یادداشت/بابک آذرباد
اصلاحات، تودیع و معارفه بزرگ!
دبیرکل حزب ترقی ایران طی یادداشتی به فراز و فرود اصلاح طلبان و پایگاه اجتماعی آنها پرداخته است.
به گزارش صدای ایران، بابک آذرباد دبیرکل حزب ترقی ایران طی یادداشتی به فراز و فرود اصلاح طلبان و پایگاه اجتماعی آنها پرداخته است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
«دشواری سخن گوئی از اصلاحات، امروز به اوج خود رسیده است مانند تبلیغ محصولی از یک شرکت ورشکسته که طلبکاران و سهامداران خشمگین آن پشت در صف کشیده اند و یا حتی دشوارتر از این موفقیت مانند دفاع کردن از فوتبالیستی که در دیداری سرنوشت ساز به شکل پیاپی گل به خودی زده است.
در سالهای اخیر جریان اصلاحات دستخوش هجمه های فراوانی بوده است. منتقدان سنتی اصلاحات که بخشی از آن ها در جریان اصولگرا حضور دارند و برخی دیگر تندروهای درون حاکمیتاند به فراخور کنش همیشگی سیاسی خود آستانه نقدها و طعنها را به بالاترین میزان ممکن رسانیدهاند.
البته از بخت بد اصلاحات با انبار هجمههای اصولگرایان و تندروها دیگر محدود و منحصر به نقد مواضع فرهنگی اصلاحطلبان یا اتمام سازگاری آنان در سیاست خارجه نیست بلکه از بد ماجرا به سمت و سوی این نقدها به سمتی رفته که روزگاری خود اصلاح طلبان با تمسک به همین نقدها رقبای اصولگرا و تندروی خود را با آن مورد انتقاد قرار میدادند. در هسته مرکزی این هجمهها با آشفتگیهای ویرانگر در عرصه نوسانات اداری، امواج سرکش و غول آسای تورم، فساد مالی حلقههای بستگان و نزدیکان و در سرسلسله تمامی این انتقادات، ناکام ماندن برجام به دلیل خروج پیش بینی پذیر ترامپ از این توافق بینالمللی قرار دارد.
با این حال این تمامی مشکلی نیست که اصلاحطلبان و جریان اصلاحات با آن مواجه اند. عملکرد لیست امید در مجلس شورای اسلامی و شورای شهرتهران و نیز از دی ماه نود و شش و با شروع ناآرامیهای اجتماعی که آغازی بحث انگیز داشت، موج ریزش نیروهای حامی اصلاحات نیز شروع گردید. اوج این ریزش زمانی در شبکههای اجتماعی خود را نمایان ساخت که رئیس دولت اصلاحات که زمانی "تکرار" هایش نقطه عزیمت رویکردهای انتخاباتی بود بیانیه ای در این خصوص صادر کرد. از آن پس تولید شعار «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» جریان عظیمی از هجمههای سازماندهی شده از سوی مخالفین به سمت اصلاحات و رهبران آن گسیل گردید. بیش از این نیز مخالفین در مقاطع گوناگون در دو دهه اخیر بر اصلاحات و رهبران آن تاخته بود اما حجم، چگونگی و تاثیر گذاری تهاجم روانی مخالفان هرگز تا این میزان ماشین اصلاحات را دچار وقفه، بلکه ویرانی کامل نساخته بود.
در حال حاضر سخن گفتن از اصلاحات برای تحلیل گرانی که هنوز به این جریان امید دارند به دشواری حرکت کردن یک سرباز در خط الراس و تیررس گلوله مستقیم شده است. در ماههای اخیر فعالان اندکی آن هم به صورت مشروط و همراه با خود سانسورهای فراوان توانسته اند به صورت جسته – گریخته از استمرار جریان اصلاحات سخن به میان آوردند.
