چرا امریکا بعد از سقوط موصل وارد عمل شد؟

کد خبر: ۱۹۱۹۴
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۲:۵۴
دکتر مصطفی زهرانی مدیرکل دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی بر این عقیده است، عراق نیازمند ملت سازی و دولت سازی به منظور دستیابی به ملت که براساس یک فرهنگ واحد سیاسی شکل می گیرد،است. از این رو نیازمند بهره گیری از نظریه اثبات هژمونیک خواهد بود.

دکتر مصطفی زهرانی مدیرکل دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی در جلسه جلسه بحث و بررسی پیرامون تحولات عراق در دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت خارجه به بحث پیرامون جریان ملت، دولت و شکل گیری یک نظام سیاسی واحد در عراق به منظور ایجاد ثبات پرداخته است. مشروح سخنان او در ادامه می آید:

برای پاسخ به این پرسش که عراق چه جایگاهی برای جمهوری اسلامی ایران دارد، باید در ابتدا متوجه این بود که در مورد چه چیزی صحبت می کنیم. می گوییم عراق؛ ولی عراق را چگونه می بینیم و آینده این کشور به کجا می رود؟ برای نگاه سیاستگذارانه _ policy making _ به بحث عراق چند نکته را باید توجه داشت. اول اینکه داستان عراق را چه می بینیم؟ اگر به شکل مساله یا بحران می بینیم، چرا عراق به این نقطه رسیده و بعد به کجا می رود؟ به نظر می رسد هر سه پرسش مطرح شده به صورت زنجیر به یکدیگر متصل است. اگر عراق را دقیق توصیف کرده و به خوبی به واقعیت و چرایی آن بپردازیم، بهتر می توان آینده آن را مشاهده کرد.

چرایی تحولات عراق به ما کمک می کند تا اوضاع را کنترل کنیم. اگر فاکتوری داریم که موید پل ارتباطی مثبت میان جهان عرب و ایران است، باید این فاکتور بیشتر تقویت شود و اگر برعکس فاکتوری وجود دارد که موید بحران، جنگ یا خشونت میان ایران و جهان عرب است، باید تا حد امکان تعدیل شود. از این رو بر اساس توصیف و چرایی می توان گفت که آینده عراق به چه سمتی حرکت کرده و چه کاری را باید انجام داد.

به نظر می رسد برای پاسخ به این پرسش ها باید سطح تحلیلی را انتخاب کرد. اینکه مبنای تحولات داخل عراق را واحد سیاسی قرار داده یا سیستماتیک و بر اساس ارتباط با تحولات سیستم بین الملل مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد ( آنچه در عراق می گذرد، بر اساس سر ریز شدن مشکلات سیستمی است که پس از پایان فروپاشی شوروی تا الان ادامه شده است). هرکدام از این سطح تحلیل ها قرائت مخصوص به خود را داشته که علت ها و پیش بینی متناسب با سطح تحلیلی را به ما ارایه می دهد. در سطح تحلیل ملی فاکتورهای متفاوتی وجود دارد. برای مثال اگر عراق دوران صدام را تعریف کنید، این تعریف بر اساس سه پایه ارایه می شود: 1- حزب 2- استخبارات 3- ارتش . اینها در واقع پایه های حکومت مطرح می شدند. یا از دید جامعه شناسی سه پایه کردی، ترکی و دینی مطرح می شد. اما اکنون چگونه است؟ حکومت و رژیم را چگونه می بینیم؟

