هاشمی در پاکی مالی به سر برد / دلیل اصلی رد صلاحیت هاشمی در انتخابات چه بود؟
«آیتالله هاشمی یکی از سیاستمداران برجسته کشور و جهان بود و در پاکی مالی به سر میبرد و پولهایی که قبل از پیروزی انقلاب به دست آورد حاصل کار خودش بود. وی در جریان اجرای حکم حسنعلی منصور شرکت نداشت». اینها بخشی از سخنان اسدالله بادامچیان است که سابقه آشنایی ۵۰ ساله با مرحوم آیتالله هاشمی دارد.
به گزارش صدای ایران، عضو برجسته حزب مؤتلفه اسلامی معتقد است هر کس آنچه را که از آقای هاشمی میداند بگوید و سعی کنیم هاشمی را مصادره نکنیم. وی با اشاره به مواضع اصولگرایان در سالهای اخیر معتقد است ما فاصله نگرفتیم و معتقدیم کسانی که مبارزه میکنند سلیقههای گوناگون دارند: «هیچ وقت با آقای هاشمی اختلافی در اصل نظام جمهوری اسلامی نداشتیم و مؤتلفه با اختلاف سلیقه با هاشمی در ارتباط و به او احترام میگذاشت».
چگونه با آیتالله هاشمی آشنا شدید؟
اولین آشنایی من با آقای هاشمی مربوط به سال ۴۰ و ۴۱ است که کاری تحقیقاتی با مرحوم آیتالله بهشتی در مورد حکومت و معارف اسلامی انجام میدادیم. با ایشان که آشنا شدم یکی از کسانی که با وی کار میکردند مرحوم آیتالله هاشمی بود. با اینکه در آن زمان طلبه بودند اما طلبهای فاضل، فعال و پرکار بود.
ایشان عضو روحانیت مؤتلفه اسلامی بود و سپس در نهضت امام از سال ۴۱ با آقای هاشمی آشنایی بیشتر یافته و همکاری کردم. در سال ۱۳۴۲ همراهی و همکاری جدی در حزب مؤتلفه اسلامی با یکدیگر داشتیم و در سال ۴۳ دستگیر شدیم. در زندان قزل قلعه با هم بودیم. ایشان در بال راست قلعه بودند و ما در بال چپ قلعه قرار داشتیم. بعد از مدتی ایشان را به بند عمومی آوردند و این آشنایی تا پایان عمرشان ادامه داشت.
آیا از زمان زندان خاطرهای دارید؟
در زندان همبند نبودیم، اما به دلیل اینکه پروندهمان مربوط به مبارزات مؤتلفه و جریان حسنعلی منصور میشد در یک زندان قرار داشتیم. به خاطر دارم وقتی ایشان را برای هواخوری به محوطه آورده بودند، سمت دیگر حیاط زندان بودم و مشاهده کردم با توجه به شکنجههای سنگینی که به او داده بودند، حتی استخوان پایش پیدا شده و در هنگام راه رفتن با مشکل مواجه بود. از همان فاصلهای که داشتیم – با توجه به کتابی که درباره فلسطین نوشته بودند- گفتم از این به بعد بهتر مینویسید، چون نوع شکنجههای صهیونسیتی و ساواک را بهتر لمس کردید. ایشان خندید و بعد از آزادی از زندان نسبت به این نوع از رفتار با هم صحبت کردیم و در مبارزه با طاغوت همراهی جدی داشتیم.
مطلبی را بعد از فوت ایشان مبنی بر اینکه در جریان ترور حسنعلی منصور اسلحه را آقای هاشمی داده بیان کردید اما آقای محمد هاشمی و دفتر آیتالله هاشمی تکذیب کردند و دفتر مرکز اسناد انقلاب فیلمی منتشر کرد و اعلام کرد که این امر صحت ندارد. چند بار هم که از خود آقای هاشمی این موضوع پرسیده شده، رد کردند. دلیل این اظهارات شما چه بود؟
چند نکته وجود دارد. اولاً مسأله حسنعلی منصور ترور نبود، لذا کار یاران ما تروریسم نبود و شهید بخارایی و شهید امانی تروریست نیستند. مفهوم ترور در اسلام که معادلش «فتک» است یعنی قتل ناجوانمردانه. قتل و کشتار در اسلام مذموم است چرا که وقتی فردی کشته شود، یک نفر کشته نشده و نسل او هم منقطع میشود، بنابراین یک مجموعه را قاتل از بین میبرد. مسأله دیگر «قصاص» قاتل است و در قرآن در رابطه با قصاص آن را یک زندگی میداند زیرا زندگی انسانها را از قتل نجات میدهد. ترور و فتک جز در هنگام ضروری و با اذن کسی که بتواند از لحاظ شرعی این اذن را دهد جایز نیست. مسأله دیگر اعدام انقلابی است که همه جای دنیا در حقوق بینالملل و حقوق خصوص آن را قبول دارند، مبنی بر اینکه اگر اشغالگری به کشوری تجاوز یا آن را اشغال کند، اگر او را بکشند، قتل، فتک و قصاص محسوب نمیشود، بلکه اعدام انقلابی است.
مسأله دیگر که فراتر از این مسائل قرار دارد «اجرای حکم الهی» است. اگر حاکم شرع و مجتهد واجد شرایط، کسی را واجبالقتل بداند، با حکم او این حکم خدا اجرا میشود و اجراکنندگان آن مشمول حکم تروریست یا اعدامکننده نیستند زیرا مجری حکم الهی هستند. بنابراین مرحوم شهید امانی، نیکنژاد، هرندی، اندرزگو و عزیزانی که علیه منصور اقدام کردند چون اذن مهدورالدم بودن منصور و شاه را از مرحوم آیتالله العظمی میلانی با تأیید آیات شهید مطهری و شهید بهشتی داشتند، حکم خدا را اجرا کردند، اما مرحوم آقای هاشمی در این ماجرا شرکت نداشت.
