فیل، نیویورک و گوگل چه شباهتی به هم دارند؟
علم تا به امروز توانسته است مسائل عجیب و غریبی را محاسبه کند. مثلاً ما میتوانیم نحوۀ چرخیدن سیارات به دور خورشید را موبهمو پیشبینی کنیم. یا توانستهایم با معادلات فیزیکِ فضا موشکهایی بسازیم که ما را از اتمسفر زمین بیرون ببرد. اما این محاسبات در مواجهه با بعضی از موضوعات عملاً به بنبست میخورند، مثلاً بدن خودمان، یا شهرها. برای فهم این سیستمهای پیچیده باید راههای دیگری پیدا کنیم.
سیگنچر|شما، شهر شما و کارفرمای شما همگی چه وجه اشتراکی دارید؟ مقیاسپذیری۱. طبق نظر جفری وِست، فیزیکدان، اصولی ریاضیاتی وجود دارد که بر رشد و طول عمر موجودات زندۀ پیچیده، شهرهای شلوغ و حتی شرکتها حاکم هستند. وست در کتاب جدید خود، مقیاس: قوانین جهانشمول رشد، نوآوری، پایایی، و آهنگ حیات در موجودات زنده، شهرها، اقتصادها و شرکتها۲، خوانندگان را با این جهان جالب و پنهان آشنا میکند.
به گزارش صدای ایران،در مصاحبۀ زیر، وست توضیح میدهد که بین غامض۳ و پیچیده۴ چه تفاوتی وجود دارد، ظهور دونالد ترامپ چه چیزی دربارۀ وضعیت جهان به ما میگوید، و چرا شرکتی که شما برای آن کار میکنید ممکن است عمر دوباره یافته باشد.
مت استگز: شما را بهعنوان «پیشکسوت نظریۀ پیچیدگی» میشناسند. شاید بسیاری از خوانندگان ما ندانند که پیچیدگی به چه معناست و چرا شما آن را مطالعه میکنید.
جفری وست: علم، حداقل اگر علوم فیزیکی را در نظر بگیریم، همواره بهشیوهای پیشرفت کرده است که آن را واکاستگرایانه مینامیم: یعنی واکاستِ چیزها به عناصر اولیۀ آنها، از الکترونها، اتمها و ملکولها گرفته تا ژنها و... . این شیوه فوقالعاده موفقیتآمیز بوده است، اما یکی از چیزهایی که ما بیشتر و بیشتر به فهم آن رسیدهایم، بهویژه در ۵۰ سال اخیر و قطعاً در ۲۰ سال اخیر، آن است که این نوع پارادایم دارای محدودیتهای فوقالعادهای است.
هنگامیکه میکوشید تا از این عناصر بنیادی یک کل جمعی بسازید، کشف میکنید که کل از مجموع اجزای آن بسیار بزرگتر است و رفتار و ساختاری متفاوت از مجموع اجزا دارد. آنچه بهموازات این امر تشخیص میدهید تقریباً عبارت است از تمامی مسائل مهمی که ما بر روی زمین در سیلابی از چالشها و بحرانها با آنها روبهرو هستیم، همه چیز از تغییرات اقلیمی و مسئلۀ ثبات در بازارها تا مسائل بالقوه دربارۀ ریسک و چگونگی برخورد با چیزهایی نظیر سرطان، و تهدید پیشروندۀ شهرنشینی جهانی. اینها چیزهایی هستند که ما پیچیده مینامیم. آنها بهراحتی، یا حتی بهطور بالقوه، به مجموع اجزای خود تقلیل نمییابند.
برای مثال، موجودات زندهای نظیر شما و من چیزی بس بیش از مجموع سلولها یا ژنهایمان هستیم. یک شهر بسی بیش از مجموع تمامی افراد یا جادهها و کسبوکارهای آن است. بهعلاوه، همۀ اینها صرفاً آمیزههایی از مجموعِ این چیزها نیستند: آنها بسیار به یکدیگر وابستهاند. اینجا چیزی به وجود میآید که ما آن را ویژگیهای نوخاسته مینامیم: هنگامیکه این سیستمها را میسازید، چیزهای جدیدی ظهور میکنند. حال این سیستمها هرچه میخواهد باشد، اقتصادها، اقلیمها، شهرها یا بدنهای ما.
با سادهباوری ناشی از این پارادایم فیزیک، که دیگر علوم نیز آن را اقتباس کردهاند، این ایده در دستور کار قرار گرفت که همه چیز را به عناصر بنیادی آن تقلیل دهند، و سپس از این بنیاد شروع به ساختن رو به بالا کنیم تا کل را بفهمیم. آنچه از بطن شکست این پارادایم در برخورد با سیستمهای پیچیده ظهور کرده است این نکته است که باید بهنحوی نظاممندتر و کلنگرانهتر تفکر کنیم. من سعی کردم جستهگریخته پرسش شما را پاسخ دهم. آیا توضیحاتم مفید بود؟
استگز: بله، این بهتر از آن است که فقط بگوییم «چیزها غامض هستند».
وست: خُب، اکنون دقت کنید، این جمله بسیار مهم است. موضوع این نیست که چیزها غامض هستند، زیرا بین غامض و پیچیده باید تمایز نهاد. بگذارید برای شما چند مثال بزنم.
یکی از موفقیتهای بزرگ در پیشرفت علم عبارت بود از فهم حرکت سیارات. قوانین جاذبه و حرکت نیوتن و... چارچوب تمام فعالیتهای ما را مشخص میکنند. قوانین نیوتن تمام آن مسائل را تبیین میکنند، که امری شگفتانگیز است. این تبیین تقلیلگرایانه و سادهانگارانه، یعنی غیرپیچیده، بسیار ژرف است. اگر ما تمام این موضوعات را با دقت بالا نمیفهمیدیم، تلفن همراه شما کار نمیکرد، زیرا ما از ماهوارهها برای فرستادن پیامها استفاده میکنیم.
برای انجام دقیق این کار، برای فهم جزئیات آن بهنحوی که بتوان چنین فناوریای را راهاندازی کرد، ما باید تمامی انواع تصحیحات کوچک را در محاسبات وارد کنیم، که در قوانین نیوتن بر اثر چیزهایی نظیر اتمسفر رخ میدهند و بر اثر چیزهایی نظیر ماهوارهها که ممکن است اندکی بهدلیل وجود یک سیارک منحرف شده باشند و...، و تمامی اینها موضوع را غامض میکنند. این امری غامض است.
عناصر بنیادین عمیقاً فهم شدهاند. ما میدانیم چگونه این کارها را با دقت فوقالعاده انجام دهیم هرچند آنها غامض هستند، اما سیستم ساده است زیرا ما معادلات را در دست داریم و آنها را میفهمیم. این معادلات بهصورت ریاضی و بهنحوی بسیار مقتصدانه بیان شدهاند. این موضوع پارادایم را جلو میبرد و ماجرا را از چیزی پیچیده تمایز میبخشد. اگر شما بدن خود را در نظر بگیرید، ناممکن است که تصور کنید مجموعهای مقتصدانه از معادلات وجود دارد که چگونگی کارکرد بدن شما را بهنحو دقیق توصیف خواهد کرد.
شاید شوخی به نظر برسد، اما احتمالاً بینهایت معادله نیز نمیتواند این کار را انجام دهد. یا بگذارید چنین بگویم: شما محتملاً نیازمند تعداد بینهایتی معادله و یک قدرت بیپایانِ محاسباتی هستید تا به آن درجه از دقت دست یابید که ما برای فهم حرکات مکانیکی نظیر گردش سیارات به دور خورشید رسیدهایم.
مثال دیگر عبارت است از ساختن هواپیما. ما علوم مواد و فیزیک پرواز را با جزئیات و دقت بالا فهم میکنیم، که این امر شامل مهندسی و ریاضیات مربوطه هم میشود. از این منظر، یک هواپیما سیستمی ساده است: ما میتوانیم آن را با مجموعهای نسبتاً کوچک از معادلات یا الگوریتمها توصیف کنیم. اگر شما دست به ساخت یک بوئینگ ۷۸۷ بزنید، بهطور بالقوه، کاری بیاندازه غامض است.
هواپیماسازی بسیار غامض است، اما هیچ چیز علیالاصول نمیتواند شما را از انجام این کار باز دارد. من فکر میکنم دو کتاب راهنمای بسیار حجیم در شرکت بوئینگ وجود دارد که به شما میگوید چگونه هواپیمای ۷۸۷، مدل دریملاینر، را بسازید. چگونگی انجام این کار در آنجا توضیح داده شده است. [اما] شما نمیتوانید کتابهای راهنمایی را تصور کنید که چگونگی کارکرد بدنتان، شهر نیویورک، یا بازار سهام را توضیح دهد.
هنگامیکه وارد قلمروی این سیستمهای پیچیده میشویم، اگر طبق چارچوبی تفکر میکنید که من ترسیم کردم، نتیجه میگیرید که بهدستآوردن فهمی کمّی و پیشبینیکننده از آنها، در صورتی که اصرار داشته باشید وارد جزئیاتِ دقیق شوید، علیالاصول ناممکن است. از اینجاست که حوزۀ کاری من آغاز میشود.