اگر قرار باشد عراق در قالب نظام سیاسی مشاهد شود باید دانست که نظام سیاسی تعریف خودش را دارد. درواقع یک نظام سیاسی دارای سه رکن:1- مردم 2- رژیم به عنوان ماشین اجرایی نظام سیاسی و 3- حلقه وصل بین رژیم و مردم است. آیا در داخل عراق این سه رکن مشاهده می شود؟ آیا می توانیم بر اساس این سه رکن، یک نظام سیاسی در عراق تعریف کنیم؟ در زمان صدام، یک رژیم وجود داشت و نظامی در کار نبود. زیرا مردم به معنای خودش تعریف نشده و نقشی هم نداشتند. نمی توان گفت که در زمان صدام یک نظام سیاسی وجود داشت. رژیمی بود که مردم راه خود را می رفتند و حکومت هم راه خودش را می رفت. اما اکنون چگونه است؟ یکی از مواردی که موجب بروز مشکل شده این بوده که عراق در حال حرکت به سمت نظام سیاسی است. به عبارتی مردم می خواهند به عنوان یک فاکتور اصلی نظام سیاسی مطرح باشند. مشکلی که اکنون وجود دارد این است که در زمان صدام یک ماشین اجرایی مشخصی وجود داشت اما اکنون اینکه این ماشین چگونه و به چه صورت باید باشد که بتواند نظام سیاسی را به جلو ببرد، وجود ندارد. یک رژیم باید بتواند هدف اصلی نظام سیاسی را به پیش ببرد. در اینجا سه هدف برای نظام سیاسی فرضی عراق می توان متصور شد. به طور معمول در حکومت های رانتی، تعریف نظام سیاسی قدری مشکل است، به خصوص با توجه به هدفی که دارد. معمولا در نظام رانتی، رژیم یا ماشین اجرایی یا قوای سه گانه، در نهایت ابزار توزیع درآمد نفتی می شود. مشکلی که اکنون در عراق وجود دارد. اما از سویی برای اولین بار ملت عراق خواهان تبدیل شدن به یک نظام سیاسی را دارند ولی رژیمی که قرار است اهداف نظام سیاسی را پیش ببرد، درمانده است.

نکته دیگر در سطح داخلی، مساله ملت سازی و دولت سازی است. وقتی قرار است نظام سیاسی و دولت وجود داشته باشد، قبل از آن باید ملت باشند. ملتی که از حالت قبیلگی و طایفه گرایی عبور کرده و به معیارهای تعریف سیاست، قدرت، ائتلاف و اتحاد بر مبنای نوعی عقلانیت فراقومی و فراقبیله ای رسیده و در نهایت به یک فرهنگ سیاسی واحد دست یافته باشد. بر مبنای فرهنگ سیاسی واحد است که می توان گفت یک ملت می تواند برای خود مجموعه ای به نام نظام سیاسی را در نظر بگیرد.

وقتی ملت وجود داشته باشد، ملت حق تعیین سرنوشت پیدا می کند. تا زمانی که ملت نباشد، نمی توان گفت که می تواند حق تعیین سرنوشت داشته باشد. اگر مجموعه ای از مردم به ملت تبدیل شوند، حق تعیین سرنوشت پیدا می کنند که در این صورت حاکمیت پیدا می شود. برای همین اکنون درباره عراق، در این مرحله قرار داریم. آیا در عراق ملتی که بگوید من حق تعیین سرنوشت و حاکمیت ملی می خواهم، وجود دارد؟ حاکمیت ملی نیز مولفه های خاص خود را دارد. شرط رسیدن به ملت، طی کردن فرایند قبیله گرایی و قوم گرایی و رسیدن به جامعه متحد است. چیزی که اکثر جوامع منطقه ما آن را طی نکرده اند، از جمله عراق. از این رو باید بر روی این مساله تمرکز کرد که آیا در عراق یک ملت مشاهده می شود یا نه؟ اگر مشاهده نمی شود، چرا؟ آیا می توان پیش بینی کرد روزی فرهنگ سیاسی واحد در داخل عراق شکل بگیرد؟ فرهنگ سیاسی واحدی که از درون آن قانون اساسی بیرون بیاید و مجموعه حکومتی تعریف شود؟ زمانی که کردها در این کشور در ته ذهن خود مساله استقلال را مطرح می کنند، نمی توان گفت که آنها جزیی از ملت هستند که فرهنگ سیاسی واحد دارند. در اینجا بحث شیعه و سنی پیچیده تر می شود. پرسش دیگر آن که جامعه عراق در چه مرحله ای از ملت سازی قرار گرفته است؟ این مساله به حکومت یا رژیم و بعد نظام سیاسی نیاز پیدا می کند. نکته مهم دیگر آن چه در سطح داخلی عراق مشاهده می شود این است که در سطح داخلی مبنا ملت قرار گرفته و گروه ها و جریان ها باید در این ملت تعریف شوند. در اینجا نقش فرد و تصمیم گیری را کنار می گذاریم زیرا بحث ثانویه است.

