رقیبعشقی شدن بعد از معتاد کردن همکلاسی
این دختر گفت: روزی که با رتبه عالی در دانشگاه پذیرفته شدم ولوله ای در خانه ما برپا شد. پدرم همه فامیل را به یک مهمانی باشکوه دعوت کرد.
به گزارش صدای ایران،روزنامه خراسان اظهارات یک دختر 22ساله را که در کلانتری مشهد بیان شده است منتشر کرد.
این دختر گفت: روزی که با رتبه عالی در دانشگاه پذیرفته شدم ولوله ای در خانه ما برپا شد. پدرم همه فامیل را به یک مهمانی باشکوه دعوت کرد و مادرم با افتخار مرا خانم مهندس صدا می کرد. البته این موضوع دور از انتظار نبود چرا که من در طول دوران تحصیل نیز همواره شاگرد اول بودم و استعداد خوبی داشتم. چند روز بعد پدرم زیر زمین منزلمان را با انجام تعمیرات اساسی به محل استراحت و تحصیل من تبدیل کرد تا در کمال آرامش به تحصیلات دانشگاهی ام ادامه بدهم. تا آن زمان دوست نداشتم با افراد دیگری ارتباط داشته باشم. به همین دلیل همواره در اتاقی که همه امکانات برایم فراهم بود به امور روزمره و تحصیل می پرداختم. پدر و مادرم اعتماد زیادی به من داشتند وهیچ گاه مرا کنترل نمی کردند تا این که در سال دوم دانشگاه با «شبنم» آشنا شدم. او هم مانند من و در رشته تحصیلی خودش دانشجوی موفقی بود. کم کم ارتباط من و شبنم به رفاقت صمیمانه ای تبدیل شد. به طوری که او را به منزلمان دعوت می کردم و زمان زیادی را در زیر زمین منزل با یکدیگر سپری می کردیم.
مادرم برای آن که به من احترام بگذارد هیچ وقت زمانی که دوستم در کنارم بود به زیرزمین خانه نمی آمد و ما آزادانه درباره هرچیزی صحبت می کردیم تا این که روزی شبنم مقداری مواد مخدر از داخل کیف اش بیرون آورد و گفت مصرف این ها به انسان انرژی و اعتماد به نفس بیشتری می دهد. قبلا هم درباره مواد مخدر با من صحبت کرده بود به همین دلیل کنجکاو شدم تا آن را تجربه کنم. شبنم که گویی از این موضوع خوشحال شده بود خیلی ماهرانه بساط استعمال مواد مخدر را تهیه کرد و آن شب مدتی را با یکدیگر به استعمال مواد مخدر پرداختیم. با مادرم تماس گرفتم و به او گفتم امشب دوستم نزد من می ماند چرا که حال مناسبی نداشتم و می ترسیدم بلایی به سرم بیاید. از آن روز به بعد هر وقت شبنم به منزل ما می آمد بساط مواد مخدر هم پهن بود. او بعد از استعمال مواد مقداری هم برای من می گذاشت تا از آن استفاده کنم این گونه بود که به راحتی در دام اعتیاد گرفتار شدم. ولی بعد از پایان تحصیلات از شبنم خبری نداشتم تا این که روز گذشته وقتی نتوانستم مواد مخدر تهیه کنم به سراغ شبنم رفتم اما او خیلی به من بی احترامی کرد تا این که فریاد زدم تو مرا به این روز انداختی! همین موضوع منجر به درگیری بین ما شد و او با پلیس 110 تماس گرفت این جا بود که فهمیدم شبنم مدتی است اعتیادش را ترک کرده و قصد دارد با خواستگار من ازدواج کند.
این دختر گفت: روزی که با رتبه عالی در دانشگاه پذیرفته شدم ولوله ای در خانه ما برپا شد. پدرم همه فامیل را به یک مهمانی باشکوه دعوت کرد و مادرم با افتخار مرا خانم مهندس صدا می کرد. البته این موضوع دور از انتظار نبود چرا که من در طول دوران تحصیل نیز همواره شاگرد اول بودم و استعداد خوبی داشتم. چند روز بعد پدرم زیر زمین منزلمان را با انجام تعمیرات اساسی به محل استراحت و تحصیل من تبدیل کرد تا در کمال آرامش به تحصیلات دانشگاهی ام ادامه بدهم. تا آن زمان دوست نداشتم با افراد دیگری ارتباط داشته باشم. به همین دلیل همواره در اتاقی که همه امکانات برایم فراهم بود به امور روزمره و تحصیل می پرداختم. پدر و مادرم اعتماد زیادی به من داشتند وهیچ گاه مرا کنترل نمی کردند تا این که در سال دوم دانشگاه با «شبنم» آشنا شدم. او هم مانند من و در رشته تحصیلی خودش دانشجوی موفقی بود. کم کم ارتباط من و شبنم به رفاقت صمیمانه ای تبدیل شد. به طوری که او را به منزلمان دعوت می کردم و زمان زیادی را در زیر زمین منزل با یکدیگر سپری می کردیم.
مادرم برای آن که به من احترام بگذارد هیچ وقت زمانی که دوستم در کنارم بود به زیرزمین خانه نمی آمد و ما آزادانه درباره هرچیزی صحبت می کردیم تا این که روزی شبنم مقداری مواد مخدر از داخل کیف اش بیرون آورد و گفت مصرف این ها به انسان انرژی و اعتماد به نفس بیشتری می دهد. قبلا هم درباره مواد مخدر با من صحبت کرده بود به همین دلیل کنجکاو شدم تا آن را تجربه کنم. شبنم که گویی از این موضوع خوشحال شده بود خیلی ماهرانه بساط استعمال مواد مخدر را تهیه کرد و آن شب مدتی را با یکدیگر به استعمال مواد مخدر پرداختیم. با مادرم تماس گرفتم و به او گفتم امشب دوستم نزد من می ماند چرا که حال مناسبی نداشتم و می ترسیدم بلایی به سرم بیاید. از آن روز به بعد هر وقت شبنم به منزل ما می آمد بساط مواد مخدر هم پهن بود. او بعد از استعمال مواد مقداری هم برای من می گذاشت تا از آن استفاده کنم این گونه بود که به راحتی در دام اعتیاد گرفتار شدم. ولی بعد از پایان تحصیلات از شبنم خبری نداشتم تا این که روز گذشته وقتی نتوانستم مواد مخدر تهیه کنم به سراغ شبنم رفتم اما او خیلی به من بی احترامی کرد تا این که فریاد زدم تو مرا به این روز انداختی! همین موضوع منجر به درگیری بین ما شد و او با پلیس 110 تماس گرفت این جا بود که فهمیدم شبنم مدتی است اعتیادش را ترک کرده و قصد دارد با خواستگار من ازدواج کند.
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
آخرین اخبار