موسیقی ایرانی در رادیو و تلویزیون، عبدالحسین مختاباد
به گزارش صدای ایران نقش و کارکرد موسیقی ایرانی در رادیو و تلویزیون از دیدگاه عبدالحسین مختاباد اینگونه بیان شد.
برابر مشاهدات عيني و نيز تحقيقات علمي مراكز نظر سنجي برنامههاي تلويزيوني و راديويي را قطعات موسيقي اشغال كرده است که اين موسيقي در چند حالت و صورت حضور دارد:
الف) به صورت زمينهاي (Back-Ground)
ب) به صورت متني (Fore- Ground)
ج) به صورت انعكاسي يا تمهيدي (Effective)
الف) موسيقي زمينهاي (Back- Ground Music): اين نوع از موسيقي بيشترين كاركرد و نقش را در تلويزيون دارد، بدون هيچگونه اغراقي بايد گفت كه هيچ برنامهاي در تلويزيون (الاّ سخنرانيها و يا مناظرات سياسي و...) بدون موسيقي زمينه وجود ندارد و پخش نميشود، از عناوين خبرها ( Head- Lines) گرفته تا تبليغات و نيز از برنامههاي مستند علمي تا شوهاي تلويزيوني همه و همه به گونهاي از موسيقي زمنيه اي سود مي جويند.
ب) موسيقي متني (Fore- Ground Music) اغلب برنامههايي كه اختصاص به پخش برنامههاي موسيقياي و آثار موسيقي دارد را ميتوان در زمره اين نوع از برنامههاي تلويزيوني قرار داد. درصد اين برنامهها در شبكههاي ملي جهان (از جمله ايران) چندان قابل توجه نيست، اما بطور مثال در اروپا و آمريكا با ايجاد شبكههاي مستقل موسيقي نظير (Music Classic, Music Box, MTV,) و غيره به بخش پيوسته و مداوم آثار موسيقيايي مبادرت ميورزند، ايجاد شبكههاي مستقل موسيقي را مي توان در زمره سياستهاي فرهنگي، سياسي و حتي اقتصادي دنياي غرب برشمرد، باري استقبال روز افزون از اين گونه شبكهها نشان دهنده "اهميت موسيقي متن" در شبكه هاي تلويزيوني است.
و بالاخره موسيقي انعكاسي
نيز در بسياري از برنامه هاي تلويزيوني شنيده ميشود.
بطور كلي در سوپرماركتها، هواپيماها،آسانسورها،رستورانها،مطب دكترها و بتازگي با رشد سريع فن آوري رايانه در انواع بازيهاي رايانه اي و توليدات چند رسانه اي از موسيقي تمهيدي استفاده ميشود. در حقيقت اين نوع موسيقي همانند سايه اي ما را تعقيب ميكند و گريز از آن ناممكن است،قدم زدن در هر نقطه اي از شهر با شنيدن آن همراه تست، از هدفونهاي فرد نشسته در كنار خود در يك پارك گرفته تا سرو صداي دستگاه پخش موسيقي اي كه از اتاق همسايه شما گاه و بيگاه آرامش مارا برهم ميزند، همه و همه حكايت از مصرف روز افزون اينگونه موسيقي در زندگي روزانه ما دارد.
برابر داده هاي تاريخي عمر موسيقي را بعنوان بخشي از تمدن وفرهنگ بشري به بيش از30000 سال تخمين نيزنند، حال آنكه عمر وسايل ارتباط جمعي همانند راديو، سينما و تلويزيون اندكي بيش از يك سده ميباشد. اما سئوال اينكه با همه قدمت و كهنگي هنر منوسيقي ونيز جواني ونوپايي اين رسانه ها، كه زاده تحولات و پيشرفتهاي فن آورانه و علمي قرن بيستم ميلادي اند،كداميك بر ديگري برتري يافته است؟ آيا ميتوان نسبت برتري را فقط به يكي از اين دو داد؟ يا آنكه آنها را در تعامل با هم تصور كرد؟ در جواب بطور معمول بايد دچار پارادكس نسبيت برتري يك عنصر فرهنگي و هنري بر عنصر فرهنگي "تكنولوژيكي" شد.
در دنياي امروز بدون
تلويزيون نميتوان زيست. از سويي برنامه هاي تلويزيون بدون موسيقي را نيز نميتوان
تحمل كرد. از اينرو براي اغلب آهنگسازان نوشتن اثري براي يك فيلم سينمايي و يا يك
مجموعه تلويزيوني بمنزله فزايش قدرت و جايگاه هنري مطلوب آنان محسوب ميگردد.
