کد خبر: ۲۰۹۸۷۳
تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۹۷ - ۱۶:۰۹
صدای ایران- بابک آذرباد:‌ خواستگاه اندیشه راست افراطی و فاشیسم، اروپای غربی و مرکزی بوده است و به شکل تاریخی، شکل گیری فاشیسم در بخشی از جهان را می توان در پس ظهور ملی گرایی های ناشی از تشکیل دولت های مطلقه و تحولات ناشی از انقلابات و جنگهای خون بار در عصر روشنگری تصور نمود. ناسیونالیزم در بن مایه خود واجد ژن فاشیزم هم بوده است و این ژن پنهان توانسته در کنار برخی از عوامل تاریخی که حتی گاه جنبه ای تصادفی در تاریخ داشته اند نیز به صورت یک بیماری آشکار تمدنی و سیاسی ظاهر گردد.

آن چه ظهور فاشیزم در اروپا را شگفت آور و البته درس آموزتر می سازد آن است که این جریان اجتماعی و سیاسی درست زمانی شکل گرفته که کشورهای معظم اروپایی در آن روزگار در حال تجربه اصول مترقی مبتنی بر آزادی، برابری و عدالت بودند و فلسفه های عصر روشنگری چه در حوزه فیلسوفان قاره ای و چه در حوزه فیلسوفان آنگلوساکسنی یکی پس از دیگری با مرکزیت بخشیدن به «انسان» با صرف نظر از نژاد و ملیت آن ایده جهان وطنی را ترویج می نمودند.

البته تمام واقعیت اروپای ما بعد رنسانس با ظهور فلسفه های عصر روشنگری نبوده است. درست در همان زمان که فیلسوفان آزادی و برابری و انسان گرایی به تبیین اندیشه های خود پرداخته بودند، دولت های اروپایی برآمده از وستفالیا، در حال تکوین و کامل سازی فرایند ملت سازی برتر بودند و همین امر موجب گردید تا تاکید بر ملیت و نژاد نیز به عنوان بخشی از گفتمان اصلی سیاسی و هویتی در میان آورده شود. تاکیدی که در بسیاری از موارد سر از برتری جویی های ملی و نژادی درآورد و نهایتاً کشورهایی چون ایتالیا، اسپانیا و آلمان را به کانون های تولید راست افراطی مبدل ساخت.

ظهور راست افراطی اروپا صرفاً خواستگاههای فکری و فرهنگی ندارد، بلکه در بسیاری از موارد نیز محصول تحولات در سطح نظام بین الملل بوده است. در واقع با ناخرسندی کشورهای بازنده جنگ اول جهانی از تقسیم جهان توسط دول پیروز نیز سهم موثری در پیدایش فاشیزم داشته است. اگر موج اول پیدایش دوباره فاشیزم (راست) افراطی در غرب را همزمان با پایان جنگ جهانی دوم فرض کنیم، موج دوم این گرایش در اروپا را باید به سالهای 1970 میلادی به بعد منتسب دانست همچنین از 1980 به بعد و در واقع از نیمه دوم این دهه، موج سوم راست گرایی افراطی با حمایت گسترده ای از سوی احزاب را می بایست واکنشی به مهاجرت 30 میلیون نفر به غرب تلقی کرد. ظهور احزابی مانند حزب آزادی اتریش، جبهه ملی فرانسه، و ولامز بلژیک فرض نمود.

گاستف بوتول، نویسنده کتاب «تتبعی بر ستیزه شناسی» باور دارد که پیدایش جنگ ها تابع زمانی و کورنولوژیک است او به لحاظ تجربی نشان می دهد که برای مثال جنگهای بزرگ نوعاً در ابتدای قرنها و یا در سالهای پایانی آن ها رخ می دهد. بر همین قیاس می توان تجربه راست افراطی در اروپا را نیز در سامان و نظمی تاریخی به نمایش گذارد. در واقع، هم انتهای قرن بیستم و هم سالهای آغازین قرن بیست و یکم شاهد تلاش احزاب افراطی برای تبدیل شدن به بخشی از حاکمیت رسمی در اروپا بوده اند. برای مثال در سال 2000 حزب آزادی اتریش (FPO) وارد ائتلاف با دولت راست میانه اتریش شد. در ایتالیا لیگ شمال (LN) وارد کابینه گردد و در سال 2002 حزب راست افراطی هلند (LPF) به 17 درصد آراء دولت دست یافت و با کسب 26 کرسی در پارلمان توانست کابینه ای ائتلافی را بوجود آورد.
آن چه که در سال های اخیر نگرانی ناظران سیاسی را برانگیخته است آن است که برخلاف سنت معمول در اروپا که احزاب افراطی اغلب در کشورهای مرکزی و غربی اروپا حضور داشته اند، این بار شیوع این جریان پای خود را تمامی اروپا کشیده و در حال آلوده کردن کشورهایی است که پیش از این چندان در معرض افراط گرایی نبوده اند.
 
