احمد شیرزاد
درباره تشکلهای یکبار مصرف
عرصه سیاست مثل هر عرصه دیگری با رقابت رونق میگیرد، همانطور که اقتصاد و صنعت در سایه رقابت فعالان اقتصادی و صنعتی روزبهروز جامعه را با خدمات و کالاهایی بهتر و ارزانتر آشنا میکنند. در کار سیاست نیز رقابت سازنده جریانهای سیاسی عنصر اساسی در ارائه مدیریت بهتر جامعه بهدست سیاستپیشگان است. مثال بسیار ملموس دیگر ورزش است. در سایه یک رقابت سخت بین باشگاههای ورزشی و برگزاری مسابقات و لیگهای پرهیجان است که ورزش حرفهای در یک کشور شکل میگیرد و افتخارآفرین میشود. عوامل رقابتکننده در عرصه سیاست، احزاب سیاسی هستند. احزاب مشابه باشگاههای ورزشی که در سال به کار پرورش ورزشکاران و آمادهسازی آنها برای رقابت مشغول هستند، باید در تمام سال فعال باشند و چراغ فعالیت خود را روشن نگه دارند. کار احزاب سیاسی در همه جای دنیا نقد و بررسی وضع موجود، تحلیل شرایط سیاسی و اجتماعی کشور و جهان، تولید و ارائه برنامههای اصلاحی برای اداره کشور در صورت بهدستگرفتن قدرت و بالاخره پرورش و تربیت مدیران لایق و کارآمد برای عرضه به مردم در رقابتهای انتخاباتی است. این فرایند کاری حرفهای و تمام وقت است. حزب و جریانی که در فواصل رأیگیریها فعالانه چراغ دفاتر خود را روشن نگه میدارد و قادر است مجموعهای از اعضا و هواداران پرشور و پرانگیزه را تغذیه فکری کند و بتواند بهدرستی خواستها و علایق مردم را تشخیص دهد و در شعارهای خود بگنجاند، طبیعتا شانس بهتری برای جلب آرای مردم خواهد داشت. هرگز نمیتوان مجموعه این فعالیتها را چند ماه مانده به انتخابات شروع کرد و انتظار نتیجه مطلوب داشت. این درست مثل آن است که یک باشگاه ورزشی چند هفته مانده به یک رقابت نفسگیر تازه به فکر سازماندهی تیم و تهیه تاکتیک مسابقه بیفتد. در چنین شرایطی هرگز نمیتوان با اتکا به فعالیت ورزشی سالم و قانونمند به پیروزی دست یافت و راهی جز تمسکجستن به روشهای غیرورزشی و اعمال نفوذهای نامتعارف باقی نمیماند. در ایران، با هزاران زحمت از زمان مشروطیت به بعد هالهای از احزاب سیاسی در مقاطع مختلف تاریخی شکل گرفتهاند و بسیاری از آنها به دلیل شرایط نامساعد محیطی یا پیگیرنبودن خودشان به تجزیه و انحلال کشیده شدهاند. در دو، سه دهه اخیر، تاریخ سیاسی کشورمان با دو جناح شناختهشده اصلاحطلب و اصولگرا عجین شده است. شاید در آینده احزاب و جریانهایی که به هیچیک از این دو جریان شباهتی نداشته باشند، پدید آیند؛ ولی فعلا ماییم و همین دو جریان سیاسی. شاید برخی از کجفکران سیاسی تصور کنند نفی این دو جریان و اضمحلال آنها درهای سعادت را به روی ملت ایران میگشاید؛ چنین نیست. اصولگرایان و اصلاحطلبان بخواهیم و نخواهیم قریب به سه دهه است که تاریخ سیاسی کشور ما را خوب یا بد، رقم زدهاند. میتوان عملکرد