عواملي كه موجب اين جذابيت براي هنرمندان و موسيقيدانان شده است عبارتند از:
پول،شهرت،اعتبار و نيز برتري فزاينده گسترش وسايل ارتباط جمعي كه نهايتا افزايش
مخاطبان را در پي دارد. ميتوان گفت كه كار موسيقيايي تراي رسانه تلويزيوني ميداني
براي زورآزمايي خلاقيتهاي هنري است. آيا يك آهنگساز براي ساخت يك اثر موسيقيايي
نيازمند داشتن روح عميق زيبايي شناسي است يا خير؟ براي جواب اين پرسش شايد حتي
نيازمن نگارش يكمتاب باشيم، اما در اينجا بمنظور نزديك شدن به موضوع مقاله (
موسيقي ايراني و رسانه) بطور مختصر تاثيرات مثبت و منفي رسانه هاي همگتني بر
موسيقي را شرح داده و از چند جنبه اين ارتباط را بررسي مينماييم:
ابعاد منفی: رسانه، تضعيف موسيقي:
فضاي رقابت سوداگرانه حاكم بر رسانه هاي ديداري و شنيداري همانند سينما و تلويزيون تاثيرات عميقي در موسيقي كاربرد برجاي گذاشته است، يك آهنگساز تلويزيوني ابزارهاي ديگري غير از لوازم معمول آهنگسازهاي سده هاي گذشته را بايد در اختيار داشته باشد. به نظر ميرسد خلاقيت فردي هنرمند و موسيقيدان در ايجاد يك اثر موسيقيايي براي تلويزيون دچار ترديد و خدشه مي گردد، بطوريكه او ديگر براي قلب و روح خود نمينويسد بلكه بطور آشكار از سوي تهيه كننده، سفارش دهنده اثر، و يا تصاوير ارائه شده و در انتها از سوي شنونده ها و بيننده هايي كه دانش اندكي در مورد موسيقي دارند، تحت فشار قرار ميگيرد تا ذوق و سليقه آنانرا در نظر بگيرد. زمان، ريتم و حتي بعضا قالب و فرم موسيقيايي نيز تحميل ميشود. اين تحميلها البته همواره آشكار نيست وغالبا بطور پنهان ذهن و روح آهنگساز را به ذوق و سليقههاي (دیگران) معطوف ميكند. در توليدات سينمايي و تلويزيوني از آهنگساز انتظار ميرود كه اثر خلاقه خود را به سوي خواسته هاي ارائه شده هدايت كند، لذا يك آهنگساز بايد ساختار موسيقي خود را در خدمت عوامل غير موسيقيايي قرار دهد، يعني عوامل غير هنري حدود و ثغور موسيقي او را تعيين ميكنند. مثلا اغلب اوقات ملودیها و یا افكتهاي صوتي در دیالوگها و يا تصاوير ارائه شده غرق ميشوند، و تعمدا موسيقي را به سكوت وادار ميكنند ، از اينرو موسيقي به عنصري كاملا فرمانبر جهت بيان احساسات تصاوير ارائه شده تبديل ميشود. اين همان موسيقياي است كه از آن به عنوان موسيقي زمينهاي (Back-Ground Music) ياد شد. در اين حالت بسط و توسعه يك اثر موسيقيايي و يا ايجاد وارياسيونهاي متفاوت از يك تم كه از جمله مهمترين و لذت بخشترين كار خلاقه براي آهنگسازي تلقي ميگردد (خلاقيت)، توسط عوامل مذكور محدود و محبوس ميگردند.
موسيقي در رسانه هاي ديداري شخصيت و هويت يكدست خود را (به عنوان موسيقي ناب) از دست ميدهد به بياني ديگر موسيقي رسانهاي "ناب" (Pure) نیست، اين بدان معني نيست كه موسيقي رسانهاي هويت هنري ندارد، اما ديگر از آن بعنوان يك عنصر مجزا و اصيل نميتوان از آن ياد كرد. نقش آهنگساز در موسيقي رسانهاي اصالت خود را از دست ميدهد، و لذا آهنگساز از يك شخصيت حياتي به يك كارگزار تغيير موقعيت مي دهد، شخصيت اصيل و هنري آهنگساز در اپرا، باله و ترانه ها هيچگاه در ذيل شخصيت شاعران، كارگردان اپرا و باله، ویا اشعار قرار نمي گيرد، بلكه نقش آهنگساز و موسيقي او بسيار عيان و اصيل و تعيين كننده است، حال انكه در موسيقي رسانهاي اين جايگاه به عيان مورد خدشه و تجاوز قرار مي گيرد.
