نقد دکتر کاشی بر پست‌مدرنیسم و نولیبرالیسم

دکتر محمدجواد کاشی: بابت سهم خود شرمنده‌ام

کد خبر: ۱۴۲۵۷۸
تاریخ انتشار: ۲۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۲:۵۴
به گزارش صدای ایران، دکتر محمدجواد کاشی نوشت:

دوست عزیزم جناب دکتر مرتضی مردیها، یک یادداشت فیس بوکی در باره من نوشته‌اند. در این یادداشت که توام با طنز است، ماجرای یک گفتگوی خصوصی نقل شده مبنی بر آنکه من از گذشته خود توبه کرده‌ام. درست است، من گفته بودم که پیشترها به متفکران پست مدرن، و در میان آنها به فوکو توجه زیادی داشتم. پژوهش‌ها و درس گفتارها و یادداشت‌هایی در بسط آراء آنها داشته‌ام. اما امروز تصورم این است که استقبال بیش از اندازه از این سنخ باورها، استقبال صرف از مجموعه‌ای از نظریات علمی نبوده است، بلکه کارکردی ضمنی و ناگفته در ساماندهی به وضعیت ما و اکنون ما ایفا کرده است. هنگامی که به این کارکردها توجه می‌کنم، و به نقش خود در بسط آن توجه می‌کنم احساس ندامت می‌کنم.

دکتر مردیهای عزیز، لطف کردند این بخش از اعترافات مرا منتشر کردند، اما کاش از این جمله من غفلت نمی‌کردند که «من از شیوع دو جریان فکری احساس تنفر می‌کنم یکی پست مدرنیسم ودیگری لیبرالیسم یا نولیبرالیسم». در آن جلسه این نکته را نگفتم اما اینک به وضوح اشاره می‌کنم که دلیل نفرت من از پست مدرنیسم نیز، همدستی و همداستانی‌اش با موج لیبرالیسم در ایران است.

به گمان من، لیبرالیسم و پست مدرنیسم، با همه تنازعات فکری که با هم دارند، در ایران، در پیشبرد یک ماجرا همدست و همداستان بودند. 

چطور ممکن است یک دانشجوی اندیشه سیاسی، از مکاتب فکری و اندیشگی ابراز انزجار و نفرت کند؟ واقع این است که به عنوان یک علاقه‌مند به مباحث فکری، تلاش می‌کنم در حد استعداد و توانم، از همه مکاتب فکری چیزی بیاموزم. رالز و برلین و پوپر، به اندیشه بشر امروز خدمات بزرگی کرده‌اند، فوکو و دلوز و آگامبن و بدیو نیز، نکته‌های عمیق و درس آموز بسیار دارند. آنها در زمره معلمین خرد و عقل بشر امروزند. قطعاً بدون وجود آنان، کاستی‌هایی در میراث فکری بشر اتفاق می‌افتاد. اما ارزش‌های معرفتی و فکری این بزرگان، مانع از این نیست که گاهی پیامدهای بسط یک اندیشه در یک موقعیت خاص را منجر به مصائبی ارزیابی کنیم. سخن از ارزش‌های معرفتی و صدق و کذب باورهای آن متفکرین نیست، سخن از ضرورت به کار گیری صور گوناگون فکر کردن و نسبت آن با اقتضائات موقعیت است. یک پزشک ممکن است خطاب به اطرافیان بیماری که در نتیجه خودکشی مرده بگوید، کاش او در این موقعیت روحی این همه به آثار هنری مثل فیلم و رمان تلخ دسترسی نداشت. اگر آثار فکری و هنری دیگری را مصرف می‌کرد شاید امروز زنده بود و با مشکلات خود بهتر مواجه می‌شد.

ماجرای من همه با آنچه بر ما رفته است، مشابه آن پزشک است، کاش تحولات تاریخی ما، با موج گسترش لیبرالیسم و پست مدرنیسم هم زمان نمی‌شد. مدعی هستم همراهی تصادفی تحولات تاریخی ما در دهه هفتاد، با موج نولیبرالیسم و پست مدرنیسم، مصائبی آفریده است. انباشته شدن ذهنیت یکی دو نسل از این سنخ باورها، در تولید یک جامعه ضعیف، بی قدرت، اتمیستی و بی افق، فوق العاده موثر بوده است. من خود از جمله افرادی بوده‌ام که در بسط باورهای پست مدرنیستی تا حدودی ایفای نقش کرده‌ام و به همین جهت احساس ندامت می‌کنم.