برای مثال در آوریل گذشته، در انتخابات پارلمانی مجارستان حزب راست گرای افراطی «جوبیک» با کسب 20 درصد آراء، دومین حزب شد. حزب «فیدسز» حزب نخست وزیر مجارستان ـ ویکتور اوریان ـ با کسب حدود 50 درصد آراء اول شد. چند هفته قبل از این رویداد، در روز چهارم مارس در ایتالیا حزب «اتحاد» به رهبری «متسئو سالوینی» 17 درصد آراء را کسب کرد و برای نخستین بار از حزب راست گرای میانه «فورستا ایتالیا» که تنها 14 درصد آراء را به دست آورده بود سبقت گرفت.

جنبش های راست افراطی حتی در مالت نیز گسترش یافته اند. جائیکه در سال 2016 جنبش میهن پرستان مالتی تأسیس شد. آن چه درخصوص راهبرد این احزاب جدید به نظر می رسد با شیوه ای است که این احزاب برای پیروزی در انتخابات از آن بهره گرفته اند که عبارت است از ائتلاف با احزاب محافظه کار. در حال حاضر چنین ائتلاف های در لهستان، اتریش و بلژیک وجود دارد. که احزاب با چهره های گوناگونی درسپهر سیاسی اروپا ظاهر می شوند که از پوپولیسم آغاز شده و به مواضع علنی نژاد پرستانه و بیگانه هراسانه ختم می شود. 

سوء استفاده از نمادهای ملی، اشاره به هویت ملی و مهاجر ستیزی نیز بخش دیگری از جلوه هایی است که این دست احزاب و جنبش ها در اروپا از خود به نمایش گذارنده اند و در این ویژگی با یکدیگر اشتراک رویکرد دارند. گسترش امواج بنیاد گرایی سلفی اسلامی در اروپا، ابعاد جدیدتری به فعالیت های احزاب افراطی دراروپا بخشیده است. ماهیت ضد اسلامی، ضد جهانی شدن، ضد بروکسل (مخالفت با اتحادیه اروپا) و پوپولیستی بودن راست افراطی نیز همچنان سویه ای مشهور و آشکار در فعالیت ها و شعارهای این دولت از احزاب اروپایی دارد.

به لحاظ نظری می توان این احزاب را ضدساختاری و ضد نخبه گرایی تلقی کرد زیرا صرف نظر از هر نوع ساختار سیاسی موجود در کشورهای اروپایی، نفش مخالفت با ساختار موجود در وجهه همت این گونه احزاب قرار دارد. این احزاب را می توان احزابی «ضدسیستمی» مخالف  دموکراسی، برابری گرایی نژادی و بعضاً با ماهیتی اقتدارگرایانه تصور کرد. ماهیت ضد نخبه گرایانه این احزاب موجب شده است تا راست افراطی به جریانی عامه پسند و پوپولیستی تبدیل شود. رویکردی که در کنار ملی گرایی و بومی گرایی مخالف با مهاجران را به یکی از درونمایه های اصلی فعالیت آنها نیز پیوند بزند.

نکته ای که در این خصوص واجد اهمیت است تاثیر متقابل جریان راست افراطی با دولت کنونی ایالات متحده آمریکا است. تجربه ظهور فاشیزم در جنگ جهانی دوم نشان می دهد که هر چقدر اصل ایدئولوژی فاشیزم انزواگرایانه و محدود و منحصر به حیطه های ملی است اما راست افراطی پس از تثبیت در درون کشوری که آن را در اختیار می گیرد، تمایل به یافتن متحدان در گوشه جهان و ایجاد ائتلاف های بین المللی داشته و به رغم آن که بر ابعاد ملی خود تاکید می ورزد. می تواند اهداف جهانی را نیز دنبال کند. در این میان رفتار و نگرش دونالد ترامپ رییس جمهور ایالات متحده و ایدئولوژی ای که خود وی دنبال می کند کانون نگرانی تحلیل گران سیاسی است.
 
