بزرگداشت کورش اسدی در خانه اندیشمندان
مخاطب ادبیات معاصر ما، کورش اسدی را از همان دهه هفتاد با مجموعهداستان «پوکهباز» و «باغ ملی» بهعنوان نویسندهای وسواسی و صاحبسبک میشناخت.
به گزارش صدای ایران مراسم بزرگداشت کورش اسدی
امروز در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار میشود. کورش اسدی درست همان
روزهایی که رمان «کوچه ابرهای گمشده» درآمد در آستانه نمایشگاه کتاب
بیستونهم، در گفتوگویی با «شرق» از کتابی گفت که بعد از قریب به دَه سال
سکوت ادبی از او منتشر شده بود، آنهم «رمانی پرحجم» از نویسندهای که
پیشینهای درخشان در داستان کوتاه داشت.
مخاطب ادبیات معاصر ما، کورش اسدی را از همان دهه هفتاد با مجموعهداستان
«پوکهباز» و «باغ ملی» بهعنوان نویسندهای وسواسی و صاحبسبک میشناخت.
در فاصلهای کوتاه از آن روزها او رمانی نوشت با عنوانِ «پایان محل رویت
است» که خبری از چاپ آن نشد تا اینکه مجموعهداستان «گنبد کبود» چاپ شد و
یک سال بعد سرانجام رمان «کوچه ابرهای گمشده» که ازقضا همان «پایان محل
رویت است» بود و تنها نام دیگری داشت. از او پرسیدیم چرا ده سال سکوت، گفت
«به این دلیل ساده و وحشتناک که اجازه نمیدادند. به دلیل اینکه فضا از فرط
آشفتگی و انکار، آدم را منزوی میکرد. هم مصیبت است هم مسخره. ده، دوازده
سال بنویسی و چاپ نشود، مخاطبان آن سالها اغلب یا رفتند یا منزوی شدند و
به دلایل درست و غلط با ادبیات و هرچه متن مکتوب قهر کردند». از «سیاستِ
ادبی» که با اسدی حرف زدیم با نگاهی تلخ و واقعگرایانه گفت: «کدام سیاست؟
نویسنده برای نوشتن چه سیاستی دارد؟ نشستهایم در انزوا و ارواح خودمان را
روی کاغذ سفید احضار میکنیم، آیا چاپ بشود آیا نشود». حالا کورش اسدی، با
مرگِ تلخ خود، ناباورانه نویسندگان و اهالی ادبیات را دستکم برای چند روز
از انزوا در آورده است. دوشنبه گذشته اهالی ادبیات در خانه هنرمندان گردهم
آمدند تا با کورش اسدی وداع کنند. هنوز از پسِ یک سال برخی از اهالی ادبیات
رمان اسدی را نخوانده بودند که او صحنه ادبیات را این بار نه برای یک دهه
ناگزیر، که برای همیشه ترک کرد. امروز، پنجشنبه هشتم تیرماه مراسم
بزرگداشتی برای این نویسنده برگزار میشود و اهالی ادبیات و فرهنگ بار دیگر
از ساعت ۱۶ تا ۱۹ در خانه اندیشمندان علوم انسانی، واقع در خیابان استاد
نجاتاللهی (ویلا)، نبش خیابان ورشو جمع میشوند تا در سوگ نویسنده «کوچه
ابرهای گمشده» از او، آثارش و وضعیت نویسنده معاصر ایرانی بگویند که
بهگواهِ سخنرانیهای روز بدرقه پیکرش، همه از محمود دولتآبادی تا فرزانه
طاهری و حسین سناپور مرگ او را همبسته با روزگار نویسنده ایرانی دانستند.
روزگاری که بهقول دولتآبادی «روزگار غریبی است. هیچ قشری به اندازه
نویسندگان در دوره جدید تنها و بدخو نشده است». نویسندهای که بهگفته
فرزانه طاهری «انتظارِ طاقتفرسا را تاب آورد و تن به حذف نداد و از اصولش
دست نکشید. به روشهای بابشده برای معیشت که به روح داستان زخم میزند دست
نیازید. هرگز ندیدم شکوه و ناله کند. انگار همه آنچه را میآزردش و آن
لعنتی را که به قول خودش نویسنده ایرانی گرفتارش بود، در کنار کابوسها و
خیالبافیهایش به داستانش میریخت و زخمهایش را به گوشهای میبرد و
تیمار میکرد». و سناپور که همنسل و همدوره او بود گفت که «تسلایی
نیست... هرچه هست، خشم است... خشم از این همه مصیبت، از مرگی که
نویسندههایمان را جوانمرگ میکند و هر کدامشان را به کام خود میکشد.
بیآنکه واقعا هنوز زندگی کرده باشند، بیآنکه واقعا عرضه کرده باشند آنچه
را میتوانستند داشته باشند. کورش اسدی اما چنانکه فرزانه طاهری گفت
زخمهایش را به خلوت برد و کابوسهایش را در داستانهایش ریخت. او شبیه
مرگ نبود، مانند هر خالق کلمه دیگری. در همان گفتوگو هم بعد از گفتن از
موانع و مصائب بر سر راه نوشتن هنوز امیدوار بود گرچه هر جا دست میداد از
هوشنگ گلشیری میگفت که غیاب او و هممسلکانش سرنوشت ادبیات را یکسر تغییر
داده بود و از هدایت که خود را در روزگار بیشتر شبیه او میدانست، نویسنده
اسطورهای که سالها آثارش چاپ نشده است اما هنوز مخاطب بسیار دارد. «کار
داستانی خوب هر جا و همیشه خودش را بالاخره نشان میدهد و هر قدر هم این
وقفهها و منعها طولانی باشد، مخاطب خودش را تربیت میکند و میسازد.
هدایت سالهاست چاپ نمیشود. اما همچنان مطرح است و پرفروشترین نویسنده
ایرانی است. مهم این است که آدم اهل ادبیات دوباره پیدا و تربیت شود...
زمان میبرد. فرسودگی و هزار اِدبار و تطاول هم هست. همیشه بوده است. ولی
مگر بعد از حافظ، گیرم سیصد چهارصد سال بعدش، نیما و هدایت نیامدند؟» هزار
ادبار و تطاول کورش اسدی را از پا نینداخت، او تا روزهای آخر نوشت. در یکی
از آخرین داستانهایش (بهگفته خودِ او) با نام «باغچه شهریور» که مهر
١٣٩٥ در ویژهنامه روزنامه «شرق» بهمناسبت سالگرد دفاع مقدس چاپ شد، او
فضایی را به تصویر میکشد در میانه جنگ، فضایی تلخ و دردناک اما سرشار از
مقاومت و امید به زندگی. شاهد آن هم سطرهای پایانی این روایت: «داماد داد
زد: چرا همینجور ایستادین پس؟ بجنبین که زودتر رد شیم از این جهنم...
نفهمیدم اشارهاش به جهنم، ماشینها و آدمهای تکهپارهاش بود یا جنگ».
شاید هم هر دو.
منبع: روزنامه شرق
گزارش خطا
آخرین اخبار