ضيافت/ شمس لنگرودی

کد خبر: ۱۹۳۳۶
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۱:۰۹



شعر شمس لنگرودی برای سيمين بهبهانی



گريه كودكي است

كه خانه خود را گم كرده است

و ما نگاه مي‌كنيم

بي‏آن كه خانه او را بدانيم.

جاده زيبايي است زندگي

مملو كيسه زباله‌ها، قوطي‏ها

كه مسير عبور آدم‌ها را روشن مي‌كند

جاده زيبايي است زندگي

سرشار بام‌ها و پرنده‌ها

سرشار بچه‌ها و باغ‌هاي شعله‏وري

كه در اشتياق جنگي مي‏سوزند.

سيمين عزيزم، زورق‌بان من!

آنچه كه مي‏جستيم

قزل‏آلا نبود

كوسه ماهي كوري بود

كه در آشيانه ما خفته بود

دستم را بگير!

اگرچه كه پايم در گل مانده است.

از ديدن چه مي‌ديديم

با چشم نيم بسته اگر

باريكه‌هاي حيات را برابرمان نگشوده بودي

و چه‌ها مي‌شنيديم

اگر رودكي وار آهنگي

از چنگت نشنيده بوديم.

چشمانت را به درون گشودي

به تاريكي خود خو كردي

و يافتي

آنچه را كه نمي‏يافتيم.

سخت است مادر

سخت است در باراني چنين شوق‌انگيز

از دريچه زندان

به پرنده و باد خيره باشي.

تو طراوت شادماني بودي

طراوت چشمه‏ئي

كه تاريكي‏ها، صخره‌ها و نمك را

دست‌سايان مي‌گذرد

و چنين پر سودا

بر دست و دهان تشنه ما

برق مي‏زند.

به طراوت اين آب معتاديم

به طراوت زندگي معتاديم

به صداي تو

دستم را بگير

در آتش خود افتاديم

و نشاني و راه را گم كرديم.

براي كشتن ما چرا

به ضيافتي چنين شورانگيز

دعوت‏مان كرده بودند.
پربیننده ترین ها