو و بکن باوئر خوب بودند. بکن باوئر واقعا شاهزاده فوتبال بود، او بینظیر بود. یوهان کرایف فوقالعاده بود، دکتر اکرامی هم معتقد بود که کرایف 5 سال بهترین بازیکن دنیا بوده است. در 16 سال بهترین بازیکن دنیا پله بود. پله در تیم ملی برزیل پله شد اما کرایف هیچ وقت با تیم ملیاش به مقامی نرسید، تنها یک بار در سال 74 دوم شدند. کرایف چیز دیگری بود آقا. آموزشهای تمامی مدارس فوتبال از حرکات کرایف است.
کدام بازیکن در مقابل شما اذیتتان کرد؟
موقعی که در اوج بودم هیچ کس آقا! جدا وقتی جوان بودم و آماده بودم کسی مرا اذیت نمیکرد.
کدام مدافعان فوتبال ایران را خوب میدیدید؟
حمید جاسمیان خوب بود، محراب شاهرخی دفاع خوبی بود، جعفر کاشانی در یارگیری خوب بود. نمیخواهم طوری بگویم که همه فکر کنند فقط پرسپولیسیها و شاهینیها را میگویم.
شما واقعیتها را بگویید.
محراب دو پا بود عمو، جاسمیان سرعت بینظیری داشت، جعفر کاشانی در یارگیری خیلی خوب بود.
بهترین مربی که با شما کار کرد؟
آلن راجرز خوب بود. راجرز آنچه داشت به ما داد و رفت. سبک انگلیسی را به ما نشان داد.
نکته مبهم اینجاست که شما چرا فوتبال را 33 سالگی و در اوج کنار گذاشتید؟
من خودم فوتبال را کنار گذاشتم. باید اجازه دهیم جوانان بیایند. ما برای پول بازی نمیکردیم. من چهار تا مینسک درآورده بودم و درد داشتم. سخت بود کار کردن، در کشورهای خارجی بودیم که میفهمیدیم فرزندانمان به دنیا آمدهاند. شب و روز با تیم ملی و باشگاه پرسپولیس بودیم. هرچه داشتیم برای تیم پرسپولیس گذاشتیم و حالا قربانش بروم نمیدانم چه خبر است.
آخرین باری که مسئولان پرسپولیس به دیدار شما آمدند چه زمانی بود؟
در این خانه هیچ کس نیامده است.
چند سال برای پرسپولیس بازی و مربیگری کردید؟
من که از همان ابتدا برای پرسپولیس بازی کردم و پس از آن مربی شدم و زمانی که خداحافظی کردم به تیم پیشکسوتان رفتم و این تیم را جمع و جور کردم. لباسهای پیشکسوتان را زنم میشست! (همسر همایون بهزادی میخواهد درد دل کن و حرف بزند که همایون بهزادی از او میخواهد چیزی نگوید؛ نه آذر، چیزی نگو، مظلوم وار بهتر است.)
چرا دوران مربیگریتان هم همانند دوران بازی کردنتان کوتاه بود؟
من خودم استعفا دادم. برای اینکه پنج نفر از بازیکنان استقلال (لا اله الا الله)...
در بازی استقلال و پرسپولیس که سه بر یک به سود استقلال به پایان رسید چند تا از بازیکنان استقلال مواد مخدر و نیروزا مصرف کرده بودند. من این موضوع را اطلاع دادم؛ اما از من خواستند که برگه را پس بگیرم، چرا که بعد از 15 روز تیم ملی ایران باید به المپیک میرفت. من باید برگه را پس میگرفتم چون آبروی تیم ملی مهمتر بود، من هم به همین دلیل قبول کردم و همه چیز را پس گرفتم. اما گفتم دیگر مربیگری نخواهم کرد و خداحافظی کردم.
به خاطر همین اتفاق تصمیم گرفتید دیگر مربیگری نکنید؟
بله! به جان بچهام.
از طرف چه افرادی به شما فشار آوردند؟
از طرف هر کس که شما فکرش را کنید.
کدام بازیکنان استقلال بودند که دست به این کار زدند؟
نه، نه، هرگز...
