هادی غفاری: توبه نمیکنم / از یزدی،بازرگان و صباغیان حلالیت طلبیدم
من به شخصه خدمت آقای بازرگان رفتم، آقای صباغیان هنوز زنده است و خدمت ایشان هم رفتم، خدمت دکتر یزدی و دکتر سحابی هم چندین بار رفتم و از آنها حلالیت طلبیدم.
به گزارش صدای ایران، هادی غفاری مصاحبهای تازه با خبرآنلاین داشت که بخشی از آن را ادامه میخوانید:
اگر خودتان الان به دهه 60 بازگردید، یا بخواهید به عنوان یک مبارز انقلابی دهه 50 و 60 خودتان را نقد کنید، کجای عملکرد خود را مورد بازبینی قرار میدهید؟ اسم شما با یک سری اقدامات مثل اعدامهای دهه 60 و یا تندرویهای آن زمان تلاقی دارد. الان بعد از 30 سال چقدر خودتان را نقد میکنید و چقدر از خودتان دفاع میکنید؟
من از آخر شروع کنم. من در طول سالهای بعد از انقلاب در تهران یا جاهای دیگر یک روز هم در دادگاه به عنوان کسی که حکم بدهد یا اجرای حکم کند نبودم و هیچ نقشی نداشتم.
من از آخر شروع کنم. من در طول سالهای بعد از انقلاب در تهران یا جاهای دیگر یک روز هم در دادگاه به عنوان کسی که حکم بدهد یا اجرای حکم کند نبودم و هیچ نقشی نداشتم.
اما گفته میشود مدافع اعدام بودید؟
نه؛ هیچ جا. یک سخنرانی از من پیدا کنید که من در دفاع از اعدام گفته باشم. یکی دو بار برای تماشا به دادگاه رفتم. روز محاکمه هویدا توسط آقای خلخالی، کنار نشسته بودم و حتی حرف هم نزدم با اینکه بیشترین حرف را من درباره نظام حاکم محمدرضاخانی داشتم. جرم من این بود که بغل دست آقای هویدا نشستم و عکس انداختم. من دو سال حاکم شرع دادگاههای شمال کشور بودم. یک روز هم به کسی حکم زندانی ندادم هر کس حکمی از من پیدا کرد که یک روز به کسی زندانی دادهام، بیاید افشا کند. یک سیلی به کسی نزدهام. منطقه شمال را که از آبعلی شروع می شد تا گیلان و مازندران، دو سال اداره کردم. بسیار زیبا و با مهربانی و اقتدار هم اداره کردم. نظام اسلامی را درست پیاده کردم و رک بگویم مردم را هم تربیت کردم.
بگذارید یک خاطره بگویم. مرحوم شریعتی آن سالها که من نوجوان بودم داستانی را نقل می کرد. می گفت یکی از آقایان -البته شاید خودش باشد که به نام یکی از آقایان می گفت-، در رشته جامعه شناسی برای گرفتن دکترا پایان نامه می نوشت که موضوع آن راجع به یک نظریه اجتماعی بود. این آقا رفت و 20 صفحه از کتاب استاد را در پایان نامه اش به عنوان یک نظریه اجتماعی قابل قبول و قابل دفاع آورد و از آن دفاع کرد. روزی که برای دفاع آمده بود استاد نمره D به او داد. این آقا خیلی ناراحت شد و گفت استاد نمی خواستم بگویم ولی 20 صفحه ای که شما به آن انتقاد کردید عینا از کتاب خودتان کپی کردم. به خودتان صفر می دهید؟ آن استاد هم در جواب گفته بود آقای دکتر تاریخ چاپ کتاب برای 20 سال پیش است. مگر قرار بوده من آدم 20 سال پیش باشم؟ این گوسفند است که در طول 50 سال تغییر نمی کند ولی من آدم هستم. دیروز یک فکری به ذهنم رسید اما امروز می فهمم اشتباه کرده ام. هر انسانی در دایره تحول است. قرار نیست ما آدم 20 سال پیش باشیم. یکی از نقدهایم به بعضی از دوستانم که درباره آیت الله خامنه ای می گویند که ایشان در سال های قبل از احمدی نژاد دفاع کرده، همین است. می گویم ایرادی ندارد. ایشان آن زمان احمدی نژاد را مفید می دانست ولی الان می داند که مضر است. من سال 84 و 85 و 86 نه؛ سال 65 که احمدی نژاد در دانشگاه علم و صنعت درس می خواند و من آنجا سخنرانی داشتم، فهمیدم او چه آدم عجیبی است.
