جوان انگلیسی که قصد کشتن مسلمانان را داشت خود مسلمان شد!

کد خبر: ۱۴۳۹۶۵
تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۲۲:۳۱
صدای ایران- ابراهیم کلینگتون یک مرد بریتانیایی اهل norfolkاست.بعد از حادثه ۱۱سپتامبر,او بسیار عصبانی شد و خودش را متقاعد کرد که باید هر چند تعداد مسلمان که میتواند را به قتل برساند,اما خداوند جور دیگری برای او میخواست, وقلب او بعد از خواندن قرآن نرم شد.

حالا داستان اورا از زبان خودش میشنویم.
قبل از اینکه به اسلام روی بیاورم,زندگی من بر پایه خوش گذرانی و مواد مخدر و نوشیدن بود. تمام هدف من در زندگی این بود که خوش بگذرانم و بخندم و شاد باشم,یک راهی که زندگی رو تحمل پذیر کند تا زمانی که بمیرم, و زندگیم را با افرادی که علایق مشابه داریم میگذراندم,افرادی که لزوما همیشه بهترین افرادی نیستند که میشود با آنها همنشین و دمخور بود.
اولین تجربه من در دیدن و آشنایی با مسلمان ها,حمله یازدهم سپتامبر بود,یاد می آورم در آن زمان تقریبا جوان بودم, و آگاهی کامل و درستی از آنچه اتفاق میفتاد نداشتم. بعد از دیدن اخبار به سمت دوستانم دویدم وبه آنها گفتم: ((توریست ها)) رسما اعلام جنگ با آمریکا کردند, چون تا آن زمان هرگز کلمه تروریست را نشنیده بودم.
هم زمان با آشکار شدن جنگ, من بیشتر و بیشتر درباره جنگ درافغانستان میدیدم ومتوجه میشدم که این افراد مسلمان هستند. مسلمانان دارند این خشونت وحشتناک را در تمام دنیا انجام میدهند. پس, بعداز بمباران رسانه ها شروع به تنفر شدید نسبت به مسلمانان کردم.
سه بار سعی کردم با هدف رفتن به آنجا و کشتن هرچند تعداد از مردم که میتوانم,وارد ارتش شوم,تا سهم خودم را برای کشورم انجام دهم و آن را کمی برای خانواده ام امن تر کنم.فکر میکردم مسلمانان بزرگترین زیان برای جهان اند.
آخرین دفعه ای که برای پیوستن به ارتش درخواست دادم,شروع به تحقیق بیشتر درباره اسلام کردم.
درآن زمان تصادفا با این شبکه رادیویی آشنا شدم,داشتم به تئوری دشمن گونه رادیو گوش میدادم. این یک شبکه رادیویی وابسته به دولت آمریکا بود به اسم terror talk,و داشت درمورد زندگی پیامبر (ص)حرف میزد. این برای من درست به نظر نمی آمد که مردم اورا با تمام چیزهای بدی که درمورد او میگفتند, پیروی کنند. پس شروع به پرسشهایی راجع به اعتقادات مسلمانان کردم. در آن زمان در هر شرایطی مشغول جستجوی معنوی بودم.درحال تحقیق درباره ی اساطیر اسکاندیناوی و پاگانیسم(الحاد) بودم, و یکی از دوستانم به من گفت قبل از تصمیم گیری درمورد اعتقادات پاگانیسم , کمی بیشتر در این زمینه تحقیق کن. پس در اینترنت با مسلمانان مواجه شدم. فکر میکنم یکی از اولین افرادی که در اینترنت دیدم, بابا علی بود. او یکسانی و کلیشگی مسلمانان را برای من شکست. بسیار شگفت زده بودم چون این فرد شوخ طبع و بسیار با آرامش بود. او ریش بلندی که فریاد میزند (کافر را بکش) نداشت و یک همچین چیزهایی.
درنهایت قرآن را از دانشگاه قرض گرفتم. وقتی این کار را کردم فکر میکردم دقیقا کتاب راهنمای تروریست رو گرفتم و نگران بودم که واحد جاسوسی نظامی(MI5) به محض اینکه ببینند آن را از کتابخانه قرض گرفتم, بدنبالم خواهند آمد. اما به محض اینکه شروع به خواندن آن کردم, به من تلنگری زده شد. نمیتوانستم از خواندنش دست بردارم. قرآن عمیقا وارد قلب من شده بود. هم چنان که سوره های متفاوتی را میخواندم, به یاد دارم درمورد مردمی خواندم که در آتش اند و آبی جوشان برای خوردن دارند که گلویشان رامیسوزاند. همانطور که میتوانستم این را بخوانم,میتوانستم سوختن گلویم را حس کنم,و میتوانستم حس کنم که این مطالب چقدر واقعی اند,و من باید تغییر کنم.
در درجه اول به مسجد رفتم,و تمام روز در آنجا مشغول خواندن قرآن شدم. مادرم عصر به من زنگ زد و پرسید تمام روز را کجا بودم. به او گفتم که تمام روز را در مسجد بودم. و او گفت:نه تو نمیتوانی در یک مسجد باشی, تو مسیحی هستی, مسیحی ها به مسجد نمیروند.
مادرم بسیار شوکه شده بود و مطمئن بود که من وارد یک مسیر بد شده ام. آن واکنش اصلی مادرم بود,اما بعد از مدتی شروع به قبول کردنش کرد. او بسیار گریه کرد,دقیقا نمیدانم چرا گریه میکرد ,فکر میکنم مادرم فکر میکرد تمام چیزهایی راکه به من آموزش داده بود بی فایده بوده است.
خیلی از مردم میگویند وقتی آنها اسلام را پیدا کردند,انگار به خانه برگشته اند. و این همان احساسی است که من داشتم.درگذشته, به هیچ وجه, خودم نبودم. توسط عامل دیگری کنترل میشدم. از زمانی که مسلمان شدم,فقط اتفاقهای خوب برایم رخ داده است.
اگر بخواهم به فردی که قصد دارد مسلمان شود,نصیحتی بکنم, صریحا میگویم: به مسجد برو و با یک روحانی صحبت کن,هرگز جواب سوالهایت را در اینترنت جستجو نکن. اطلاعات خوبی در اینترنت وجود دارد ولی وقتی تو چیزی درمورد اسلام نمیدانی, نمیتوانی قضاوت کنی چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است,پس بهتر است که با یک فرد مطلع صحبت کنی. با مسلمانان معاشرت کن. من هفته های زیادی را در بین آنها گذراندم, و تو میفهمی آنها چه کسانی اند و چه خصوصیاتی دارند.
از اینکه خانواده ات بعد اسلام آوردنت چه فکری میکنند, نترس, من و افراد زیادی نگران بودیم که والدینمان چه فکری خواهند کرد,اما در نهایت اسلام برای تو است و تو باید امیدوار باشی که بعداز آن بهترین ها برای والدینت اتفاق خواهد افتاد.
پربیننده ترین ها