آنچه عرض کردم این بود: اسلحهای که منصور با آن به درک واصل و حکم الهی به وسیله بخارایی انجام شد را آقای هاشمی از مرحوم تولیت قم گرفته بود و توسط آقای حاج توکلی بینا که در قید حیات هستند به آقای امانی داده شد. ابتدا آقای هاشمی این اسلحه را که بسیار نو و جالب بود به شهید عراقی داد و او آن را به حاج صادق امانی داد و آقای امانی اسلحه را قبول نکرد.
آقای امانی گفتند حضرت امام در هنگامی که ما در مؤتلفه اسلامی، جواز شرعی تأسیس سازمان جهاد مسلحانه مؤتلفه را که بر مبنای مبانی شرعی، اسلامی و تقوا شکل گرفت خواستیم، فرمودند به شرط اینکه از کسی اسلحه نگیرید یا اسلحه بخرید یا بسازید، چرا که امام میخواستند وابستگی پدید نیاید. در این راستا آقای عراقی آن اسلحه را به آقای هاشمی برگرداند و گفت امام فرمودند از کسی اسلحه نگیریم. آقای هاشمی هم اسلحه را به تولیت داد و آقای تولیت علت را پرسید. آقای هاشمی شرح داد که امام اجازه گرفتن اسلحه را بدون خرید نداده است. مرحوم تولیت گفت من اسلحه را به شما میفروشم و اسلحه را به همراه یک سلاح کمری دیگر به آقای هاشمی فروخت تا آن را به آقای امانی بدهد. نمیدانم آقای هاشمی پولش را به تولیت داد یا او نگرفت که به نظرم بعید میرسد تولیت پولش را گرفته باشد. بعد آقای هاشمی این دو اسلحه را توسط حاج ابوالفضل توکلی بینا به شهید امانی داد و گفت رعایت نظر امام شد و آنها را من خریدهام و دارم به شما میدهم. آقای توکلی بینا اظهار داشتند که اسلحه را از تولیت نگرفتند و خود چند اسلحه دارم...
توکلی بینا بعد از فوت آقای هاشمی همین موضوع را تأکید کردند و علت اینکه او قبل از فوت نگفت برای این است که آقای هاشمی نمیخواست در این مورد حرفی بزند و ما را منع کرده بودند و حتی طی دیداری که جمعی از مؤتلفه با آیتالله هاشمی داشتیم، مرحوم حاج حیدری به او گفت اسلحه جریان منصور را شما دادید که ایشان خندید گفت بله اما شما حق ندارید تا من زندهام بگویید. آقای هاشمی به خاطر موقعیت جهانی که داشت، مایل نبود قبل از فوتشان این مسأله بیان شود و ما تا زمان حیاتشان نگفتیم.
اینکه آقای محمد هاشمی این موضوع را رد کردند، چون آن زمان در این موقعیت نبودند که اطلاع لازم را از ماجرا داشته باشند. نظرشان را مطرح کردند و من با اظهارنظر هیچکس مخالف نیستم و آنچه که واقعیت دارد را بیان کردم.
نقش آیتالله هاشمی پیش از انقلاب اسلامی و در جریان مبارزات چه بود؟
آقای هاشمی آدم چندوجهی بود و این چندوجهی بودن وی را متمایز میکرد. ایشان روحانی پرکار، مطلع، فاضل و مفسر قرآن هم بود، گرچه نرسید تفسیر قرآن خود را منتشر کند اما در فیشبرداریها و بررسیهایی که داشت، در کار تفسیر قرآن قدم گذاشته بود و نگاههای ویژه داشت.
همچنین یکی از سیاستمداران برجسته کشور و جهان و یک مبارز فعال قوی بود که از آغاز نهضت امام وارد صحنه مبارزه شد و در مبارزه تنها به بعد سیاسی اکتفا نکرد و در جهاد فرهنگی و تبلیغی مسلحانه هم دست داشته است.
علت دستگیری آیتالله هاشمی رفسنجانی در سال ۴۳ مربوط به اجرای حکم الهی علیه منصور بود و در سال ۵۳ که باز ایشان و مرا دستگیر کردند برای ارتباط با سازمان مجاهدین خلق آن زمان که بعداً منافق شدند، بود. در کنار این فعالیتها یک مبارز فرهنگی هم بودند و از چهرههای برجسته این حوزه به شمار میآمد. در کنار همه این مسائل یک دولتمرد فعال قوی و همچنین یک خطیب و نویسنده توانا بود که انصافاً خطبههای ایشان بسیار قوی بود و یک تحلیلگر بسیار قدرتمند و ناطق برجستهای بود که موج ایجاد میکرد.
در دنیا اکثراً و درجمهوری اسلامی بعضاً کسانی که به حکومت میرسند سوءاستفادههای مالی میکنند اما آقای هاشمی در پاکی مالی به سر برد و پولهایی که قبل از پیروزی انقلاب به دست آورد حاصل کار خودش بود. بعد از اینکه در زمان رژیم شاه ممنوعالمنبر شد و درآمد دیگری نداشت و تمایلی هم به استفاده از وجوهات شرعی نداشت، آقای توکلی و چند نفر از رفقای ایشان او را در کار ساخت و ساز و خرید و فروش ساختمان وارد کردند و به دلیل اینکه آدم بااستعدادی بود به سرعت در این زمینه دارای درآمد شد و در سالهای ۵۳ تا ۵۷ زندان بود رفقایش با سرمایه او زمینهایی خریدند. آقای هاشمی بعد از انقلاب بخشی از زمینهایی را که خریداری کرده بود به طلاب واگذار کرد، یعنی در دوران مسؤولیت و در دورههای گوناگون غیر از آن چیزی که از طریق کسب حلال به دست آورده بود منبعی دیگری نداشت و به هیچ وجه اهل سوءاستفاده نبود و این از افتخارات نظام جمهوری اسلامی است که افرادی در رأس قدرت هستند هیچگونه سوءاستفادهای از بیتالمال نمیکنند و حتی اموال قبل از قدرت را هم به افراد نیازمند واگذار میکنند.