گفتمان غالب در شبکههای مجازی نیز در زمان کنونی به دلیل سلطه و نفوذ جریانهای ضد نظام و ضد اصلاحات، بدل به منازعه، آشتی ناپذیری شده است البته به آن معنا نیست که این تضاد در عرصه حقیقی نیز حضور دارد بلکه دال بر آن است که تا همین چندی پیش مخالفان حتی آنان که علقه چندانی با نظام نداشتند اما گزینه اصلاح را در مجموع گزینه معقولتری برای آینده ایران و عبور مردمسالارانه از بحرانها فرض میکردند، جرات، امید و اعتقاد بیشتری به اصلاحات داشته اند اما در حال حاضر، نه تنها این دسته از حامیان فصلی اصلاحات، از جریان اصلاح طلبی روی برگردانده اند، بلکه حتی باورمندان وفادار به اصلاح طلبی نیز یا سکوت کرده اند و یا جسارت کمتری از اصلاحات سخن به میان می آورند. چرا چنین چرخش بزرگ در زمانی کوتاه شکل گرفته است؟!
بی شک می توان عوامل خارجی و داخلی مانند فشار خرد کننده ایالات متحده، وضعیت امنیتی و نظامی همسایگان و موج کمرشکن گرانی های اخیر و فساد ... را در این سرخوردگیها دخیل دانست، اما همه به خوبی به خاطر داریم که این باور و همدلی با اصلاحات ماهها پیش از این امواج جدید گرانی و فشار و دشمنی های امنیتی واقتصادی بیگانگان آغاز گردید. به نظر می رسد در این مقوله با چند سطح تحلیل مواجهیم، سطوحی که مانند لبههای گسل در زلزله، پایههای اصلاحطلبی را احاطه کردهاند و چسبیدن هر یک از این سطوح می تواند ارکان اصلاحات را بیش از پیش دچار تزلزل نماید.
نخست آن که کارگزاران نظام، هر چند در سالهای متمادی از اصلاح طلبان روی برگرداند و انواع تضیعات و موانع را پیش پای آنان گذارد، در عمل و به شکل اعلام ناشده با خود تمام تخم مرغهای تحول اجتماعی و سیاسی را در مبدا اصلاح طلبان قرار داد. ملاحظه اجمالی سالهای پرحاشیه اخیر نشان می دهد که چراغ سبز مسئولین رده بالای نظام در فراخوان اصلاح طلبان به عرصه قدرت صرفاً از باب فشارهای اجتماعی و قرار گرفتن در عمل انجام شده نبوده است. برعکس مسئولین رده بالا درک کرده اند که هرگاه هزینه ها، تهدیدات و کاهش منابع مشروعیت موجودیت او را مورد خدشه قرار داده و یا دست کم کار آمدی های حیاتی اش را تحت تاثیر قرار داده از «حمایت» اصلاحات برای تعدیل ساختاری و سیستمی بهره گیرد.
این معنا درست مدل مفهومی «دیوید استون »مطابقت دارد در این مدل « تقاضاها » که سیستم سیاسی را دچار آسیب میسازند از طریق «حمایت»ها جبران میگردد. به نظر میرسد اصلاحات در سالهای اولیه پیدایش خود به شکل قهری و با خواست ملت بر نظام تحمیل گردید اما در سالهای بعد، معماران راهبری نظام توانستند با غربالگری و گزینش، شکلی از اصلاحات فصلی را برای مقاطع خاص و بحرانی به شکلی هدایت شده و تحت مدیریت در کنار جریانهای دیگر وفادار به نظام نگاه دارند.
چنین انتخابی به رغم فوایدی که داشت حاوی چند آسیب بود. نخست آن که خود جریان اصلاحات به شکل ساختاری و به صورت نهاده ای در ناخودآگاه جمعی اش به ویژگی «فصلی» بودن و «حمایت» گر بودن خود عادت کرده اند.
