خرابه مشعل‌ها در پاریس زمان!

کد خبر: ۱۴۱۷۸۶
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۲
زیر خاکش سفید و روی خاک اش سیاه است، تناقضی که مثل یک بیماری مسری به اهالی ناراضی روستا سرایت کرده و مهر ماندگاری زده بر پیشانی هایشان که روزی بسیار بلند بوده، گویی گنج پنهان شده زیر خاک این روستا، با همه بی فایده بودنش برای اهالی، نمک‌گیر است و اجازه خروج به هیچکس را نمی‌دهد تا مردمانش تا آخر عمر بمانند و در سایه روشن نور مشعل‌ها برای همیشه سنگ بشکانند.

به گزارش صدای ایران از ایسنا ۶۵ کیلومتر بعد از اهواز، اولین نشانه‌های روستا را می‌بینی و جذب مشعل‌های روشن در دل کوه می‌شوی، نزدیک تر که می روی قبل از اینکه از استقرار مشعل ها در حیاط کوچک خانه های روستایی متعجب شوی، خرابه های چندین و چند ساختمان، توجه ات را جلب می کند، خرابه هایی که جز چند آجر روی هم یا شکل دوار یک حوضچه کوچک و فرو رفتگی یک گاراژ چیزی بیشتر نیست. خرابه هایی که بوی تاریخ می دهند و رنگ فراموشی بر تنشان نشسته است.



این روستا "نفت سفید" نام دارد و این اسم را از گنجینه‌ای که در دل اش نهفته گرفته است، زیر خاک این سرزمین چند چاه نفت وجود دارد، نفتی که رنگش سفید (بی‌رنگ) است و کیفیتش به قدری بالاست که می‌توان بدون انجام هیچ‌گونه تصفیه‌ای به عنوان بنزین از آن استفاده کرد. حالا خبری از استخراج نفت در اینجا نیست و اکثر ساکنانش معدن‌چی و سنگ شکن هستند.

به نام روستا که فکر می‌کنی ذهنت تا عمق زمین نفوذ می‌کند، چشم می بندی و در چشمه های سفیدی که زیر خاکش روان است شنا می‌کنی، روی خاک اما داستان دیگری است... از یک سو تا چشم کار می‌کند خرابه می‌بینی و از سوی دیگر چند خانه روستایی که که راه تفکیک آن ها از هم دیدن مشعل هایی است که می سوزد.



این مشعل ها ۷۰ سال است که می سوزند و حاصل گاز رسانی به اهالی روستا هستند. ساکنان روستا آنقدر به این مشعل ها خو گرفته اند که از آن ها به عنوان گرمایش و روشنایی استفاده می کنند. هٌرم آتش مشعل ها صدایت می‌کند، قدم برمیداری به سمت خانه ها بروی که صدایش را می شنوی. از همان سلام اول درد صدای مردانه اش تا عمق استخوانت نفوذ می کند.

انگار منتظر بوده بیایی تا یکی یکی خرابه ها را نشانت دهد و بگوید پشت هر آجر چه چیزی نهفته است. حدود ۶۵ تا ۷۰ سال سن دارد، کت و شلواری مرتب پوشیده و پا به پایت راه می آید. می گوید تحصیل کرده است و سال ها در یکی از شرکت های دولتی مشغول بوده. بعد از اینکه خوش آمد می‌گوید، گویی که کنجکاوی را در چشم هایت خوانده باشد شروع به حرف زدن می‌کند، با دست به خرابه‌ای اشاره می کند و می گوید این "ساختمان بیمارستان بود...اما حالا درمانگاه شده، البته امکاناتی نداره، فقط دستگاهی برای گرفتن فشار خانم هایی که باردارند، خیلی از خانم های باردار به خاطر اینکه در اینجا امکان زایمان نبود بچه هاشونو از دست دادند"، به ساختمان نگاه می کنی و از دیدن تنها چند آجر روی هم که ساکنان روستا درمانگاه می خوانندش قلب‌ات داغ می شود.



هم پایش می روی داخل روستا، جلوی در حمام عمومی می ایستد، حمام به خرابه تبدیل شده، داخلش می شوی و معماری بی نظیرش متحیرت می کند، چشم هایت در سقف های گنبدی اش پیچ و تاب میخورد و در حوضی که وسط حمام آرام گرفته  شنا می کند. با افتخار جای جای حمام را نشانت می دهد و می گوید "در آن زمان ما اینجا دوش حمام داشتیم، شیر آب گرم و شیر آب سرد داشتیم". در چشم هایش فروغ حسرت روزهای دور با نور خورشید که از پنجره های کوچک حمام به داخل می آید تلاقی می کند، آهی می کشد و به طرف مدرسه روستا گام برمیدارد.



جلوی مدرسه می ایستد، می گوید "چند وقت پیش چند ماشین خارجی آمدند اینجا، چند خانم و آقا پیاده شدند و پله های مدرسه را بوسیدند و گریه کردند، گفتند ما اینجا درس خواندیم، تعجب کردند از وضعیت روستا، با لب خندون آمدند با چشم گریون رفتند. میپرسیم چرا گریه می کنید، می گویند به حال نفت سفید، اینجا پاریس بود، اروپا بود. "

می گوید" اینجا یه مغازه نیست، یه دکتر اینجا نداریم، یه بهداشت داریم که هیچی در اختیارش نیست، بچه های دبیرستانی باید بروند روستای دیگه درس بخوانند، کی وضعیت ما درست میشه؟ هر وقت ما مردیم؟ مسئولین اطلاعی ندارند از این روستا، وگرنه به کمک ما می آمدند، کسی صدای ما را به مسئولین نمی رساند، ما رو کمک کنید، کمک جای دوری نمی رود. "



می پرسی چرا نفت سفید به این روز افتاد، چرا با این وضعیت از این روستا نمی روید؟ با شنیدن سوالت لبخند می زند، روی لب هایش خنده است اما حرف هایش بوی بغض می دهد. جواب می دهد" زمانی که این منطقه نفت خیز بود، شرکت نفت آمد و اینجا را تبدیل به شهرک کرد، بیمارستان ساخت، گاراژ و مدرسه ساخت، بعد جنگ و انقلاب شد، خانه ها تبدیل به پادگان شدند و به مرور زمان همه خانه ها تخریب شده و از بین رفتند، کاری هم از دست ما بر نمی آمد. کجا برویم؟ اینجا بزرگ شدیم، اصلا پول رفتن به جای دیگه رو نداریم. "

ناگهان نگاهت می کند و می پرسد"دختر جان، صدای من رو ضبط می کنی، مشکلی که نداره؟ حرف های من سیاسی نیست فقط به ما کمک کنید... کمک مان کنید. "

هوا که رو به تاریکی می رود، از دور به روستا نگاه می کنی، حالا آتش مشعل ها بیشتر خودشان را به رخ می کشند، حس می کنی وسط هر شعله آتش، قلب یکی از اهالی روستا می سوزد، اصلا انگار این روستا به جز آتش و سنگ هیچ چیز دیگر ندارد و خودشان به چند آجر نام درمانگاه و خانه داده اند که بهانه ای برای زندگی و ماندگاری در آنجا پیدا کنند.

درحال حاضر جمعیت روستای نفت سفید حدود هزار نفر است و قرار است توسط بخش موزه های وزرات نفت، احیا شود. از روستا دور می شوی و صدای پیرمرد همچنان در گوش ات می پیچد " کی وضعیت اینجا دوباره درست می شه؟ هروقت ما مردیم؟ کمک‌مان کنید".

پربیننده ترین ها