هرکدام از این جریانها را به بیرحمانهترین شکل نقد کرد اما نمیتوان نقش جدی آنها را در تحولات سیاسی ایران نادیده گرفت. به نظر من بهترین رویکرد آن است که مثل همه کشورهای دیگر، به جای آنکه نابودی اصلاحطلبان و اصولگرایان را آرزو کنیم. اصلاح عملکرد آنها را درخواست کنیم. میتوانیم از آنها درخواست کنیم که مسئولانه و جدي با مسائل کشور و مردم برخورد کنند. میتوانیم از آنها بخواهیم که رقابتی جدی را در دفاع از حقوق و منافع مردم به نمایش بگذارند. میتوانیم از آنها بخواهیم صادقانه، حرفهای و قانونمند رفتار کنند و با اقشار مختلف جامعه ارتباط سازنده و مستمر داشته باشند تا بتوانند در موقع مناسب از آنها انتظار اعتماد داشته باشند. میتوانیم از احزاب اصولگرا و اصلاحطلب درخواست کنیم که چراغ دفاترشان در تمام سال روشن باشد و عملکرد آنها بهطور شفاف در معرض دید مردم باشد. اما تا زمانی که جریانهای دیگری در صحنه کشور، به هر علت، پدید نیامدهاند، تصورکردنی نیست که از آنها بخواهیم تعطیل کنند و بروند. تا جایی که شواهد نشان میدهد، اصلاحطلبان در دو دهه اخیر تلاش داشتهاند تا در بستر فعالیت رسمی حزبی به این وظیفه عمل کنند، البته موانع بسیار جدی بهویژه در دولتهای نهم و دهم، یعنی دوران احمدینژاد، مشکلات جدی در این مسیر ایجاد کرد. بیمهریهای زیادی نیز در این دوران مسیر کار حزبی و سیاسی فعالانه را برای آنها با دشواریهایی روبهرو کرده است. در مواردی نیز شاید قصورها و تقصیرهایی را بتوان به آنها نسبت داد که اکنون جای تحلیل آن نیست. به هر روی، تصور میکنم آنها تلاششان را کردهاند تا در عرصه سیاسی کشور ماندگار باشند، بهروز باشند و از مسیر اصلاح ساختار و دستگاههای حکومتی خواستهای مردم را پیگیری کنند. در دیگر سو، اصولگرایان مسیری باز و فاقد موانع و مشکلات را در پیش داشتهاند. نه روزنامهای از آنان بسته شده (به غیر از موارد معدود)، نه درهای احزاب آنها پلمب شده است، نه کاندیداهای آنها رد صلاحیت شدهاند و نه هرگز جلسهای از آنها با هجوم عوامل فشار بر هم خورده است.
هر آنچه خواستهاند را بریدهاند و دوختهاند و مسیر سیاسیشان اتوبان چهاربانده بدون دستانداز بوده است که در آن به هر شکلی که دوست داشتهاند راندهاند؛ اما در عمل چه اتفاقی افتاده است؟ متأسفانه اصولگرایان قدردان موقعیت خویش نیستند و از این امکان بیبدیل در جهت ارائه برنامههای بهتر و خدمات ارزشمندتر به جامعه استفاده نمیکنند. قصور اصولگرایان برای انجام کار سیاسی و حزبی سامانیافته و قاعدهمند چشمگیر و نابخشودنی است. نگاه آنها به انتخابات، از هر نوع آن، فعالیتی مقطعی است که آنها بنا به اقتضای روزگار ناچار به شرکت در آن هستند و باید به هر روی لیستی بدهند و ستادی بزنند. در هر انتخابات تابلویی علم میکنند و با اسمی جدید