به نظر می رسد کارگزاران نظام نیز ابتکار عمل خود را برای تولید آلترناتیو فصلی دیگر از دست داده اند درست مانند رابطه یک کارفرما با کارگزاران فصلی که به دلیل فقدان تولید مهارت، در مقاطعی برقرار می گردد در مقاطعی گسست می پذیرد. این رابطه اصلاح طلبان را از نقاط مزیت آرمانی خود که محتوای اصلی اندیشه اصلاحات بود دور کرد و آن ها را به بروکرات های حرفه ای محافظه کاری مبدل ساخت که به شکل پیچیده قادرند در مقاطعی رئیس جمهور باشند و در مقاطعی ممنوع التصویر. بدیهی است که این زیرکی بدنه حامیان اصلاحات را با یاس و ریزش مواجه خواهد ساخت.
دوم گره زدن سرنوشت اصلاحات با جریان اعتدال گرا بود. تبارشناسی جریان اعتدال برآمدن آن ها از سنت محافظه کاری و راست سنتی را نشان می دهد. پیوند میان اصلاح طلبان و جریان اعتدالگرا به دست مرحوم هاشمی رفسنجانی انجام پذیرفت. شخصی که خود اولا و بالذات اصلاح طلب نبود و در انتخابات مجلس ششم نیز ستاره اقبال درخشانی نداشت. ظهور احمدی نژاد که نتیجه عملکرد بسیار بد اصلاحات بود و ترس از تداوم جریان او در غالب سایر شخصیتهای سیاسی مانند دکتر جلیلی نزدیکی تاکتیکی اصلاح طلبان و جریان اعتدال که امید را به رویکردی راهبردی مبدل ساخت بی آنکه زمینه های ساختاری و واقعی این نزدیکی راهبردی وجود داشته باشد. روحانی به معنای واقعی فاقد اوصاف یک اصلاح طلب بود. البته این نوع داوری علیه روحانی نیست بلکه توصیف ویژگیهای او در طبقه بندی حزبی و جریانی سیاسی اوست. خود روحانی بسیاری از برنامه هایش را به دلیل احساس دین به اصلاح طلبان به شکل نیمه کاره ای محقق ساخت. او مجبور شد نقش رئیس دولت اصلاحات را ایفاد کند اما قادر به اجرای این نقش نبود. پیوندهای او باارکان غیراصلاح طلب در نظام پیوندهایی واقعی بود اما اصلاح طلبان ترجیح دادند تا این پیوندهای واقعی را به باج دهی او به تندروها تعبیر کنند. همین اشتباه در برداشت، امواج بزرگی از سرخوردگی و یاس را در بستر تحولات ایران گسیل داشت. اما در واقع، روحانی پیش از آنکه مجبور باشد برای تندروها نقش یک اصولگرا را ایفاء کند مجبور بود برای اصلاح طلبان نقش یک اصلاح طلب را ایفاء نماید. نمی توان روحانی را به این دلیل ملامت کرد زیرا این اصلاح طلبان بودند که راستای تن دادن به نقش کارگزاران فصلی قدرت ، روحانی را برای استمرار موقعیت نهادی خود برگزیدند از این رو مسئولیت این پیوند ناگرایی عضو با بدن اصلاحات است نه اهداء کنندگان عضو.
