معنای زندگی از دیدگاه عبدالرسول کشفی

کد خبر: ۱۵۲۶۵۷
تاریخ انتشار: ۱۲ تير ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۶
به گزارش صدای ایران، دکتر عبدالرسوال کشفی در کانال خود-تأملات فلسفی-در خصوص معنای زندگی نوشت:

در باب معنای زندگی(قسمت اول)
این بحث برشی از گفت و گویی است که با دوستان در گروه "فلسفه یعنی زندگی" داشته ام...


مساله شر دو تقریر دارد. تقریر انتزاعی (abstract) و تقریر انضمامی (concrete) . تقریر انتزاعی همان دو مساله یِ منطقی logical problem و مساله یِ قرینه ایِ evidential problem شر است که از دیرباز معرکه آرای فیلسوفان و الاهیدانان بوده است اما تقریر دوم مساله کسی است که با شر به گونه ای ملموس و عریان درگیر است. با کسی که عزیزی را از دست داده نمی توان به بحث فلسفی نشست و با کودکی که زمین خورده و از شکستگی پا می گرید نمی شود از مساله منطقی شر یا قرینه ای آن سخن گفت او منتظر آغوش گرم مادر است و نوازش های او و نه در بندِ شنیدن مباحث انتزاعی فلسفی.
تصوّر می کنم از مساله معنای زندگی نیز می توان دو تقریر داشت: تقریر انتزاعی (abstract) و تقریر انضمامی  (concrete)  . با این تفاوت که در مساله شر هر دو تقریر موجود و هر دو جدی اند. در حالی که، به باور من، تقریر انتزاعی معنای زندگی مقوله ای کاملا بی معناست. پرسش "خُب که چی؟" را همه نمی پرسند پرسش کسی است که در گیر نوعی بحران وجودی است. اما چرا تقریر اول را بی معنا می دانم؟ در نظریه کاربردی معنای ویتگنشتاین (use theory) معنای واژه "کاربرد درست" آن در زبان است. کسی که از ترش بودن طعم موسیقی سخن می گوید یا معنای ترش را نمی فهمد یا موسیقی را و یا هر دو را چرا که این تعابیر را نادرست به کار می گیرد. به همین ترتیب در پاسخ به پرسش "خُب که چی؟" از غایت زندگی و یا ارزش آن سخن گفتن دقیقا به معنای درک نادرست این پرسش است. اما ماهیت این پرسش چیست؟
ادامه دارد...



درباب معنای زندگی (قسمت دوم)

انسان را به تبع میگل د. اونامونو "حیوان دلبسته" می فهمم (ونه حیوان ناطق). همه چیز ما دلبستگی ما به کسان و اشیای پیرامونمان است. دلیل آن نیز کاملا روشن است، شما را به کاوشی درون نگرانه می خوانم: صبحی از خواب بیدار شوید و احساس کنید نسبت به همه چیز (کسان و اشیای پیرامونتان) بی تفاوت شده اید (رشته دلبستگیتان با محیط پیرامونتان بریده شده است) چه احساسی دارید؟ در این لحظه است که پرسش "خُب که  چی؟" آغاز می شود. توجه کرده اید که از ملال جمعه ها می نالیم و غربی ها از Sunday neurosis
 (روان نژندی یکشنبه ها) چرا؟ به یک دلیل ساده: روزهای فراغت ارتباطمان با محیط اطرافمان کاسته شده و به خود فرو رفته ایم. ریشه ملال چیزی جز این نیست. بنابراین این پرسش، نه پرسش از نادانسته ها (به این معنا که چیزی را نمی دانیم و ناآگاهیمان سبب تنش درونیمان شده است مثل دانش آموزی که جواب پرسشی را در جلسه امتحان از خاطر برده و این فراموشی برایش تنش ایجاد کرده)، بلکه نوعی فریاد است. اصولا با "خُب که چی؟" چیزی را نمی پرسیم صرفا شکوه می کنیم. این پرسش نوعی رفتار است رفتاری از سر درد، گونه ای نالیدن است. این پرسش را رفتاری زبان شناختی (linguistic behavior) 
می فهمم به این معنا که ظاهرا جمله ای پرسشی و مقوله ای زبانی و به دنبال پاسخ است حال آنکه، در واقع، فاقد هر معنایی و صرفا یک رفتار، نوعی شکوه و نالیدن، است. (تعبیر "رفتار زبان شناختی" را وامدار ویتگنشتاین هستم، البته او این تعبیر را، نه در این بحث که، در بحث و فضای دیگری به کار می گیرد).
اینجاست که رابطه عشق و معنا آشکار می شود. عشق اوج دلبستگی، و از این رو، اوج معناداری است. تنها عاشقانند که دستخوش بحران معنا نیستند. 
در مباحث آینده کانال به این بحث بیشتر خواهم پرداخت....

شایان ذکر است علاقمندان می توانند از طریق آدرس زیر به کانال تلگرامی دکتر کشفی  دسترسی پیدا کنند:

@philosophicalmeditations
پربیننده ترین ها