خود ترامپ محصول غلبه راست گرایی میانه و گاه افراطی در درون ایالات متحده امریکا بود. شعارهای انتخاباتی و وعده هایی که سعی در تحقق آن دارد گاه با رویکردهای نژادپرستانه پهلو به پهلو می زنند و توفیقاتی که وی در این خصوص کسب کرده نیز بر تندی آتش راست گرایی او و حامیانش می افزاید. در واقع با ترامپ و رویکردش می تواند به تکیه گاهی روانی و فراتر از آن بازویی راهبردی برای توسعه راست افراطی و تبدیل آن به ائتلافی جهانی تبدیل گردد.

حال آیا در شرایط کنونی وضعیتی مشابه نیمه نخست قرن بیستم وجود دارد؟ آیا آمریکا نقش آلمان را برای دولت های اروپایی و احزاب راستگرای آن کشورها ایفا می کند، پاسخ این پرسش آشکار ا منفی است زیرا اندک آشنایی ای با ساختار قدرت و قانون اساسی در ایالات متحده موجب می شود که هر ناظر سیاسی چنین امری را نامحتمل فرض کنند. خود ترامپ نیز برغم داشتن گرایشهای نژادپرستانه و راست گرایانه، از بیم افکار عمومی و منتقدین سرسخت خود در داخل خاک آمریکا و نیز واکنش های تند دموکراتها هر بار که اظهاراتی در این خصوص و با رنگ و بوی افراط گرایانه طرح کرده، کوشیده است تا پس از گسترش واکنش ها به شیوه خود آن ها را تعدیل و یا رفع و رجوع نماید. از این رو نمی توان راست افراطی را خطری بالفعل برای نظم بین الملل دانست. این در حالی است که موازنه قوا در شرق جهان به واسطه قدرتهایی چون روسیه و چین نیز امکان کامیابی ائتلاف راست گرایان را ناممکن می سازد.

اگر خطر ایجاد یک ائتلاف جهانی با رویکرد نظامی برای از میان بردن نظم کنونی جهانی، مبارزه با لیبرالیسم، دموکراسی، اسلام و سوسیالیزم وجود ندارد پس نگرانی عمده تحلیلگران سیاسی از ائتلاف ترامپ با راست گرایان جهان در چیست؟ پاسخ به این پرسش نیازمند بررسی وضعیت کنونی جهان و درک مخاطرات بالفعل موجود در آن است. در حال حاضر جهان با بحران های متعددی مواجه است. گرمایش زمین و تبعات ناشی از آن به ویژه خشکسالی، تروریسم، جنگ های منطقه ای در خاورمیانه که امکان صدور بحران را به اروپا و سایر بخش های جهان دارد و مشکلات ناشی از عملکرد نظام سرمایه داری در توزیع نابرابر ثروت جهانی که به نوبه خود به قطب بندی رادیکالی در جهان انجامیده است. ضمن آن که شرایط اسفبار سوریه وضعیت نامشخص و آینده نامطمئن کشورهای توسعه یافته موج مهاجرت را به سوی کشور های پیشرفته تر که در اصل کانون تولید راست افراطی هستند گسیل داشته است. چنین وضعیتی با ابتدای قرن بیستم و نیز با نیمه آن یعنی زمان رخداد جنگ جهان دوم متفاوت است.
 
اما به نظر می رسد این نابسامانی ها واکنش احزاب افراط گرا در اروپا و سایر بخش های جهان را برانگیخته تر نمایند. از سویی دیگر چند و چون خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و هراس فروپاشی این نهاد بیم سست شدن رویکردهای همگرایی در میان این دولت ها را بیشتر و بیشتر ساخته است. در واقع اروپا که در دهه های اخیر به وضعیت پسا ـ وستفالی یا عبور از سطح دولت ـ ملت رسیده بود، در آستانه یک عقبگرد تاریخی به سوی دولت ـ ملت گرایی است. چیزی که می تواند بنیان «امنیت دسته جمعی» این کشورها را فرو ریزد و موضوع منازعات ملی که سه قرن پیش تا نیمه دوم قرن بیستم سراسر اروپا را تحت تاثیر خود قرار داده بود را مجدداً در میان آورد. در این حین، ترامپ نیز آشکارا از ضدیت خود با جهانی شدن سخن می گوید و بنیان هایی که خود آمریکائیها در دهه ها برای ایجاد آن زمان و هزینه صرف کرده اند را در معرض نابود یا فراموشی قرار داده است.