سومین دلیل ناکامیهای اصلاح طلبان و در بیان کلی، جریان اصلاحات با گست میان کارگزار و ایدئولوژی اصلاحات است. ایدئولوژی اصلاحات حاصل تحولات فکری دهه هفتاد با رشد اقتصادی، رشد طبقه متوسط شهری، گسترش روشنفکری دینی و رشد آموزش عمومی بر مدد سیاستهای تعدیل اقتصادی دولت مرحوم هاشمی رفسنجانی در دوران حاکمیت اصلاحات بود . مردمسالاری، جامعه مدنی، آزادیهای اقتصادی و فضای بازسیاسی، انسان مداری، در یک کلام ارزش های عصر روشنگری به همراه چاشنی اقتصاد لیبرالی موتور محرکه یک جنبش اجتماعی با کارگزاران اصیل داشت. اما درست مانند سایر جنبش های اجتماعی، به تدریج با کارگزاران اصیل خود دچار فاصله شد.گسستی که احمدی نژاد در طول هشت سال فعالیت خود در میان طیف های متعدد سیاسی ایجاد کرد از یک سو، و نیازمندی اصلاح طلبان برای جذب ریزش های سایر جریان های سیاسی به بدنه خود به تدریج کارگزاران گوناگون را در بدنه اصلاحات جاسازی کرد که هر روز گسست بیشتر و بیشتر میان ایدئولوژی اصلاحات و کارگزاران آن انجامید. اغلب کشورهای چپ در نیمه دوم قرن بیستم پس از انقلاب ها چنین پدیده ای را تجربه کرده اند. شوروی سابق، چین، کوبا، و... شاهد رویش نسل هایی از کارگزاران سیاسی بوده که جز در پاره ای از مواضع اعلامی، نسبت چندانی با ایدئولوژی انقلابی خود نداشته اند.. گست میان کارگزاران – ایدئولوژی، سوء استفاده از قدرت، استحاله در جریان رقیب، ترس و نگرانی در از دست دادن جایگاه رسمی سیاسی و ... به تدریج اصلاح طلبان را به کارگزاران سیاسی ای تبدیل کرد که هیچ فرق عمده ای با همتایان تندرو و اصولگرای خود نداشتند. بدیهی بود که حامیان اصلاحات نمی توانستند صرفاً به عنوان اصلاح طلب بسنده کنند و با گسترش این شکاف، حمایت های خود را از کلیت جریان اصلاحات دریغ داشتند. نسل فرتوت و زمین گیر اصلاح طلبان در دوره حاکمیت اصلاحات تا امروز، چنان از ایدئولوژی اصلاحات فاصله گرفتند و بدلیل مقاومت آنها ، حتی طیف های جوان اصلاح طلب نیز نتوانستند بر آن همه ویرانی، بقایی تاسیس کنند.
اکنون روشن است که آیا می توان برای اصلاحات و بخصوص اصلاح طلبان در حال احتضار نوشدارویی پیش از مرگ سهراب بر بالین حاضر کرد، پاسخ در همان سه نقطه عزیمت مستتر است.
نخست آن که اصلاح طلبان نباید اصرار داشته باشند که کارگزاران فصلی تحول باشند. نگرانی برای از دست دادن مناصب رسمی که تمام مخیله اصلاح طلبان را پر کرده است از قضا نقطه آغازین برای گشایش های بعدی است. این فرض که در صورت حضور در ارکان انتخاباتی نظام، اصلاحات برای تحقق آرمان های خود اختیار کامل دارد. آزمون خود را از دوره دوم دولت اصلاحات به بعد پس داده است. در دست داشتن مجلس، شورای تهران و کاخ پاستور به بهانه داشتن اختیارات برای تحقق آرمانهای ایدئولوژی اصلاحات سرابی بیش نیست. هر جریانی به محض حضور در نهادهای رسمی، قدرت نهادین رسمی آن نهادها را برخود میگیرد و بیش از داشتن فرصت برای تحقق آرمانهای خود، ملزم به اجرای کارکردهای نهادی و رسمی است. اصلاحات باید از قدرت رسمی فاصله گیرد. در این صورت خود به شکلی پویا حضور مدنی قدرتمندی خواهد داشت و کارگزاران نظام را نیز ملزم خواهد کرد که برای فرایند جلب حمایت روی نیروهای دیگری حساب کند و از جیب اعتبار اصلاحات هزینه نکند.
