ناگفته‌های ناصری از مذاکره ایران با برادر صدام

کد خبر: ۲۱۱۴۵
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۸:۰۰
در حال نگارش پایان‌نامه دکترای رشته مخابرات و رادار در دانشگاه لارنس آرکانزاس آمریکا بود که در ایران انقلاب شد. دفتری داشت مجهز به کامپیو‌تر شخصی که آن زمان یک امتیاز ویژه محسوب می‌شد. از امکاناتش برای پیگیری فعالیت‌های انجمن اسلامی دانشجویان لارنس که عضوش بود، استفاده می‌کرد. هنگام انقلاب مشغول فعالیت در یک پروژه مهم با یکی از اساتید دانشگاه بود و چون به انگلیسی تسلط داشت، به دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل رفت که خالی شده بود.

اصرار دوستان به ادامه کار پروژه تا نهایی شدن آن ثمری نداشت. حتی اصرار بر اینکه «شش ماه یا یک سال دیگر صبر کن تا این پروژه به نتیجه برسد. انقلاب که تمام نمی‌شود»، نتوانست مانع از رفتن او شود. رفت و در دفتر نمایندگی ایران مشغول کار شد. یکی از دوستانش را هم برای دنبال کردن آن پروژه معرفی کرد؛ پروژه‌ای که ۴ سال بعد ۶۰۰ میلیون دلار فروخته شد. حالا می‌گوید «اگر این پروژه را به پایان می‌رساندم یک بیل گیتس از نوع انقلابی می‌شدم.»

سیروس ناصری، بیل گیتس انقلابی نشد اما دیپلمات برجسته‌ای شد که انقلاب زندگی‌اش را تغییر داد. قبل از انقلاب یک بار در آمریکا به خاطر شرکت در تجمعات و چنانکه خود می‌گوید «یک سری مسائل دیگر» دستگیر شده بود. انقلاب که شد ۲۲ ساله بود و یکباره وارد صحنه‌ای شد که «از آن درکی نداشتم.» به دفتری رفت که دو نفر دیگر از دانشجویان ممتاز ایرانی در آمریکا به آنجا رفتند؛ محمدجواد ظریف و سعید امامی، وزیر خارجه فعلی و معاون اسبق وزیر اطلاعات.

ظریف در کتاب خاطراتش نوشته که‌ همان اوایل انقلاب همراه ناصری و امامی در کمیته سوم سازمان ملل نشستند و در مشورت با هم تصمیم گرفتند قصه بزبز قندی را برای نمایندۀ آمریکا تعریف کنند که آمریکا هم باید پنجه‌هایش را از زیر در وارد کند تا خون مردم ویتنام و فلسطین را بر دست‌هایش ببینند و بدانند غصه‌ای که برای حقوق بشر ایران می‌خورد، غصۀ گرگ است؛ آنها خواستند با گفتن قصه‌ای که به کودکان نشان می‌دهد «چطور با استعمار مبارزه کنند»، «مشت محکمی بر دهان استکبار» بکوبند. نمایندۀ آمریکا هم پاسخی نداشت جز اینکه بگوید: «نمایندۀ محترم ایران آن قدر برای این کمیته ارزش و اعتبار قائل است که افسانه‌ای برای آن تعریف می‌کند.» (آقای سفیر، صص۴۲-۳۹)

حالا سیروس ناصری، پس از گذشت ۳۵ سال از آن روز‌ها به ویژه‌نامه «جست‌وجو»ی روزنامه اعتماد می‌گوید: «در آن زمان فکر می‌کردیم تا کسی چیزی می‌گوید حتی اگر به ایران بر نخورد و با ده‌ها فرسنگ فاصله به اسلام بر بخورد نیز باید بایستیم و جوابش را بدهیم. ما دو سه نفری می‌خواستیم جواب عالم و آدم را بدهیم.» او سعید امامی را سخنور و با استعداد توصیف می‌کند که «اواخر به انجمن اسلامی آمد اما خیلی گل کرد و سخنران خیلی خوبی بود. ذهن طراحی هم داشت. اوایل انقلاب اصلا اینطور نبود که برنامه و تقسیم کاری داشته باشیم. یعنی چند نفر از بچه‌های انجمن اسلامی بودیم. ما چند تا دوست بودیم که با هم فکر می‌کردیم و تصمیم می‌گرفتیم که باید چه کار کنیم و عمل می‌کردیم.»