بهطور بالقوه، جایگاهی بینابینی وجود دارد که در آن ما ممکن است نظریهای برای فهم شیوۀ کارکرد سیستم با جزئیات بینهایت نداشته باشیم، اما تحقیقات من و تحقیقات همکارانم، نشان داده است که شما بهطور کلی میتوانید به چیزی دست یابید که فیزیک آن را یک «توصیف درشتمقیاس»۵ مینامد: فهمی از رفتار میانگین و ایدئال این سیستمها و، شاید حتی چیزی بیش از آن، چگونگی انحراف آنها از چیزهای مختلف و...؛ این همان چیزی است که قوانین مقیاسبندی بازنمایی میکنند.
آنها نشان میدهند که اگر شما اندازۀ یک پستاندار را به من بگویید، یعنی جرم و وزن آن را مشخص کنید، من میتوانم با دقت ۸۰ یا ۹۰ درصد به شما بگویم آن پستاندار چقدر غذا برای خوردن در یک روز نیاز دارد، قلبش با چه سرعتی میتپد، چند سال عمر خواهد کرد، طول و شعاع پنجمین شاخۀ سامانۀ چرخشی۶ بدنش چقدر است، میزان جریان خون در مویرگهای معمولیاش یا ساختار دستگاه تنفسیاش چگونه است، به چه میزان خواب نیاز دارد و... .
شما میتوانید به تمامی این نوع از سیستمها برای یک پستاندار ایدئالِ متوسط با اندازهای مشخص پاسخ دهید، و جوابها تا سطح ۸۵ یا ۹۰ درصد درست خواهد بود. برای مثال، من میتوانم متابولیسم یک فیل را پیشبینی کنم، اما اگر یک عضو خاص به من بدهید، نخواهم توانست به شما بگویم نرخ متابولیک آن دقیقاً چقدر است. منظور من از نرخ متابولیک معنای محاورهای آن است: اینکه آن عضو در روز چقدر غذا نیاز دارد. اگر بخواهم منظورم را روشنتر بیان کنم، باید بگویم که میتوان بهطور تقریبی طول عمر یک پستاندار با اندازهای مشخص را پیشبینی کرد، و بهطور خاص میتوان پیشبینی کرد که این طول عمر در بازۀ صدسالهْ بومیِ کدام منطقه است. من میتوانم به شما بگویم چه پارامترهایی آن را کنترل میکنند، اما نمیتوانم به شما بگویم دقیقاً شما چند سال عمر خواهید کرد.
استگز: شما برخی از چیزهایی را که دربارۀ حیوانات و شهرها به کار بردهاید اکنون دربارۀ شرکتها به کار میبرید. چگونه میتوانید به یک شرکت نگاه کنید و برخی از همان چیزها را استنتاج کنید؟
وست: بسیار مهم است که بدانید این کار از دادهها الهام میگیرد. نخستین کار نگاه به دادههاست. اگر شما شهرها را در نظر بگیرید، ایده آن است که نیویورک یک لسآنجلس در مقیاس بزرگ است و لسآنجلس یک شیکاگو در مقیاس بزرگ است و شیکاگو یک سانتافه۷ در مقیاس بزرگ است، یعنی جایی که من در آن زندگی میکنم. این شهرها کاملاً متفاوت از هم به نظر میرسند: فرهنگها و جغرافیاهای متفاوت و...، اما تمام شهرها دارای وجوه اشتراک هستند: جادهها، کسبوکارها، مردم ساکن در آنها، و تمام این چیزهای آشکار.
شاید از خودتان بپرسید آیا سازوکاری مشابه در جریان است یا خیر. تنها راه پاسخ به این پرسش، بهنحو پیشینی، نگاه به دادههاست. شما به این سنجههای مختلف نگاه میکنید که دربارۀ شهرها اندازهگیری شده است، از طول جادهها تا تعداد ثبت اختراعات و...، و این پرسش را مطرح میکنید که این دادهها چگونه با اندازۀ شهر همخوانی دارند. درست همانگونه که، مطابق مشاهدات ما در زیستشناسی، یک فیل خیلی شبیه یک نهنگ به نظر نمیرسد، آنها از این منظر درشتمقیاس نسخههای بزرگمقیاس یکدیگر هستند. نیویورک و لسآنجلس نیز همینگونه هستند؛ آنها از قوانین مقیاسبندی پیروی میکنند.
دو موضوع هست که میخواهم به توضیحات فوق اضافه کنم. نخست آنکه این نتایج حاصل دادههاست. ما بهعنوان فیزیکدان تلاش میکنیم دریابیم کل ماجرا از کجا سرچشمه میگیرد. یک نظریه ابتدا در زمینهای زیستشناختی پرورش پیدا کرد، سپس به زمینهای شهری تطبیق داده شد، ما میخواهیم بفهمیم این مقیاسبندی چطور رخ داده است: نه تنها بهطور کلی، یعنی این واقعیت که این دو نظریه با هم تناسب دارند، بلکه از نظر کمّی نیز درک کنیم، یعنی اینکه این نظریهها چگونه همخوانی دارند.
برای مثال، در حیوانات، هر بار که شما اندازه را دو برابر میکنید حدود ۲۵ درصد در متابولیسم صرفهجویی میکنید. این یکچهارم بر تمام قلمروی حیات حاکم است. کار ما توسعۀ یک نظریه بود، یک فهم، نهتنها دربارۀ مقیاسبندی بلکه دربارۀ اینکه چرا یکچهارم؟ چرا نه یکدهم، یا یکسوم؟
این نظریه مبتنی بر این بود که تمامی این نوع سیستمها و، در این مورد، موجودات زنده را بهعنوان شبکهها در نظر بگیریم. ما آمیزهای از شبکههای متفاوت بسیار هستیم که در حال انتقال انرژی، اطلاعات، منابع و... هستند، همه چیز از دستگاه گردش خون شما تا دستگاه عصبی شما.
در قلمروی شرکتها نیز همین پارادایم پیش گرفته شد. یعنی ما باید دادهها را به دست میآوردیم، تعداد کارکنان آنها، میزان سود، سرمایه و فروش آنها، و بررسی میکردیم که آیا هیچگونه قاعدهای در نحوۀ همخوانی آنها وجود دارد یا خیر. برای مثال، شما به میزان فروش و سود نگاه میکنید، و نمودار آن را برحسب اندازۀ شرکت مبتنی بر تعداد کارکنان رسم میکنید. ما دریافتیم که در اینجا مقیاسبندی وجود دارد.
در بین شرکتها در مقایسه با شهرها یا موجودات زنده، گستردگی بسیار بیشتری در دادهها وجود داشت، اما این قابل پیشبینی است. گستردگی بیشتری وجود دارد زیرا از عمر بسیاری از شرکتها مدت زیادی نمیگذرد؛ آنها خیلی پیر نیستند. هنگامیکه ما به این مجموعه دادههای بزرگ دست یافتیم، یکی از چیزهایی که کشف کردیم آن بود که طول عمر مورد انتظار برای یک شرکت سهامی عام متوسط در آمریکا حدود ۱۰ سال است.
هنگامیکه مرحلۀ شکلگیری را پشت سر میگذارید و موفق میشوید وارد حوزۀ عمومی شوید، تنها میتوانید انتظار داشته باشید که ۱۰ سال عمر کنید قبل از آنکه دوباره ناپدید شوید. این مدت بسیار طولانیای برای این شرکتهاست که به تعادل برسند و شروع به تکامل کنند، بنابراین جای تعجب نیست که گستردگی بسیار زیادی در بین دادهها مشاهده کنیم.
استگز: بر مبنای مشاهدات شما، علامت خطر متداول برای یک شرکتِ دارای مشکلات چیست؟
وست: پاسخ به این پرسش خیلی دشوار است، و تحقیقات در این زمینه بسیار در حال پیشرفت است. چرخۀ حیات معمولِ یک شرکت آن است که، همانند ما، هنگامیکه حیات را آغاز میکند بهسرعت رشد میکند. امر دیگری که در این مرحله نمایان است عبارت از تنوع بیشتر در فضای محصول آن است، معمولاً انبوهی از ایدهها، انعطافپذیری و هیجان، یک بوروکراسی نسبتاً کوچک، و... . همانطور که آن شرکت رشد میکند و استحکام بیشتری مییابد، نیروهای بازار معمولاً فضای محصول آن را محدود میکنند. آن شرکت، برحسب تعداد محصولات، از شرکتی چندبعدی به شرکتی تکبعدی تبدیل میشود.
محصولاتی که فروش میکنند بهخوبی تقویت میشوند و آنهایی که فروش نمیکنند، حتی اگر ایدههایی بزرگ باشند، باید در قفسه گذاشته شوند و فراموش شوند. همگام با رشد شرکت، این فضا محدود میشود و آنها از تنوع خود میکاهند. در همین حال، ازآنجاکه شرکت در حال رشد است، باید دستگاه اداری و بوروکراسی خود را افزایش دهد، زیرا باید اطمینان حاصل کند که به قوانین مالیاتی پایبند است و دفاترش بهخوبی اداره میشود و تمامی دیگر موضوعات از ایندست. بهدلیل افزایش بوروکراسی، قوانین و دستورات بیشتر و بیشتری حاکم میشوند که در راستای کاهش نوآوری شرکت پیش میروند.