در طول زمان بالاخره باید تحول داشته باشم؛ چون انسانم. انسانی که در جامعه زندگی می کند، می خواند، می اندیشد، فکر دارد و ... قرار نیست انسان 40 سال پیش باشد. من هم مثل همه. منتهی من به عنوان کسی که امروز بیایم از گذشته ام توبه کنم، تواب باشم، نه اینطور نیست.
شما از منتقدان نهضت آزادی در دهه 60 بودید. ولی هر چه زمان گذشت و در دوره ای که از قدرت حذف شدید، این نگاهتان هم معتدل تر شد. با آقای یزدی تا زمانی که فوت کردند در ارتباط بودید؟ شده بود حس کنید که نباید آن مواضع تند را در قبال ملی مذهبی ها می گرفتید؟
مصاحبه مفصلی در نقد نهضت آزادی داشتم که در یکی از مجلات هم چاپ شده. گفتم که عمده نقد من به بازرگان که البته الان هم این نقد را دارم این بود که آقای بازرگان سال 57 مثل سال 32 می اندیشید و باور نمی کرد که سال 57 است. 57 را نمی توانست بفهمد. نقد دیگری که بسیار برای من مهم است این است که بازرگان خودش را مصدق می دانست و امام را کاشانی. تا آخر هم دردش همین بود. نمی توانست باور کند که نه خودش مصدق است نه امام کاشانی.
یک بحث جدی دیگر هم در بحث های تفسیر قرآن داریم درباره سوره کهف که برایم خیلی راهگشا است. بار اول که این اصحاب کهف مومن شدند زبان توده مردم را بلد نبودند و از دست مردم و حاکم فرار می کنند. یعنی توده را درک نکردند. پیشرو بودند و می فهمیدند ولی فهمیدن تنها، هیچ وقت کافی نیست. باید توده جامعه نمی گویم همراه شما باشد، بلکه تو را درک کند و بفهمد که به دنبال منافع جامعه هستی و در واقع یک تصویر از ما بهتران از شما در ذهن مردم به وجود نیاید. اصحاب کهف که از غار بیرون می آیند همه چیز عوض شده بود. پول 300 سال پیش را برای خرید می برند. پس در آن زمان هم باز با مردم به لحاظ تفهیم و تفاهم بیگانه هستند. بار قبل از مردم خیلی جلو بودند، خیلی جلو بودن هم خوب نیست، باید تنها یک مقداری پیشروتر از مردم بود. پیشگام یعنی با مردم گام بردارند و یکی دو قدم هم جلو هستند.
اگر شما در حرکت مبارزاتی به عنوان رهبر 800 قدم جلو باشی مردم اصلا تو را نمی بینند و درک نمی کنند. دوره ای که اصحاب کهف از غار درآمدند همین اتفاق افتاد. سکه سیصد سال پیش را بردند نان بخرند. مردم گفتند اینها گنج پیدا کردند. این نشان می دهد که در اینجا هم با مردم فاصله داشتند. مشکل نهضت آزادی در سال های اول انقلاب این بود که بسیاری شان خیلی چیزها را می فهمیدند. این روزها که صحبت های آقای بازرگان را گوش می دهم، می فهمم ایشان امروز را می دید. در آن مقطع حرف های ایشان تندرویی بود. آن مقطع باید می فهمید که اگر برای پیامبر یک صلوات می فرستند و برای امام سه تا، این نشانه اعتراض به رژیم حاکم محمدرضاخانی است که می خواهد خمینی را له کند و مردم هم می خواهند جایگاه او را با همین ابزار صلوات بالا بیاورند.
مصاحبه مفصلی در نقد نهضت آزادی داشتم که در یکی از مجلات هم چاپ شده. گفتم که عمده نقد من به بازرگان که البته الان هم این نقد را دارم این بود که آقای بازرگان سال 57 مثل سال 32 می اندیشید و باور نمی کرد که سال 57 است. 57 را نمی توانست بفهمد. نقد دیگری که بسیار برای من مهم است این است که بازرگان خودش را مصدق می دانست و امام را کاشانی. تا آخر هم دردش همین بود. نمی توانست باور کند که نه خودش مصدق است نه امام کاشانی.
