ایندرجیت پارمار، استاد سیاست بین‌الملل:

ترامپ با کاسب‌ها کار می‌کند

بنیادها زمانی تاسیس شدند که نهادهای مجریه فدرال و خودآگاهی ملی در آمریکا ضعیف و تک‌تک ایالت‌ها قدرتمند بودند.
کد خبر: ۱۷۶۱۲۰
تاریخ انتشار: ۰۴ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۰

در طول تاریخ نمونه‌های فراوانی را می‌توان دید که قدرت‌های منطقه‌ای یا بین‌المللی برای بسط دامنه سلطه خود، به‌ویژه وقتی امکان کشورگشایی نظامی نداشته‌اند، ابزارهای نرم‌تری را برای رخنه در کشورهای دیگر به کار گرفته‌اند. این ابزارها در طول زمان متحول شده‌اند و پابه‌پای گسترش و تعمیق ابزارهای فنی و فناورانه، شکل و شمایل جدیدی به خود گرفته‌اند. این شکل‌های جدیدتر رخنه شاید خوش‌خیم‌تر به نظر بیایند و برخی مواردش در نگاه اول حتی بشردوستانه تلقی شوند. همچنین شاید تشخیص مصادیق چنین برنامه‌ای در زمان حال، کار ساده‌ای نباشد و در برخی موارد برچسب نظریه توطئه بخورد. اما تجربه تاریخی می‌تواند تا حدی راهنمای رمزگشایی از چنین پروژه‌هایی باشد. یک نمونه عمیق از این برنامه‌ها را ایندرجیت پارمار، استاد سیاست بین‌الملل سیتی‌یونیورسیتی لندن، در کتاب «بنیادهای قرن آمریکا» بررسی کرده است. این کتاب که در سال ۲۰۱۲ توسط انتشارات دانشگاه کلمبیا منتشر شد، تاریخچه شکل‌گیری و اثرگذاری بنیادهای ثلاثه فورد، راکفلر و کارنگی بر سیاست خارجی ایالات‌متحده را شرح می‌دهد: کارآفرین‌های بزرگ ایالات متحده، مبالغی کلان را وقف تشکیل صندوق‌های بشردوست و خیریه‌ای کردند که دامنه نفوذ آنها به تدریج از سیاست‌داخلی ایالات‌متحده به سیاست بین‌الملل هم کشیده شد تا بازوی دیپلماسی عمومی حکومت آمریکا باشند که زمینه‌سازی‌های لازم را برای بسط نفوذ حکومت آمریکا فراهم کنند و حتی گاهی اوقات دستورکار سیاست‌خارجی مطلوب خود را از طریق نرم سیاسی به کاخ‌سفید تحمیل کنند.

به گزارش صدای ایران این بنگاه‌های غیرانتفاعی (و نمونه‌های متاخرشان) که سود مستقیمی برای هیات‌‌مدیره یا مدیرعاملان خود ندارند، در چارچوب قانونی ایالات‌متحده به ابزار مشروعی برای لابی‌گری سطح‌بالا در حکومت آمریکا تبدیل شده‌اند و به یک تعبیر دولت در سایه آن کشور را شکل داده‌اند. پارمار با سه موردکاوی عمیق از نقش آن بنیادهای ثلاثه در کشورهای اندونزی و نیجریه و شیلی، نتایج فاجعه‌بار تلاش آنها برای تجویز و پیاده‌سازی نسخه‌های توسعه در آن کشورها را شرح می‌دهد. برای بررسی زوایای مختلف این اثر، با ایندرجیت پارمار گفت‌وگو کرده‌ایم. متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