یک روز در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودیم که در آن زمان مقام معظم رهبری دبیرکل بودند. بحث مشکلات مالی حزب مطرح شد. آیتالله هاشمی خندید و گفت: «بخشکی شانس. آن زمانی که مبارز بودیم یا در زندان قرار داشتیم یا باید به دنبال پول میرفتیم و از این و آن کمک جمعآوری میکردیم. حالا هم که به حکومت رسیدهایم برای یک حزبی که به درد حکومت میخورد باز باید به دنبال پول جمع کردن از مردم باشیم». بعد به شوخی بیان کرد: «این کشکول کی از روی دوش ما پایین گذاشته میشود». معمولاً وقتی انسان به قدرت میرسد سه چیز را مبنی بر برآوردن شهوات، مقام و پول دنبال میکند اما میبینیم که امام خمینی آن مختصر زمینی را که از ارث پدری داشتند، بخشیدند یا آقای هاشمی و برخی دیگر چنین رفتاری داشتند. در میان یاران امام در حزب مؤتلفه در طول این ۵۴ سال یک نفر را سراغ ندارید اهل خلاف مالی باشد و در این روزگاری که حقوق نجومی میگیرند و حق خود میدانند، میبینیم که مؤتلفهایها حقوق خود را در هر جا که زحمت میکشند، میگیرند و به همان اکتفا دارند و برخی هم هستند که مجانی کار میکنند.
چه اتفاقی افتاد که مؤتلفه در زمان تخریبها و توهینهایی که در چند سال پایانی عمر مرحوم نسبت به آیتالله هاشمی ابراز میشد، حمایتی از ایشان نکرد؟
ارتباط مؤتلفه به ویژه شخص بنده همیشه با آیتالله هاشمی حفظ بود و همواره با ایشان ارتباط صمیمانه داشتم. در دیدارهای صمیمانه اینگونه نبود که تنها مطالب خوشایند بگوییم، بلکه مانند دو برادر با هم مسائل را در میان میگذاشتیم و گاهی هم انتقادهای جدی داشتیم. رابطه مؤتلفه با ایشان همینگونه بود و گاهی مرحوم عسگراولادی هم تذکرات بسیار جدی به ایشان میداد یا آقای حبیبی یک بار سخت مطالب را گفتند اما نه آقای هاشمی بدش میآمد و نه رابطه ما به هم میخورد و به همین دلیل بود که ما احترام آقای هاشمی را همواره داشتیم.
نسبت به دفاع از آقای هاشمی، نه به او بلکه نسبت به هر فرد دیگری، هنوز هم اگر کسی به گروههایی که از نظر تفکری با آنها همراه نیستیم بخواهد تندی و جسارت داشته باشد از آن نمیگذریم. ما همه در یک کشور داریم با هم زندگی میکنیم. مردم هر جامعه دارای افکار مختلف هستند و اینکه خیال کنیم همه باید دارای یک سلیقه باشند امکانپذیر نیست. اگر فرضاً ممکن شود جامعه مردمی پدید نمیآید. اگر قبول داریم که انسانها متفاوت آفریده شدهاند، باید احترام به یکدیگر را حفظ و اختلافات با ادب و منطق مطرح شود.
متأسفانه گروههایی هستند از اصلاحطلبان و غیر آنها که اگر نشریاتشان را مشاهده کنیم میبینیم که مواضع و نظریات آنها همراه توهین و اهانت است. با یکدیگر ستیز دارند و به دنبال متهم کردن و مچگیری هستند. مؤتلفه اهل این کارها نیست. درست است که در برخی مواضع به ویژه در سالهای اخیر با هم اختلاف مواضع پیدا کرده بودیم ولی احترام همدیگر را حفظ میکردیم.
این روزها احمدینژاد اظهاراتی را علیه قوه قضاییه مطرح کرد. مؤتلفه این مواضع آقای احمدینژاد و رئیس دولت اصلاحات و گروههای اصلاحطلب و برخی افراطیها را قبول ندارد ولی برخورد نمیکند. او فردی است که دارد حرفهایش را میزند و انقلاب استوارتر از این است که از چنین حرفهایی آسیب ببیند. البته خوب نیست که انسان اینگونه حرف بزند و ما تذکر میدهیم اما دعوا نمیکنیم. اگر بخواهیم موضع مخالف داشته باشیم موضع متین و صحیح خواهیم داشت. به دنبال اعتدال انقلابی نه اعتدال لیبرالی هستیم و از افراطگری پرهیز داریم. همیشه رابطهمان با آیتالله هاشمی احترامآمیز بوده و هنگامی هم که ایشان از دنیا رفتند همین موضع را دنبال کردیم و از ایشان تجلیل کرده و بیانیه صادر کردیم و در مراسم تشییع و هفت ایشان شرکت کرده و به دیدار خانوادهشان رفتیم. البته بعضی از افراد خانواده مرحوم هاشمی نسبت به ما خیلی رفتار خوبی نداشتند و برخی هم رفتار احترامآمیز داشتند. به هر حال ما احترام همه را داریم و من بارها به فائزه هاشمی تذکر دادهام.
آیتالله هاشمی در سالهای پایانی مواضع متفاوتی گرفت. البته در روزهای آخر عمرش نظریاتش با آن مواضع فرق داشت اما رابطه ما در طول عمر او با ایشان خوب بود و اینکه بخواهیم با نظریات گوناگون به دعوا برخیزیم اهل اینگونه رفتار با گروههای سیاسی نیستیم و معتقدیم انسان میتواند مواضع خود را متین و عاقلانه بیان و مسائل را بیشتر با تفاهم و ادب حل کند.