بعد شما میبینید که رشد شرکت کند میشود و در برابر تغییرات بازار بیشتر آسیبپذیر میشود. شرکتها اغلب برای مدت زیادی در این شرایط فعالیت خود را ادامه میدهند، اما اغلب، هرگونه تغییر چشمگیر در بازار معمولاً منجر به سقوط آنها میشود. آنها یا خریداری میشوند، یا منحل میشوند، یا به این نتیجه میرسند که رقابت دشوار خواهد بود و تمامی موجودی خود را میفروشند و به تصاحب شرکت دیگری در میآیند. من فکر میکنم علامت خطر -و این چیزی است که ما هنوز در حال تحقیق برای کمّیسازی آن هستیم- چیزی است که به سنجههای تنوع و نوآوری مربوط میشود.
دیگر حلقۀ بازخورد منفی و مرگبار آن است که همانطور که این پدیدۀ کندی رشد و آسیبپذیریِ بیشتر توسعه مییابد، با وقوع یک بحران کوچک، یکی از نخستین اقدامات شرکت عبارت است از کاهش بودجۀ تحقیق و توسعه، یا اقدامی معادل آن. بخش نوآورانه به اولویتهای دستدوم عقب رانده میشود، با این تفکر که اکنون نیازی به آن نیست و موضوع مهم عبارت است از تداوم تولید محصولات، و اینکه آنها در عرض چند سال پس از بهبود وضعیت شرکت به آن باز خواهند گشت. این امر معمولاً رخ نمیدهد. معمولاً، شرکت از بین میرود.
این تاریخچۀ حیات بسیار معمول بسیاری از شرکتهاست. تفکرات ما معطوف به آن بوده است که بکوشیم تا سنجههایی را متناسب با عملکردها توسعه دهیم، بهنحوی که بتوان دست به اندازهگیری زد و یک سنجه یا نشانه در دست داشت که بهطور کمّی، به تعبیری، از این نابودی قریبالوقوع خبر دهد. این امر بهنوعی شگفتآور است که چقدر برای شرکتها دشوار است که دریابند آنها گرفتار مشکل هستند. هنگامیکه آنها خیلی بزرگ هستند، موضوع همان مسئلۀ معروف میشود که شما نمیتوانید مسیر کشتی جنگی را تغییر دهید.
استگز: در این صورت، آنها به چیزهایی «آنقدر بزرگ که شکستناپذیر» تبدیل میشوند؟
وست: بله، آنها بسیار بزرگ هستند، و در این صورت ما وارد این موقعیت «آنقدر بزرگ که شکستناپذیر» در برخی نهادهای مالی میشویم. ضمناً، من قبل از اینکه روی این موضوع کار کنم، در سال ۲۰۰۸، بسیار مجذوب «آنقدر بزرگ که شکستناپذیر» بودم. هنگامیکه روی آن کار کردم، آنچنان به صحت آن اطمینان نداشتم. این را هم بگویم که ازبینرفتن شرکتها چیز خوبی است.
شما نیازی ندارید که آن هیولاهای بیخاصیت در اطراف پرسه بزنند. ما به شرکتها اهمیتی نمیدهیم، ما به افراد اهمیت میدهیم، همه از مدیرعامل تا پایین؛ اینها کسانی هستند که ما به آنها اهمیت میدهیم. ما به تولید ایدههای جدید، خلق ثروت، و نوآوری اهمیت میدهیم. هنگامیکه شما با نهادی روبهرو هستید که این امر را سرکوب میکند، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه -من فکر میکنم درواقع بخش بسیاری از این موضوع ناآگاهانه است- در این صورت آن نهاد را نابود کنید.
استگز: شما در یک مصاحبه دربارۀ تکروها و اندازۀ شرکت صحبت کردهاید، لطفاً دراینباره بیشتر توضیح دهید.
وست: یکی از پرسشهای انگیزهبخش در تفکر دربارۀ بسط زیستشناسی به شهرها و شرکتها عبارت است از اینکه چرا تقریباً همۀ شرکتها شکست میخورند اما شهرها با بیاعتنایی به مشکلات به حیات خود ادامه میدهند؟ اغلب نهادهای اجتماعی چنین هستند. سازوکار این امر چیست؟ بهطور کلی باید بگوییم شما میتوانید یک شهر را بمباران کنید و، ۲۵ سال بعد، وضعیت شهر روبهراه خواهد بود. اما فقط کافی است یک نوسان در بازار سهام رخ دهد و یک شرکت هواپیمایی یا فروشگاه زنجیرهای را از دست خواهید داد. درواقع، ما شرکت جنرال موتورز را از دست دادیم. این شرکت بهطور مصنوعی احیا شد.
نابودکردن یک شرکت کار خیلی سختی نیست، اما نابودکردن یک شهر حقیقتاً کاری فوقالعاده دشوار است. چرا چنین است؟ من سازوکار حیات شرکتها را اندکی توصیف کردم. سازوکار حیات شهرها کاملاً با آن متفاوت است. امر مهم دربارۀ شهرها آن است که آنها درواقع ساختاری از بالا به پایین ندارند. بهطور آشکارا، یک دستگاه اجرایی وجود دارد، اما آنها تسهیلکنندگان امور هستند. آنها درواقع شهر را کنترل نمیکنند. بلکه کاملاً برعکس: شهرها از چیزی شگفتانگیز و نامحدود برخوردار هستند که من آن را با اصطلاح بازار آزاد توصیف میکنم. معنای این اصطلاح خیلی مهم نیست.
در یک شهر بزرگ، حداقل علیالاصول، همه چیز مجاز است. نیویورک، لندن، و دیگر شهرهای بزرگ دارای این ویژگی هستند که بهنوعی رفتار خودسرانه و اندکی نابهنجار را تشویق میکنند، که در برخی موارد به تبهکاری منجر میشود، اما در بسیاری موارد دقیقاً سرچشمۀ جذابیت، موفقیت و خلاقیت چشمگیر آن است. یک شهر همانطور که رشد میکند، از یک شهر کوچک، برای مثال شهری نظیر سانتافه که درواقع صنعت گستردهای ندارد، به شهری بزرگ، نظیر نیویورک، تبدیل میشود که دارای گسترهای فوقالعاده از انواع مختلف حرفهها و مشاغل است.
همانطور که شهرها رشد میکنند، این چشمانداز بیشتر و بیشتر گسترش مییابد. در تقابل با شرکتها که بیشتر ماهیتی تکبعدی پیدا میکنند، شهرها ماهیتی چندبعدی پیدا میکنند.
یکی از چیزهای شگفتانگیز دربارۀ یک شهر آن است که غرابت را تحمل میکند: افرادی که مرزهای هنر و فرهنگ، علم و تجارت را جابهجا میکنند. دستگاه اجرایی یک شهر بزرگ به شیوههای مختلف این امر را تسهیل میسازد. این در تقابل کامل با شرکتهاست. آنها خواهان یکنواختی و کارآمدی هستند. این همان فرهنگی است که تقریباً بهطور گریزناپذیر از سرکوب افراد دیوانهای توسعه مییابد که در راهروهای یک شرکت بزرگ پرسه میزنند. حتی شرکت گوگل نیز چنین است، هرچند دوست دارد تصویری متفاوت از این فرهنگ از خود به نمایش بگذارد.
یکی از ناراحتیهای شخصی من در رابطه با گوگل آن است که دوست دارد تصویری را از خود به نمایش بگذارد که در آن همۀ کارکنان افرادی اندکی دیوانه هستند که از زیرزمینهای اِم.آی.تی بیرون میآیند، اما درواقع، این شرکت بهنحوی شگفتآور ساختاری یکنواخت دارد. از این منظر، گوگل خیلی دارای تنوع نیست. گوگل عملکرد بسیار خوبی داشته است، اما باوجوداین، همگام با رشد آن، من فکر میکنم این یکی از بزرگترین مبارزهها و چالشهایش خواهد بود. مایکروسافت در این مسیر گام برداشت، و حتی زمزمههایی به گوش میرسد که مایکروسافت از بین خواهد رفت.
در هر مرحله از طول عمر یک شرکت بزرگ، وقوع چنین امری ناممکن به نظر میرسد. در طول حیات خود من، چه کسی باور میکرد که شرکت تی.دابلیو.اِی یا حتی مونتگمری وارد از بین برود، یا شرکت سیرز که در حال نابودی است.
استگز: شما گفتید هنگامیکه یک شرکت گرفتار مشکلات میشود، بودجۀ تحقیق و توسعۀ خود را کاهش میدهد، و شرکتهای موفق به تفکر خودسرانه و غرابت رواداری کمتری نشان میدهند. آیا از این دو واقعیت میتوان در رابطه با نوآوری و فعالیتهای تجاری محافظهکارانه چیزی استنتاج کرد، و آیا بین این دو امر توازنی وجود دارد که مستلزم تبیین باشد؟
وست: این پرسشی بسیار دشوار است. من یقین دارم که بسیاری از چیزهایی که میگویم برای دیگر افراد نیز شناختهشده است. آنچه من میکوشم انجام دهم آن است که از علم در این حوزه کمک بگیرم تا بتوانم این حقایق را کمّیسازی نمایم، تا آن را بهعنوان بخشی از فرایند طبیعی مشاهده کنم. این چالشی بزرگ است. نکته آن است که همۀ این چیزها دارای سازوکارهای زیربنایی مشابهی هستند که با شبکهبندی و ساختار شبکهها مرتبط میشوند. اگر میپسندید باید بگویم، این در ژنهای ما جا دارد. غلبۀ بر آن بسیار دشوار است.