سوژه اصلی کتاب شما چیست؟
این کتاب، قدرت بنیادهای بنگاهی بزرگ آمریکا را در بازه ابتدای قرن بیستم تا سال ۲۰۱۰ بررسی می‌کند. در این کتاب، نقش‌ها و اثرگذاری بنیادهای فورد، کارنگی و راکفلر در اوج‌گیری هژمونی جهانی ایالات‌متحده را بررسی کرده‌ام.
کارکرد اصلی این بنیادها چه بوده است؟
بنیادها زمانی تاسیس شدند که نهادهای مجریه فدرال و خودآگاهی ملی در آمریکا ضعیف و تک‌تک ایالت‌ها قدرتمند بودند. این بنیادها به «ملی‌سازی» جامعه آمریکا کمک کردند. امروزه نیز به دنبال هدفی مشابه در سطح جهانی‌اند. هدف این بنیادها، پیاده‌سازی پروژه هژمونیک جهانی‌سازی در برابر آن میل انزواطلبانه‌ای است که در آمریکا ریشه دارد. همین پروژه بود که پس از نپیوستن ایالات‌متحده به جامعه ملل بعد از جنگ جهانی اول، قوام یافت.
بنیادها از چه طریقی توانستند این کارکرد خود را پیاده کنند؟
استدلال من این است که این بنگاه‌ها، اثرگذاری فوق‌العاده زیادی در این ‌گذار بزرگ قدرت داشته‌اند. فناوری قدرت اصلی آنها هم «شبکه‌های دانش‌محور نخبگان» بوده است. بنیادها دائما دست‌اندرکار خلق چنین شبکه‌هایی هستند که دانشگاه، نخبگان تجاری و مالی، رهبران دو حزب سیاسی اصلی، وزارت‌خارجه و بنگاه‌های رسانه‌ای را در بر می‌گیرند.
درباره این بنیادها (و نمونه‌های مشابه‌شان) اطلاعات زیادی در دست است. چه نقطه مبهمی در عملکرد آنها وجود دارد که شما سعی در روشن‌سازی آن داشته‌اید؟
چهار مشخصه یا افسانه درباره این بنگاه‌ها رایج است که در این کتاب سعی کرده‌ام آنها را واکاوی کنم؛ افسانه «غیردولتی» بودن که با ذهنیت دولت‌گرای امنای این بنیادها و ارتباطات حکومتی‌شان تضاد دارد، افسانه «غیرسیاسی» بودن که با پیوندهای بنیادها با هر دو حزب سیاسی اصلی آمریکا تضاد دارد، افسانه «غیرتجاری» بودن که در تضاد با این حقیقت است که امنای بنیادها، مدیران بنگاه‌های مختلفند و افسانه «علمی-غیرایدئولوژیک» بودن درحالی‌که تعلق خاطر آنها به ایده آمریکاگرایی به‌عنوان بین‌الملل‌گرایی لیبرال و ترویج آن جور درنمی‌آید.
پس این بنیادها در چارچوب قانون‌های مربوطه مستقل از دولت آمریکا هستند ولی عملا با دولت نسبت دارند. این نسبت چیست؟
یک تعبیر آن است که این سازمان‌ها، «فرادولت» هستند. آنها مدعی نمایندگی «ملت حقیقی» می‌شدند. فرادولت‌ها با فعالیت در خارج از کانال‌های جاافتاده نظام حزبی و سیاست‌ورزی انتخاباتی، ترجیح می‌دهند اقتدار قوه مجریه فدرال را در داخل آمریکا به حوزه‌هایی مانند حقوق کارگران، سلامت و ایمنی شغلی، پاکسازی زاغه‌ها، بهداشت عمومی و امثال آن بسط دهند.
کارکرد فراملی این بنیادها چه بوده است؟
آن شبکه‌های نخبگان مستقر در ایالات‌متحده که درهم‌تنیده با وزارت خارجه‌اند، در عرصه بین‌المللی بسط یافتند تا قدرت‌های بزرگ غربی را زیر چتر خود بیاورند. پس از جنگ جهانی دوم نیز معماری نظم لیبرال به رهبری ایالات‌متحده را طراحی کردند؛ سازمان ملل متحد، صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، طرح مارشال، ناتو، جامعه اروپایی، گات و بعدتر سازمان تجارت جهانی.
در مصاحبه دیگری، یک پژوهشگر حقوق‌بشر می‌گفت که «غرب» تعریف دقیقی نیست ولی اگر معنایی متعارف برای کشورهای غربی بپذیریم، آیا شبکه‌سازی این بنیادها محدود به آن کشورها بوده است؟
آن شبکه‌ها اکنون قدرت‌های به‌اصطلاح نوظهور (به‌ویژه برزیل، هند و چین) را هم تحت چتر خود آورده‌اند و در قالب یک اقتصاد سرمایه‌داری جهانی، نخبگان این قدرت‌ها را نیز در خود ادغام کرده‌اند.