اجازه بدهید در این زمینه بیشتر توضیح دهم. مثل یک روایت داستانی ماجرای تحولات فکری ایران پس از انقلاب را توضیح خواهم داد. اما پیش از آن نیازمند ذکر یک مقدمه نظری هستم.

 

انواع واکنش‌های عملی به رویداد مدرن شدن

مدرن شدن یک انتخاب نبوده و نیست. یک رویداد محتوم برای کشورهای جهان بوده است. خصلت بنیادی این رویداد، از جا کندن همه بنیادها و به قول مارکس دود کردن و به هوا فرستادن هر آن چیزی است که سخت و استوار است. در مقابل این رویداد، چهار واکنش قابل تصور است:

اول: تلاش برای دوباره بنا کردن خانه‌های ویران شده: کسانی جهان بی بنیاد مدرن را بر نمی‌تابند. در بستر نیهلیستی جهان جدید آنچه را می‌بینند و تجربه می‌کنند باور نمی‌کنند. پس دست به کار می‌شوند و تلاش می‌کنند جهان از جا کنده شده سنت را دوباره احیا کنند. این سنخ واکنش را می‌توان یک واکنش محافظه کارانه به جهان جدید تلقی کرد. این سنخ واکنش، به طور طبیعی در بخشی از جماعت و حتی در روانشناسی فردی بسیاری از مردم ظهور می‌کند. اما گاه این سنخ واکنش، وجهی بیمارگون پیدا می‌کند. کسانی برمی‌آشوبند، ویران می‌کنند، تا جهانی تازه خلق کنند. اگر نشد، قصد ویرانی خود و جهان می‌کنند اگر توفیقی حاصل نکردند، خود را به کام مرگ می‌اندازند تا از شر جهان جدید خلاص شوند.

دوم: زندگی در بی خانمانی تام. یک واکنش دیگر به این دنیا، چسبیدن به آزادی تام، به منزله موهبت ویژه جهان جدید است آزادی در این سنخ واکنش به معنای رهایی از هر قیدی است. سنت از جا کنده شده، برای این گروه، به معنای تخریب یک زندان سیاه و مخوف است. حال باید شوخ و شاد زندگی کرد. هیچ سودایی برای بازگشت به مناسبات قدیم را برنمی‌تابند. آنها اصولاً خانه و پناهگاه نمی‌جویند. به آزادی به معنای رادیکال آن دلبسته‌اند. به هر محمل محدود کننده‌ بدبین هستند. نه تنها به دین و مبادی اخلاق سنتی، بلکه حتی به سازوکارهای حقوقی و قانونی جدید نیز. آنها تا جایی به قاعده و قانون تن در می‌دهند که زحمتی برای دیگران ایجاد نکنند مبادا خود موضوع مزاحمت واقع شوند. جویای لذت حداکثری از متن زندگی‌اند. لذت مولد عمیق‌ترین تجربه از زندگی در این جهان است. به هرچه سقف و بارو و معناست هجوم می‌برند.

سوم: زندگی در تردید و جستجو: سومین سنخ از واکنش به بی بنیادی جهان جدید، جستجوگری است. معدود کسانی هستند که در برهوت معنا و بنیاد جهان جدید، تلاش می‌کنند معنایی جستجو کنند. البته بدون رجعت به خانه‌های ویران شده سنت. مواظب‌اند که در این مسیر، دامن آلوده  به سنت نکنند. آلوده به هیچ جزم اندیشی از سنخ سنتی‌ها نشوند. پس عقل را با اکسیر شک و تردید در می‌آمیزند و راهی وادی تفکر می‌شوند. اما آنچه سپر نگهدار آنها از بلای  جزم اندیشی است، خود موضوعیت پیدا می‌کند. آنها چیزی نمی‌‌یابند پس همواره در وادی شک و تردید باقی می‌مانند. به تدریچ  اصل تردید را تقدیس می‌کنند. همه چیز را به شرط آنکه تردید و شک را افزون کند، پذیرا می‌شوند. اصل جستجو موضوعیت پیدا می‌کند. زندگی در جستجو خود به هدف تبدیل می‌شود. نقد مستمر، تردید در هر آنچه مسلم انگاشته شده، پرسش و پرسش‌های تازه، به میوه‌های شوق آور جهان آنها تبدیل می‌شود.