از چه زمانی اصولگرایان و مؤتلفه با آیتالله هاشمی که خواستگاه اصولگرایی داشت به اختلاف نظر رسیدند و از یکدیگر فاصله گرفتند؟
ما فاصله نگرفتیم. معتقدیم کسانی که مبارزه میکنند سلیقههای گوناگون دارند. هیچ وقت با ایشان اختلافی در اصل نظام جمهوری اسلامی نداشتیم. زمانی است که با کسی در اصول انقلاب اختلاف پیدا میکنیم، با توجه به اینکه به ارزشهای انقلاب اسلامی باور داریم طبیعتاً با چنین افرادی اختلاف اصولی خواهیم داشت. اما اگر اختلاف اصولی نداشتیم اختلاف در روشهای گوناگون شکل میگیرد و این نکته در بزرگان ما مانند شهید بهشتی و شهید باهنر و آیتالله موسوی اردبیلی هم وجود داشت. به طور مثال در مسائل قضایی، شهید بهشتی و آیتالله موسوی اردبیلی کاملاً با یکدیگر اختلاف سلیقه داشتند. آیتالله بهشتی، مرحوم شهید لاجوردی را کاملاً تأیید میکرد و علت اینکه او دادستانی را پذیرفت و مسؤولیت زندان را به عهده گرفت نظر مرحوم شهید بهشتی بود. شهید رجایی هم قصد داشت لاجوردی را به عنوان وزیر بازرگانی برگزیند ولی مرحوم آیتالله اردبیلی با شهید لاجوردی اختلافات شدید داشت ولی این اختلافات در روشها مانع همکاری آیتالله بهشتی با مرحوم آقای اردبیلی نشد.
آقای هاشمی زمانی نسبت به سازمان مجاهدین خلق خیلی علاقهمند شده بود. یکی از نقاط مثبت ایشان عاطفه و رفتار عاطفیاش بود اما گاهی این خصلت باعث میشد که از بعضی نکات مغفول بماند و در رابطه با سازمان مجاهدین تا مدتی که آنها دچار نفاق شده بودند و به تدریج داشتیم از آن جدا میشدیم ایشان هنوز آن علاقه را داشت تا اینکه با «بهرام آرام» دیدار کرد. آقای هاشمی در آنجا گفت رفتار شما تغییر کرده و نوشتههایتان التقاطی است اما بهرام آرام به جای توجه به تذکر آقای هاشمی، برای تهدید کتش را کنار زد و اسلحهاش را نشان داد. آیتالله هاشمی متوجه شد که آنها با او که این همه با سازمان مجاهدین همراهی و همکاری داشته، رفتار زشت و خشونتآمیز و تهدیدی دارند و از مسیر صحیح مبارزه اسلامی خارج شدهاند، لذا از آنها جدا شد. تا زمانی که آیتالله هاشمی از سازمان مجاهدین جدا نشد نتوانستیم بحث خود را مبنی بر روشن شدن افکار عمومی نسبت به منافقین برای مردم باز کنیم. البته آقای هاشمی برخی مواقع برخورد با سلیقهها را داشت اما چون اصول را قبول داشت و از کسانی بود که در انقلاب رنجهای گوناگون کشیده بود و اصل ولایت فقیه را کاملاً باور داشت و نسبت به مقام معظم رهبری عشق میورزید، هیچوقت از خط ولایت دور نشد و هم آقا احترام ایشان را حفظ میکردند و هم او هر وقت مقام معظم رهبری مسألهای را حکم میدادند همان را عمل میکرد. بارها در مجمع تشخیص مصلحت نظام مطرح کردند که این نظر ولایت است و باید رعایت شود.
بنابراین در روابط ما با مرحوم هاشمی و سایر مبارزان همیشه احترامها حفظ شده اما اختلاف سلیقه و نظر هم داشتهایم. به طور مثال بنده به ایشان بارها گفتم که در شأنتان نیست که این حملاتی که به شما میشود را شخصاً پاسخ دهید. دیگران جواب خواهند داد اما برخی در آن طرف زرنگی میکردند و آقای هاشمی عصبانی میشد و در برخی موارد برخورد تند میکرد و طرف مقابل هم کار تخریبی انجام میداد.
دلیل این تخریبها نسبت به آیتالله هاشمی را چه میدانید؟
ما دو جریان در انقلاب اسلامی هستیم. جریانی معتقد است که انقلاب اسلامی را باید با مبانی بینش ارزشی و اسلامی پیش برد و جریان دیگر آن بینش است که جامعه را به راهی کشاند که درها را به روی ارزشهای بیگانه از اسلام و بلکه ضد اسلام میگشاید. مرحوم آیتالله شهید بهشتی در نامه اسفند ۵۹ به امام و آیتالله هاشمی رفسنجانی در نامه بهمن ۵۹ به امام، این دو جریان را شرح میدهند. آیتالله بهشتی میگوید جریان دیگر به اسلام و نظام علاقهمند است اما مشی لیبرالی دارد. به این علت است که امروزه بحث اصلاحطلب و اصولگرا وجود دارد با اینکه هر دو جریان مسلمانند. اگر فرقی بین اصول اسلامی در این دو جریان نیست پس چرا اصلاحطلبها خود را اصلاحطلب میدانند؟ میتواند بگویند که جریان اصولگرای اصلاحطلب اسلامی هستیم اما مشکل اینجاست که در این دو جریان یک جریانش آن تفکر خالص را ندارد. به نوشته دکتر بهشتی «بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و تعبد در برابر کتاب و سنت را ندارند».