همانطور که شما گفتید، شما باید بین داشتن یک شرکت کارآمد که محصولی درجه یک تولید میکند، و انعطافپذیری کافی، بهنحوی که ایدههای نو را تشویق کند، نوعی توازن برقرار کنید. این چالشی بزرگ است، بهویژه ازآنرو که با افزایش پیوستۀ بوروکراسی، دستگاه اداری، قوانین و مقررات روبهرو هستیم. برخی از حوزههای اصلی تحقیقات من در پی آن است که افزایش قوانین و مقررات در جوامع، هم در سطح ایالتی و دولتی و هم در سطح محلی، و همچنین در دانشگاهها را کمّیسازی کند. من احتمالاً بسیار مسنتر از شما هستم. خدای من، اگر بخواهیم بهطور نسبی صحبت کنیم، دستگاههای اداری آزمایشگاههای دانشگاهی ۵۰ سال پیش کوچک بودند. آنها حقیقتاً بهطور نمایی رشد کردهاند، و اکنون همگی ما سنگینی این بار عظیم از محدودیتها را احساس میکنیم.
این مؤلفهای ضروری برای ادارۀ یک سیستم بزرگ است، و متوازنساختن آن با انعطافپذیری امری حیاتی است و مرا به ایدۀ توصیف درشتمقیاس و قوانین مقیاسبندی باز میگرداند. آنها به شما میگویند که یک شرکت، شهر یا موجود زنده با توجه به اندازهاش چگونه باید باشد، یعنی، آن چیزهایی که قابل اندازهگیری هستند. همانطور که پیشتر گفتم، انحرافات و نوساناتی از این استاندارد وجود دارد، و یکی از پرسشها آن است که این نوسانات چقدر میتوانند بزرگ باشند. هوشمندی یک شرکت پردوام و بسیار موفق آن است که از میزان انعطافپذیری موجود بهرهبرداری نماید تا بتواند از این قوانین مقیاسبندی انحراف پیدا کند. این یک شیوۀ نگرش به موضوع است.
چالش دیگر مسئلۀ پایداری جهانی است؛ باور به این ایدۀ سیارۀ زمین بهمثابۀ یک کل، و شروع از نو و بازآفرینی خودمان، چه بهمثابۀ یک جامعۀ واحد، یک کسبوکار، یک شهر یا حتی یک فرد. ما بهطور پیوسته درگیر این حلقهها میشویم، و چالش آن است که تشخیص دهیم این اتفاق چه موقع رخ میدهد. واقعیت غمانگیزی که در سطح جهانی در حال وقوع است آن است که، هرچند نسبت به این حقیقت از منظر رهبری سیاسی ما در سطح جهانی تا حدودی شناخت وجود دارد، صدای رسایی برای شروع از نو وجود ندارد، بهجز، بهطرزی شگفتانگیز، دونالد ترامپ؛ خدا به ما کمک کند. من به این میاندیشم که مطلبی بنویسم با این مضمون که دونالد ترامپ خیلی زود ظهور کرده است و فردی نامناسب است!
استگز: به چه دلیل تصور میکنید که دونالد ترامپ همان سخنانی را میگوید که باید گفته شود؟
وست: واقعیت این است که او، بهنوعی، در روح زمان، یا روح زمان در او، این ایده را برگزیده است که ما بهسوی چیزی پیش میرویم که خوب نیست. ترسی عظیم وجود دارد. جالب است که این فرد برگزیده شده است، زیرا اگر شما به این موضوع برحسب موازین مطلق نگاه کنید، ایالات متحده عملکردی فوقالعاده خوب دارد. کیفیت زندگی بسیار بالاست. این فقط یک حدس است، اما من میگویم که ۸۰ درصد از افرادی که به ترامپ رأی دادهاند استاندارد زندگی آنها در مقایسه با والدین یا نیاکانشان فوقالعاده است، با وجوداین، بهنوعی دریافتهاند که چیزی بد در حال وقوع است.
عامل عمدۀ ماجرا به این واقعیت مربوط میشود که دیگر تضمینی برای افزایش حقوق ۵ تا ۱۰درصدی هرسالۀ کارگران وجود ندارد، و این امر مدت مدیدی است که رخ نداده است. من گمان میکنم این موضوع یکی از عوامل اصلی است، زیرا معتقدم که طمع یکی از نیروهای محرک رخدادهای جاری است. ترامپ بهنوعی در این مقام جا داده شده است، اما البته کاملاً در اشتباه است. بهرسمیتنشناختن گرمایش جهانی و ندانستن هیچ چیزی دربارۀ سازوکارهای جهانیسازی، کوشش برای کاهش شدید بودجۀ علم، اینها همگی واکنشهایی منفی و بدبینانه هستند. ما نیازمند رهبری دوراندیش و واقعاً جسور در جهت عکس این جریان هستیم. تیپ شخصیتی او، که من نمیتوانم او را تحمل کنم، از آن نوع شخصیتهاست: شما به یک روزولت یا یک وینستون چرچیل نیاز دارید که بتواند مردم را برانگیزد و به آنها الهام ببخشد. هنگامیکه اوباما انتخاب شد، برخی از ما فکر میکردیم او چنین شخصیتی باشد.
استگز: با نگاه به آنچه ما دربارۀ انعطافپذیری شهرهای مدرن آموختهایم، آیا میتوان هیچیک از این آموختهها را در مورد خودمان و جهان بهطور کلی به کار بست؟ آیا همۀ ما میتوانیم این آموزهها را به کار بندیم؟
وست: من قطعاً امیدوارم چنین باشد، اما باید بهنوعی شیوههای مختلف تفکر دربارۀ موضوعات را با هم ترکیب کنیم و روابط متقابل کلِ این چیزهایی را فهم کنیم که بهمثابۀ چیزهایی کاملاً مستقل نگریسته میشوند، یا بهطور مستقل با آنها برخورد میشود، و به درهمتنیدگی و یکپارچگی توجه کنیم. باید تفکر بر اساس برخی از این مفاهیم را شروع نماییم. من بههیچوجه از این ایده دفاع نمیکنم که نباید به شیوۀ تفکر کنونی دربارۀ این چیزها پایبند باشیم، که بسیار جزئینگرانه است، بلکه باید شیوهای جامعتر از تفکر را توسعه دهیم، بهعنوان شیوهای کارا و مکمل تمامی شیوههای تفکر پیشین، و آن را در سطوح چندگانه به کار بندیم؛ شاید اکنون باید آن را در سطح جهانی به کار گیریم زیرا در حال رسیدن به وضعیت بحرانی هستیم. شاید خیلی دیر شده باشد.
باید این تفکر را دربارۀ بازارهای مالی، ساختارهای شرکتی، و سطح فردی به کار گیریم: اندیشیدن به زندگی خویشتن، روانشناسی، و تعاملات اجتماعی برحسب این مفاهیم. درواقع در کتاب من بخشی بود که دربارۀ این امور بحث میکرد، اما آن را حذف کردم. اگر این کار سترگ سراسر دربارۀ تولید ایدهها و فهم است، و ایجاد زندگی خوب و معنادار برای بیش از هفت میلیارد انسان بر روی این سیاره. در این صورت باید این سازوکارها را بپذیریم و فهم کنیم، و از چشماندازی کلیتر و جامعتر به آنها بنگریم. شیوۀ ساختاربخشی ما به تفکراتمان افقهای محدودی دارد، هم در فضا و هم بهطور ویژه در زمان. ما به تفکر بلندمدت بسیار بیشتری نیاز داریم، هم از نظر ساختاری و هم از نظر عقلانی.
پینوشتها:
* این گفتوگو در تاریخ ۱۵ مۀ ۲۰۱۷ با عنوان «What Do Organisms, Crowded Cities, and Corporations Have in Common» در وبسایت سیگنچر منتشر شده است. این گفتوگو برای نخستینبار با عنوان «فیل، نیویورک و گوگل چه وجه اشتراکی دارند؟» و با ترجمۀ علی برزگر در چهارمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۳ آبان ۱۳۹۶ این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.
** جفری وست (Geoffrey West) فیزیکدانِ نظری اهل انگلستان است. او تحصیلات خود را در دانشگاههای استنفورد و کمبریج به پایان رسانده است و امروز استاد مؤسسۀ سانتافه است. عمدۀ شهرت او بهخاطر تلاشهایش برای استخراجِ مدلی عملی برای فهم شهرهاست. مهمترین دستاورد او در این زمینه «نظریۀ متابولیک اقلیمی» بوده است. مجلۀ تایم در سال ۲۰۰۶ او را در فهرست ۱۰۰ دانشمند اثرگذار جهان قرار داد.
*** مت استگز (Matt Staggs) روزنامهنگار و جستارنویس آمریکایی است که آثارش را معمولاً در جاهایی مثل بیوگرافیل و سووودو منتشر میکند. در کنار آن یکی از نویسندگان و همکاران سیگنچر است.
