جویندگان نان، زیر بهمن یا روی مین

کد خبر: ۱۳۸۷۲۶
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۴:۰۸
به گزارش صدای ایران، هنوز تهران از آتش پلاسکو تاول به تن داشت که سیل در سیستان و بلوچستان جان و سایبان مردم را به بازی گرفت و برف، کولبرهای کُرد را در سردشت بلعید. بغض روی بغض، درد روی درد. این روزها اشک را با اشک می‌شوییم ...

احسان محمدی با این مقدمه در «عصر ایران» نوشت: در میان کولبرهای کُردی که جان باختند پسری دبیرستانی به نام علی (دیار) محمدنژاد هم بود. در‌ شبکه‌های مجازی کلیپی از او دست به دست می‌شود که حس عجیبی دارد؛ آمیزه‌ای است از اندوه و سرخوشی یک پسر ۱۸ ساله.

معلمش برایش سوگنامه نوشته است: «علی جان! تو به من و معلمان و دانش‌آموزان مدرسه‌ات آموختی با فقر می‌توان زیست اما با خفت و دزدی و بازی‌کردن با جان و مال مردم هرگز! تو به شهروندانت آموختی می‌توان با شکم گرسنه شب را کولبری کرد و روز را در کلاس حاضر بود و به معلم و مدیر و وزیر آموزش و پرورش و ... انسانیت و انسان‌بودن و حرمت‌داشتن را آموخت اما خلاف، بی‌عزتی، نامردی، اختلاس و دزدی از مال مردم و بیت المال هرگز»!

اینکه جوان هجده ساله‌ای که در جمع دوستانش با لبخند و بازیگوشی ترانه کُردی می‌خواند «کَس نناسی لِم شاره - کسی برای درد من درمان ندارد» الان زیر خاک خفته باشد، خودش به اندازه کافی تلخ است؛ جوانی که برای یک لقمه نان، شب زده است به دل کوه و دشت و بهمن او را تنگ در آغوش فشرده و حالا قلب عاشقش آرام گرفته است. راست می‌گفت: «له دنیا خوشیم نادی - از دنیا خوشی ندیدم». سهمش خوشی نبوده انگار!

کداممان نرفته است مریوان و بانه؟ بروید کنار یخچال و کولرگازی و تلویزیونی که از بانه خریده‌اید. اگر خوب گوش بدهید هزار خاطره دارند از پچ‌پچ کولبرها. از اینکه روی دوش آنها از کوه و کمر گذشته‌اند. کولبرها مثل مورچه‌هایی هستند که کوه دماوند را روی دوششان گذاشته‌اند. ‌قامتشان خم می‌شود اما مردانگی‌شان نه. کسی از خوشی تن نمی‌دهد به نان‌درآوردنی این همه پررنج، دردآلود و پرخطر.

اینکه چرا روزگار با ما این همه تلخی می‌کند، خودش داستان جدایی است. یاد بچه‌هایی می‌افتم که در شرکت‌های نفتی کار می‌کنند و صبح‌ها می‌روند به دشت‌هایی که آلوده به مین است. صبح‌ها می‌روند و تا وقتی برگردند قلب مادرهایشان، همسر و بچه‌هایشان تند به قفسه سینه می‌زند که نکند مین کهنه‌ای تشنه خون تازه باشد، نکند صدای آمبولانس بپیچد توی شهر، نکند ... تنها برادرم را در یکی از این میادین مین از دست دادم. ۲۷ ساله، دانشگاه‌رفته و عاشق این سرزمین که طعمه مین شد.

منصفانه نیست که زندگی این همه تلخ باشد. منصفانه نیست که یک لقمه نان این همه آغشته به مرگ باشد. منصفانه نیست که پاره‌های تن ما، یک لقمه نان را لای مین‌های فرسوده جست‌وجو کنند اما حقیقت دارد. حقیقت دارد که زندگی به ما روی خوشش را نشان نمی‌دهد. انگار روز ازل که در دایره قسمت، «جام می و خون دل هر یک به کسی دادند»، سهم پدرها و مادرهای‌ ما در این گوشه دنیا رنج و دلهره شد.

کاش زمان به عقب برمی‌گشت. آن وقت برادرهایمان برمی‌گشتند خانه، بچه‌هایشان را بزرگ می‌کردند، پیر می‌شدند، به مرگ طبیعی می‌رفتند و مجبور نبودیم تن‌های نازنین یخ‌زده یا خون‌آلود و سوخته‌شان را به خاک امانت بسپاریم ...

برای آنها که رفته‌اند با همه قلبتان دعا کنید که دست‌کم در آن دنیا آرامش داشته باشند و به مادرهایشان فکر نکنند که تا ابد بوی گریه می‌دهند، به پدرهایشان که یک‌شبه موهایشان سفید شد، به برادرها و خواهرهایشان، به پسرها و دخترهایشان ...

برای آنها که هنوز با غیرت و مردانگی و برای یک لقمه نان حلال تن به کارهای تا این اندازه پرخطر می‌دهند، آرزوی سلامت کنید. آرزو کنید هیچوقت صدای آمبولانس توی شهر نپیچد و مردم نگویند: مین ... پسر کی بود؟ ... زنده است؟
پربیننده ترین ها