مهندس بازرگان یک فرد مسلمان و بسیار محترم بود اما طبعاً تفکر بازرگان در اداره کشور متفاوت بود. در رابطه با ارتباط با آمریکا و شاه و سلطنت حتی به پاریس رفت و نزد امام بیان کرد که شاه باید بماند و سلطنت کند و من نخستوزیر شوم و شما به قم رفته و مرجعیت داشته باشید. امام فرمود شاه باید برود و کارش تمام است و آمریکا هم هیچ غلطی نمیتواند بکند و باید انقلاب به ثمر برسد. او قبول نکرد و خواست با امام مباحثه کند، امام فرمود اعلامیه نفی سلطنت را بدهید تا ملاقات دوم را با شما داشته باشم. بازرگان بیانیه نداد و امام هم به او دیدار نداد و بازرگان به ایران آمد.
پس دو جریان است؛ یک جریان امام و بینش و روش او و دوم بینش بازرگان و روش و سیاستهای او و همدستانش. بهتر است بگوییم یک جریان، جریان مهندس بازرگان مسلمان نمازخوان و روزهگیر است. یک جریان دیگر بهشتی و لاجوردی که مسلمان متعهد به فقه و اسلام در همه زمینهها هستند ولی از نظر سیاسی دو جبهه هستند که از نظر روش و اصول با هم برخورد دارند.
در این دو جبهه که امروز به نام اصلاحطلب و اصولگرا است، میبینید که هر کدام به صورت طیف، اضلاع مختلفی دارند. به طور مثال در طیف اصولگرا در جامعه روحانیت مبارز یک تفکر حاکم است و در مجمع روحانیون مبارز یک تفکر دیگر حاکم است.
اما در جمع اصولگرایان باز بین جامعه روحانیت و دوستانی که در تشکلات گوناگون هستند و جبهه متحد اصولگرایان را تشکیل دادهاند تفاوتهای فراوانی در مشی و سلیقه وجود دارد. زمانی احمدینژاد را جزو اصولگرایان به حساب میآوردند. خوب او با مؤتلفه فاصله داشت و از مؤتلفه هیچ استفادهای نکرد و ما هم هیچ نیازی نداریم که کسی از ما استفاده کند، اما در عین حال او در کنار مؤتلفه و اصولگرایان ازجمله ایثارگران، رهپویان و پایداری به حساب میآمد در حالی که بین اینها اختلاف است اما در یک موضع سیاسی با هم یکی میشوند. در بین اصلاحطلبان هم همینطور است. در بین اصلاحطلبان عناصری هستند که دقیقاً در خط آمریکا کار میکنند و مجموعههایی هستند که اصلاحطلباند و ضد آمریکا کار میکنند. عدهای از اصلاحطلبان به آقای هاشمی وقتی منافعشان در تضاد بود گفتند عالیجناب سرخپوش، اما بعد از یک مدت که منافع ایجاب کرد به سمت وی رفتند. خط و مشی هاشمی برخورد با آنها نبود. از این طرف هم اصولگرایان برخی مواضع هاشمی را مطابق با مبانی ارزشی اصولگرایی میدانستند و برخی را هم با اصول و ارزشها منطبق نمیدانستند. مؤتلفه با وجود اختلاف سلیقه با ایشان، ارتباط و احترام وی را داشت، بنابراین افراط و تفریطها در هر دو جناح مشاهده میشود.
اکنون دوران بازنگری است. مجموعه اصولگرایان نسبت به احمدینژاد و برخی دیگر در حال بازنگری هستند و مشکلی هم نیست چرا که دیروز تشخیص میدادند در خط اصول است و امروز او را قبول ندارند. فکر میکنم اصلاحطلبان هم باید بازنگری جدی در خود داشته باشند و حسابشان را روشن کنند. اصلاحطلبان ادعا میکنند که ما روحانی را سرکار آوردیم، اما اینقدر قدرت نداشتند چرا که اگر قدرت داشتند نامزد خود را سر کار میآوردند. امروز به جای اینکه با دولت وقت که این همه به آنها امتیاز داده و با آنها همراهی کرد، هماهنگ باشند، با او دعوا میکنند و این پای همه اصلاحطلبان تمام میشود. اکنون عدهای میگویند از معرفی روحانی و حمایت از او پشیمانیم و عدهای دیگر از اصلاحطلبان میگویند پشیمان نیستیم اما انتقاد جدی داریم، بنابراین همه نیازمند بازنگری جدی هستیم ضمن اینکه جامعه از این دعواها رضایت ندارد.
چه رویکردی نسبت به افرادی که آیتالله هاشمی را تخریب میکردند، داشتید؟ پیش آمد که به آنها تذکر داده یا برخورد کنید؟
حتماً. در درون مؤتلفه، آزادی عقیده برقرار است و مستبد نیستیم. در زمان احمدینژاد افرادی داشتیم که صددرصد مخالف احمدینژاد بودند و افرادی که کاملاً موافق او بودند اما هر دو تابع ولایت امر بودند و وقتی که احساس شد احمدینژاد از مسیر خود دارد خارج میشود از وی فاصله گرفتند. افرادی که مخالف بودند آن روزی که مقرر شد، در دور دوم به تکلیف الهی خود عمل کرده و از احمدینژاد حمایت کردیم، با اینکه او را قبول نداشتیم و معتقد بودیم که فرد دیگری باید مسؤولیت را به دست گیرد. این حمایت به این دلیل بود که اگر با او همراهی نمیکردیم فردی سر کار میآمد که باب میل آمریکا بود، به همین علت از احمدینژاد حمایت کردیم. این حمایت برای انجام تکلیف شرعی بود نه برای احمدینژاد و دیگران. مبنا در حزب مؤتلفه، منفعت حزبی و گروهی نیست بلکه مبنا این است که آن عملی که داریم و موضعی که اعلام میکنیم مورد رضایت خداوند باشد.