[۱] Scalability
[۲] Scale: The Universal Laws of Growth, Innovation, Sustainability, and the Pace of Life in Organisms, Cities, Economies, and Companies
[۳] Complicated
[۴] Complex
[۵] coarse grain description
[۶] fifth branch of its circulatory system: پنجمین شاخه از شریان سیرکولاری عروقِ کرونر که وظیفۀ خونرسانی به خود قلب را بر عهده دارند [مترجم]
[۷] از شهرهای کوچک ایالات متحده [مترجم]
مترجم: علی برزگر
به گزارش صدای ایران،در مصاحبۀ زیر، وست توضیح میدهد که بین غامض۳ و پیچیده۴ چه تفاوتی وجود دارد، ظهور دونالد ترامپ چه چیزی دربارۀ وضعیت جهان به ما میگوید، و چرا شرکتی که شما برای آن کار میکنید ممکن است عمر دوباره یافته باشد.
مت استگز: شما را بهعنوان «پیشکسوت نظریۀ پیچیدگی» میشناسند. شاید بسیاری از خوانندگان ما ندانند که پیچیدگی به چه معناست و چرا شما آن را مطالعه میکنید.
جفری وست: علم، حداقل اگر علوم فیزیکی را در نظر بگیریم، همواره بهشیوهای پیشرفت کرده است که آن را واکاستگرایانه مینامیم: یعنی واکاستِ چیزها به عناصر اولیۀ آنها، از الکترونها، اتمها و ملکولها گرفته تا ژنها و... . این شیوه فوقالعاده موفقیتآمیز بوده است، اما یکی از چیزهایی که ما بیشتر و بیشتر به فهم آن رسیدهایم، بهویژه در ۵۰ سال اخیر و قطعاً در ۲۰ سال اخیر، آن است که این نوع پارادایم دارای محدودیتهای فوقالعادهای است.
هنگامیکه میکوشید تا از این عناصر بنیادی یک کل جمعی بسازید، کشف میکنید که کل از مجموع اجزای آن بسیار بزرگتر است و رفتار و ساختاری متفاوت از مجموع اجزا دارد. آنچه بهموازات این امر تشخیص میدهید تقریباً عبارت است از تمامی مسائل مهمی که ما بر روی زمین در سیلابی از چالشها و بحرانها با آنها روبهرو هستیم، همه چیز از تغییرات اقلیمی و مسئلۀ ثبات در بازارها تا مسائل بالقوه دربارۀ ریسک و چگونگی برخورد با چیزهایی نظیر سرطان، و تهدید پیشروندۀ شهرنشینی جهانی. اینها چیزهایی هستند که ما پیچیده مینامیم. آنها بهراحتی، یا حتی بهطور بالقوه، به مجموع اجزای خود تقلیل نمییابند.
برای مثال، موجودات زندهای نظیر شما و من چیزی بس بیش از مجموع سلولها یا ژنهایمان هستیم. یک شهر بسی بیش از مجموع تمامی افراد یا جادهها و کسبوکارهای آن است. بهعلاوه، همۀ اینها صرفاً آمیزههایی از مجموعِ این چیزها نیستند: آنها بسیار به یکدیگر وابستهاند. اینجا چیزی به وجود میآید که ما آن را ویژگیهای نوخاسته مینامیم: هنگامیکه این سیستمها را میسازید، چیزهای جدیدی ظهور میکنند. حال این سیستمها هرچه میخواهد باشد، اقتصادها، اقلیمها، شهرها یا بدنهای ما.
با سادهباوری ناشی از این پارادایم فیزیک، که دیگر علوم نیز آن را اقتباس کردهاند، این ایده در دستور کار قرار گرفت که همه چیز را به عناصر بنیادی آن تقلیل دهند، و سپس از این بنیاد شروع به ساختن رو به بالا کنیم تا کل را بفهمیم. آنچه از بطن شکست این پارادایم در برخورد با سیستمهای پیچیده ظهور کرده است این نکته است که باید بهنحوی نظاممندتر و کلنگرانهتر تفکر کنیم. من سعی کردم جستهگریخته پرسش شما را پاسخ دهم. آیا توضیحاتم مفید بود؟
استگز: بله، این بهتر از آن است که فقط بگوییم «چیزها غامض هستند».
وست: خُب، اکنون دقت کنید، این جمله بسیار مهم است. موضوع این نیست که چیزها غامض هستند، زیرا بین غامض و پیچیده باید تمایز نهاد. بگذارید برای شما چند مثال بزنم.
یکی از موفقیتهای بزرگ در پیشرفت علم عبارت بود از فهم حرکت سیارات. قوانین جاذبه و حرکت نیوتن و... چارچوب تمام فعالیتهای ما را مشخص میکنند. قوانین نیوتن تمام آن مسائل را تبیین میکنند، که امری شگفتانگیز است. این تبیین تقلیلگرایانه و سادهانگارانه، یعنی غیرپیچیده، بسیار ژرف است. اگر ما تمام این موضوعات را با دقت بالا نمیفهمیدیم، تلفن همراه شما کار نمیکرد، زیرا ما از ماهوارهها برای فرستادن پیامها استفاده میکنیم.
برای انجام دقیق این کار، برای فهم جزئیات آن بهنحوی که بتوان چنین فناوریای را راهاندازی کرد، ما باید تمامی انواع تصحیحات کوچک را در محاسبات وارد کنیم، که در قوانین نیوتن بر اثر چیزهایی نظیر اتمسفر رخ میدهند و بر اثر چیزهایی نظیر ماهوارهها که ممکن است اندکی بهدلیل وجود یک سیارک منحرف شده باشند و...، و تمامی اینها موضوع را غامض میکنند. این امری غامض است.
عناصر بنیادین عمیقاً فهم شدهاند. ما میدانیم چگونه این کارها را با دقت فوقالعاده انجام دهیم هرچند آنها غامض هستند، اما سیستم ساده است زیرا ما معادلات را در دست داریم و آنها را میفهمیم. این معادلات بهصورت ریاضی و بهنحوی بسیار مقتصدانه بیان شدهاند. این موضوع پارادایم را جلو میبرد و ماجرا را از چیزی پیچیده تمایز میبخشد. اگر شما بدن خود را در نظر بگیرید، ناممکن است که تصور کنید مجموعهای مقتصدانه از معادلات وجود دارد که چگونگی کارکرد بدن شما را بهنحو دقیق توصیف خواهد کرد.
شاید شوخی به نظر برسد، اما احتمالاً بینهایت معادله نیز نمیتواند این کار را انجام دهد. یا بگذارید چنین بگویم: شما محتملاً نیازمند تعداد بینهایتی معادله و یک قدرت بیپایانِ محاسباتی هستید تا به آن درجه از دقت دست یابید که ما برای فهم حرکات مکانیکی نظیر گردش سیارات به دور خورشید رسیدهایم.
مثال دیگر عبارت است از ساختن هواپیما. ما علوم مواد و فیزیک پرواز را با جزئیات و دقت بالا فهم میکنیم، که این امر شامل مهندسی و ریاضیات مربوطه هم میشود. از این منظر، یک هواپیما سیستمی ساده است: ما میتوانیم آن را با مجموعهای نسبتاً کوچک از معادلات یا الگوریتمها توصیف کنیم. اگر شما دست به ساخت یک بوئینگ ۷۸۷ بزنید، بهطور بالقوه، کاری بیاندازه غامض است.
هواپیماسازی بسیار غامض است، اما هیچ چیز علیالاصول نمیتواند شما را از انجام این کار باز دارد. من فکر میکنم دو کتاب راهنمای بسیار حجیم در شرکت بوئینگ وجود دارد که به شما میگوید چگونه هواپیمای ۷۸۷، مدل دریملاینر، را بسازید. چگونگی انجام این کار در آنجا توضیح داده شده است. [اما] شما نمیتوانید کتابهای راهنمایی را تصور کنید که چگونگی کارکرد بدنتان، شهر نیویورک، یا بازار سهام را توضیح دهد.
هنگامیکه وارد قلمروی این سیستمهای پیچیده میشویم، اگر طبق چارچوبی تفکر میکنید که من ترسیم کردم، نتیجه میگیرید که بهدستآوردن فهمی کمّی و پیشبینیکننده از آنها، در صورتی که اصرار داشته باشید وارد جزئیاتِ دقیق شوید، علیالاصول ناممکن است. از اینجاست که حوزۀ کاری من آغاز میشود.
بهطور بالقوه، جایگاهی بینابینی وجود دارد که در آن ما ممکن است نظریهای برای فهم شیوۀ کارکرد سیستم با جزئیات بینهایت نداشته باشیم، اما تحقیقات من و تحقیقات همکارانم، نشان داده است که شما بهطور کلی میتوانید به چیزی دست یابید که فیزیک آن را یک «توصیف درشتمقیاس»۵ مینامد: فهمی از رفتار میانگین و ایدئال این سیستمها و، شاید حتی چیزی بیش از آن، چگونگی انحراف آنها از چیزهای مختلف و...؛ این همان چیزی است که قوانین مقیاسبندی بازنمایی میکنند.