متحدان بالقوه ترامپ یکی پس از دیگری از راه می رسند و این جبهه جهانی را به نفع راست گرای تقویت می کنند. «بولسونارد» که برنده انتخابات برزیل است با وعده مبارزه با جرم و جنایت و پس از 14 سال حکومت چپ ها که اتهام فساد مالی تحت تعقیب قرار گرفته اند به شکل کاملاً آشکاری شعارهای مهاجرستیزانه و نژادپرستانه سرمی دهد و به رغم سنت پایای سوسیالیستی در برزیل حائز برتری می گردد. او می تواند پازل ژئوپلوتیک راست گرایی را تکمیل کند و در کنار ونزوئلای چپ گرای بحران زده، با انجام اصلاحات اقتصادی گرایش به این جریان را در سایر کشورهای چپ گرای آمریکای لاتین نیز برانگیزاند.

تروریسم سلفی، سوسیالیزم و کاپیتالیزم که سه جریان غالب در معادلات سیاسی و اقتصادی کنون هستند هر سه ایدئولوژی به اهدافی کلان و جهانی می اندیشند. این در حالی است که راست گرایان اساساً با هر آن چه که ابعادی جهانی داشته باشد و از دایره مرزهای نژادی و ملی فرا روی کند در تقابل اند . کامل شدن تدریجی پازل افراطی در وهله اول واکنشی به جهان گرایی ایدئولوژیهای مذکور است. نظام های فکری ای که هر یک سهمی در بحران های کنونی جهانی داشته اند. گسیل دادن جریان مهاجرت به کشورهای توسعه یافته، آرمان گرایی های اقتصادی بحران زا و تخریب عدالت اجتماعی تا حدی ثمره این سه نظام عقیدتی اند. هرچند که در کنار این آسیب ها، دستاوردهایی نیز داشته باشند.

در صورت ادامه روند ترامپیست، ائتلاف نانوشته راست افراطی با مرکزیت جریان ترامپ در کاخ سفید قاعدتاً به ایجاد جنگ جهانی دیگری نخواهد انجامید اما بی شک به ائتلاف دیپلماتیک منجر خواهد شد. ترامپ اکنون در آمریکای لاتین متحدانی طبیعی خواهد داشت. او بی تردید به تقویت احزاب راست گرا در غرب مدد خواهد رسانید تابا حمایت های وی کرسیهای پارلمانی و صندلی های ریاست جمهوری احزاب چپ گرا و میانه روی اروپایی را تصاحب کنند. دولت هایی که بدینسان ظهور خواهند کرد روند ضدیت با جهانی شدن، اسلام هراسی و بیگانه ستیزی را از سطوح دولتی و ملی به کرسیهای تصمیم گیری سازمان ملل خواهند بود. معاهدات جهانی را یکی پس دیگری نقض خواهند کرد، وضعیت مسلمانان در کشورهای اروپایی را به دشواری خواهند کشانید و هزینه های جهانی شدن که در حال حاضر موتور محرکه اقتصادهای رو به رشد کشورهای غیرمتعهد است را مختل خواهند نمود، اتحادیه اروپا را دچار بحران خواهند ساخت و تصمیم گیریها را به سطوح پوپولیستی ناسیونالیستی و جنجالی فرو خواهند کاست. ترامپ برای کامل کردن این پازل به اروپا و آمریکای لاتین بسنده نخواهد کرد، بلکه متحدینی در جهان اسلام نیز خواهد یافت. عربستات سعودی اما همین شیوه موجود در کنار خود خواهد داشت. اسرائیل و نظام آپارتاید آن را تایید خواهد کرد و خواهد کوشید تا قدرتهای منطقه ای همچون ایران را نیز در بازی های سیاسی ناشی از تحریم و بحران های اقتصادی به قدرتی ناکارآمد و منفعل تبدیل نمایند.

در نهایت با ائتلاف راست گرایان افراطی جبهه وسیعی از جنگ های دیپلماتیک و اقتصادی را در جهان خواهد گشود و کشورهایی چون چین و روسیه را نیز از خود متاثر خواهد ساخت.

ائتلاف هیتلر با دول اروپایی متحد آن و نیز ژاپن در فراسوی آب های مشرق زمین، نهایتاً با شکست این جبهه و پیدایش عصری جدید در جهان پایان یافت. جنگ سرد محصول پیروزی متفقین و فاتحان جنگ جهانی دوم بود و نشان از آن داشت که موازنه قوای نیروهای فاتح مجال ورود به دوران یک رویارویی دیگر را مضیق خواهد نمود. این که در پس ائتلاف راست گرایان افراطی جهان چه آینده ای متصور است پرسشی است که پاسخ خود را از گذر زمان خواهد یافت اما به طور قطع، جهان هرگز از قدرت یابی افراط گرایان سود ندیده است.    
پ/
پربیننده ترین ها