چهارم: ساختن بر بسترهای فاقد بنیاد: چهارمین سنخ واکنش به دنیای جدید، عزم ساختن است. عمل و میل به ساختن، جانشین فقدان معنا در جهان جدید می‌شود.  فرد در این سنخ از واکنش، خود را کنشگر احداث کننده آمال و خواست‌های فردی یا جمعی می‌پندارد. آزادی را در ویران سازی آنچه نمی‌خواهد و عمل و کنش در جهت آن چه آن را اخلاقی و عقلانی می‌داند تصور می‌کند. او کنشگر آزاد عقلانی است به این معنا که به جای جستجوی آزادی در تامین امیال، به احداث امر واقع بر اساس الگوهای مطلوب عقلانی‌اش می‌اندیشد. از منظری مشابه با سوژه بی خانمان آغاز می‌کند اما زندگی را در احداث خانه و سامان در این جهان می‌یابد. به خلاف او، در محدوده امیال درونی‌اش محصور نمی‌شود، با دیگران پیمان می‌بندد، تشکیل جماعت می‌دهد، قاعده وضع می‌کند، صدور قانون می‌کند، اجرا می‌کند. او شدیداً یک سوژه سیاسی و فعال است.

 

این واکنش‌های چهارگانه، به طور محتوم در مقابل رویداد محتوم جهان جدید، ظهور پیدا می‌کنند. البته مقصودم این نست که لزوماً مردم به این چهارگروه تقسیم می‌شوند. این‌ها واکنش‌هایی هستند که گاه همه در یک فرد و روحیات ناسازگار او نیز ظهور می‌کند. هر یک از ما، گاه خود را در یک واکنش محافظه کار می‌یابیم و گاه کنشگر لذت طلبیم، و ساعتی دیگر، یک کنشگر جستجو گر یا عمل کننده. این چهارگانه، به طور طبیعی ظهور می‌کند و البته هر یک مواهبی دارد و البته مصائبی. به جای تکیه بر یکی این سنخ واکنش‌ها باید به ترکیب متعادل آنها اندیشید.

واکنش مخافظه کارانه، تجلی تلاش جامعه است برای از دست نرفتن. اگر جامعه به کلی مهار خود را به دست نیروهای ویرانگر دنیای جدید بسپارد، از هم گسیخته خواهد شد و به سرعت فروخواهد ریخت. اما اگر به نیروی ویرانگر بینادگرایانه بیانجامد، جامعه مدرن را خواهد بلعید و شبیه یک هیولا، همه چیز را به ویرانی خواهد کشانید. واکنش از سنخ بی خانمانی، واقعیتی است که از موهبت آزادی در دنیای جدید حادث می‌شود، اما این واکنش اگر غلبه کند، همانند اسیدی عمل می‌کند که همه سرمایه‌های اجتماعی را ذوب خواهد کرد. واکنش از سنخ جستجو، که در علم و فلسفه جدید ظهور می‌کند، سیراب کننده خرد مدرن است برای گشودن افق‌های تازه و باقی نماندن در جزم‌های موجود. اما اگر این سنخ از واکنش غلبه کند، عاملان اجتماعی، به سوژه‌های منفعل و سرد تبدیل خواهند شد و کنشگران بنیادگرا، بسترهای عینی برای تداوم حیات آنها را نابود خواهند کرد. واکنش از سنخ عمل گرایانه نیز، آفرینشگر سوژه‌هایی است که وضع و جعل و احداث می‌کنند. نهاد می‌سازند، قانون وضع می‌کنند، بسترهای تازه خلق می‌کنند و ناممکن انگاشته شده‌‌ها را امکان پذیر می‌کنند. بدیهی است این گروه نیز اگر به کلی حیات اجتماعی را به خود اختصاص دهد، جامعه قدرت ارزیابی و سنجش را از دست خواهد داد. به تدریج سازندگان، ممکن است در واقع ویران کنندگان باشند.

 