آنها نشان میدهند که اگر شما اندازۀ یک پستاندار را به من بگویید، یعنی جرم و وزن آن را مشخص کنید، من میتوانم با دقت ۸۰ یا ۹۰ درصد به شما بگویم آن پستاندار چقدر غذا برای خوردن در یک روز نیاز دارد، قلبش با چه سرعتی میتپد، چند سال عمر خواهد کرد، طول و شعاع پنجمین شاخۀ سامانۀ چرخشی۶ بدنش چقدر است، میزان جریان خون در مویرگهای معمولیاش یا ساختار دستگاه تنفسیاش چگونه است، به چه میزان خواب نیاز دارد و... .
شما میتوانید به تمامی این نوع از سیستمها برای یک پستاندار ایدئالِ متوسط با اندازهای مشخص پاسخ دهید، و جوابها تا سطح ۸۵ یا ۹۰ درصد درست خواهد بود. برای مثال، من میتوانم متابولیسم یک فیل را پیشبینی کنم، اما اگر یک عضو خاص به من بدهید، نخواهم توانست به شما بگویم نرخ متابولیک آن دقیقاً چقدر است. منظور من از نرخ متابولیک معنای محاورهای آن است: اینکه آن عضو در روز چقدر غذا نیاز دارد. اگر بخواهم منظورم را روشنتر بیان کنم، باید بگویم که میتوان بهطور تقریبی طول عمر یک پستاندار با اندازهای مشخص را پیشبینی کرد، و بهطور خاص میتوان پیشبینی کرد که این طول عمر در بازۀ صدسالهْ بومیِ کدام منطقه است. من میتوانم به شما بگویم چه پارامترهایی آن را کنترل میکنند، اما نمیتوانم به شما بگویم دقیقاً شما چند سال عمر خواهید کرد.
استگز: شما برخی از چیزهایی را که دربارۀ حیوانات و شهرها به کار بردهاید اکنون دربارۀ شرکتها به کار میبرید. چگونه میتوانید به یک شرکت نگاه کنید و برخی از همان چیزها را استنتاج کنید؟
وست: بسیار مهم است که بدانید این کار از دادهها الهام میگیرد. نخستین کار نگاه به دادههاست. اگر شما شهرها را در نظر بگیرید، ایده آن است که نیویورک یک لسآنجلس در مقیاس بزرگ است و لسآنجلس یک شیکاگو در مقیاس بزرگ است و شیکاگو یک سانتافه۷ در مقیاس بزرگ است، یعنی جایی که من در آن زندگی میکنم. این شهرها کاملاً متفاوت از هم به نظر میرسند: فرهنگها و جغرافیاهای متفاوت و...، اما تمام شهرها دارای وجوه اشتراک هستند: جادهها، کسبوکارها، مردم ساکن در آنها، و تمام این چیزهای آشکار.
شاید از خودتان بپرسید آیا سازوکاری مشابه در جریان است یا خیر. تنها راه پاسخ به این پرسش، بهنحو پیشینی، نگاه به دادههاست. شما به این سنجههای مختلف نگاه میکنید که دربارۀ شهرها اندازهگیری شده است، از طول جادهها تا تعداد ثبت اختراعات و...، و این پرسش را مطرح میکنید که این دادهها چگونه با اندازۀ شهر همخوانی دارند. درست همانگونه که، مطابق مشاهدات ما در زیستشناسی، یک فیل خیلی شبیه یک نهنگ به نظر نمیرسد، آنها از این منظر درشتمقیاس نسخههای بزرگمقیاس یکدیگر هستند. نیویورک و لسآنجلس نیز همینگونه هستند؛ آنها از قوانین مقیاسبندی پیروی میکنند.
دو موضوع هست که میخواهم به توضیحات فوق اضافه کنم. نخست آنکه این نتایج حاصل دادههاست. ما بهعنوان فیزیکدان تلاش میکنیم دریابیم کل ماجرا از کجا سرچشمه میگیرد. یک نظریه ابتدا در زمینهای زیستشناختی پرورش پیدا کرد، سپس به زمینهای شهری تطبیق داده شد، ما میخواهیم بفهمیم این مقیاسبندی چطور رخ داده است: نه تنها بهطور کلی، یعنی این واقعیت که این دو نظریه با هم تناسب دارند، بلکه از نظر کمّی نیز درک کنیم، یعنی اینکه این نظریهها چگونه همخوانی دارند.
برای مثال، در حیوانات، هر بار که شما اندازه را دو برابر میکنید حدود ۲۵ درصد در متابولیسم صرفهجویی میکنید. این یکچهارم بر تمام قلمروی حیات حاکم است. کار ما توسعۀ یک نظریه بود، یک فهم، نهتنها دربارۀ مقیاسبندی بلکه دربارۀ اینکه چرا یکچهارم؟ چرا نه یکدهم، یا یکسوم؟
این نظریه مبتنی بر این بود که تمامی این نوع سیستمها و، در این مورد، موجودات زنده را بهعنوان شبکهها در نظر بگیریم. ما آمیزهای از شبکههای متفاوت بسیار هستیم که در حال انتقال انرژی، اطلاعات، منابع و... هستند، همه چیز از دستگاه گردش خون شما تا دستگاه عصبی شما.
در قلمروی شرکتها نیز همین پارادایم پیش گرفته شد. یعنی ما باید دادهها را به دست میآوردیم، تعداد کارکنان آنها، میزان سود، سرمایه و فروش آنها، و بررسی میکردیم که آیا هیچگونه قاعدهای در نحوۀ همخوانی آنها وجود دارد یا خیر. برای مثال، شما به میزان فروش و سود نگاه میکنید، و نمودار آن را برحسب اندازۀ شرکت مبتنی بر تعداد کارکنان رسم میکنید. ما دریافتیم که در اینجا مقیاسبندی وجود دارد.
در بین شرکتها در مقایسه با شهرها یا موجودات زنده، گستردگی بسیار بیشتری در دادهها وجود داشت، اما این قابل پیشبینی است. گستردگی بیشتری وجود دارد زیرا از عمر بسیاری از شرکتها مدت زیادی نمیگذرد؛ آنها خیلی پیر نیستند. هنگامیکه ما به این مجموعه دادههای بزرگ دست یافتیم، یکی از چیزهایی که کشف کردیم آن بود که طول عمر مورد انتظار برای یک شرکت سهامی عام متوسط در آمریکا حدود ۱۰ سال است.
هنگامیکه مرحلۀ شکلگیری را پشت سر میگذارید و موفق میشوید وارد حوزۀ عمومی شوید، تنها میتوانید انتظار داشته باشید که ۱۰ سال عمر کنید قبل از آنکه دوباره ناپدید شوید. این مدت بسیار طولانیای برای این شرکتهاست که به تعادل برسند و شروع به تکامل کنند، بنابراین جای تعجب نیست که گستردگی بسیار زیادی در بین دادهها مشاهده کنیم.
استگز: بر مبنای مشاهدات شما، علامت خطر متداول برای یک شرکتِ دارای مشکلات چیست؟
وست: پاسخ به این پرسش خیلی دشوار است، و تحقیقات در این زمینه بسیار در حال پیشرفت است. چرخۀ حیات معمولِ یک شرکت آن است که، همانند ما، هنگامیکه حیات را آغاز میکند بهسرعت رشد میکند. امر دیگری که در این مرحله نمایان است عبارت از تنوع بیشتر در فضای محصول آن است، معمولاً انبوهی از ایدهها، انعطافپذیری و هیجان، یک بوروکراسی نسبتاً کوچک، و... . همانطور که آن شرکت رشد میکند و استحکام بیشتری مییابد، نیروهای بازار معمولاً فضای محصول آن را محدود میکنند. آن شرکت، برحسب تعداد محصولات، از شرکتی چندبعدی به شرکتی تکبعدی تبدیل میشود.
محصولاتی که فروش میکنند بهخوبی تقویت میشوند و آنهایی که فروش نمیکنند، حتی اگر ایدههایی بزرگ باشند، باید در قفسه گذاشته شوند و فراموش شوند. همگام با رشد شرکت، این فضا محدود میشود و آنها از تنوع خود میکاهند. در همین حال، ازآنجاکه شرکت در حال رشد است، باید دستگاه اداری و بوروکراسی خود را افزایش دهد، زیرا باید اطمینان حاصل کند که به قوانین مالیاتی پایبند است و دفاترش بهخوبی اداره میشود و تمامی دیگر موضوعات از ایندست. بهدلیل افزایش بوروکراسی، قوانین و دستورات بیشتر و بیشتری حاکم میشوند که در راستای کاهش نوآوری شرکت پیش میروند.
بعد شما میبینید که رشد شرکت کند میشود و در برابر تغییرات بازار بیشتر آسیبپذیر میشود. شرکتها اغلب برای مدت زیادی در این شرایط فعالیت خود را ادامه میدهند، اما اغلب، هرگونه تغییر چشمگیر در بازار معمولاً منجر به سقوط آنها میشود. آنها یا خریداری میشوند، یا منحل میشوند، یا به این نتیجه میرسند که رقابت دشوار خواهد بود و تمامی موجودی خود را میفروشند و به تصاحب شرکت دیگری در میآیند. من فکر میکنم علامت خطر -و این چیزی است که ما هنوز در حال تحقیق برای کمّیسازی آن هستیم- چیزی است که به سنجههای تنوع و نوآوری مربوط میشود.
