(طنز) پاسخ به فرجی دانا

کد خبر: ۱۹۴۲۹
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۸
پوریا عالمی در شرق نوشت:

این را گوش کن: «از دلاوری پرسیدند: چرا شصت‌وچندنفر را با ماشینت زیر کردی؟
گفت: داشتم می‌رفتم که ترمز بریدم، بعد نگاه کردم دیدم این‌ور خیابان 60نفر هستند، آن‌ور خیابان چندنفر. با خودم گفتم اگر بزنم به چندنفر بهتر از این است که بزنم به 60نفر. برای همین رفتم سمت چندنفر...
پرسیدند: خب، چرا شصت‌وچندنفر را زیر کردی؟
گفت: «چون آن چندنفر دویدند رفتند توی آن 60 نفر.»
گوش کردی؟ حالا حکایت شماست داناجان. (اول ستون نگفتم؟ رضا فرجی‌دانا را سوار آمبولانس کرده بودم و داشتم می‌رساندم مجلس که استیضاحش کنند.)
فرجی‌دانا گفت: «یک‌نفر از نمایندگان از وزیر دولت قبلی به‌دلیل تخلفاتش یک مورد سوال کرد؟»
گفتم: داناجان، شما که دانایی. می‌خواستند بپرسند، وقت نمی‌شد. یعنی هربار وزرا یا آقای احمدی‌نژاد می‌آمدند مجلس، کل وقت مجلس به گرفتن عکس یادگاری و خودگرفت با احمدی‌نژاد و دوستان می‌گذشت.
فرجی‌دانا گفت: «من وزیر نبودم، شما که نماینده بودید. از وزیر قبلی می‌پرسیدید چرا ۱۲۶نفر را برخلاف قانون از تحصیل محروم کردند؟»
گفتم: بازهم ‌داری همان حرف را می‌زنی.
فرجی‌دانا گفت: «انتظار دارند من ترکه‌به‌دست راه بیفتم و دانشجویان را تنبیه کنم؟»
گفتم: چه ایرادی دارد؟ از قدیم می‌گویند؛ چوب معلم تره، خب حالا شما هم یک ترکه بگیر دستت چهارتا دانشجو را صبح‌به‌صبح فلک کن. چه عیبی دارد؟ این شیوه تربیتی همیشه جواب داده‌ها.
فرجی‌دانا گفت: «دانشجوی ۲۲ساله که حکم انضباطی می‌گیرد، می‌تواند ادامه حیات بدهد؟» گفتم: حیات نباتی.
فرجی‌دانا گفت: «بخشی از صحبت‌های من را در سال ۸۸ پخش کردند. چرا بقیه را پخش نمی‌کنید؟»
گفتم: خب «سی‌دی» دومش خش داشت. حتما باید مشکلات فنی را به روی دلاوران بیاوری؟
فرجی‌دانا گفت: «چرا می‌خواهیم القا کنیم که دانشگاه‌ها مقابل نظام هستند؟ این چه سودی برای ما دارد؟»
گفتم: برای شما ندارد اما برای بعضی‌ها شاید دارد.
فرجی‌دانا که متقاعد شده بود، گفت: «لذت می‌برید اگر کسی صلاحیت نداشته باشد؟!»
گفتم: خب هرکسی یک‌طور لذت می‌برد. لذت‌بردن هم یک امر شخصی است. یکی اینطور، یکی آنطور.
فرجی‌دانا گفت: «دارد جریانی شکل می‌گیرد که وزارت علوم فشل بشود.» گفتم: گلم، کجای کاری؟ چندسال است که در مرحله فشل قرار داریم. الان جریانی شکل گرفته که همه‌چیز را فشل فشل فشل کند تا آب پاکی را بریزد روی دست ما و خلاص.  فرجی‌دانا گفت: حالا چی‌کار کنم؟
گفتم: من که همیشه می‌روم در افق گم می‌شوم. اگر دوست‌ داری می‌توانی با من بیایی برویم در افق گم بشویم و سر به کوه و بیابان بگذاریم.
پربیننده ترین ها