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من / این حرف معما نه تو خوانی و نه من
چون در پس پرده گفتوگوی من و توست / چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
خیر عمو جان...سنمان بالا رفته، شاید اصلا چیزی هم نبوده، ثابت نشد که، حتی اگر هم ثابت میشد نمیگفتم.
حساسترین گلتان در تیم ملی کدام گل بود؟
حساسترین گلم به تیم اسرائیل بود.
قشنگترین گلتان چطور؟
تمام گلهای من جاندار بود. یک گل به پاکستان زدم که عین همین گل را نیز به بایرن مونیخ زده بودم. اگر صدبار دیگر به توپ ضربه بزنم دیگر آنگونه به درون دروازه نمیرود. با پای چپ و روی هوا توپ را زدم.
از گلهای زیبایتان برای پرسپولیس بگویید.
یکی از گلهایم در بازی شش بر صفر از تمام گلهایم زیباتر بود. از زیر جایگاه پیچیدم و توپ را به درون دروازه فرستادم. علی پروین توپ را در میانه زمین برایم فرستاد، در آن زمان رشیدی دروازهبان تیم تاج بود. گل چهارمم به تاج نیز در بازیای که چهار گل به ثمر رساندیم بسیار زیبا بود. ضربه سرم در بازی 6 تاییها از گوشه 18 متر نیز از گلهای زیبایم بود.
به نظر شما بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران چه کسی بوده است؟
به نظرم دکتر برومند خیلی خوب بود. چیز دیگری بود. او شاهزاده فوتبال ایران بود. خوشلباس و خوش فوتبال بود. آن زمان اصلا کسی بلد نبود کارهایی که او با دو پا انجام میدهد به نمایش بگذارد. پرویز قلیچخانی خوب بود. علی پروین فوتبالیست خوبی بود. از فوتبالیستهای دوره بعد نیز علی دایی فوتبالیست خوبی بود. او خوب گل میزد. مهدویکیا و علی کریمی هم بازیکنان خوبی بودند.
از شیطنتهایتان در خارج از زمین فوتبال و در دورانی جوانیبرایمان تعریف کنید.
(با صدای بلند میخندد). نمیشود گفت آقا!
یعنی میخواهید بگویید که خیلی شیطنت کردهاید؟
با محمد نصیری فیلمی بودیم آقا. محمد خیلی خوشمزه است. نمیشود گفت. نمیتوانید آنها را در مصاحبه بیاورید.
یکی از خاطراتتان که قابل بازگو کردن است را برایمان بگویید.
به شوروی رفته بودیم. از شوروی سابق که بازمیگشتیم گل یا پوچ بازی میکردیم. خدا بیامرز رنجبر هم بود، مهاجرانی نیز حضور داشت. گنجاپور کنار من نشسته بود و سنش پایین بود. آن زمان ما به سیگار لب نمیزدیم. حشمت داشت سیگار میکشید. آقای سوچ مربی تیم ملی را در آینه دیدم که وارد میشود. بلافاصله فریاد زدم آقای سوچ. حشمت که از رو به رو سوچ را دید سیگار را در میان دستان گنجاپور گذاشت. آقای سوچ که وارد شد، بلند فریاد زد: "شما چی میشه این؟ شما سیگار حوب (خوب) نمیشه!" نگاهی کرد و دوباره گفت: "آگای (آقای) گنجاپور، آگای (آقای) گنجاپور! بیچاره گنجاپور بیدار شد و دید در میان دستانش سیگار قرار دارد. گفت: "من نه. من نه". آقای سوچ برگشت و گفت: آگای (آقای) ماهاراجانی (مهاجرانی) شما حوب (خوب) میشه سیگار! منظورش این بود که مهاجرانی سیگار کشیده است. هیچی دیگر، فهمید که مهاجرانی سیگار میکشد.
باز هم بگویید...
همه خاطراتمان فیلم است اما نمیشود آنها را نوشت. سوال بپرسید در کنار سوالات خود به خود خاطرات بازگو میشوند.
عابدزاده دروازهبان بهتری بود یا ناصر حجازی؟
(چند لحظه سکوت میکند، تمام خانه در سکوت فرو میرود) سوال سختی است... اگر بنویسید نمیگویم.
بگویید نمینویسیم، خیالتان راحت باشد. (در حالی که نظرش درباره مرحوم ناصر حجازی و احمدرضا عابدزاده را به ما میگوید، به دلیل قولی که دادهایم فقط صحبتهای بهزادی در تمجید از این دو دروازهبان را عنوان میکنیم.)
من هیچ وقت راجع به این گونه مسائل صحبت نمیکنم. من ناصر حجازی و احمدرضا عابدزاده را خیلی دوست دارم. عابدزاده ماشاءالله در درون دروازه غولی بود. ناصر حجازی برای ما در مقابل کره شمالی بازی بینظیری انجام داد. هر زمان که آن بازی را به خاطر میآورم به خودم میگویم شاید حقمان بود 20 گل دریافت کنیم. عابدزاده زشت و زیبایش بسیار بود. یعنی به یکباره در پشت محوطه جریمه مهاجم حریف را دریبل میزد یا حرکاتش خیلی منحصر به فرد بود. خیلی مورد توجه بود. یک مربی بسیار قوی باید با او کار میکرد. بازیای که مقابل استرالیا قبل از صعود به جام جهانی 98 از او دیدیم هر دروازهبانی جای او در درون دروازه حضور داشت، "وا" داده بود. هر دوی این دو دروازهبان خیلی خوب بودند. هم حجازی خوب بود و هم عابدزاده. بعد از اینها هم امیر آقاحسینی بود. او دروازهبان ثابت تیم ملی بود.
لقبی که به شما داده بودند، دوست داشتید؟
والله که من یک حلقه طلا بیشتر ندارم. این هم برای دوران ازدواجم است. لقبم را روبهروی جایگاه به من دادند "سر طلایی".
به یکباره از شرایط بد زندگی میگوید. میگوید که نیمی از وسایلش را به دلیل کم بودن مساحت خانه در انباری قرار داده است.
جا نداریم وسایلمان را در منزل قرار دهیم. این خانه را در پردیس لخت به ما تحویل دادند. شب مینشستیم و با زنم گریه میکردیم. خودمان آمدیم و کابینت زدیم. من هم که حال و روزم اصلا مساعد نیست. آذر هم زن خانه است و هم مرد خانه. او دختر عمویم است. 24 ساعت بر سر نماز است.
این روزها که به گذشتهتان فکر میکنید بزرگترین حسرت زندگیتان چیست؟
بزرگترین حسرتم این است که زمانی که باشگاههای خارجی میخواستند چرا نرفتم.
از چه کشورهایی پیشنهاد داشتید؟
تیم گالاتاسرای یکی از این تیمها بود. تیم آلاستار یکی دیگر از تیمهایی بود که من را میخواست. از یک تیم آلمانی هم به دنبالم آمدند. آن زمان در تیم ملی بودم و شماره 10 میپوشیدم. عکسهایش وجود دارد. به خودم گفتم چو ایران نباشد تن من مباد. مادرم همیشه سمت چپ استادیوم امجدیه مینشست. مادرم لیسانس زبان فرانسه و معلم دبیرستان بود. جزو اولین زنانی بود که وارد دانشگاه شدند. زیر خاک است الان.
خدا روحشان را غریق رحمت کند.
خدا رفتگان شما را نیز بیامرزد. من پدر و مادرم خیلی پیگیر ورزش کردنم بودند.
به تیم شاهین که رفتید خانوادهتان بیشتر خوشحال شدند یا تیم ملی؟
شاهین آقا! برای رفتن به شاهین مکافات داشتم. شما زمانی که به شاهین میروید یعنی به تیم ملی رفتهاید. شاهین یعنی تیم ملی. وقتی به شاهین راه پیدا میکردید همه شما را میشناختند. الان بازیکن دو بار برای پرسپولیس بازی میکند همه او را میشناسند. فرق دارد با بازیکنی که در سایر تیمها فوتبال بازی میکند. آن زمان شاهین خیلی فرق داشت. زمانی که یک تیم میتواند 27 گل به سایر تیمها بزند یعنی سیستم چیز دیگری بوده و کاملا فرق میکرده است.