شرکت میکنند و بعد که انتخابات تمام شد گویی نام و نشانی از آن اسم و تابلو باقی نمیماند. زمانی با تابلو آبادگران آمدند و شهرداری تهران را گرفتند و به دنبال آن ریاستجمهوری را، اما هرگز کسی نام و نشانی از اعضای مسئول این تشکل و سمت آنها در این جمعیت نشنید. هیچ کنگرهای از این جمعیت برگزار نشد و کسی آدرسی از دفتر آنها سراغ نداشت. زمانی با آرم جبهه پایداری آمدند و در مجلس کرسیهایی را به خود اختصاص دادند. اما معلوم نشد دبیرکل آنها کیست، شورای مرکزی آنها چه کسانی هستند، دفترشان کجاست و بالاخره چه کسی پاسخگوی مواضع برگزیدگان این جریان است. متأسفانه این نوع احزاب یا جبهههای یکبار مصرف تنها به کار بهدستگرفتن قدرت میآید، اما جایی برای پاسخگویی باقی نمیگذارد. آخرین سناریو از این دست تشکل گستردهای بود که در انتخابات اخیر ریاستجمهوری با نام جمنا پای به عرصه سیاست گذاشت. یکی، دو جلسه چندهزارنفری هم برگزار کرد و کاندیداهایی را برای مقام ریاستجمهوری پیشنهاد داد. چهرههایی از اعضای کابینه احمدینژاد و شخصیتهایی مانند حداد عادل و زاکانی نیز در میان فعالان آن به چشم میخوردند. سرانجام این تشکل خلقالساعه، که در عمل بخش چشمگیری از اصولگرایان را در بر میگرفت، رئیسی را بهعنوان کاندیدای برتر خود معرفی کرد و انتخابات را به کاندیدای اصلاحطلبان باخت. راقم این سطور در همان ایام جولان و جلوهگری این جریان سیاسی را در سطح رسانهها به کرات پیشبینی کرده بود که بعد از انتخابات، مثل موارد گذشته، کرکره این جمعیت پایین میآید و اثری از آثار دعوتکنندگان و برگزارکنندگان جلسه، تحت نام این تشکل، باقی نمیماند. آنها میروند تا در دورههای دیگر با نام یا تابلوی دیگری خود را به جامعه عرضه کنند. متأسفانه همین اتفاق نیز افتاد و جمنا هم به سرنوشت آبادگران و جبهه پایداری دچار شد؛ تا این سؤال هم بیپاسخ بماند که «جمنا الان کجاست؟» این راهورسم سیاستورزی نیست. اصولگرایان حاضر نیستند به سازوکار مسئولانه و حرفهای سیاستورزی روی آورند. تنها تشکلی که در یک قضاوت منصفانه به این وظیفه عمل کرده است، حزب مؤتلفه است که متأسفانه فاقد جذابیت لازم برای رهبری جریان اصولگرایان در میان آنهاست. اما این جریان بدون تندادن به سازوکار رقابت رسمی سیاسی و بدون تشکیل احزاب فعال و کارآمد، باز هم به کار تشکیل تشکلهای مقطعی و یکبار مصرف خواهد زد که هیچگاه پاسخگوی شکست یا پیروزی خود نخواهد بود. در غیاب فعالیت سیاسی حرفهای و تمام وقت حزبی، اصولگرایان یا باید به امدادهای غیبی چشم بدوزند که به طریقی محبت آنها به دل مردم بیفتد، یا تنها باید به کار تخریب ناجوانمردانه رقیب بپردازند یا چشم امید به هواداران خود در هیئتهای نظارت بدوزند. تیمی که در زمین تن به بازی حرفهای ندهد راهی جز خطاکردن ندارد.