در مورد آقای هاشمی هم موافق و مخالف داشتیم اما تخریب را جایز نمیدانستیم و اگر کسی تخریب میکرد به او تذکر میدادیم.
با توجه به اینکه حمایت از احمدینژاد را تکلیف شرعی بیان کردید، فکر نمیکنید این مصلحتاندیشیها و حمایتهای بیدریغ از او سبب شد که دوقطبیسازی در جامعه شروع و اکنون به بستنشینی برسد؟
این نوع مواضع که ادامه سیاه و سفید کردن و دعوا کردن است را نمیپسندم، بنابراین نسبت به این نوع سؤال واکنشی نشان نمیدهم. خوب او فردی فعال و سیاسی است که در حال حاضر نظریاتش را علنی بیان میکند و در نهایت آزادی هم میگوید. مردم باید قضاوت کنند چون نظام ما مردمسالاری است. امام امت به بنیصدر هم نگفت که نامزد نشود. بنیصدر آمد و آنچه میخواست گفت و مردم تصور کردند او فردی شایسته و انقلابی است ولی به تدریج او را شناختند تا روزی که مردم متوجه شدند آن کسی که تصور میکردند نیست و پینوشهای آمریکایی است و شعار دادند پینوشه، ایران شیلی نمیشه و نشد.
مصلحت دو نوع است؛ یکی مصلحتاندیشی عافیتطلبانه که محافظهکاری را به دنبال دارد و نوع دیگر مصلحت انقلابی که صحیح است و بستگی به آن دارد که هر کس تشخیص وظیفه بدهد، فریاد زده یا سکوت کند. یک روز وظیفه است که قطعنامه را بپذیریم و زمانی وظیفه داریم که پذیرای مذاکره باشیم. اکنون که سردار سلیمانی، نامه رئیس جمهور آمریکا را نخوانده پس میفرستد یک ارزش است. بنابراین هر کدام بنا به مبانی و شرایط قابل تفسیر است و نمیتوان حکم یکطرفه برای این مسائل داد.
برخی میگویند آیتالله هاشمی فرمانده جنگ نبود. نظر شما چیست؟
قرار نیست هر کسی هر چیزی را میگوید پاسخ دهیم. اینکه آیتالله هاشمی در مسؤولیت جنگ نقش ویژهای داشتند قابل انکار نیست، چرا که هم صاحب اختیار و هم فعال بود و انصافاً در جبهه و جنگ، حق بزرگی داشت و از سوی امام خمینی(ره) اختیاراتی در جنگ داشت.
نظر شما در رابطه با ردصلاحیت آیتالله هاشمی در سال ۹۲ چیست؟
ردصلاحیت از سوی شورای نگهبان یک زمانی جسمی و یک زمانی سیاسی است. تا آنجایی که میدانم شورای نگهبان دلیلش این بود که آقای هاشمی در این موقعیت از لحاظ جسمی تکاپوی لازم برای فعالیت ندارد و ایشان شخصیتی است که باید حفظ شود چرا که اگر رئیس جمهور شود با تمام قوا کار میکند. زمانی که رئیس جمهور بود فعالیت بالایی داشت به گونهای که همکارانش را خسته میکرد.
ارزیابی شما از نقش آیتالله هاشمی در انتخابات ۹۲ و ۹۴ چیست؟
ایشان هم مانند بقیه انجام وظیفه میکرد.
دلیل محبوبیت آقای هاشمی در دوران حیات و طی سالهای اخیر را در چه میدانید؟
محبوبیت دارای اصول و مبانی است. محبوبیت آیتالله هاشمی به دلیل خدمات، صداقت و فعالیتهایش است و مردم خدمتگذاران و علاقهمندان به خود را قبول دارند و حتی ممکن است بعضی مواضع انتقاد داشته باشند و رضایت کامل در جهاتی را نداشته باشند اما احترام و محبت آنها برقرار باشد.
مهمترین ویژگی آیتالله هاشمی چه بود؟
فردی انقلابی، سالم و پاک، در خط ولایت و امامت و عاشق امام و مقام معظم رهبری و مردم و کشورش بود. بارها مشاهده کردم از اینکه یک مزرعه کوچک در جایی راه بیافتد بسیار خوشحال میشد که به تولید کشور کمک شده است. آدمی که علاقه و صمیمیت و محبتش در راستای خدمات او به انقلاب و ارزشهای الهی و انسانی شکل گرفته بود و محبوبیتش هم به دلیل همان خدمات بود. آنهایی که نسبت به ایشان اعتراض داشتند بر اثر این ذهنیت بود که فکر میکردند ایشان از بعضی از این موارد فاصله گرفته است.
خط قرمز آیتالله هاشمی چه بود؟
اصل ولایت فقیه
خبر فوت ایشان را چگونه دریافت کردید؟
در دفتر حزب مؤتلفه بودم که به من خبر دادند و بلافاصله پیگیری کردم که ببینم از دستمان چه کمکی برمیآید. اول مسأله سکته ایشان مطرح شد و بعد که ایشان را به بیمارستان بردند، گفتند فوت کردند که با توجه به صمیمت ۵۰ سالهای که با هم داشتیم به طور طبیعی متأسف شدم و همان جا تشکیل جلسه دادیم و از مسؤولان مؤتلفه و کادر رهبری حزب نظرخواهی کردیم که در این شرایط وظیفه ما چیست و چگونه باید عمل کنیم که هم کسانی که قبلاً از ایشان سوءاستفاده میکردند، چه موافق و چه مخالف، سوءاستفاده نکنند. برخی قصدشان آقای هاشمی نبود بلکه مقصود منافع خودشان بود. نمونه این رفتارها را بعد از شهادت شهید بهشتی دیدیم و هنوز برخی افراد برای شهید بهشتی مراسم بزرگداشت برگزار میکنند اما قصدشان ترویج افکار آقای بهشتی نیست بلکه به دنبال مصادره بهشتی برای خود هستند. آن شب در مؤتلفه بحث کردیم و بیانیه مقام معظم رهبری و نظراتشان را شنیدیم و بعد هم بیانیه حزب را صادر کردیم و صبح اول وقت به برنامه تلویزیونی برای مصاحبه رفتم و بعد از آن هم در آن حدی که وظیفهام ایجاب میکرد، رفتار کردم.
معتقدم آقای هاشمی باید از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار گیرد. زندگی کسانی که در انقلاب بودهاند درس عبرت است و کسانی که دچار تفکرات التقاطی نیستند میتوانند شخصیت ایشان را مورد بررسی و الگو برای جوانان قرار دهند.
آیتالله هاشمی در زمان حیات چندین مرتبه پیشنهاد برگزاری جلسات جامعه روحانیت مبارز را مطرح کردند. چرا از این مسأله استقبال نشد و اصولگرایان از ظرفیتهای درون خود مانند ایشان و آقای ناطق نوری استفاده نکردند؟
در حد خود از ظرفیتها استفاده شده است. آقای هاشمی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضو مجلس خبرگان بودند. از این اختلاف سلیقهها در میدان سیاست فراوان است و اینگونه نیست که اگر یک نفر در موقعیتی قرار گرفت همیشه در آن باقی میماند. آیتالله شهید بهشتی نفر دوم انقلاب اسلامی ایران بود اما بعد تا حد شهید مظلوم هم رسید. فضاها، سیاستها، منافع و برخوردها همیشه وجود دارد. حملات به آیتالله هاشمی در مقطعی سرعت گرفت که به او عالیجناب سرخپوش میگفتند و حتی در مجلس با ایشان مقابله شد. اصلاحطلبان میدانستند اگر ایشان به مجلس بیاید رئیس میشود و کاری کردند که او به مجلس نیاید و رئیس مجلس ششم نشود.
بحث مجلس به رقابت بین جناحها برمیگردد...
این چه رقابتی است؟ اصلاحطلبان نسبت به رفتاری که با آیتالله هاشمی کردند جواب ندارند و باید عذرخواهی میکردند و از ایشان عفو میطلبیدند.
بعد از انتخابات سال ۸۸ هم از سوی اصولگرایان شاهد حملههایی به آیتالله هاشمی بودیم که حتی به عنوان خواص بیبصیرت ایشان را مورد خطاب قرار دادند...
این نوع رفتار تند از طرف یک عده از اصولگرایان است. از سوی ماها نبوده است که بخواهیم از آن دفاع کنیم. در جامعه از این مباحث وجود دارد.
فکر نمیکنید این سکوتهای بیش از حد، باعث میدان دادن به تندروها شده باشد؟
نمیتوانیم با توجه به شرایط موجود با این و آن دعوا کنیم. دعواهای سیاسی مضر هستند. دولت و مجلس دارند کار خود را میکنند و قوه قضاییه هم مسیر خود را میرود و رهبری هم دارند، رهبری میکنند و هر کس جرم و خلافی کنند با او برخورد میشود. الحمدالله قوه قضاییه مستقل عمل کرده است و از معاون رئیس جمهور تا برادر رئیس جمهور را دستگیر کرده و فرقی بین کسی نیست و ابایی از کسی ندارد. اما دعواهای سیاسی به ما آسیبهای زیادی زده که بیش از همه اصلاحطلبان مقصر هستند. علتش هم این است که همیشه خواستند با دیگران برخورد داشته باشند و خود را برتر بدانند و دیگران را کنار بزنند.
یعنی هیچ تقصیری برای اصولگرایان قائل نیستید؟
عرض کردم بیش از همه اصلاحطلبان مقصرند نه اینکه تندروهای اصولگرا تقصیری نداشته باشند. بهطور مثال اگر مردم به فردی رأی دادند و رئیس جمهور شد ممکن است مورد سلیقه من نوعی نباشد ولی نباید با دولت در ستیز باشیم و هر کار مثبتی هم که کرد، نادیده بگیریم. به طور مثال در زلزله کرمانشاه ۴۸ ساعت بعد از یک زلزله۳ /۷ ریشتری یک نفر زیر آوار باقی نمانده بود. از همان شب همه سران حضور یافتند اما باز هم شاهد منفیبافیهای بسیاری هستیم که این از نظر من بسیار زشت است. آقایی به عنوان معاون رئیس جمهور به این منطقه رفته و حال با کفش روی فرش رفته است. چرا به جای تذکر این را یک بهانه برای حمله تبدیل کردهاند. دولت را میتوانیم نقد منصفانه کنیم و تخریب و نادیده گرفتن خدمات دولتی که باب میل ما نبوده، صحیح نیست.
نظر شما درمورد اینکه میگویند آقای روحانی گردش به راست داشته، چیست؟
بر فرض هم که روحانی چنین رویکردی داشته باشد. روحانی هیچ وقت اصلاحطلب نبوده، نیست و به احتمال قوی نخواهد بود و اصلاً روحیهاش اینطور نیست. او یک انسان است و میتواند مواضع خود را داشته باشد. نمیشود که وقتی فردی رئیس جمهور شد بگوییم باید باب میل ما باشد. ما با این رفتارها مخالفیم. اگر هم مؤتلفه اسلامی با آقای روحانی در خیلی از موارد اختلاف نظر استراتژیک و سیاستگذاری دارد بسیار محترمانه باید بگوید و تلاش کند به توافق برسد و در آنجا که به آن توافق نرسید، به ملت موضع خود را بیان کند.