دیگر حلقۀ بازخورد منفی و مرگبار آن است که همانطور که این پدیدۀ کندی رشد و آسیبپذیریِ بیشتر توسعه مییابد، با وقوع یک بحران کوچک، یکی از نخستین اقدامات شرکت عبارت است از کاهش بودجۀ تحقیق و توسعه، یا اقدامی معادل آن. بخش نوآورانه به اولویتهای دستدوم عقب رانده میشود، با این تفکر که اکنون نیازی به آن نیست و موضوع مهم عبارت است از تداوم تولید محصولات، و اینکه آنها در عرض چند سال پس از بهبود وضعیت شرکت به آن باز خواهند گشت. این امر معمولاً رخ نمیدهد. معمولاً، شرکت از بین میرود.
این تاریخچۀ حیات بسیار معمول بسیاری از شرکتهاست. تفکرات ما معطوف به آن بوده است که بکوشیم تا سنجههایی را متناسب با عملکردها توسعه دهیم، بهنحوی که بتوان دست به اندازهگیری زد و یک سنجه یا نشانه در دست داشت که بهطور کمّی، به تعبیری، از این نابودی قریبالوقوع خبر دهد. این امر بهنوعی شگفتآور است که چقدر برای شرکتها دشوار است که دریابند آنها گرفتار مشکل هستند. هنگامیکه آنها خیلی بزرگ هستند، موضوع همان مسئلۀ معروف میشود که شما نمیتوانید مسیر کشتی جنگی را تغییر دهید.
استگز: در این صورت، آنها به چیزهایی «آنقدر بزرگ که شکستناپذیر» تبدیل میشوند؟
وست: بله، آنها بسیار بزرگ هستند، و در این صورت ما وارد این موقعیت «آنقدر بزرگ که شکستناپذیر» در برخی نهادهای مالی میشویم. ضمناً، من قبل از اینکه روی این موضوع کار کنم، در سال ۲۰۰۸، بسیار مجذوب «آنقدر بزرگ که شکستناپذیر» بودم. هنگامیکه روی آن کار کردم، آنچنان به صحت آن اطمینان نداشتم. این را هم بگویم که ازبینرفتن شرکتها چیز خوبی است.
شما نیازی ندارید که آن هیولاهای بیخاصیت در اطراف پرسه بزنند. ما به شرکتها اهمیتی نمیدهیم، ما به افراد اهمیت میدهیم، همه از مدیرعامل تا پایین؛ اینها کسانی هستند که ما به آنها اهمیت میدهیم. ما به تولید ایدههای جدید، خلق ثروت، و نوآوری اهمیت میدهیم. هنگامیکه شما با نهادی روبهرو هستید که این امر را سرکوب میکند، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه -من فکر میکنم درواقع بخش بسیاری از این موضوع ناآگاهانه است- در این صورت آن نهاد را نابود کنید.
استگز: شما در یک مصاحبه دربارۀ تکروها و اندازۀ شرکت صحبت کردهاید، لطفاً دراینباره بیشتر توضیح دهید.
وست: یکی از پرسشهای انگیزهبخش در تفکر دربارۀ بسط زیستشناسی به شهرها و شرکتها عبارت است از اینکه چرا تقریباً همۀ شرکتها شکست میخورند اما شهرها با بیاعتنایی به مشکلات به حیات خود ادامه میدهند؟ اغلب نهادهای اجتماعی چنین هستند. سازوکار این امر چیست؟ بهطور کلی باید بگوییم شما میتوانید یک شهر را بمباران کنید و، ۲۵ سال بعد، وضعیت شهر روبهراه خواهد بود. اما فقط کافی است یک نوسان در بازار سهام رخ دهد و یک شرکت هواپیمایی یا فروشگاه زنجیرهای را از دست خواهید داد. درواقع، ما شرکت جنرال موتورز را از دست دادیم. این شرکت بهطور مصنوعی احیا شد.
نابودکردن یک شرکت کار خیلی سختی نیست، اما نابودکردن یک شهر حقیقتاً کاری فوقالعاده دشوار است. چرا چنین است؟ من سازوکار حیات شرکتها را اندکی توصیف کردم. سازوکار حیات شهرها کاملاً با آن متفاوت است. امر مهم دربارۀ شهرها آن است که آنها درواقع ساختاری از بالا به پایین ندارند. بهطور آشکارا، یک دستگاه اجرایی وجود دارد، اما آنها تسهیلکنندگان امور هستند. آنها درواقع شهر را کنترل نمیکنند. بلکه کاملاً برعکس: شهرها از چیزی شگفتانگیز و نامحدود برخوردار هستند که من آن را با اصطلاح بازار آزاد توصیف میکنم. معنای این اصطلاح خیلی مهم نیست.
در یک شهر بزرگ، حداقل علیالاصول، همه چیز مجاز است. نیویورک، لندن، و دیگر شهرهای بزرگ دارای این ویژگی هستند که بهنوعی رفتار خودسرانه و اندکی نابهنجار را تشویق میکنند، که در برخی موارد به تبهکاری منجر میشود، اما در بسیاری موارد دقیقاً سرچشمۀ جذابیت، موفقیت و خلاقیت چشمگیر آن است. یک شهر همانطور که رشد میکند، از یک شهر کوچک، برای مثال شهری نظیر سانتافه که درواقع صنعت گستردهای ندارد، به شهری بزرگ، نظیر نیویورک، تبدیل میشود که دارای گسترهای فوقالعاده از انواع مختلف حرفهها و مشاغل است.
همانطور که شهرها رشد میکنند، این چشمانداز بیشتر و بیشتر گسترش مییابد. در تقابل با شرکتها که بیشتر ماهیتی تکبعدی پیدا میکنند، شهرها ماهیتی چندبعدی پیدا میکنند.
یکی از چیزهای شگفتانگیز دربارۀ یک شهر آن است که غرابت را تحمل میکند: افرادی که مرزهای هنر و فرهنگ، علم و تجارت را جابهجا میکنند. دستگاه اجرایی یک شهر بزرگ به شیوههای مختلف این امر را تسهیل میسازد. این در تقابل کامل با شرکتهاست. آنها خواهان یکنواختی و کارآمدی هستند. این همان فرهنگی است که تقریباً بهطور گریزناپذیر از سرکوب افراد دیوانهای توسعه مییابد که در راهروهای یک شرکت بزرگ پرسه میزنند. حتی شرکت گوگل نیز چنین است، هرچند دوست دارد تصویری متفاوت از این فرهنگ از خود به نمایش بگذارد.
یکی از ناراحتیهای شخصی من در رابطه با گوگل آن است که دوست دارد تصویری را از خود به نمایش بگذارد که در آن همۀ کارکنان افرادی اندکی دیوانه هستند که از زیرزمینهای اِم.آی.تی بیرون میآیند، اما درواقع، این شرکت بهنحوی شگفتآور ساختاری یکنواخت دارد. از این منظر، گوگل خیلی دارای تنوع نیست. گوگل عملکرد بسیار خوبی داشته است، اما باوجوداین، همگام با رشد آن، من فکر میکنم این یکی از بزرگترین مبارزهها و چالشهایش خواهد بود. مایکروسافت در این مسیر گام برداشت، و حتی زمزمههایی به گوش میرسد که مایکروسافت از بین خواهد رفت.
در هر مرحله از طول عمر یک شرکت بزرگ، وقوع چنین امری ناممکن به نظر میرسد. در طول حیات خود من، چه کسی باور میکرد که شرکت تی.دابلیو.اِی یا حتی مونتگمری وارد از بین برود، یا شرکت سیرز که در حال نابودی است.
استگز: شما گفتید هنگامیکه یک شرکت گرفتار مشکلات میشود، بودجۀ تحقیق و توسعۀ خود را کاهش میدهد، و شرکتهای موفق به تفکر خودسرانه و غرابت رواداری کمتری نشان میدهند. آیا از این دو واقعیت میتوان در رابطه با نوآوری و فعالیتهای تجاری محافظهکارانه چیزی استنتاج کرد، و آیا بین این دو امر توازنی وجود دارد که مستلزم تبیین باشد؟
وست: این پرسشی بسیار دشوار است. من یقین دارم که بسیاری از چیزهایی که میگویم برای دیگر افراد نیز شناختهشده است. آنچه من میکوشم انجام دهم آن است که از علم در این حوزه کمک بگیرم تا بتوانم این حقایق را کمّیسازی نمایم، تا آن را بهعنوان بخشی از فرایند طبیعی مشاهده کنم. این چالشی بزرگ است. نکته آن است که همۀ این چیزها دارای سازوکارهای زیربنایی مشابهی هستند که با شبکهبندی و ساختار شبکهها مرتبط میشوند. اگر میپسندید باید بگویم، این در ژنهای ما جا دارد. غلبۀ بر آن بسیار دشوار است.
