مهرن مدیری از گذشته تا امروز
هر بار که برنامهای از مهران مدیری پخش شده به این فکر کردهام که کدام مدیری جذابتر است؛ مدیریِ کارگردان، مدیریِ بازیگر یا مدیریِ استندآپکمدین.
هر بار که برنامهای از مهران مدیری پخش شده به این فکر کردهام که کدام مدیری جذابتر است؛ مدیریِ کارگردان، مدیریِ بازیگر یا مدیریِ استندآپکمدین. همیشه هم برای جواب این سؤال یک معیار داشتهام؛ کدامیک خلاقتر است، کدام مدیری هنوز آرتیستتر است و میتواند مخاطبش را غافلگیر کند. اصلاً کدام مدیری شیرین و دلچسب است و به دل مینشیند: آن کمدینی که به حرفهاش وفادار بود یا آن بازیگری که میخواهد مصلح اجتماعی باشد.
به گزارش صدای ایران از سازندگی، وقتی به سی سال گذشته فکر میکنم کارنامهی پرافتوخیزش پیش چشمام میآید؛ هم فیلمی مثل «دیدار» که میتوانست او را به ستارهی جوان دههی هفتاد بدل کند و در یک بدشانسی نامتعارف و بدموقع توقیف شد هم مجموعه آیتمهای مختلف «پرواز ۵۷» و ««ساعت خوش» که مرز کمدیهای بینمک میانبرنامهای تلویزیون را درنوردید و به طنز به شکل خالصاش بدون هیچ درس و پند اخلاقی نگاه کرد. آن روزها مدیریِ جوان پیشقراول کمدی در تلویزیون بود؛ ما از دورانی جان سالم به در برده بودیم که تلویزیون دو کانال داشت و خندیدن، جلف و سبُک محسوب میشد.
ما فرزندان عصر آدمهای عبوس بودیم؛ آدمهایی که مردان، با ابروهای درهم گرهخورده برایمان تحلیل سیاسی و اقتصادی ارائه میدادند و سرگرمیمان به «صبح جمعه با شما» و میانبرنامههای جُنگ اقتصادی محدود میشد، همانهایی که برنامههای سینمایی علی معلم را با ولع میبلعیدند و هر شب ساعت ده پای رادیو مینشستند تا قصهی شب گوش کنند. در زمانهای که فیلمهای کمدی ما از جنس «من زمین را دوست دارم» بود و علیرضا خمسه و غلامحسین لطفی ستارگان کمدیاش، مهران مدیری نوعی از طنز پوچ را به میدان آورد، طنز برای خندیدن نه درس اخلاق دادن.
شوخیاش با منوچهر نوذری در «مسابقه هفته» عبرتآموز نبود اما خندهدار بود. فهمیده بود که خنداندن محض سرگرمی است و سرگرمی بخشی از نیاز مردم در جامعهی مصرفی. آن مدیری راه دشواری را پیمود تا جایاش را در تلویزیون باز کند، سرسختتر از باقی کمدینهای آن روزگار حرکت کرد و در همان تلویزیون پا گرفت. او کمکم کارگردانی شد که به وجه قدرتمند کمیکاش فرصت بروز داد؛ در «پاورچین» و «شبهای برره» به عنوان کارگردان توانست این نکته را درک کند که نقش مکمل برای او برازندهتر از نقش اصلی است، فیلمنامههای پیمان قاسمخانی براساس تضادی شکل میگرفت که آدمی معقول را روبهروی جماعتی نامعقول قرار میداد و از دل این تناقض کمدی بیرون میآورد.
مدیری همیشه میتوانست یکی از آن جماعت نامعقول باشد، این را وقتی فهمید که مشغول ساخت سریال «نقطهچین» بود و بیش از حد به خودش بها داد و نقش اصلی را به خودش اختصاص داد. مدیریِ کارگردان به مرور متوجه شد که او فقط کنارِ کمدینهای دیگر فرصت درخشش پیدا میکند، وقتی که نقشهای اصلی را به دیگران واگذار کند و خودش به حاشیه برود. به همین دلیل سیامک انصاری، رضا شفیعیجم، جواد رضویان و کلی بازیگر طنز در آثار او اوج گرفتند و خود او تکهای شد از یک کولاژ؛ از یک کل.
جنس بازی او، لحن بیاناش، شکل تیپسازی و اجرایش به دلنشینی باقی کمدینها نبود و برای همین فقط وقتی جذاب بود که در جمع و کنار مجموعهای از کمدینها جا میگرفت. این را مدیریِ کارگردان فهمید، همان کسی که متوجه شد مهارتش نه در اجرای کمدیهای رئالیستی (مثل رضا عطاران) که در نوعی اجرای کاریکاتوری و اغراقآمیز و کنایی است. او کارگردانی بود که بهدلیل شتاب در ساخت کمدیهای نودشبی کمکم به فرمول استفاده از چند دوربین رو آورد و در لوکیشنهای محدود با اتکا به قدرت کمدینها کارش را جلو برد.
