امروز اتفاقی گذرم به میدان فردوسی افتاد. با یکی از دوستان قرار داشتم. دور میدان ایستاده بودم که اولی آمد و گفت: دلاری؟ گفتم: دلارم؟
به گزارش صدای ایران، رضا ساکی در ایسنا نوشت:
امروز اتفاقی گذرم به میدان فردوسی افتاد. با یکی از دوستان قرار داشتم. دور میدان ایستاده بودم که اولی آمد و گفت: دلاری؟ گفتم: دلارم؟ گفت: یعنی دلار داری؟ گفتم: دلارم کجا بود؟ گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟ گفتم: به شما مربوط است؟ ماموری؟ گفت: برو بچه برو.
اولی که رفت دومی آمد. گفت: دلاره. گفتم: دلاره؟ گفت: میخری؟ گفتم: دلار: گفت: نه خیار. گفتم: خیر. گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟
دومی که رفت سومی آمد. کاغذی دستش بود. گفت: این نشونی رو بلدی؟ کاغذ را باز کردم تویش نوشته بود: دلار دارم. اگه بخری دنبالم بیا. اگر بخر نیستی غلط کردی وایسادی دور میدون. کاغذ را تا کردم و گفتم: بلد نیستم. گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟
سومی که رفت چهارمی آمد. از دور که میآمد جار میزد پاسور پاسور نزدیک که شد پاسور را با دلار قاطی میگفت و جار میزد: پاسودلاره. گفت: پاسور کیم اصل دارم میخری؟ گفتم: نه ممنونم. گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟
چارمی که رفت پنجمی آمد. گفت: ماموری؟ گفتم: خیر. گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟ و رفت.
پنجمی که رفت ششمی آمد. گفت: چی میخوای؟ گفتم: هیچی. گفت: یه چیزی میخوای بگو، همه چی دارم. گفتم: مثلا چی داری؟ گفت: تو جون بخواه. گفتم: ممنونم. گفت: بیا عضو کانال ما در پیامرسان داخلی بشو. هر چی خواستی به ادمین بگو برات میاره در خونه. خودش هم میذاره تو بالکن. تو فقط در رو باز کن براش.
ششمی که رفت جناب سروان آمد. سلام کردم. گفت: کارت شناسایی لطفا. کارت خبرنگاری را نشان دادم. گفت: چرا دور میدون وایسادی؟ گفتم: قرار دارم با یکی از دوستان. گفت: مبادا گول این کسانی را که میآیند و با شما حرف میزدند بخورید. گفتم: خیر خیالتان راحت باشد.
جناب سروان که رفت هفتمی آمد. گفت: داداش ما فقط دلار جهانگیری کار میکنیم. کاملا قانونی و انسانی. گفتم: ممنونم. گفت: از آقای جهانگیری ممنون باش. دور میدون هم نمون وقتی خریدار نیستی.
هفتمی که رفت هشتمی آمد. گفت: دلار تقلبی دارم. مو نمیزنه با اصلش. گفتم: چرا باید دلار تقلبی بخرم؟ گفت: اینقدر خنگی و دور میدون هم وایسادی؟ برو رد کارت.
هشتمی که رفت. دوستم آمد و با هم رد کارمان رفتیم. راستی دلار تقلبی به چه دردی میخورد؟
باقی بقایتان
امروز اتفاقی گذرم به میدان فردوسی افتاد. با یکی از دوستان قرار داشتم. دور میدان ایستاده بودم که اولی آمد و گفت: دلاری؟ گفتم: دلارم؟ گفت: یعنی دلار داری؟ گفتم: دلارم کجا بود؟ گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟ گفتم: به شما مربوط است؟ ماموری؟ گفت: برو بچه برو.
اولی که رفت دومی آمد. گفت: دلاره. گفتم: دلاره؟ گفت: میخری؟ گفتم: دلار: گفت: نه خیار. گفتم: خیر. گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟
دومی که رفت سومی آمد. کاغذی دستش بود. گفت: این نشونی رو بلدی؟ کاغذ را باز کردم تویش نوشته بود: دلار دارم. اگه بخری دنبالم بیا. اگر بخر نیستی غلط کردی وایسادی دور میدون. کاغذ را تا کردم و گفتم: بلد نیستم. گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟
سومی که رفت چهارمی آمد. از دور که میآمد جار میزد پاسور پاسور نزدیک که شد پاسور را با دلار قاطی میگفت و جار میزد: پاسودلاره. گفت: پاسور کیم اصل دارم میخری؟ گفتم: نه ممنونم. گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟
چارمی که رفت پنجمی آمد. گفت: ماموری؟ گفتم: خیر. گفت: پس چرا دور میدون وایسادی؟ و رفت.
پنجمی که رفت ششمی آمد. گفت: چی میخوای؟ گفتم: هیچی. گفت: یه چیزی میخوای بگو، همه چی دارم. گفتم: مثلا چی داری؟ گفت: تو جون بخواه. گفتم: ممنونم. گفت: بیا عضو کانال ما در پیامرسان داخلی بشو. هر چی خواستی به ادمین بگو برات میاره در خونه. خودش هم میذاره تو بالکن. تو فقط در رو باز کن براش.
ششمی که رفت جناب سروان آمد. سلام کردم. گفت: کارت شناسایی لطفا. کارت خبرنگاری را نشان دادم. گفت: چرا دور میدون وایسادی؟ گفتم: قرار دارم با یکی از دوستان. گفت: مبادا گول این کسانی را که میآیند و با شما حرف میزدند بخورید. گفتم: خیر خیالتان راحت باشد.
جناب سروان که رفت هفتمی آمد. گفت: داداش ما فقط دلار جهانگیری کار میکنیم. کاملا قانونی و انسانی. گفتم: ممنونم. گفت: از آقای جهانگیری ممنون باش. دور میدون هم نمون وقتی خریدار نیستی.
هفتمی که رفت هشتمی آمد. گفت: دلار تقلبی دارم. مو نمیزنه با اصلش. گفتم: چرا باید دلار تقلبی بخرم؟ گفت: اینقدر خنگی و دور میدون هم وایسادی؟ برو رد کارت.
هشتمی که رفت. دوستم آمد و با هم رد کارمان رفتیم. راستی دلار تقلبی به چه دردی میخورد؟
باقی بقایتان
ارسال شعر