جمله معروف "موسيقي زباني است كه احتياج به مترجم ندارد" را همه بارها و بارها شنيدهايم و اما در رسانه هاي ديداري يا تصويري (Visual Media) موسيقي ديگر يك زبان اصيل نيست، زيرا وقتي همآغوش صوير ميشود، با شنوندگان و بينندگان فضاي مشاركتي و يا معا شرتي پيوستهاي را ايجاد ميكند، اين معاشرت و مشاركت پيوسته به دو گونه خود را نشان ميدهد:
در حالت اول موسيقي بر تصوير غلبه دارد، يعني موسيقي تاثيرگذارتر از تصوير است، كه در اين حالت موسيقي به عنوان يك "شخصيت آگاه" خود را نمايان مي كند، حالت دوم عكس حالت اول است كه در اين موقعيت تصوير بر موسيقي رجحان دارد و يا به زباني موسيقي ضعيف و ناتوان است، كه در اين فضا به صورت يك "شخصيت ناآگاه" خود را نمايان مي كند. در هر دو صورت موجود باز موسيقي يك عامل دست دوم به حساب ميآيد چرا كه بايد در خدمت تصوير باشد، و به عنوان يك آيتم ناب (Pure) مورد بررسي و مداقه قرار نخواهد گرفت.
جري گيبر آهنگساز آمريكايي ميگويد:
"وقتي تصوير به عنوان عامل اصلي ظهور كند، موسيقي حالت آکومپانيمان بخود ميگيرد، شوهاي تلويزيوني، فيلمها، تبليغات، بازيهاي ويدئويي و كامپيوتري، MTV و بخش خبرها، هر كدام از موسيقي به عنوان ابزاري جهت بيان مقصود خود سود مي جويند"
. (Gerber, Jerry, Music and Media, www.mvdaily.com. Translator, S.A.Mokhtabad
ابعاد مثبت: رسانه، حامي موسيقي:
از آنچه بيان شد چنين بر مي آ يد كه رسانه تصويري نقش تضعيف كننده موسيقي را تا حال بازي ميكنند. البته اين نظريه كاملا راديكال و يا ضد رسانه (Anti Media) به نظر ميآيد،اما اين مطلب نشان دهنده انست كه رسانه و موسيقي موجود در آن (يا قابل استفاده براي آن) از موسيقي ناب فاصله جدي دارد، بهر بايد بر جنبه هاي مثبت رسانه در جهت رشد موسيقي نيز اشاره كرد.در هر صورت نقش وارتباط موسيقي هنري و رسانه از جمله مباحث مهمي است كه در باب آن مقالات و كتب فراواني نوشته شده است. و اين مقالات و كتب عموما به دو دسته تقسيم ميشوند، گروهي معتقد به وجه منفي تاثيرات رسانه و گروهي نيز به جانبداري از ان و جنبههاي مثبت آن نظر داشته و دارند.
در اين بخش از مقاله لازمست به جنبههاي مثبت رسانه نسبت به موسيقي كه همان موسيقي هنري (Classical-Art- Music) ميباشد، توجه شود، زيرا موسيقي پاپ، راك و... در عصر ما بيش از بيش به عوامل غير موسيقيايي وابسته اند وآشکارا از حالت موسيقيايي محض خارج و تبدیل به موسيقي افكتي (Effective Music) شده اند. يعني يك اثر موسيقيايي پاپ، راك و... بيش از حد به تصاوير، رقصها، افكتها و عوامل و عناصر غير موسيقيايي نظير صحنه پردازي و نمايشگري وابسته گرديده اند ، بگونه اي كه اگر اين عوامل را از آنها جدا كنند، به سروصداهايي فاقد ويژگي موسيقي بعنوان هنر و بقولي به "شير بي يال و دم اشكم" تبديل خواهند شد.