در دهه شصت و هفتاد بر ما چه گذشت

جامعه ایرانی، در دهه‌های چهل و پنجاه، بیش از همه، میدان حیات و جولان ترکیبی از دو الگوی اول و چهارم بود. سوژه‌های کنشگر مدرن و محافظه کار خلق می‌کرد. آنها از جنس عامل و کنشگر بودند.  مسئولیت پذیر، معطوف به ساختن بر بسترهای بی بنیاد جهان جدید یا آرزومند از نو برپا کردن گذشته‌ از دست رفته. فی الواقع در فضای دهه‌های چهل و پنجاه، دو سنخ عاملان فعال، همساز با هم عمل می‌کردند اما از مقاصد ناسازگار خود با هم خبر نداشتند. انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی، رقابت پنهان میان این دو سنخ بازیگر را به میدان رقابت و نزاع و جنگ تبدیل کرد. دو نیروی کنشگر با هم درگیر شدند. سال‌ها خشونت و ویرانی حاصل این درگیری مصیبت بار بود. آنها هر دو کنشگرانی بودند که از نیروی قضاوت و حکم عقلانی و اخلاقی تهی شده بودند. همان که در سنخ سوم از واکنش نسبت به جهان مدرن از آن یاد کردیم. سرانجام نبرد به نفع نیروهای محافظه کار خاتمه یافت. توان آنها برای تکیه بر نیروی عظیم دین، بهره مندی آنها از یک دولت رانتیر قدرتمند، بهره گیری از فرصت جنگ و نیروی رسانه‌های مدرن با هم دست به کار سامان دهی به یک نظم تازه شدند.

دهه شصت دهه سنگین باری بود. نسل جدیدی که در اواخر دهه شصت به میدان جامعه و فرهنگ گام می‌نهاد، نمی‌توانست با جهان پدران و برادران بزرگ‌اش نسبتی برقرار کند. جهانی که پیش روی او قرار داشت، خالی از لذت و شور زندگی بود. خالی از اخلاق و نیروی حکم و قضاوت عقلانی. اما از این همه گذشته، حتی نشانی از معنویت و جهان معنایی پیشین هم در آن یافت نمی‌شد. دیگر نیروی زایشگری در آن نبود. مرعوب کننده و خالی بود.

این رویدادها با فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک مارکسیستی نیز همزمان بود. با فروپاشی دیوار برلین، موج لیبرالیسم و نولیبرالیسم جهان را درنوردید. بر فضای تعلیق و رکود ما، تندبادی از لیبرالیسم وزیدن گرفت. نیروی آن چنان بود که گویی همه چیز در جهت آن، از جا کنده می‌شود. نقد و انکار و لذت سه گانه رایج آن بود که فضا را از خود انباشته کرد. نسل جوان تازه به میدان آمده، به شدت گرداگرد آن، تجمع کرد. بازار پررونقی شکل گرفت. باد تازه‌ای وزیده بود و نوید جهان دیگر می‌داد.

نکته جالب توجه این بود که محافظه کارانی که از اواخر دهه شصت به حالت رکود و تعلیق درآمده بودند، فضای برآمدن لیبرالیسم را میدان تازه‌ای برای نشاط بخشی به خود یافتند. به حق تنها همین فضا می‌توانست به محافظه‌کاران ایرانی نیروی تازه‌ای برای زندگی و احیای مجدد ببخشد. هر چه لیبرال‌ها نقد و انکار می‌کردند و بر طبل زندگی توام با عقل فردی یا کیف و لذت شخصی می‌کوبیدند، صدای طبل محافظه کاران را نیز شنیدنی می‌کردند تا ارزش‌های فرقه گرایانه و خاص گرایانه خود را حیات تازه ببخشند.

دیگر هیچ صدایی مبنی بر ساختن بنای تازه در جهان بی بنیاد مدرن، تولید نشد. هیچ کس نگفت دمکراسی و برنهاده‌های مدرن، نیازمند ساختن و تاسیس است. باید کنشگران هم پیمانی باشند تا در مقابل آنچه محافظه کاران بر می‌سازند، بناهای تازه بسازند. دمکراسی و جهان جدید، نیازمند نهادهای مدرن است. مفاهیمی که فیلسوفان می‌پرورند و میل به لذت و کیفی که در جوانان می‌دمند، چاره کار جامعه‌ای نیست که پناهگاه و سقفی برای زیست جمعی مدرن ندارد. ترویج فردیت و جداسازی جهان‌های فردی از جهان اجتماعی، خالی کردن میدان است برای رقیبان محافظه کار تا در سرزمین‌های خالی، بناهای فرقه گرایانه خود را بسازند.

بسترهای حیات مدرن ما، پرشده بود از دو سنخ فیلسوف که هر دو ریشه در جهان لیبرال داشتند. نخست فیلسوفانی که مثل کارخانه مفاهیم تازه راهی بازار مصرف می‌کردند و دوم فیلسوفانی که خارج از دنیای مفاهیم، دعوت به زندگی لذت جویانه فردی می‌کردند. اما آن مفاهیم و این دعوت به جهان لذت جویی، هر دو از این حیث مشابه هم بودند که وجهی سوبژکتیو، منزوی، فردی و جدا از جهان اجتماعی و فرهنگی و تاریخی داشتند.