اجرای مدیری ساده و روشن بود، همهچیز در خدمت بازیگر. همین هم بود که فرصت درخشش را هم به او و هم به باقی ستارگانش میداد. دستاورد مدیری همین بود که میتوانست گروهی خلاق را هر بار دور هم جمع کند و با کمک آنها مهمترین طنزها را که پر بودند از گوشه و کنایه بسازد. ولی کمکم این رویه تغییر کرد؛ جاهطلبیِ کارگردانی، او را قانع کرد که کارِ بزرگ یعنی دست کشیدن از سادگی، بنابراین در «مرد هزارچهره» و «مرد دوهزارچهره» و چند سال بعدتر در «قهوه تلخ» و حتی فیلم سینماییاش «ساعت ۵ عصر» اجرای مدیری دگرگون شد؛ به گمان او اثر بزرگ یعنی اجرایی چشمگیر و اجرای چشمگیر یعنی لوکیشنهای متعدد، سیاهیلشکر، دوربین روی ریل و موسیقی کلاسیک.
۲ جالب است که این تصور او را از اصل به حاشیه برد؛ اهمیتِ «مرد هزار چهره» و آثار بعدی مدیری ربطی به مضمون یا موضوع کارش نداشت، که بیشتر بابت متلکها، اشارههای گنگ و گاه ناپیدا به گروههای مختلف بود، از روشنفکران تا پزشکان، از نویسندهها تا مبارزان سیاسی. او گمان میکرد در حال ساخت کمدی سیاه است اما درواقع در حال بازتولید حرفها و شایعات خالهزنگی در قالب آثار داستانی بود.
چیزی فراتر از تحلیلهای دم دستی ارائه نمیداد و مثل همهی فیلمهای منتسب به سینمای اجتماعی اعتبارش را نه از جهانبینی فیلم که از تعهد خارج از جهان فیلم به مشکلات مردم میگرفت. مدیری به کارگردانی بدل شده بود که خنداندنِ صرف را احتمالاً مبتذل میدانست و به پس پشت هر خندهای بیشتر از خود آن اعتنا میکرد. برای همین هم کمکم تعهد اجتماعی آثارش ورم کرد و تبدیل شد به یک تودهی بزرگ، به آن چه کل آثارش را دربر گرفت. مدیری تازه، کارگردانی بود که میخواست مصلح اجتماعی باشد.
این مدیری جذابیت سابق را نداشت، شاید چون راه تازه نیاز به نویسندگان خلاقتری داشت که بتوانند متوجه شوند هر کمدی سیاهی اول کمدی است بعد انتقادی. بهنظرم مدیری از این زمان سردرگم شد، تلاش برای بازگشت به گذشته در کنار میلاش به تجربههای بزرگ و اجراهای چشمگیر او را گیج کرد، «ساعت ۵ عصر» نشانهی گیجی بود، هم ساختاری آیتمی داشت و متکی بود بر قرار گرفتن آدمی معقول در فضایی نامعقول، هم همهی آن چه را که مدیری دربارهی اجرای سخت و باشکوه در ذهن داشت ضمیمهاش کرده بود؛ از سیاهیلشکر بگیر تا حرکت دوربین، از اکشن و جلوههای ویژه تا تنوع لوکیشن. این پادرهوایی هیچ گُلی به سر او نزد، نه فروش بالایی کرد نه اثر مهمی شد در سینما.
مدیریِ کارگردان اما مثل مدیری بازیگر متوجه نشد که او بهخاطر این اجراها ستایش نمیشود، که بابت ظرافتاش در شوخیها و مخفی کردن طعنهها و کنایهها در پس اشارههای ریز (و نه گلدرشت) محبوب است. مدیری عبوسی که میخواست با کمدی درس اخلاق بدهد مثل همان برنامهسازهایی شده بود که خود او در دههی هفتاد از آن عبور کرده بود.
۳ این وسط او بازیگر فیلمهای دیگری هم شد؛ کموبیش همهجور نقشی هم بازی کرد، هم کمدی فانتزی مثل «همیشه پای یک زن در میان است» هم فیلم رئال کمی سیاسی مثل «پل چوبی». اما همیشه فاصلهای بین او و نقش وجود داشت که باورکردنِ مدیری در قالبهای مختلف را دشوار میکرد. راستش همیشه خودِ مدیری پس این نقشها به چشم میخورد، مدیری نمیتوانست با نقش یکی شود، تماشاگر مثل آدمی آستیگمات دو شخصیت را میدید، یکی مدیری و دیگری نقش. بیشتر اوقات او شبیه آدمی بود که حوصلهاش سر رفته و میخواهد زودتر کارش را تمام کند. بازیاش خوددار بود و زمخت.
این قالب گهگاه میشکست، مثلاً در «دایره زنگی» از آن حالت عبوس خارج شد و به یاد اوایل کارش کمی از آن عصاقورتدادگی همیشگیاش را در بازی کنار گذاشت اما در باقی فیلمها که متکی بود به تیپسازی، او زمختی و بیظرافتی را به عصاقورتدادگیاش اضافه کرد؛ از «همیشه پای یک زن در میان است» تا «رحمان ۱۴۰۰» بازی او خنده نساخت. او بیشتر درگیر اطوار خندهدار شد تا طراحی شخصیتی بامزه و کمیک.
آنچه مدیری با اعتمادبهنفس دنبال کرده بهنظرم انتخاب راهی اشتباه است؛ امیدوارم موفقیت «رحمان ۱۴۰۰» او را قانع نکند که درخشان بوده، چون در فیلم منوچهر هادی مدیری کمترین خلاقیت ممکن را در بازی نشان داده، فرسنگها عقبتر از «پاورچین» و «ساعت خوش». اینکه روزنامهی جام جم نوشته او بابت حضور کوتاهش در این فیلم یک میلیارد تومان پول گرفته به خودش مربوط است و مسئلهای حاشیهای است. ولی این کیفیت بازی کمکم او را مسخ می کند و آن وقت دیگر مهم نیست که پیشنهاد مالی او چقدر است، مهم این است که کسی برای دیدناش پول نمیدهد. «رحمان ۱۴۰۰» میفروشد ولی مدیری را هم از برزخ سمت دوزخ میبرد.
۴ اما این وسط همیشه مدیری استندآپکمدین درجهیکی بوده. شاید خیلیها به یاد نیاورند اما او در دههی هفتاد مجموعهای ساخت به اسم «ببخشید شما». این اولینبار بود که او در قالب مجری ظاهر میشد و با آدمهای مختلف مصاحبه میکرد؛ مصاحبههایی گرم و پر از کنایه و جذاب، شوخ و شنگ و مؤثر در نقد و حتی مچگیری و بسیار دلنشین. این مجموعه که پر بود از آیتمهایی با موضوعات مرتبط حرفهای با شخص مصاحبهشونده هم خندهدار بود هم با ملاحت نقد میکرد. مدیری در قامت یک مجری که استندآپ میکرد دلپذیر بود.
بنابراین وقتی در «دورهمی» یک بار دیگر در همین کالبد فرو رفت همهی ما منتظر اجرای درخشان از او بودیم. راستش را بخواهید بیشتر اوقات در مصاحبهها به خوبی مهمانها را گیر میانداخت و خودش هم بهخوبی شوخی میکرد و فضای کمیک را فراهم میکرد. دوئتهایش با سروش جمشیدی دلپذیر بود و کنایههایش هم معقول. این مدیری هنوز دوستداشتنی بود.
۵ من اصلا معتقد نیستم که متلکهای او به دولت بدند و آزاردهنده. جامعهی ما بیخودی لوس و بهانهگیر و در یک کلام سوسول شده است. فرض کنیم مهران مدیری به هر دلیلی مخالف دولت است و مشغول نقد دولت. چه کار خطایی انجام میدهد؟ دولت باید مقاومتر، سرسختتر و بالغتر از این باشد که با چند متلک مهران مدیری عصبی شود و بههم بریزد و بخواهد با او برخورد کنند. بله خب، میدانم که او جز به دولت به کس دیگری نمیتواند متلک بگوید. این را هم میفهمم که تلویزیون بهکلی علیه دولت است.
اما راستش حرفهای مدیری چیزی جز همان حرفهای روزمرهی مردم کوچهو خیابان نیست. نقد من به مدیری این نیست که چرا نقد میکند، نقدم این است که اجرای مدیری استندآپ کمدی متکی به متلکهای صریح و شفاف و حرفهای بهاصطلاح مردمپسند اما از جنس مباحثات درون تاکسیها شده است. اینستاگرام و توئیتر و تلگرام پُرند از این جور بامزهبازیها خطاب به دولت، پر از متلک و مچگیریهای بجا و بیجا. چرا مدیری باید همانها را بدون ظرافت با لحن بد ادا کند؟ چرا باید بهجای شوخطبعی پر از ظرافت سراغ متلکهایی برود که نه حاصل تحقیقاند نه مؤثر. اینها یک جور خالی کردن دقدلی و خشم است و دیگر هیچ.
ساده بگویم مدیری «دورهمی» کمکم دارد شبیه همان مدیری کارگردان غرغرو و عبوس فیلمهایش میشود، مردی که به نقد اجتماعی بها میدهد تا خنداندن، کمکم زمختی و صراحت را جایگزین ملاحت و طنازی میکند و این یعنی تسلیم ورِ جدیاش شده است. ای کاش مدیری نقد اجتماعی از جنس بیان صریح مشکلات را به برنامههایی شبیه «تا ثریا» و امثال آن بسپارد و در دور تازهی «دورهمی» به این فکر کند که چطور میتواند مسئلهی اجتماعی را با ظرافتی به دور از جُکهای توئیتر و کانالهای تلگرامی ارائه کند. طنزی که اول بخنداند بعد به فکر وادارد. این مدیری خلاقتر از مدیریِ بهظاهر دردمندی است که به اسم مردم به این و آن میپرد. مردم طنز اجتماعی ظریف میخواهند آقای مدیری، نه «رحمان ۱۴۰۰» نه «ساعت ۵ عصر»؛ دو قطبیها جعلیاند آقای مدیری.
گزارش خطا
آخرین اخبار