شاید نسبت به قبل کمتر فوتبال ما را پیگیری میکنید. ما همانند سابق مهاجمان خوبی نداریم یعنی آنها به خوبی نمیتوانند گل بزنند. بحث دیگری نیز که هماکنون در فوتبال ما بسیار مطرح است بحث رفتار و اخلاقمداری است. بسیاری از فوتبالیستهای این دوره احتیاج دارند که فوتبالیستهایی همچون شما از اخلاق برایشان بگویند چرا که شما تربیت شده مکتب شاهین هستید.
خدمتتان عرض کنم که این سوالتان خیلی مهم است. ما دو مسئله در اینجا داریم یکی مسئله فنی و دیگری مسئله اجتماعی و اخلاقی است. باید فوتبال را نجات دهیم. مبنای دکتر اکرامی مبنای اول اخلاق، بعد درس و سوم ورزش بود. کاری را که میگفت نکنید خودش انجام نمیداد. یک روز من تازه در تیم شاهین انتخاب شده بودم. از مدرسه آمدم و در زمین تمرین لباسم را عوض کردم. زمین شماره 2 امجدیه بودیم. دکتر اکرامی من را صدا زد و گفت مدرسهات در چه ساعتی تعطیل میشود و الان ساعت چند است؟ گفتم ساعت 16 و 20 دقیقه. دکتر اکرامی گفت پس الان که ساعت 4 است اینجا چه کار میکنی؟ جواب دادم که به مدرسه گفتم میخواهم به تمرین بروم. به من گفت که درسات مهمتر از تمرین است. گفت بدو پدرسوخته (میخندد). برایش خیلی مهم بود آقا. میآمد به مدرسه و اوضاع و احوال ما را جویا میشد. صبح بلند میشد و میآمد پیش رییس مدرسه و از ما میپرسید. خودش معاون وزارت آموزش و پرورش بود. همه او را میشناختند. مسائل اخلاقی ما را مورد به مورد از پدران و مادرانمان سوال میکرد و خانوادههایمان را میشناخت. اما مسئله فنی. مسئله فنی حوصله میخواهد قربان. باید یک فرد آموزش دیده باشد تا بتواند این آموزشها را به فرزندان مردم منتقل کند. دکتر اکرامی حوصله به خرج داد و من را از دفاع به مهاجم نوک به این مملکت تحویل داد. من هم باید حوصله به خرج دهم، 100 بازیکن میآیند و ممکن است در میان آنها یک بازیکن به ستاره تبدیل شود. باید او را به صورت اختصاصی تمرین دهیم. همین جوری که نمیشود. ممکن است یک نفر به درد کشتی بخورد و اصلا به کار فوتبال نیاید. اینجا مهم است که چگونه تمرین دهید، چه تمرینی دهید. روانشناسی بدانید. دکتر اکرامی خودش روانشناس بود. همین که شاگردان دکتر اکرامی بتوانند این آموزشها را به فرزندان مردم منتقل کنند، چه کار بزرگی است. نمیدانم قربان.
به خاطر مراعات حال همایون بهزادی به همین سوالات بسنده میکنیم و دیگرچیزی نمیپرسیم و صحبت پایانیاش را میشنویم.
امیدوارم موفق باشید و همه جوانان در زندگیشان پیروز باشند و با دل خوش بتوانند راههای خوب را تشخیص دهند و به جلو گام بردارند. فقط یک حرفی را دکتر اکرامی به من زد که من آن را سرلوحه کار خودم قرار دادم. اگر در میدان مسابقه باختی، درسی باشد برای مسابقههای آینده و اگر بردی غره مشو زیرا که شروع باخت زندگی توست. درخت هرچه بارورتر باید افتادهتر باشد. همانند درخت سیب و درخت سرو. مقصود محتواست. درخت سیب افتادهتر است. همین.