ناصری در این گفت‌وگوی تفصیلی، فضای دیپلماتیک ایران پس از شروع جنگ و نقشی که طی آن دوران ایفا کرد را روایت کرده است: «زمانی که جنگ شروع شده بود دیگر شوخی نبود. وزارت خارجه وارد مهلکه جنگ شده بود. عراق دیپلمات‌های قدیمی داشت و اکثر کشور‌ها با آن همراه بودند. ما کسی را در صحنه بین‌المللی نداشتیم. هر جای دنیا هر جلسه‌ای بود دعوایی هم بین ما و عراق بود. چند نفری بیشتر نبودیم و باید به همه اینها می‌رسیدیم. چند نفر بودند که مقداری زبان بلد بودند. ما تمام مدت از این جلسه به آن جلسه می‌رفتیم. صحنه عملی که ما ناگهان وارد آن شدیم خیلی زود دنده‌های ما را پهن کرد. در سن سی و یکی دو سالگی ما چم و خم کار را جوری یاد گرفتیم که شاید دیگران در هفتاد سالگی هم یاد نگیرند. در آن زمان ما باید خودمان یاد می‌گرفتیم، فکر می‌کردیم، طراحی می‌کردیم و عمل هم می‌کردیم. اصلا کسی در داخل فرصت گوش دادن به حرف‌ها و توضیحات ما را نداشت.»

اولین مصاف جدی دیپلماتیک ایران و عراق، اجلاس وزرای خارجه کنفرانس اسلامی در مراکش بود. بحث‌های زیادی درگرفت که کسی از ایران در آن شرکت نکند چون احتمال می‌دادند ایران را در این نشست محکوم کنند. اما در ‌نهایت هیاتی با سرپرستی ناصری و آیت‌الله تسخیری راهی مراکش شدند: «آنها در این نشست قصد داشتند یک قطعنامه کاملا ضد ایرانی و به نفع عراق تصویب کنند. متن آن را هم از قبل در روزنامه‌های مراکش چاپ کردند. ما ساعت ۸ شب رفتیم جلسه و بعد از یک دعوای تمام‌عیار و سنگین ساعت ۴ صبح تمام شد. آخر این جلسه به اینجا ختم شد که وزیر خارجه مراکش آمد و از من خواهش کرد و گفت نه قطعنامه‌ای خواهد بود و نه چیزی علیه شما. فقط اجازه بدهید که طارق عزیز ۱۰ دقیقه صحبت کند و در مورد ایران هم نخواهد بود. این ماجرای عجیبی بود. عراقی‌ها خیلی دیپلمات‌های قوی‌ای داشتند. وزیر خارجه‌شان هم حضور داشت. عربستان، مصر، کویت و فلسطین و اکثر اعضا هم از آنها حمایت می‌کردند. معذالک صحنه را باختند. طارق عزیز علنا وزرای هم‌قطارش از جمله وزیر مراکشی را متهم به بی‌عرضگی کرد. اصلا انتظار نداشتند از مراکش دست خالی برگردند ... در این ماجرا بدجور به ما باختند. بعد از آن درگیری‌های دیپلماتیک ما و عراق در جلسات بین‌المللی تشدید و پیچیده‌تر شد و تا پایان جنگ ادامه داشت.»

اختلافات جناح چپ با ولایتی

از جمله مشکلات وزارت خارجه در آن دوره، مخالفت‌های جناح چپ با آن بود، چرا که به گفته ناصری، «دکتر ولایتی، وزیر امور خارجه به چپ‌ها تحمیل شده بود. اما به این دلیل که ولایتی منش خیلی متینی دارد و واقعا آدم موقری است و برخورد کردن با او و حذف به زور او آسان نیست، توانسته بود در وزارت خارجه بماند. اما چپ‌ها وقتی متوجه شدند که امثال من کم‌کم داریم در وزارت خارجه گل می‌کنیم، خیلی خوششان نمی‌آمد. رئیس اداره بودم اما همیشه با بچه‌های چپ و کل جناح چپ مشکل داشتیم. البته جالب است که با وجود اینکه اختلاف نظر‌ها خیلی جدی و عمیق بود ولی روابط غالبا صمیمانه و گرم بود. شیرین‌ترین بحث‌ها بین کاظم‌پور و شیخ‌الاسلام که کاملا در دو قطب مخالف حرف می‌زدند و همدیگر را دست می‌انداختند در می‌گرفت. در عین حال رفاقتشان هم عمیق بود و هنوز هم هست. امروز دیگر اینجوری نیست. خط‌کشی‌ها زیادی سفت و سخت شده. آقای ولایتی خیلی روی ما تکیه می‌کرد. آنها هم با همه امکاناتشان یک حرف می‌زدند بعد ما هم حرف دیگری می‌زدیم و دعوا می‌شد. ما جناح نداشتیم اما وقتی حرف می‌زدیم آنها کم می‌آوردند. در نتیجه بحث‌های وزارت خارجه همواره پرتنش بود. جنگ هم یک بحث عمده بود. چپی‌ها می‌گفتند ما در جلسه‌های شورای امنیت نباید برویم و بنشینیم. آنها می‌گفتند اصلا نباید به شورای امنیت برویم و نباید نشان دهیم که اصلا شورای امنیت وجود خارجی دارد. برای مثال در جلساتی که ایران شرکت نمی‌کرد نماینده ما باید می‌رفت پشت در و از دیگران می‌پرسید که چه اتفاقی افتاده است تا بتواند گزارش بنویسد.»