دوم: اصلاحات باید در ائتلاف های بعدی خود از درآمیختگی های ناهمگن سیاسی به بهانه دسترسی به قدرت اجتناب ورزد. اساساً اصلاحات نباید بعد از این به شکل غیرمشروط به بدنه نهادهای رسمی قدرت ورود کند. اگر در حال حاضر در میان اصلاح طلبان موجود فرد متفق علیهی برای مناصب رسمی حاکمیتی وجود ندارد، لازم نیست اصولگرایان یا افراد متعلق به جریانهای ناهمگن را به ضیافت خود دعوت نماید. انتخابات ریاست جمهوری 1400 می تواند کاملاً بدون حضور و حتی حمایت اصلاحات شکل گیرد. البته اصلاح طلبان نباید با اصل انتخابات قهر کنند بلکه باید در تقویت پایه های دمکراسی نقش اساسی داشته باشند. اما لازم نیست الزاماً نامزدی تعیین کنند و یا جریان ساز باشند. بهتر است جریان اصلاحات برای سالهای بعد در قالب یک نیروی مدنی منتقد و منسجم و بر اساس قانون اساسی عمل کند نه در قالب یک نهاد رسمی انتخاباتی.
و سوم آنکه باید در اسرع وقت به شکاف میان ایدئولوژی اصلاحات و کارگزاران آن پر شود. به ویژه افرادی که در سالهای اخیر در مناصب رسمی حاکمیتی بوده اند بهتر است به تعطیلات بازنشستگی بروند! متاسفانه تکرار حضور برخی از نام ها و مهره ها در همه عرصه های جریان اصلاحات به ملال انجامیده و این ملال خود زمینه یاس بزرگی را برای حامیان بدنه اصلاح طلبی و بخصوص نسل جوان به ارمغان آورده است. نیروهای جوان، به دور از آلودگی های قدرت و اقتصاد، انگیزمند، خلاق و به دور از حواشی جنجال آفرین سیاست و اقتصاد برای این کارگزاری مناسب ترند. سواد نظری سیاسی در سالهای اخیر اغلب مورد بی مهری قرار گرفته و به جای آن تاکید ناموزونی بر تجربه عملی مبذول گردیده. متاسفانه تجربه های عملی نیز اغلب مقرون به شکست و ناکامی، سازشکاری، آرمان ستیزی و تن سپاری به روزمرگی های قدرت بوده است. بهتر است این کارگزاران جدید حتی اگر از نسل های جوان و تازه نفس هستند، رابطه نسبی و خانوادگی با پیشینیان نداشته باشند.
کارگزاران جوان اصلاحات می توانند متعلق به هر جریانی باشند. فصل مشترک لازم برای آن که بتوانند ارمان های ایدئولوژی اصلاحات را محقق کنند، باور به قانون اساسی، منافع ملی، باور به مردمسالاری، ازادی و سلامت و پاکدستی است. ایدئولوژی اصلاحات آزمون عقیدتی، سیاسی برگذار نمی کند اما به نظر سازمان اصلاحات نیاز مبرم و قوی به بازنشستگی اجباری و جمعی دارد! در این مورد تذکر مهم را هم باید به جریان مقابل اصلاحات یعنی جریان اصول گرایی هم اعلام کرد تا آنها نیز دنبال تغییر در راه و روش خود باشند.که این به معنای آن است هر دوجریان سیاسی نیاز مبرم به تحول از درون و اندیشه دارند. در غیر اینصورت شاهد از هم گسستگی در جامعه و سوق یافتن مردم به افکارهایی خارج از این جریانها خواهند داشت که میتوان گفت این روند آغاز شده است پس تا دیر نشده باید جسارت واگذاری آن را داشته باشند.
روزگاری سعید حجاریان گفت: اصلاحات مرد! زنده باد اصلاحات. از آن پس اصلاح طلبان کوشیدند تا با تئوری ورود به ارکان رسمی قدرت جریان خود را استمرار بخشند. اکنون باید گفت اصلاحات مادام که در اندیشه آرمان و ایدئولوژی اصلاحات تجلی داشته باشد، زوال پذیر نیست، اما به نظر می رسد سازمان رسمی و نهادین اصلاح طلبی و ماشین آن نیاز به تعمیرات اساسی دارد. بهترین اتفاق برای اصلاحات در روزگار کنونی برگزاری یک مراسم مجلل و بزرگ تودیع و معارفه است!»
پ/
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
آخرین اخبار