هر آنچه خواستهاند را بریدهاند و دوختهاند و مسیر سیاسیشان اتوبان چهاربانده بدون دستانداز بوده است که در آن به هر شکلی که دوست داشتهاند راندهاند؛ اما در عمل چه اتفاقی افتاده است؟ متأسفانه اصولگرایان قدردان موقعیت خویش نیستند و از این امکان بیبدیل در جهت ارائه برنامههای بهتر و خدمات ارزشمندتر به جامعه استفاده نمیکنند. قصور اصولگرایان برای انجام کار سیاسی و حزبی سامانیافته و قاعدهمند چشمگیر و نابخشودنی است. نگاه آنها به انتخابات، از هر نوع آن، فعالیتی مقطعی است که آنها بنا به اقتضای روزگار ناچار به شرکت در آن هستند و باید به هر روی لیستی بدهند و ستادی بزنند. در هر انتخابات تابلویی علم میکنند و با اسمی جدید شرکت میکنند و بعد که انتخابات تمام شد گویی نام و نشانی از آن اسم و تابلو باقی نمیماند. زمانی با تابلو آبادگران آمدند و شهرداری تهران را گرفتند و به دنبال آن ریاستجمهوری را، اما هرگز کسی نام و نشانی از اعضای مسئول این تشکل و سمت آنها در این جمعیت نشنید. هیچ کنگرهای از این جمعیت برگزار نشد و کسی آدرسی از دفتر آنها سراغ نداشت. زمانی با آرم جبهه پایداری آمدند و در مجلس کرسیهایی را به خود اختصاص دادند. اما معلوم نشد دبیرکل آنها کیست، شورای مرکزی آنها چه کسانی هستند، دفترشان کجاست و بالاخره چه کسی پاسخگوی مواضع برگزیدگان این جریان است. متأسفانه این نوع احزاب یا جبهههای یکبار مصرف تنها به کار بهدستگرفتن قدرت میآید، اما جایی برای پاسخگویی باقی نمیگذارد. آخرین سناریو از این دست تشکل گستردهای بود که در انتخابات اخیر ریاستجمهوری با نام جمنا پای به عرصه سیاست گذاشت. یکی، دو جلسه چندهزارنفری هم برگزار کرد و کاندیداهایی را برای مقام ریاستجمهوری پیشنهاد داد. چهرههایی از اعضای کابینه احمدینژاد و شخصیتهایی مانند حداد عادل و زاکانی نیز در میان فعالان آن به چشم میخوردند. سرانجام این تشکل خلقالساعه، که در عمل بخش چشمگیری از اصولگرایان را در بر میگرفت، رئیسی را بهعنوان کاندیدای برتر خود معرفی کرد و انتخابات را به کاندیدای اصلاحطلبان باخت. راقم این سطور در همان ایام جولان و جلوهگری این جریان سیاسی را در سطح رسانهها به کرات پیشبینی کرده بود که بعد از انتخابات، مثل موارد گذشته، کرکره این جمعیت پایین میآید و اثری از آثار دعوتکنندگان و برگزارکنندگان جلسه، تحت نام این تشکل، باقی نمیماند. آنها میروند تا در دورههای دیگر با نام یا تابلوی دیگری خود را به جامعه عرضه کنند. متأسفانه همین اتفاق نیز افتاد و جمنا هم به سرنوشت آبادگران و جبهه پایداری دچار شد؛ تا این سؤال هم بیپاسخ بماند که «جمنا الان کجاست؟» این راهورسم سیاستورزی نیست. اصولگرایان حاضر نیستند به سازوکار مسئولانه و حرفهای سیاستورزی روی آورند. تنها تشکلی که در یک قضاوت منصفانه به این وظیفه عمل کرده است، حزب مؤتلفه است که متأسفانه فاقد جذابیت لازم برای رهبری جریان اصولگرایان در میان آنهاست. اما این جریان بدون تندادن به سازوکار رقابت رسمی سیاسی و بدون تشکیل احزاب فعال و کارآمد، باز هم به کار تشکیل تشکلهای مقطعی و یکبار مصرف خواهد زد که هیچگاه پاسخگوی شکست یا پیروزی خود نخواهد بود. در غیاب فعالیت سیاسی حرفهای و تمام وقت حزبی، اصولگرایان یا باید به امدادهای غیبی چشم بدوزند که به طریقی محبت آنها به دل مردم بیفتد، یا تنها باید به کار تخریب ناجوانمردانه رقیب بپردازند یا چشم امید به هواداران خود در هیئتهای نظارت بدوزند. تیمی که در زمین تن به بازی حرفهای ندهد راهی جز خطاکردن ندارد.
منبع: روزنامه شرق
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
آخرین اخبار