ناصری در خاطرات خود به مجادلات طولانی‌اش با نماینده عراق اشاره کرده است: «نماینده عراق حرف می‌زد. ما هم جواب می‌دادیم و معمولا بحث‌ها طولانی و سخت می‌شد. طرف ما معمولا ریاض القیسی نماینده عراق بود که برجسته‌ترین دیپلمات این کشور بود. واقعا حراف عجیب و غریبی بود. مثل یک وکیل بسیار توانمند. البته الان که دیگر پیر شده، رفیق ما شده است. آن موقع در جنگ بودیم. من ۴۰ دقیقه صحبت کردم، نماینده عراق هم حدود ۴۰ دقیقه اما به ۲۰ تا ۳۰ دقیقه آخر که رسید طارق عزیز به او گفت که بلند شود و خودش جای او نشست. طارق عزیز خواست از وزن خودش استفاده کند. او در آن زمان وزیر خارجه عراق بود و من رئیس یک اداره وزارت خارجه ایران.»

مذاکرات خصوصی با برادر صدام


او همچنین مذاکرات خصوصی و محرمانه‌ای نیز با برزان تکریتی، برادر ناتنی صدام داشته که درباره‌اش می‌گوید: «وقتی که قرار شد جنگ خاتمه پیدا کند یک مذاکره رسمی در ژنو گذاشته شد اما بعد صدام یک پیام خصوصی به آقای هاشمی داد که اینگونه به نتیجه نمی‌رسیم و باید جلسه خصوصی بگذاریم. صدام برادرش را معرفی کرد و اصلا او را سفیر عراق در ژنو کرد تا مذاکره انجام شد. بعد هم در ایران بحث شد که نماینده ایران چه کسی باشد و آقای ولایتی هم من را پیشنهاد کردند. من چون گرفتار بودم فرد دیگری را پیشنهاد دادم اما در ‌نهایت خودم مجبور شدم برای مذاکره بروم. همه مذاکرات خصوصی بود. بد‌ترین مذاکراتی که می‌تواند برای کشور پیش بیاید مربوط به جنگ است. این همه شهید و جانباز بر جا مانده بود. اصلا عمق آن مساله با مذاکراتی که اکنون انجام می‌شود قابل مقایسه نیست. طرف مذاکرات در جنگ، دشمن ما بود؛ دشمنی لجوج و سرسخت. در داخل اما تندروهایی بودند که اذیت می‌کردند.‌ همان تندروهایی که آقای روحانی خیلی عمیق با آنها مساله دارد. می‌گفتند با صدام به نتیجه رسیدن کاری ندارد. آنها می‌گفتند می‌توان با صدام توافق کرد و این توافق آسان است. به همین دلیل توجیه داخلی مذاکرات خیلی دشوار بود. عراقی‌ها تیمی ۵ یا ۶ نفره داشتند که مذاکرات را می‌نوشتند. جلسه‌ها ۴ یا ۵ ساعت طول می‌کشید. محتوای مذاکرات توسط تیم عراقی مکتوب می‌شد و توسط برزان به دست صدام می‌رسید. صدام یکی دو روزه گزارش‌ها را می‌خواند و دوباره تیم عراق آماده مذاکره بود. اما ما باید در هر مرحله با افراد مختلف در داخل ملاقات و آنها را نسبت به مذاکرات توجیه می‌کردیم. چون یک نفر که تصمیم‌گیرنده نیست. تا اینکه برسد به شورای عالی امنیت ملی. در آنجا هم گاهی چیز دیگری گفته می‌شد. هماهنگی داخلی خیلی سخت بود.»