حال به تجزیه و تحلیل عراق از منظر سطح سیستمی می پردازیم. در زمان صدام، تحولات داخلی عراق عمدتا سیستمی بود. به عبارتی بسیاری از تصمیمات داخلی که توسط صدام گرفته می شد، ناشی از تغییرات سیستمی بود. وقتی صدام کویت را اشغال کرد، سوال مهمی مطرح شد مبنی بر اینکه چرا این اتفاق افتاد و صدام برای کار خود چه دلیلی داشت؟ با بررسی و مطالعه اسناد قبل از اشغال کویت، در می یابیم که صدام سه ماه قبل در اتحادیه عرب نکته ای را بیان می کند. البته یادمان باشد که اشغال بعد از فروپاشی اتحادیه شوروی و نظام دو قطبی بود. صدام می گوید: "دوستان، برداران عرب، اکنون سایه نظام شوم دو قطبی از سر ما کم شده است. اکنون زمانی است که ما می توانیم به حق، حقوق و حاکمیت عربی خودمان برسیم." در آن نشست بحث مفصلی مطرح می شود که اگر مورد مطالعه قرار بگیرد، متوجه می شویم صدام به دنبال چه چیزی بوده است. هر چند که بعدها معلوم شد که چه چیزی را دنبال می کرد. در همان زمان اگر نگوییم تغییرات سیستمی عامل اصلی و تعیین کننده بوده ولی حداقل عامل کمک کننده به تحولات داخلی عراق بوده است.

اگر از منظر سطح تحلیل سیستمی و تحولات سیستمی که در عراق اثر دارد، به مساله نگاه کنیم این پرسش مطرح می شود که چرا زمانی که موصل سقوط کرد، آمریکایی ها وارد عراق شدند؟ در سطح تحلیل سیستمی، ناگزیر باید بر مبنای نظریه هژمونیک فکر کرد. این که آمریکا در تحولات نظام بین الملل جدید خود را هژمون دنیا دانسته که این خود هژمونی را به منظور ایجاد ثبات در محدوده که فکر می کند هژمون است، ایجاد می کند. بنابراین زمانی که این ثبات به هم بریزد، مداخله می کند. بر اساس تحولات داخلی عراق تا زمانی که این ثبات  به هم نریزد، آمریکا نیز هزینه ای نخواهد کرد. اما زمانی که حس شود داعش، به عنوان یک جریان تروریستی داخلی به یک نیروی استراتژیک بر هم زننده مرز و وضع موجود است، آمریکا مداخله می کند. بنابراین با نگاه از سطح تحلیل سیستمی و پذیرفتن نظریه ثبات هژمونیک که در حال حاضر نیز غالب و حاکم است، نباید نگرانی نسبت به تمامیت ارضی عراق در آینده داشت. هر چقدر هم داعش و بقیه گروه ها تقویت شوند.

نتیجه:
در سطح تحلیل داخلی عراق، فرایند nation building _ ملت سازی _ و در سطح تحلیل سیستمی در وضع موجود نظریه ثبات هژمونیک مهم است. این دو با هم دیگر جمع می شود. به نظر می رسد که باید از ثبات هژمونیک در فرایند ملت سازی داخل عراق استفاده کرد. اما این تا چه زمانی طول می کشد؟ تا زمانی که عراق بتواند در درون خود یک ملت با یک فرهنگ سیاسی واحد و سپس نظام سیاسی داشته باشد.

پربیننده ترین ها