زمانی که سوژه‌های کنشگر با هم درگیر بودند، فیلسوفان نظر ورز منتقد نبودند تا مروج داوری اخلاقی و عقلانی باشند. حال که میدان از بازیگران کنشگر خلاق تهی شده بود، گروهی در کوچه و برزن به راه افتاده بودند و بر همه چیز اسید داوری می‌پاشیدند و ویران می‌کردند و چنین القا می‌کردند که در پس این ویرانی‌ها به سرعت، جنگلی سبز و خرم از دمکراسی و عقلانیت مدرن و توسعه سیاسی و اقتصادی شکوفا خواهد شد. کسانی هم در گوش جوانان می‌خواندند حال اگر جنگل سبزی هم جانشین نشد، به من و تو چه؟ لذت فردی خود را بچسب که دنیا خراب اندر خراب است. دم غنیمت بشمار که زندگی بر آب است.

 

نقشی که پست مدرن‌ها ایفا کردند

لیبرالیسم از اواخر دهه شصت ترویج شد و البته بازار خوبی هم ساخت. اما زبان ساده و صریح و منطقی‌اش، فاقد شور و هیجان کافی برای نسل تازه بود. یک همراه و همگام و مدد کار می‌خواست تا در صور انتزاعی مفاهیم پیچیده، تداعی‌گر افق‌های تازه باشد.

درست در کوران همین رویدادها موج پست مدرنیسم هم وارد ایران شد. من خود از جمله نخستین کسانی بودم که مجذوب مفاهیم و رویکرد آنان شدم. کسانی خلق و پیدا شدند که با مفاهیم گفتمان و نقد انتقادی و تولید یک منظرگرایی رادیکال، موجی دامنگستر از نیهلیسم فلسفی و سیاسی و اجتماعی را راهی فضا کردند. آنها به جای زبان منطقی و ساده، از زبانی پیچیده بهره مند بودند. پیجیدگی در کلام، بیش از نظم کلامی لیبرال‌ها، تداعی‌گر بود.

پست مدرن‌ها در بازار مصرف فکری، به منزله رقیب لیبرالیسم ظاهر شدند. پر شدن بازار مصرف از این دو رقیب، به مصرف کننده احساس انتخاب و اختیار می‌داد. در حالیکه این هر دو، بسته‌بندی‌های متفاوت از یک کالا بودند. در عمل هر دو در کار ویران کردن جهان اجتماعی و فرهنگی و سیاسی برای زیست طبقه متوسط و مدرن بودند. منظر گرایی پست مدرن‌ها، به معنای در پرانتز نهادن هر گونه امکان داوری بود. حذف داوری، درست همان چیزی است که جهان لذت جویانه لیبرال تقاضای آن را داشت.

اجازه بدهید با تعبیری روشن تر عرض کنم. پیشتر گفتم که موج لیبرال ایرانی در دو چهره ظاهر شد: کسانی که بر عقل فردی و قدرت داوری شخصی بنا شده بودند و کسانی که مروج لذت طلبی بودند. پست مدرن‌ها، عملاً در خدمت مروجان لذت عمل کردند و سنخ عقلانی نخست را به حاشیه راندند.

 

*****************

گویی پست ‌مدرن‌ها و لیبرال‌های لذت جو، با هم ائتلاف پنهانی داشتند. آنها با هم دست به کار یک جهاد مقدس شدند. حاصل جهاد مقدس آنها، جهانی است خالی از سرمایه‌های جمعی، خالی از سوژه‌های خلاق و آفرینشگر. خالی از امکانی که سوژه را برانگیزد تا در ائتلاف با دیگران، عزم به تاسیس جهانی تازه بر ویرانه‌های جهان قدیم کند. حاصل آن جهاد مقدس، سرزمین‌های سوخته از سرمایه‌های اجتماعی است. حاصل افق‌های تهی و خالی است.

من در آن محفل خصوصی که دکتر مردیهای عزیز هم حاضر بود، گفتم در ساختن این وضعیت من نیز سهمی دارم. نمی‌دانم چقدر. اما هر قدری که هست موجب شرمندگی است. امروز بر این باورم که روش‌ها و مفاهیم پست مدرن، اگرچه ممکن است حامل بصیرت‌هایی عمیق باشد، اگرچه ممکن است از حیث پژوهشی ارزشمند باشد، اما آنجا که بخواهد به منزله یک رویکرد استراتژیک در عرصه سیاست و جامعه و فرهنگ عمل کند، یک سم مهلک است.
پربیننده ترین ها