یک بحث جدی دیگر هم در بحث های تفسیر قرآن داریم درباره سوره کهف که برایم خیلی راهگشا است. بار اول که این اصحاب کهف مومن شدند زبان توده مردم را بلد نبودند و از دست مردم و حاکم فرار می کنند. یعنی توده را درک نکردند. پیشرو بودند و می فهمیدند ولی فهمیدن تنها، هیچ وقت کافی نیست. باید توده جامعه نمی گویم همراه شما باشد، بلکه تو را درک کند و بفهمد که به دنبال منافع جامعه هستی و در واقع یک تصویر از ما بهتران از شما در ذهن مردم به وجود نیاید. اصحاب کهف که از غار بیرون می آیند همه چیز عوض شده بود. پول 300 سال پیش را برای خرید می برند. پس در آن زمان هم باز با مردم به لحاظ تفهیم و تفاهم بیگانه هستند. بار قبل از مردم خیلی جلو بودند، خیلی جلو بودن هم خوب نیست، باید تنها یک مقداری پیشروتر از مردم بود. پیشگام یعنی با مردم گام بردارند و یکی دو قدم هم جلو هستند.
اگر شما در حرکت مبارزاتی به عنوان رهبر 800 قدم جلو باشی مردم اصلا تو را نمی بینند و درک نمی کنند. دوره ای که اصحاب کهف از غار درآمدند همین اتفاق افتاد. سکه سیصد سال پیش را بردند نان بخرند. مردم گفتند اینها گنج پیدا کردند. این نشان می دهد که در اینجا هم با مردم فاصله داشتند. مشکل نهضت آزادی در سال های اول انقلاب این بود که بسیاری شان خیلی چیزها را می فهمیدند. این روزها که صحبت های آقای بازرگان را گوش می دهم، می فهمم ایشان امروز را می دید. در آن مقطع حرف های ایشان تندرویی بود. آن مقطع باید می فهمید که اگر برای پیامبر یک صلوات می فرستند و برای امام سه تا، این نشانه اعتراض به رژیم حاکم محمدرضاخانی است که می خواهد خمینی را له کند و مردم هم می خواهند جایگاه او را با همین ابزار صلوات بالا بیاورند.
یکی از مراجع قم که خدا رحمتش کند، خودش آدم خوبی بود ولی هوادارانش بسیار بدفکر بودند. آنها به لج ما که طرفدار امام بودیم برای مرجعشان سردادن صلوات را شروع کردند. آقای بازرگان باید درک می کرد که این یک نوع خوش فکری بود. شما اگر می خواهی الان زندگی کنی ولی برای 30سال بعد حرف بزنی در واقع از توده مردم جدا می افتی.
یعنی همچنان از موضع خودتان در برابر او و سایر ملی مذهبی ها دفاع می کنید؟
شما چرا نمی خواهید خود بازرگان را ببینید؟ آقای بازرگان اشتباه کرد. ایشان باید می دید که جامعه ای که در آن زندگی می کند، مجموعه ای که در آن است و شرایطی که در آن وجود دارد، تحمل و ظرفیت این حرف ها را ندارد. باید خودش را به مردم نزدیک می کرد. زیاد که فاصله گرفت سرنوشتش همین شد.
من به شخصه خدمت آقای بازرگان رفتم، آقای صباغیان هنوز زنده است و خدمت ایشان هم رفتم، خدمت دکتر یزدی و دکتر سحابی هم چندین بار رفتم و از آنها حلالیت طلبیدم. گفتم من جوان بودم، اگر تندروی کردم و یا حقوقی از شما ضایع کردم من را حلال کنید. چندین بار هم این کار را کردم. حتی در مراسم ترحیم بازرگان خودم به قم رفتم. با اینکه می دانستم افرادی دنبال بهانه بودند تا اتهاماتی برای رد صلاحیت به ما ببندند، ولی این کار را انجام دادم. به جان خریدم و رفتم.