از آنجا كه موسيقي هنري قدرت بازار يابي را ندارد (به بياني كالاي پر مشتریي نيست) اين موسيقي تبديل به موسيقي اشراف شده است ، يعني موسيقياي كه در سالنهاي پر زرق و برق اجرا مي شود. اين عدم محبوبيت همگاني Popularity)) و نداشتن استقلال اقتصادي و نيز هزينههاي سرسام آور اداره اركسترها، موجد از هم پاشيده شدن نهادهاي حمايتكننده اين ژانر از موسيقي شده است. از سويي ديگر،حمايت سنتي علاقمندان دائمي اين اثار كه با "پرداخت حق اشتراك سالانه و يا پيش خريد بليت كنسرت از چند ماه قبل" حمايت و عشق خود را به اين موسيقي اعلام مي كنند، امروزه اصلا ادامه حيات اركسترهاي بزرگ را تامين و تضمين نميكند، از اينرو شهرداريها، يا انجمنهاي هنري دولتي مجبور شده اند پرداخت هزينه هاي ادامه حيات اين اركسترها و هنرمندانش را بر عهده گيرند. اين شرايط دشوار به رشد اين ارزيابي نا اميدانه منتهي شده است كه موسيقي هنري به انتهاي حیات خود نزديك مي شود.دانيل فلسنفلد[1] موسيقيدان و منتقدامريكايي موسيقي در بياني كنايه آميز در اينباره چنين ميگويد:
"به
نظر مي رسد كه موسيقي كلاسيك در حال مردن است و ما به پايان غم انگيز يك سنت بزرگ
و شگرف نزديك مي شويم. ديگر كسي را در اين باغ زيبا و دوست داشتني نمي توان يافت.
اما سوال اصلي اين است كه چه چيز موجب و علت العلل اين سقوط مي تواند باشد. مگر نه
اينكه موسيقي هنري در طول قرنها با همه مرارتها و دشواريها و عدم امكانات به صورت
يك گوهر ناب به نسل ما سپرده شده است. راستي چرا در عصري كه همه گونه امكانات سمعي
و بصري و تكنولوژيكي براي اوج و پرواز اين هنر آماده است (سالنهاي پر زرق و برق،
تكنولوژي برتر ضبط سمعي و بصري، مطبوعات، وسايل ارتباط جمعي و خبر رساني و ...) پس چرا ما در عزاي از دست
رفتن اين هنر اصيل و پويا زانوي غم در بغل گرفتهايم؟
( Gerber,Jerry,1996)
گرچه به راستي نمي توان تعداد تماشاچيان و شنوندگان موسيقي هنري در قرن 20 را با هيچ سده ديگري از جهت كمي و كيفي مقايسه گردد، اما نگراني براي از بين رفتن اين موسيقي ورد زبان منتقدين و موسيقيدانان كلاسيك است. آيا مي توان بر مبناي نظر نرمان ليبرچت ما نيز معتقد باشيم كه "آنچه كه ميبايد به عنوان اصلي ترين عامل مد نظر قرار گيرد اين است كه روزگار اين موسيقي بسرآمده است!" نرمان در مقالهاي چنين اعلام كرد:
" همه گونه از بهترين هاي موسيقي كلاسيك بارها و بارها توسط اساتيد برجسته و برترين نوازندگان، خوانندگان ضبط شدهاند، و ديگر كمپانيهاي بزرگ توليد موسيقي علاقهاي به دوباره توليد و يا فروش اين آثار از خود نشان نميدهند. به طور مثال مدير اركستر سمفوني لندن اعلام مي كند كه كمپاني برنده آلماني جهت ضبط اپراي برليوز(Les troyens)، بعد از ضبط اين اثر با بهترين كيفيت ممكنه و نيز انتشار آن به بازار تنها موفق گرديد كه 18000 هزار عدد از آنرا به فروش برساند، حال آنكه آلبوم (Glitter) اثر خواننده معروف ماريا كري (Mariah Cary) حدود 2 ميليون نسخه (28 ميليون دلار) فروش داشته است.(همان ماخذ)
در كنار اين نظریات مايوسكننده، عدهاي را عقيده بر اینستکه بر خلاف ورشكستگي صنعت ضبط و پخش موسيقي كلاسيك، اين موسيقي همچنان زنده و پابرجاست، دليلي ندارد آنچه كه براي تجارت موسيقي هنري بد به نظر می آيد، براي خود موسيقي خوب و خوش يمن نباشد. بايد اذعان كرد كه يكي علتهاي اصلي بيماري صنعت تجارت موسيقي كلاسيك در غرب به شيوه ارتباط آن با نظام اقتصاد سرمايه داري مربوط مي باشد که حتی در نگاهی سطحی بیانگر یک تضاد عمیق میباشد، "دنياي غير منفعتطلبي ویا فرهنگی مجريان موسيقي هنری و از سويي دنياي كمپاني هاي بزرگ كه تنها به درآمد يك كالا مي انديشند".