درباره کارکرد که یک سطح بالادستی از عملکرد است صحبت شد. نقش این بنیادها به معنای کارکرد پایین‌دستی یا عملیاتی آنها چه بوده است؟
به طور کلی می‌توان چند نقش مهم را برای این بنیادها برشمرد. اول، سیاست‌گذاری و ظرفیت‌سازی برای پژوهش‌هایی است که سیاست‌گذاری‌های دولت آمریکا را شکل می‌دهند. دوم، بسیج افکار نخبگان است تا پشتوانه‌ای برای آن سیاست‌گذاری‌ها فراهم شود. سوم، خلق سازمان‌های بین‌المللی رسمی و غیررسمی است که نفوذ و هژمونی آمریکا از طریق آنها اعمال می‌شود. چهارم، مداخله‌های مستقیم خارجی با هماهنگی دولت ایالات‌متحده برای ترویج ایده‌ها، ارزش‌ها و روش‌های آمریکایی در زمینه استراتژی‌های توسعه اقتصادی است. نقش آخر هم ترویج جهانی‌سازی نئولیبرال و استراتژی‌های ترویج دموکراسی در دوران پس از جنگ سرد است.
شما در کتاب و همین صحبت به ارتباط‌گیری بنیادها با پژوهشگران اشاره کرده‌اید. آیا بنیادها تلاش کرده‌اند سمت‌وسوی پژوهش‌ها را به میل خود منحرف کنند؟
من هیچ‌گونه شواهدی برای دفاع از این ادعا نیافته‌ام که بنیادها مرتکب گول زدن یا اغوای پژوهشگران یا دستکاری نتایج بوده‌اند. اما به‌واسطه قدرت مالی و شبکه‌ای که دارند، به تعبیر یک محقق کافی است ذهنیت‌شان را نشان بدهند تا دنیای دانشگاهیان به سمت گستره فکری آنها بشتابد.
طبعا سوالی که پیش می‌آید این است که مشکل چنین تلاش‌هایی چیست؟ تلاش یک کشور قدرتمندتر برای مساعدت به کشورهای ضعیف‌تر از طریق اقناع عقلایی آنها برای به‌کارگیری روش‌های پیشنهادی‌اش، چه ایرادی دارد؟
هر ملتی، آرزوها و خیال‌های خاص خود را دارد که می‌خواهد با اعمال حق حاکمیت خود، جامعه‌ای مبتنی ‌بر ایده‌های خودش بسازد. اما این پروژه‌ها دنبال خلق شکل خاصی از نخبگان اقتصادی، سیاسی و دانشگاهی‌اند، یعنی یک نوع مهندسی اجتماعی تا آن ملت‌ها به صورتی توسعه یابند که بیشتر در نظم بین‌المللی ادغام شوند. نگاهی بالا به پایین در این پروژه‌ها وجود دارد که با کشورهای هدف به‌مثابه یک آزمایشگاه برخورد می‌کند. با این روش، آینده ملت هدف به دست قدرت‌هایی سپرده می‌شود که شکل معین و خاصی از توسعه را تجویز می‌کنند. این شکل معین برای آن قدرت مفید است اما برای مردم عادی آن کشور شاید مفید نباشد که معمولا هم نیست و مثال‌هایش را در اندونزی، نیجریه و شیلی بررسی کرده‌ام.
اکنون با نسل جدیدی از بنیادهای بشردوست ازقبیل بنیاد گیتز مواجهیم که مثل همان بنیادهای ثلاثه می‌خواهند مشکلات جهانی را حل کنند و انتظار می‌رود که از خطاهای نسخه‌های پیشین درس گرفته باشند. اینها چه ایرادی دارند؟
به طور کلی، همان مشکل پابرجاست یعنی همان نگاه بالا به پایین در کار است. کسی که مسلح به علم و فناوری باشد، جهان را انگار یک آزمایشگاه و مردمش را سوژه‌های آزمایش‌ می‌بیند و گمان می‌کند هر مسئله‌ای به راه‌حل‌های بلندپروازانه‌ای نیاز دارد که مبتنی‌بر فناوری‌های پیشرفته‌اند.
پس از ۸‌سال زمامداری دموکرات‌ها، اکنون ترامپ به ریاست‌جمهوری رسیده است. آیا موافقید که بنا به جنس حرف‌هایش، ترامپ چندان میانه‌ای با آن شبکه‌های دانش‌محور کارشناسان ندارد؟
از سال ۱۹۴۵ تا به امروز، رییس‌جمهور ترامپ اولین ساکن کاخ‌سفید است که می‌خواهد آن نظم لیبرال و عملا آن شبکه‌های دانش‌محور نخبگان را به چالش بکشد. او آن شبکه‌ها و تشکیلات سیاسی را که در تاروپودشان قرار دارد با برچسب کارشناسان جعلی، اخبار جعلی و امثالش می‌نوازد.
شبکه‌های تشکیل‌شده توسط بنیادها، چه واکنشی به ترامپ نشان داده‌اند؟