همانطور که شما گفتید، شما باید بین داشتن یک شرکت کارآمد که محصولی درجه یک تولید میکند، و انعطافپذیری کافی، بهنحوی که ایدههای نو را تشویق کند، نوعی توازن برقرار کنید. این چالشی بزرگ است، بهویژه ازآنرو که با افزایش پیوستۀ بوروکراسی، دستگاه اداری، قوانین و مقررات روبهرو هستیم. برخی از حوزههای اصلی تحقیقات من در پی آن است که افزایش قوانین و مقررات در جوامع، هم در سطح ایالتی و دولتی و هم در سطح محلی، و همچنین در دانشگاهها را کمّیسازی کند. من احتمالاً بسیار مسنتر از شما هستم. خدای من، اگر بخواهیم بهطور نسبی صحبت کنیم، دستگاههای اداری آزمایشگاههای دانشگاهی ۵۰ سال پیش کوچک بودند. آنها حقیقتاً بهطور نمایی رشد کردهاند، و اکنون همگی ما سنگینی این بار عظیم از محدودیتها را احساس میکنیم.
این مؤلفهای ضروری برای ادارۀ یک سیستم بزرگ است، و متوازنساختن آن با انعطافپذیری امری حیاتی است و مرا به ایدۀ توصیف درشتمقیاس و قوانین مقیاسبندی باز میگرداند. آنها به شما میگویند که یک شرکت، شهر یا موجود زنده با توجه به اندازهاش چگونه باید باشد، یعنی، آن چیزهایی که قابل اندازهگیری هستند. همانطور که پیشتر گفتم، انحرافات و نوساناتی از این استاندارد وجود دارد، و یکی از پرسشها آن است که این نوسانات چقدر میتوانند بزرگ باشند. هوشمندی یک شرکت پردوام و بسیار موفق آن است که از میزان انعطافپذیری موجود بهرهبرداری نماید تا بتواند از این قوانین مقیاسبندی انحراف پیدا کند. این یک شیوۀ نگرش به موضوع است.
چالش دیگر مسئلۀ پایداری جهانی است؛ باور به این ایدۀ سیارۀ زمین بهمثابۀ یک کل، و شروع از نو و بازآفرینی خودمان، چه بهمثابۀ یک جامعۀ واحد، یک کسبوکار، یک شهر یا حتی یک فرد. ما بهطور پیوسته درگیر این حلقهها میشویم، و چالش آن است که تشخیص دهیم این اتفاق چه موقع رخ میدهد. واقعیت غمانگیزی که در سطح جهانی در حال وقوع است آن است که، هرچند نسبت به این حقیقت از منظر رهبری سیاسی ما در سطح جهانی تا حدودی شناخت وجود دارد، صدای رسایی برای شروع از نو وجود ندارد، بهجز، بهطرزی شگفتانگیز، دونالد ترامپ؛ خدا به ما کمک کند. من به این میاندیشم که مطلبی بنویسم با این مضمون که دونالد ترامپ خیلی زود ظهور کرده است و فردی نامناسب است!
استگز: به چه دلیل تصور میکنید که دونالد ترامپ همان سخنانی را میگوید که باید گفته شود؟
وست: واقعیت این است که او، بهنوعی، در روح زمان، یا روح زمان در او، این ایده را برگزیده است که ما بهسوی چیزی پیش میرویم که خوب نیست. ترسی عظیم وجود دارد. جالب است که این فرد برگزیده شده است، زیرا اگر شما به این موضوع برحسب موازین مطلق نگاه کنید، ایالات متحده عملکردی فوقالعاده خوب دارد. کیفیت زندگی بسیار بالاست. این فقط یک حدس است، اما من میگویم که ۸۰ درصد از افرادی که به ترامپ رأی دادهاند استاندارد زندگی آنها در مقایسه با والدین یا نیاکانشان فوقالعاده است، با وجوداین، بهنوعی دریافتهاند که چیزی بد در حال وقوع است.
عامل عمدۀ ماجرا به این واقعیت مربوط میشود که دیگر تضمینی برای افزایش حقوق ۵ تا ۱۰درصدی هرسالۀ کارگران وجود ندارد، و این امر مدت مدیدی است که رخ نداده است. من گمان میکنم این موضوع یکی از عوامل اصلی است، زیرا معتقدم که طمع یکی از نیروهای محرک رخدادهای جاری است. ترامپ بهنوعی در این مقام جا داده شده است، اما البته کاملاً در اشتباه است. بهرسمیتنشناختن گرمایش جهانی و ندانستن هیچ چیزی دربارۀ سازوکارهای جهانیسازی، کوشش برای کاهش شدید بودجۀ علم، اینها همگی واکنشهایی منفی و بدبینانه هستند. ما نیازمند رهبری دوراندیش و واقعاً جسور در جهت عکس این جریان هستیم. تیپ شخصیتی او، که من نمیتوانم او را تحمل کنم، از آن نوع شخصیتهاست: شما به یک روزولت یا یک وینستون چرچیل نیاز دارید که بتواند مردم را برانگیزد و به آنها الهام ببخشد. هنگامیکه اوباما انتخاب شد، برخی از ما فکر میکردیم او چنین شخصیتی باشد.
استگز: با نگاه به آنچه ما دربارۀ انعطافپذیری شهرهای مدرن آموختهایم، آیا میتوان هیچیک از این آموختهها را در مورد خودمان و جهان بهطور کلی به کار بست؟ آیا همۀ ما میتوانیم این آموزهها را به کار بندیم؟
وست: من قطعاً امیدوارم چنین باشد، اما باید بهنوعی شیوههای مختلف تفکر دربارۀ موضوعات را با هم ترکیب کنیم و روابط متقابل کلِ این چیزهایی را فهم کنیم که بهمثابۀ چیزهایی کاملاً مستقل نگریسته میشوند، یا بهطور مستقل با آنها برخورد میشود، و به درهمتنیدگی و یکپارچگی توجه کنیم. باید تفکر بر اساس برخی از این مفاهیم را شروع نماییم. من بههیچوجه از این ایده دفاع نمیکنم که نباید به شیوۀ تفکر کنونی دربارۀ این چیزها پایبند باشیم، که بسیار جزئینگرانه است، بلکه باید شیوهای جامعتر از تفکر را توسعه دهیم، بهعنوان شیوهای کارا و مکمل تمامی شیوههای تفکر پیشین، و آن را در سطوح چندگانه به کار بندیم؛ شاید اکنون باید آن را در سطح جهانی به کار گیریم زیرا در حال رسیدن به وضعیت بحرانی هستیم. شاید خیلی دیر شده باشد.
باید این تفکر را دربارۀ بازارهای مالی، ساختارهای شرکتی، و سطح فردی به کار گیریم: اندیشیدن به زندگی خویشتن، روانشناسی، و تعاملات اجتماعی برحسب این مفاهیم. درواقع در کتاب من بخشی بود که دربارۀ این امور بحث میکرد، اما آن را حذف کردم. اگر این کار سترگ سراسر دربارۀ تولید ایدهها و فهم است، و ایجاد زندگی خوب و معنادار برای بیش از هفت میلیارد انسان بر روی این سیاره. در این صورت باید این سازوکارها را بپذیریم و فهم کنیم، و از چشماندازی کلیتر و جامعتر به آنها بنگریم. شیوۀ ساختاربخشی ما به تفکراتمان افقهای محدودی دارد، هم در فضا و هم بهطور ویژه در زمان. ما به تفکر بلندمدت بسیار بیشتری نیاز داریم، هم از نظر ساختاری و هم از نظر عقلانی.
پینوشتها:
* این گفتوگو در تاریخ ۱۵ مۀ ۲۰۱۷ با عنوان «What Do Organisms, Crowded Cities, and Corporations Have in Common» در وبسایت سیگنچر منتشر شده است. این گفتوگو برای نخستینبار با عنوان «فیل، نیویورک و گوگل چه وجه اشتراکی دارند؟» و با ترجمۀ علی برزگر در چهارمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۳ آبان ۱۳۹۶ این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.
** جفری وست (Geoffrey West) فیزیکدانِ نظری اهل انگلستان است. او تحصیلات خود را در دانشگاههای استنفورد و کمبریج به پایان رسانده است و امروز استاد مؤسسۀ سانتافه است. عمدۀ شهرت او بهخاطر تلاشهایش برای استخراجِ مدلی عملی برای فهم شهرهاست. مهمترین دستاورد او در این زمینه «نظریۀ متابولیک اقلیمی» بوده است. مجلۀ تایم در سال ۲۰۰۶ او را در فهرست ۱۰۰ دانشمند اثرگذار جهان قرار داد.
*** مت استگز (Matt Staggs) روزنامهنگار و جستارنویس آمریکایی است که آثارش را معمولاً در جاهایی مثل بیوگرافیل و سووودو منتشر میکند. در کنار آن یکی از نویسندگان و همکاران سیگنچر است.
[۱] Scalability
[۲] Scale: The Universal Laws of Growth, Innovation, Sustainability, and the Pace of Life in Organisms, Cities, Economies, and Companies
[۳] Complicated
[۴] Complex
[۵] coarse grain description
[۶] fifth branch of its circulatory system: پنجمین شاخه از شریان سیرکولاری عروقِ کرونر که وظیفۀ خونرسانی به خود قلب را بر عهده دارند [مترجم]
[۷] از شهرهای کوچک ایالات متحده [مترجم]
مترجم: علی برزگر
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
آخرین اخبار