موسيقي در دنياي اين شركتها همانند كالاهاي ديگر قابل تجارت است، البته اين بدان معني نيست كه موسيقي كلاسيك نبايد به فروش برسد، بلكه مطلب اصلي در درك اين نكته نهفته است كه دنياي موسيقي هنري مي توانند با هم به يك زيست نسبتاً مسالمت آميز برسند، مشروط بر اينكه خطي و مشي و قبله موسيقي و موسيقيدان را تجارت تعيين نكند. هم چنانكه بسياري از موسيقيدانان برتر دنياي موسيقي كلاسيك همانند پاوراتي (Pavaratti) از طريق همين موسيقي به موفقيتهاي تجاري قابل توجهي دست يافتند.
" بايد به تعاريفي اشاره كنيم كه تجارت زدگي و سود جويي را مهمترين انگيزه و موتور متحرك در پس موسيقي مردم پسند ميدانند. از اينرو با عاريه گرفتن از تعبير آدورنو ميتوان از نوعي صنعت موسيقي مردم پسند نام برد كه هدف نهايي تمامي ستاره سازيها و توليد موسيقي در آن كسب سود بيشتر است. اين صنعت با سازو كارهاي مشخصي خوانندگان و نوازندگان گمنام را مشهورميكند،چند آلبوم پرفروش از آنان بيرون ميدهد و سپس بسراغ ستاره هاي جديد ميرود.(كوثري،2008:ص16-15).
در وضع موجود عده اي از مديران و مجريان موسيقي هنري بر اين عقيده اند كه بايد موقعيت كنوني را نه بعنوان يك تهديد بلكه فرصت مغتنم براي موسيقي هنري بحساب آورد.لذا تبليغ و نيز معرفي موسيقي و موسيقيدان كلاسيك در عصر حاضر يك اصل ضروري و مبنائي است، همچنانكه كليو گلينسون[2] مدير اجرايي اركستر سمفوني لندن بيان مي كند كه:
"از اين پس ما بايد نگاه متفاوتي داشته باشيم، مديا يعني دسترسي" اين امريست بديهي كه موسيقي كلاسيك نمي تواند از منافع و نعمات تكنولوژي تبليغات روز نظير تكنولوژي ضبط صوتي و تصويري و نيز از همه مهمتر از تلويزيون به عنوان اثرگذارترين رسانه تبليغاتي سود نجويد. اين تكنولوژيها در قرن 20 خدمات ارجمندي را جهت نشر و شناسايي "موسيقي هنري" انجام دادند كه از جمله عميقترين تاثيرات آن دموكراتيسازيون (Democratization) كردن موسيقي هنري بود، يعني "مردمي كردن" (همان ماخذ).
بر مبناي همين نگاه خوش بينانه مي باشد كه باز گلینسون اضافه ميكند: "اگر برمبناي اين ديدگاه حركت كنيم، بايد اذعان داشت كه اين درخشانترين دوره براي موسيقي هنري به حساب ميآيد، چه كه ما داراي امكانات وافري جهت آشنا كردن تعداد وسيعتري از مردم با موسيقي خودمان هستيم، ممكن است كه اين تعداد عظيم و وسيع نباشد، و ممكن است كه تعداد فروش آثار برليوز از ماري گري بسيار كمتر باشد. اما ما بايد به نقطه اي برسيم كه هنرمندان استفاده از مديا و تكنولوژي ضبط را به عنوان يك ابزار با ارزش باور نمايند، يعني اينكه آنان همانند اجراهاي زنده، توليد نوار و سي دي را نيز جدي گرفته، حتي اگر يك اثر نتواند از فروش قابل توجه برخوردار باشد"(همان ماخذ).
از مجموع مباحث مطرح شده در این بخش به این نتیجه میرسیم که رسانه میتواند بعنوان بازویی توانمند در جهت نشر و معرفی موسیقی هنری عمل نماید. همانگونه که شاهد هستیم امروزه مدیران فرهنگی و هنری در غرب با استفاده بجا و در بیانی بموقع از ابزار رسانه (اعم از رادیو و تلویزیون) گامهای ارزشمندی را در جهت نشر و ترویج موسیقی کلاسیک خود برداشتند.