ناصری با بیان اینکه مذاکرات با برزان بسیار فرسایشی بود، می‌افزاید: «جنگ در شرایط مناسبی در صحنه عملیاتی تمام نشد. ما هم می‌خواستیم عراق عقب‌نشینی کند، هم قرارداد ۱۹۷۵ و تبعات آن را بپذیرد و هم زمینه برای شناسایی عراق به عنوان آغازکننده و مسئول جنگ باز بماند. در داخل بعضی‌ها حوصله این مذاکره فرسایشی را نداشتند و معتقد بودند می‌توان به سادگی با صدام به مصالحه رسید. ولی بالاخره ما آنقدر حوصله کردیم تا آنها کوتاه آمدند و هم عقب‌نشینی و هم قرارداد ۱۹۷۵ را پذیرفتند. در مقابل خواستند که ما مسئولیت جنگ را در سازمان ملل دنبال نکنیم. ما باز هم به برزان جواب مثبت ندادیم. اینجا دیگر در داخل خیلی به ما انتقاد کردند که چرا کار را زود‌تر تمام نمی‌کنید. ولی باز هم صبر کردیم تا صدام ناچار شد به آقای هاشمی نامه بدهد و بدون اینکه از ما تعهدی گرفته باشد عقب‌نشینی کند و مهم‌تر از همه قرارداد ۱۹۷۵ را که به خاطرش جنگ را شروع کرده بود رسما بپذیرد. بعد از آن هم رفتیم مسئولیت شروع جنگ توسط عراق را از دبیرکل سازمان ملل گرفتیم که این شاهکار دکتر ظریف و دکتر خرازی بود.»

خنجر از پشت به صدام

ناصری در این گفت‌وگو به نقش ایران در سقوط صدام اشاره کرده ولی گفته بازگویی آن «حرکت‌های ظریف» فعلا به مصلحت نیست. به گفته او «در خلال مذاکرات برزان چندین مرتبه بحث‌های استراتژی منطقه‌ای را مطرح می‌کرد و می‌گفت عراق و ایران به اضافه کویت می‌توانند کنترل تأمین نفت را به دست بگیرند و عربستان را مهار کنند. یعنی به طرق مختلف نخ می‌داد که بیایید با هم متعهد بشویم و منطقه را بیاوریم زیر نفوذمان. در داخل هم عده‌ای این بحث را می‌پسندیدند و استقبال می‌کردند. ما با این بحث‌ها بازی بازی کردیم و زیر بار نرفتیم. بعد از حمله عراق به کویت هم بحث‌های جالبی با هم داشتیم و با نظر آقای هاشمی و هماهنگی آقای روحانی حرکت‌های ظریفی کردیم که فعلا نمی‌شود باز کرد ولی بعد‌ها صدام آن را به عنوان «خنجر از پشت» مطرح کرد. خلاصه مطلب اینکه زمینه سقوط صدام هم که هدف غایی جنگ بود فراهم شد. البته خودش گور خودش را کند ولی ما هم بی‌تأثیر نبودیم. چیزی که بسیار نگران‌کننده بود این بود که صدام در آن دوره احساس قدرت می‌کرد و عرب‌های منطقه از او ترسیده بودند. اگر حمله صدام به کویت به نتیجه می‌رسید ما می‌باید از آن به بعد سایه یک عراق بسیار قدرتمند را دور سرمان داشته باشیم. چنین وضعیتی برای ما بسیار خطرناک و غیرقابل پذیرش بود. یادتان می‌آید که اوایل حمله عراق گفته شده بود که سفیر آمریکا به صدام چراغ سبز داده است. فرانسوی‌ها هم به طور جدی دنبال این بودند که صدام با گرفتن امتیازاتی از کویت عقب‌نشینی کند. در چنین شرایطی عراق حداقل بوبیان را تصرف می‌کرد و کویت را از نظر سیاسی و اقتصادی تحت نفوذ خودش نگه می‌داشت. صحبت‌ها با برزان در آن مقطع و پیغام‌هایی که از طریق او به صدام منتقل می‌شد نقش تعیین‌کننده در تنظیم وضعیت بسیار حساس آن زمان داشت. ولی فکر می‌کنم فعلا بازگویی این مطالب و صحبت‌ها به مصلحت نیست. فقط می‌گویم که کارهای بسیار هوشمندانه، زیرکانه و حساب‌شده‌ای انجام شد.»
پربیننده ترین ها