معتقدم که یک حزب و تشکیلات در عین حال که باید آینده را ببیند نباید از امروز خود جدا باشد. از امروز جدا شدن، آدم را به یک انسان ایده آلیست تبدیل می کند و ایده آلیست ها در جامعه هیچ وقت جایی ندارند. باید واقع گرا بود. واقعیت های موجود را ببینی و البته هر ازچندگاهی هم یک تلنگری برای آینده به مردم بزنی. ولی آقای بازرگان و نهضت آزادی به شدت ایده آلیست بودند. امروز را می دیدند در این هم هیچ بحثی نیست. ولی آن روز این بلندپروازانه رفتار کردن، آنها را از قافله انقلاب عقب انداخت و طوری شد که در مجلس اول یا دوم یک طرحی نماینده ها به صحن آوردند- که البته من رای ندادم-، مبنی بر اینکه آقای بازرگان و دوستانش نتوانند کاندیدا شوند شرط سنی برای نمایندگی مجلس گذاشتند. طبیعی است که عکس العمل آنطور رفتارها همین بود.
البته این را هم بگویم که بعضی از کسانی که در مجلس آن روزها، خیلی تند بودند امروز یکی از کثیف ترین عناصر ضدملی و ضداسلامی ما هستند. آقای عادل اسدینیا که شاید در تلویزیون امریکا و اسرائیل او را دیده باشید از کسانی بودند که جلوی آقای بازرگان در به اصطلاح دفاع از حزب الله با چک و لگد برخورد می کرد. ایشان امروز به شدت متعفن شده و به همه مقدسات ما می تازد. در حالیکه این خودش یکی از سرکردگان کسانی بود که در مجلس به آقای بازرگان می تاخت. نماینده مجلس دوم هم بود. حملات خیلی تندی به آقای بازرگان داشت. الان ببینید به چه روزی افتاده که زشت ترین القاب را برای اسلام و دین و کشور و خدا و پیغمبر به کار می برد.
می خواهم بگویم که یکی از ویژگی های روشنفکری این است که روشنفکر غر نمی زند اما نقد می کند. امروز اگر روشنفکری ایجاب می کند که در زمان خودمان باشیم در 70 سال پیش یقینا طور دیگری بود. نمی گویم آن زمان بد عمل کردیم. مثال ساده همین کرسی است که آن زمان کاربرد داشت و امروز دیگر ندارد. امروز بچه های ما چرا کتاب نمی خوانند؟ چند درصد بچه های امروز کتابخوان هستند؟ من از جمله کسانی هستم که به گردش آزاد اطلاعات اعتقاد دارم ولی همین گردش آزاد اطلاعات بچه های ما را از کتاب خواندن و اندیشه ورزی کاملا دور کرده است. من گاهی برای سخنرانی مطالعه، تحقیق، یادداشت برداری و ... دارم. منبر که می روم گاهی می بینم که یک جوان در زمان صحبتهای من موبایل درآورده و مشغول آن است. در مسجد هم یک آقایی بود که در زمانی که من صحبت می کردم، قرآن می خواند، مفاتیح هم می خواند، ذکر هم می گفت، به صحبت من هم گوش می کرد. من می گفتم هیچ کدام از اینها را نمی فهمی. مگر یک مغز چطور می تواند همه چیز را با هم بفهمد.
در غرب اینطور نیست. در مترو و اتوبوس کتاب جیبی همراه خود دارند و آن را می خوانند. بعد هم که تمام شد کتاب را خانه نمی آورند. همانجا می گذارند که هر کس خواست بردارد و بخواند. یا در مترو می خوابند. چون در طول روز واقعا زیاد کار کردند. متوسط کارشان از 8 ساعت 8 ساعت است. در حالیکه ساعت کار مفید ما یک و نیم ساعت است. کارمندان قبلا جدول حل می کردند الان موبایل بازی می کنند یا خانم ها به لاک ناخن خود می رسند و بحث آرایشگاه که کجا خوب است را مطرح می کنند و اینکه چطور وزن خودمان را کم کنیم و .... من در این جامعه زندگی می کنم و اینها را می دانم. آقایان هم بحثشان این است که چند ساعت کار کنیم، شغل دوم کجا بگیریم، قسط چقدر داریم و... در ادارات مکرر این موارد را دیدهام.
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
آخرین اخبار