آن شبکه‌ها قوی مانده‌اند و بخش مهمی از دستورکار ترامپ را مهار و معکوس کرده‌اند. به‌عنوان مثال، ناتو همچنان قدرتمند است و به مرزهای روسیه نزدیک‌تر شده، ایالات‌متحده حضور نظامی‌اش را در آسیای شرقی و اطراف کره شمالی و چین تقویت کرده است، معاهدات امنیتی‌اش با ژاپن و کره جنوبی را تحکیم کرده، مداخله نظامی در خاورمیانه دارد و گویا برنامه تغییر رژیم در سوریه را در سر دارد. حمایت از جنگ سعودی در یمن که دست‌کمی از قتل‌عام ندارد هم بماند.
این نگاه میلیتاریستی، چه حامیانی در دولت آقای ترامپ دارد؟
ژنرال ماتیس، ژنرال کلی و ژنرال مک‌مستر، نمایندگان قدرتمندی برای بخش نظامی آن اجماع نخبگانند که پس از ۱۹۴۵ شکل گرفت. با اینکه نگرش کاسب‌کارانه ایالات‌متحده به سیستم بین‌المللی پررنگ‌تر شده است، این افراد نقش‌های کلیدی در محدودسازی و مهار دستورکار ترامپ بازی کرده‌اند که شعار «اول آمریکا» را سر داد.
پس از این جهت، اختلاف جدی در حکومتداری آمریکا رخ نداده است؟
ظاهرا روشن است که بخش مهمی از نخبگان کلیدی، حتی اگر معتقد باشند که سبک شخصی ترامپ موجب بی‌آبرویی قدرت آمریکا می‌شود، عمدتا حامی رویکرد کلی و اقدامات او هستند.
بنیادهایی که شما بررسی کرده‌اید، عمدتا به سمت حزب دموکرات میل دارند. نسبت ترامپ با این بنیادها و بنیادهای رقیب چگونه است؟
خب این هم روشن است که ترامپ اولین رییس‌جمهور ایالات‌متحده است که پیوندی با اندیشکده‌ها و سازمان‌های برنامه‌ریزی سیاستگذاری در ساحل شرقی ایالات متحده، یعنی موسساتی مانند شورای روابط خارجی یا بروکینگز، ندارد. پیوند اصلی او با کاسب‌کاران هم‌قطار خودش است، گرچه دولت او به بنیاد هریتج نزدیک است. بنیاد هریتج یک گروه محافظه‌کار راست‌گرای افراطی است که در دوره ریگان برجسته شد. این بنیاد یک اندیشکده ملی‌گرای محافظه‌کار و نزدیک به حزب جمهوریخواه است و لذا نگرش واقع‌گرایانه به قدرت جهانی ایالات‌متحده دارد.
دلالت این نگرش چیست؟
این نگرش یعنی شک و تردید نسبت به نهادهای بین‌المللی اما درعین‌حال تعهد به نمایش قدرت آمریکا برای دفاع و پیشبرد «منافع حیاتی» این کشور. سیاست‌خارجی دولت ترامپ، متعلق به سنت قدیمی جمهوریخواهان است و تا حد زیادی با تشکیلات مستقر در ساحل شرقی این کشور هم‌راستاست که بنیادهای بزرگ آمریکایی را هم شامل می‌شود.
پرسش آخر اینکه، اکنون بنیادهایی از جنس همان بنیادهای آمریکایی در کشورهای مختلف شروع به فعالیت کرده‌اند. آیا این پدیده، قدرت بنیادهای آمریکایی یا هژمونی خود حکومت آمریکا را به چالش نمی‌کشد؟
بنیادهای بشردوست و اندیشکده‌های مربوطه، در سراسر دنیا سر بر آورده‌اند که با برخی از آنها در چین و تا حدی هم هند آشنا هستم. بنا به مشاهدات من، بنگاه‌هایی شبیه همان‌هایی که حامی بنیادهای آمریکایی بوده‌اند، حجم پول هنگفتی را سرازیر آنها کرده‌اند. این بودجه، همراه با بودجه‌های اهدایی بنگاه‌های محلی و غالبا با کمک‌های دولتی، موسسات فکری راه انداخته است که می‌خواهد یک‌نوع «آگاهی نخبگانی جهانی» ایجاد کند که به‌واقع بخشی از همان نظمی است که رهبری آن به عهده آمریکاست. پس به نظرم چالشی علیه آن نظم رخ نمی‌دهد، بلکه فقط نهادهای حامی آن توزیع شده و شیوع پیدا کرده‌اند. ولی درعین‌حال شاهد شکل‌گیری بنیادهای شهروندی هم هستیم که شاید قدری از پول‌شان را از بنگاه‌ها و شرکت‌ها بگیرند، اما عمده بودجه‌شان از طریق دسته‌جمعی یعنی مبالغ کوچک اهداشده توسط طیف گسترده‌ای از مردم تامین می‌شود. اینها شاید بتوانند چالشی علیه آن نظم باشند.

 

وقایع اتفاقیه/

نظر شما
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار