پرویز کلانتری و خاطراتش از کیارستمی، سپهری و سینما

کد خبر: ۱۷۱۰۸
تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۸

کلانتری با اشاره به تاثیر پذیری‌اش از کافکا می‌گوید: من آدم بدبینی نیستم و امروز در کلان سالی هم زندگی کردن را دوست دارم و نگاه کافکایی ندارم. با این همه کافکا حیرت انگیز است و نه تنها بر من بلکه بر بسیاری از هنرمندان تاثیر گذاشته است.

این گفت‌وگو در قالب پرسش و پاسخ از نظرتان می‌گذرد:

چیزی که کمتر درباره‌ی آن صحبت کرده‌اید، تجربیاتتان در روزنامه‌نگاری است. پرویز کلانتری کجا قلم می‌زد؟ و چه نگاهی به حرفه‌ی روزنامه‌نگاری دارد؟

من خیلی به حرفه‌ی روزنامه‌نگاری علاقه‌مندم. فکر می‌کنم که آنتن‌های یک روزنامه‌نگار همیشه کار می‌کند و نسبت به فهم وقوع رویدادها تیز است. به طور کلی به نظرم نوشتن کار خوبی است و برایم همیشه جالب بوده است. من در سال‌هایی که این حرفه را امتحان کردم برای مجله ‌ی گردون می‌نوشتم و بعدها هم مدتی در در مجله‌ای قلم زدم که تعطیل شد.

به نظر می‌رسد که ارتباطات خوبی هم با سینماگران دوره‌ی خود مانند عباس کیارستمی داشتید، کمی از خاطراتتان با کیارستمی بگویید

من و عباس کیارستمی در موسسه‌ی انتشارات فرانکلین با یکدیگر همکار بودیم و بالا و پائین شدن حوادث را با همدیگر می‌دیدیم. کیارستمی مردی بسیار باهوش است. به یاد دارم، اوایل انقلاب پوسترهایی که برای کاندیدای ریاست جمهوری چاپ می‌کردند را جمع میِ‌کرد. یک روز، پوستری آورده بود که حاج آقایی را با موهای کوتاه نشان می‌داد که خود را در شش تصویر معرفی کرده بود تا مردم را تشویق کند که به او رای دهند. این شش عکس، حاوی حالت‌های مختلفی بود که او به خود گرفته بود. مثلا یک عکس نشان می‌داد که او در برابر مستضعفین چاکر است، عکس دیگر نشان می‌داد که او در برابر ستمگران پرخاشگر است و... در آن زمان همکاران عباس هر قدر تلاش کردند که این پوستر را از او، حتی با مبلغی گران بخرند، کیارستمی قبول نکرد. می دانست که این بخشی از تاریخ معاصر است و جا دارد که آن‌ها را نگه دارد. این باهوشی در اثار، طنز و... کیارستمی هم دیده می‌شود.

به خاطر می‌آورم که در زمان تولید فیلم سینمایی «طعم گیلاس»، موسسه‌ی سینمایی «‌Mk2»، یک پیشنهاد خوب به کیارستمی داد تا با آن‌ها همکاری کند. ولی عباس قبول نکرد. همان زمان رقیبان کیارستمی و کسانی که از او خوششان نمی‌آمد راش‌های فیلم جدیدش را به زباله ریختند و او مجبور شد یک فصل دیگر در ایران بماند و دوباره آن‌ها را بگیرد. من آن زمان به او گفتم تو که اینجا اینقدر دردسر داری و آن جا هم تو را می‌خواهد چرا نمی‌روی؟ در جواب این سوال عباس به من نگاه نگاه کرد و گفت: مهمانی بعد از یک هفته تمام است. من جایم اینجاست.

البته بعدها هم دیدیم که افراد زیادی رفتند ولی کار ویژه‌ای نتوانستند انجام دهند. داریوش مهرجویی مدت‌ها در پاریس بود ولی کاری نتوانست بکند و فقط یک فیلم کوتاه برای تلویزیون آنجا ساخت. ولی کسانی که در ایران ماندند پیشرفت بیشتری کردند مانند اصغر فرهادی. دیدیم که فرهادی تمام نکات سانسور را رعایت کرد و جایزه‌های فراوانی گرفت. ولی در مقابل این همه هنرمند مهاجر داریم که هیچ‌یک کاری نتوانستند انجام دهند عباس کیارستمی هم همه‌ی سختی‌ها را تحمل کرد و اینجا ماند و کار خود را پیش برد.

اکنون هم مانند گذشته با کیارستمی ارتباط نزدیکی دارید؟

الان دیگر ارتباط ما با هم مانند قدیم‌ها نیست. ما در گذشته مدام با یکدیگر بودیم و حتی فرزاندانمان با یکدیگر بزرگ شدند. با هم شمال میِ‌رفتیم و زندگی می‌ِکردیم ولی الان او مدام مسافرت است و ایران نیست.

رابطه‌ی شما با فیلم‌های کیارستمی چه طور است؟ و به طور کلی رابطه‌ی پرویز کلانتری با آثار سینمایی ایران و جهان چگونه است؟

من بسیاری از فیلم‌های کیارستمی را دیدم و آن‌ها را دوست داشتم. اکنون نیز قرار است که کیارستمی روزی بیاید و برخی از کارهای خود را به من نشان دهد.

از فیلم‌های ایرانی دو فیلم «درباره‌ی الی» و «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی را خیلی دوست. من درباره‌ی درباره‌ی الی شنیدم که فرهادی در طی فیلمبرداری این فیلم در شمال تهران، داستان فیلم را برای بازیگران آن تعریف نکرده است و بازیگران طی مراحل فیلمبرداری از این قضیه ذره‌ذره عصبانی شدند و این عصبانیت در فیلم مشخص است. این نشان می‌دهد که او بسیار فرد باهوشی است.

من از نسلی هستم که با سینمای «نئو رئالیسم» ایتالیایی بزرگ شد. ما آن زمان خیلی با سینما اخت داشتیم و سینمای زمان ما غول‌هایی مانند «اینگمار برگمان»، «میکل‌آنجلو آنتونیونی» و «فدریکو فلینی» داشت ولی جهان به سرعت عوض شد و قیلم‌های جدیدی آمد. من معتقدم که اکنون زمانه، زمانه‌ی سینماست. آنقدر که سینما بیننده دارد، نمایشگاه‌ها و گالری‌ها ندارند اصلا نمی‌توانند پابه پای سینما بیایند. الان می‌بینیم که حتی هنرهای تجسمی، با ویدئو آرت آویزان سینما شده‌ است.

وضعیت سینمای ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

وقتی درباره‌ی سینما و هنر جست و جو می‌کنیم متوجه می‌شویم که به طور کلی هنر ایران هیچ شباهتی به کشورهای همسایه‌ی خودش مانند افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان، پاکستان و حتی ترکیه‌ ندارد. سینمای ایران با همین محدودیت‌ها، جایزه‌ی اسکار می‌گیرد ولی سینمای ترکیه که سابقه‌ی طولانی‌تری در سینما دارد و یک پایش هم در اروپاست هنوز این شانس را نداشته است.

البته ترکیه هم پیشرفت‌هایی داشته است ولی فرقش با ایران این است که سینما در ایران ناگهان به گسل انقلاب خورد و ارتباط ما با سال‌های گذشته‌ی خود قطع شد تا اینکه سید محمد بهشتی چند فیلم ایرانی را با خود به کن برد و بعد از این ماجرا بود که یک منتقد هنری در فرانسه در روزنامه می‌نویسد که من از خودم احساس شرم می‌کنم به خاطر اینکه قضاوت نادرستی روی سینمای ایران داشتم. ولی وقتی این فیلم‌ها را دیدم متوجه شدم سینمای قابل ملاحظه است. اکنون می‌بینیم که تخصص برخی منتقدین اروپایی این است که درباره‌ی فیلم‌های ایرانی قلم زنند.

به هر حال با اینکه ایران حوادث عجیب و غریب سیاسی را از سر گذراند ولی هنوز هنر چشم انداز خوبی دارد و دلیل آن متفاوت بودن هنر ایران است.

به نظر شما سینمای ایران چه وجه متمایزی با سینمای دنیا دارد، که آن را منحصر به فرد کرده است؟

اکنون الگوی سینمای دنیا برای فروش، سکس و خشونت است. این در حالی است که سینمای ما از هر دو مورد خالی است ولی نوعی روایت ‌سینمایی جالبی از داستان‌هایی ارایه می‌کند که بسیار جالب است و آن‌ طرف هم دیده شود. شاید همین سانسور باعث شده است که ایرانیان بتوانند کار ویژه‌ای ادایه دهند.

و اما درباره‌ی نقاشی؛ پرویز کلانتری در نقاشی از چه نقاشانی مایه گرفته است؟ با توجه به اینکه هم دوره‌ی سهراب سپهری بودید جه تعامل و ارتباطی بین شما وجود داشت؟

وقتی در دانشکده مشغول گذراندن دوره‌ی تحصیل خود بودم با «منوچهر شیبانی» آشنا شدم. او دوره‌ی دانشگاه را تمام کرده بود ولی به دانشگاه می‌آمد و در گوش‌ای سه پایه‌ای می‌گذاشت و نقاشی می‌کرد و کلا در فضای دانشکده می‌پلکید. همان زمان‌ها با او رفیق شدم. و هر روز عصر با همدیگر خیابان‌ها را می‌گشتیم. او اجاره‌نشین بود در خیابان‌های مختلف تهران، زندگی ‌و نقاشی ‌کرد و من تا مدت‌های بسیاری تحت تاثیر شیبانی بودم.

درباره‌ی سهراب سپهری هم باید بگویم که او سال بالایی ما بود و چون زبان فرانسه‌اش بسیار خوب بود، ما در بسیاری از مواقع دست به دامنش می‌شدیم که برای ما چیزهایی ترجمه کند. سپهری سواد بالایی هم داشت و با همه‌ی ‌فعل و انفعالات هنر غرب آشنا بود. این در حالی است که ما گرفتار مرده باد و زنده بادهای دروان مصدق بودیم و همه سیاسی شده بودیم. آن زمان من تعجب می‌کردم که چرا اینقدر سپهری منفعل است؟ در همان زمان من مدت یک ماه زندانی شدم و بعد آن فهمیدم که حق با او بود و احساس کردم که اصلا درگیری با سیاست کار من نیست. و سپهری درست می‌گفت و به قول او «من قطاری دیدم که سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت».

حتما می‌دانید که احمد شاملو هم نقدی در این زمینه به سهراب دارد و می‌گوید که چطور ممکن است که سر آدم‌های بی‌گناه را لب جوب ببرند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه کنم که «آب را گل نکنید»!

بله می‌دانم ولی فکر می‌کنم که شاملو اصلا شعر و دنیای سپهری را نفهمید. سپهری در سال‌های اولی که ما در دانشگاه بودیم کافکایی و بسیار بدبین بود و شعرهای کتاب‌ «مرگ رنگ» و «آوار آفتاب»، او هم بسیار سیاه است ولی بعد از حجم سبز و.. حتی یک شعر سیاه هم در آثار او نمی‌بینیم او خودش به این باور رسیده بود که آب را گل نکنیم و در عمل هم این کار را می‌کرد.

یعنی معتقدید که هنر اصلا سیاسی نیست و هنرمندان نباید وارد عرصه‌ی سیاست شوند؟

خیر، اگر با انصاف باشیم می‌بینیم که همه‌ی هنرمندان این‌طور نیستند. بعضی با ایدئولوژی زندگی می‌کنند و تا آخر عمر هم سیاسی می‌مانند.

نسل جوان امروز را چطور ارزیابی می‌کنید؟ چقدر با کارهای شما ارتباط برقرار می‌کنند؟

من همیشه دوست دارم مخاطب اصلی من گروه سنی 20 تا 35 ساله باشند. یعنی همان جوان‌هایی که شلوار جین خود را پاره می‌کنند و موهای خود را ژل می‌زنند. آن‌ها مخاطبان اصلی من هستند و من آن‌ها را بسیار دوست دارم. چندی پیش، تعدادی از آن‌ها در نمایشگاهی از من که در گالری بوم برگزار شده بود حاضر شده بودند و از آن تابلویی که طرح پیراهنم را داشت، خوششان آمد چون مساله‌شان بود.

دوست دارم به عنوان یک نقاش و نویسنده روی موج آن‌ها بروم و برای آن‌ها کار کنم. ما با این‌ها نفس می‌کشم و تمام دغدغه‌ی من این است که تکرار جوانی من چه می‌خواهد؟ باید بفهمیم آن‌ها چه می‌خواهند، می‌بینیم که گاهی به مسیرهای سیاسی ورود می‌کنند ولی اگر از من بپرسی می‌گویم که این‌ها سیاسی نیستند.

من فکر می‌کنم این جوانان از ما برترند همه لپ‌تاب دارند و می‌دانند در دنیا چه خبر است و نباید دست کم بگیریم‌شان. من در بسیاری از مواقع وقتی آثارشان را می‌بینم حض می‌کنم. کارهایشان قابل تحسین است. ولی هنوز مشهور نشده‌اند و این طبیعی است چون من هم در جوانی مشهور نبودم.

من صدای پای آیندگان را می‌شنوم و بر این باورم که آن‌ها از راه می‌رسند و آینده را با سلیقه‌های خود رقم می‌زنند به همین دلیل دلم می‌خواهد مخاطبانم آن‌ها باشند.

به نظر می‌رسد مدتی است که تدریس را رها کرده‌اید، دیگر علاقه ندارید برای این جوانان تدریس کنید؟

بله من مدت‌هاست که دیگر درس نمی‌دهم چون فرصت ندارم آن را ندارم با اینکه عاشق اینکار هستم. برای آشنا شدن با جوانان فقط در نمایشگاه‌های جوانان شرکت می‌کنم. با انجمن تصویرگران کتاب کودک هم در ارتباط هستم. کارهای تصویرگران جوان را می‌بینم و ازآن‌ها لذت می‌برم.

این روزها چه می‌کنید؟

این روزها بیشتر نقاشی می‌کنم. صبح‌ها به کارگاهم می‌آیم و تا ظهر نقاشی می‌کنم و اغلب شب‌ها مهمان دارم و البته گاهی هم پیش می‌آید که شب‌هایم را به نقاشی کشیدن اختصاص دهم.
منبع: ایسنا
پربیننده ترین ها