آیا ممکن است اصولگرایان در آینده به رویکرد ائتلافی با اعتدالگرایان روی بیاورند؟
معتقدم که بازنگری در اصلاحطلبان و اصولگرایان ضرورت امروز جامعه است. اصلاحطلبان باید تکلیفشان را با نظام و مواضعی که در شبکههای مجازی دارند روشن کنند تا ملت آنها را بپذیرند. ملت نه اصلاحطلب است و نه اصولگرا بلکه به دنبال ارزشهای انقلابی نظام جمهوری اسلامی و ولایی هستند. بحث اعتدال با وضعیت دولت از نظر من این مفهوم را دارد که من نه اصولگرا و نه اصلاحطلب هستم ولی این رویکرد هیچگاه جوابگو نیست. اگر این مسائل حل شد میتوان سخن از ائتلاف گفت.
نظر شما در مورد بحث نواصولگرایی چیست؟
این نظرات را از روی نیاز جامعه به یک بازنگری و تحول همهجانبه میبینم. این ۳۹ سالی که از انقلاب اسلامی گذشت کشور را از شرایط فقر و فلاکت و ذلت دوران شاه به این اقتدار رساند که در صحنه و بین کشورهای منطقه مؤثر است ولی مشکلاتی هم دارد. حال ایرانی که به این قدرت و اقتدار رسیده، مشکلات داخلی را میخواهد در اختلاف و دعوا دیده یا در تفاهم حل کند؟ ساختار اداری، قضایی و دستگاههای دیگر باید تغییر کند. این ساختار تاکنون خوب بوده ولی برای حال و آینده نیاز به بازنگری دارد. میدانیم تنها قوه قضاییه ایران است که تابع دولت نیست. در دنیا همه روسای قوه قضاییه وزیر دادگستری هستند و زیر نظر مجموعه دولت (قوه مجریه) هستند. فقط در ایران این قوه به برکت اصل ولایت فقیه مستقل است، چرا که ریاست قوه قضاییه را مقام معظم رهبری تعیین میکند و در سیاستهای سه قوه، روابط و ارتباطات و همه کارهای اساسی باید بازنگری و تحول متناسب با ۴۰ سالگی نظام پدید آید.
با دولت آیتالله هاشمی در مسأله سازندگی بعد از جنگ تفاهم داشتیم اما در سیاست تعدیل، بسیاری مواقع نقد داشتیم اما ایشان از همه نیروها استفاده کرد. در صورتی که آقای خاتمی هیچ استفادهای از طیف مقابل نداشت. با توجه به اینکه رابطه دوستانه با یکدیگر داشتیم بعد از انتخابات ۷۶ نزد او رفتیم و آنجا به ما گفت افراد را به من معرفی کنید. من خندیدم و گفتم شما یک نفر را از ما بر سر کار نمیگذارید. اگر هم معرفی کنیم دارودسته شما نمیگذارند. اما تأکید داشت شما افراد را معرفی کنید. یک نامه نوشتیم مبنی بر اینکه بنا به خواست ریاست جمهوری با توجه به مذاکرات انجام شده این آقایان برای هر مسؤولیتی که بخواهید عناصر قوی و مسلطی هستند که پنج نفر را «مهندس میرسلیم، خاموشی، بادامچیان، آلاسحاق و...» معرفی کردیم که نه تنها از هیچ کدام استفاده نکرد بلکه از مسؤولیتی که داشتند، برداشته شدند.
اما آقای میرسلیم در نشست خبری در ایام انتخابات بیان کردند که آقای خاتمی از ایشان دعوت به همکاری در وزارت ارشاد داشتند که او به خاطر اختلاف در مواضع قبول نکرد؟
نمیدانم که آقای میرسلیم تعارف کرده یا نه، اما خاتمی از هیچکدام از آنهایی که ما معرفی کردیم در دولت اصلاحات استفاده نکرد. در دورههای بعد هم همینگونه است. فعلاً رسم است یک گروه و هر کسی که مسؤول میشود اتوبوسی میآید و اتوبوسی میرود. واقعاً تا کی میخواهیم از همه نیروها استفاده نکنیم؟ بالاخره نیرویی که در هر دولت یا در جاهای دیگری کار کرده، به شایستگی و کارش نگاه کنیم نه اینکه بگوییم چون فردی در خط اصلاحطلبی یا اصولگرایی است نمیتوان از او استفاده کرد. این رویکرد درست نیست و نکته مهمی است و جامعه خواستار تغییر این مسأله است.
علاقهمند هستم هر کس آنچه را که از آقای هاشمی میداند بگوید. سعی کنیم هاشمی را مصادره نکنیم. اینکه مجموعهای بکوشد از آیتالله هاشمی چهرهای غیر از آنچه واقعیت آقای هاشمی بود نشان دهد از هر طیفی که میخواهد باشد، کار صحیحی نکرده است. باید در عین حال که به حقیقت و واقعیت احترام میگذاریم نظرات خود را هم بگوییم اما اینکه بخواهیم هاشمی را فردی اصلاحطلب نشان دهیم، نمیشود زیرا واقعیت ندارد یا او را تبدیل به یک اصولگرای ناب هم بکنیم، نمیشود.
آقای هاشمی، همان آقای هاشمی است و باید او را از روی واقعیت به مردم معرفی کرده و از زندگی ایشان تجربه بیاموزیم و نکات مثبت آن را به نسل جوان بگوییم تا احترام همه کسانی که در انقلاب خدمت کردند، حفظ شود و با حفظ احترام از تجربیات آنها استفاده شود تا مسیر انقلاب ادامه یابد تا همه بتوانند نظر خود را بیانکنند و همه با هم آنچه به مصلحت کشور هست، انجام دهند.
مسؤولان کشور بهتر است کدام یک از ویژگیهای آیتالله هاشمی را الگوی خود قرار دهند؟
جدیت، صمیمیت، پرکاری، پاکی، چیزی برای خود نخواستن، در درون مردم رفتن و به ارزشها توجه داشتن، اطاعت از خط ولایت و اعتماد ویژه داشتن میتواند الگوی رفتاری مسؤولان قرار گیرد.