این بار خجالت‌ زده‌تر از همیشه‌ ایم

از چه بگوییم، از درد پدر و مادرانی که چشم انتظار پسرانشان هستند؟ درد همسرانی که چشمانشان به در خشک شد؟ از کودکانی که دیگر شب‌بخیر بابا را نمی‌شنوند؟ از درد رفقایی که تنها خاطراتی تلخ برایشان باقی ماند؟ یا درد شهری که قهرمانش را از دست داده است...؟
کد خبر: ۱۳۷۲۱۵
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۱:۱۶
از چه بگوییم، از درد پدر و مادرانی که چشم انتظار پسرانشان هستند؟ درد همسرانی که چشمانشان به در خشک شد؟ از کودکانی که دیگر شب‌بخیر بابا را نمی‌شنوند؟ از درد رفقایی که تنها خاطراتی تلخ برایشان باقی ماند؟ یا درد شهری که قهرمانش را از دست داده است...؟

حدود ۴۰ ساعت است که دیگر از پیر ۵۴ ساله ساختمان‌های تهران در مرکز پایتخت خبری نیست؛ از پلاسکوی ۱۷ طبقه در چهارراه استانبول تهران که روزی اولین ساختمان مرتفع و مدرن ایران بود. از پلاسکوی پرخاطره تنها تلی از خاک و آوار باقی مانده است.

سی‌ام دی‌ماه ۹۵، ساعت ۷.۵۹ دقیقه صبح و خبری تلخ که تنمان را لرزاند و آتش به دلمان انداخت. این بار این آتش نه تنها عظمت بنای ۵۶ ساله را سوزاند، بلکه قهرمانانی بی‌ادعا را زنده زنده پرپر و چند صد محل کسب را در کمتر از چهار ساعت نابود کرد.

«امن یجیب» و «آیه‌الکرسی» خواندیم برای نجات تمام کسانی که زیر این آوار لعنتی ماندند؛ برای همان‌هایی که درخواست کمک کردند، امیدوار بودیم به نفس کشیدنشان، اما جگرمان سوخت.

مردمان کشورم این بار چه خالصانه دعا کردند برای قهرمانانی که آتشی که به جان شهرشان افتاد، نوستالژی‌شان را تراژدی کرد و چه کودکانه آرزو می‌کنند که ای کاش آتش‌نشانمان این بار ققنوس‌وار از دل آتش، سر بلند کند و چه بی‌تابانه در نوشته‌هایشان از خدا می‌خواهند که «خدایا! اگر عزیزان گرفتارمان در آتش بی‌رحم، ابراهیم نیستند، اما تو همان خدایی و آتش همان آتش....»

امروز اشک می‌ریزیم برای همه فرشتگانی که پر کشیدند، برای تمام نان‌آورانی که شاید در این بحبوحه غم و اندوه هیچ‌کس شاید به فکر چک‌های برگشت خورده‌شان در روزهای آینده نباشد.

گریه می‌کنیم برای تمام مردانی که از دیروز سرشکسته شدند و ای کاش این بار با حمایت‌های بهنگام و صحیح ورشکسته نشوند و برای یکبار هم که شده، زود به دادشان برسیم.

ای کاش این بار حواسمان باشد به خانه‌هایی که از دیشب چراغشان خاموش شد و کودکانی که یتیم شدند و ای کاش به همین زودی این حادثه تلخ را فراموش نکنیم.

حکایت تلخ پر کشیدن قهرمانان بی‌ادعایمان وقتی سخت‌تر می‌شود که برخی مسوولین یادآور می‌شوند این حادثه قابل پیشگیری بوده و بارها به ساختمان تذکر داده شده بود؛ درد این حادثه وقتی عمیق‌تر می‌شود که می‌بینیم جان مردان بی‌ادعای کشورمان این بار به دلیل نداشتن امکانات کافی و مناسب بیش از پیش به مخاطره افتاده است.

تصاویر منتشر شده از تلاش تمام قد این قهرمانان برای اطفاء آتش سر به فلک کشیده پلاسکو، آتش را به دل تمام مردمان کشورم انداخت واین بار، آتش، این عنصر حیاتی، چقدر بیرحم و تلخ بود و چقدر بی‌محابا «جان» گرفت.

پلاسکو فرو ریخت اما در  این میان باز هم مثل همیشه واکنش‌های عده‌ای خجالت‌زده‌تر از قبلمان کرد. عکس‌ها و سلفی‌های یادگاری با دود و خاکستر، شوخی‌های سیاسی، شانه‌خالی کردن‌های مداوم، وسوسه عجیب مردم برای ثبت هر لحظه‌ای حتی لحظات آخرالزمانی مرگ و فاجعه، این بار بیشتر از قبل خجالت‌زده‌مان کرد!

چه شد که ما مردمان رقّت‌بار واکنش‌ها شده‌ایم؟ چه سرمان آمد که مردمان سلفی‌های دم آخر، عاشقان دود، خاکستر و فرو ریختن و با مرگ قهرمانان وطن عکس یادگاری گرفتن، شده‌ایم؟ چه شد که اشک‌های زنان و مردان این فاجعه برایمان خاطره‌انگیز شد؟

بوی تعفن این عکس‌ها تا ابد در ریه‌های تاریخ می‌ماند و این بار خجالت‌زده‌تر از همیشه‌ایم؛ این حادثه فقط پلاسکو را از تهران نگرفت. بلکه خانواده‌هایی را بی‌سرپرست کرد که حتی اگر سال‌ها هم به سوگشان بنشینیم، از درد آنها کم نخواهد شد.

این بار زمستان سردتر از همیشه به تهران آمد. درد پشت درد، غم پشت غم، اما غم این جمعه تا ابد بر سینه تهران حک شد و این «تحسین» اندوه‌بار و «نگرانی‌های مداوم»، این بار چقدر سخت بر جانمان نشست.

چقدر این جمعه سیاه به همان جمعه‌های «فرهاد» شبیه است؛ همان جمعه‌هایی که در آن از آسمان «خون» جای بارون می‌چکید....
پربیننده ترین ها