میراث سیاسی آیت الله / 3 مولفه اصلی گفتمان اعتدال، چیست؟

کد خبر: ۱۳۶۹۱۲
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۵ - ۱۶:۵۹
متن پیش رو در سایت تحلیلی "رصد" منتشر شده و انتشار آن به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست.

درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی، شوک بزرگی برای جامعه سیاسی ایران بود. هرچند در روزهای نخست انتشار این خبر، تحلیل دقیق سنتی که او در سپهر سیاست ایران برجای گذاشت، به دلیل در اوج بودن هیجانات و احساسات کمی مشکل بود، اما اکنون با گذشت یک هفته از این اتفاق، بهتر می توان به بررسی جایگاه این سیاستمدار برجسته در تاریخ سیاسی معاصر ایران پرداخت.

چالش عمده در شناخت دقیق سیاست ورزی شخصیتی چون هاشمی رفسنجانی در دهه های گذشته، آمیخته بودن تحلیل ها با افراط و تفریط بوده است. حامیان او چه در دهه نخست پیروزی انقلاب و چه در دوره ای که دولت او مستقر بود، با القابی چون «سردار سازندگی» و «امیرکبیر ایران»، او را می ستودند و چشم بر نقدهایی که پیرامون عملکرد او مطرح می شد، می بستند و منتقدانش هم چه آنگاه که در دهه هفتاد او را «عالیجناب سرخ پوش» خطاب می کردند یا زمانی که در دهه هشتاد، متهمش می کردند که گرفتار فسادهای اقتصادی است، مجالی برای نقد منصفانه کارنامه او باقی نمی گذاشتند. چنین است که باید گفت در سه دهه گذشته، شخصیت شناسی و تیپ شناسی رفتاری آیت الله هاشمی رفسنجانی همواره درگیر کلیشه ها بوده و مردی که به «اعتدال ورزی» مشهور است، کمتر تجربه رهایی از دام افراط و تفریط در تحلیل رفتار خود را یافته است.

موازنه مثبت، به جای موازنه منفی

هاشمی رفسنجانی، بی تردید چهره متفاوتی در تاریخ سیاسی معاصر ایران است. مردی که بیرون از عادات روزمره سیاسی به اظهارنظر سیاسی می پرداخت و تلاش می کرد تا موازنه را میان گروه های مختلف سیاسی برقرار کند.

او البته برخلاف برخی دیگر از سیاستمداران، برای برقراری موازنه، از راهبرد «موازنه منفی» استفاده نمی کرد. به این معنا که کمتر از او سراغ داریم با ایجاد یک دو قطبی در این سو و آن سوی خود، نقش میانه روی اش را پررنگ کند. برخلاف این، به نظر می رسد که راهبرد او در حوزه سیاست، بیشتر مبتنی بر «موازنه مثبت» بود و تلاش می کرد تا شخصیت ها و جریاناتی که به توسعه ایران می اندیشند را دور خود جمع کرده و نوعی نزدیکی میان آنها به وجود آورد.
با این همه، هاشمی مانند دیگر سیاستمداران، هویت خود را در نقد هویت های موازی تعریف می کرد. تاکید او بر اعتدال و میانه روی، معمولا نقدی به کنش های چپ گرایانه بود که گاهی در اردوگاه راست گرایان تجلی می یافت و گاهی چپ گرایان. دقت در تیپ شخصیتی منتقدان هاشمی رفسنجانی (به استثنای سالهای اخیر که منتقدان او طیف گسترده ای از شخصیت های سیاسی را شامل می شدند)، نشان می دهد که معمولا مخالفان هاشمی با عینک چپ به توسعه ایران می نگریستند. مخالفانی که او یا مانند دوره اول دولتش، سعی می کرد همکاری خود با معتدل هایشان را حفظ کند یا به سان دهه هشتاد، با آن ها ائتلافی سیاسی تشکیل دهد.

هاشمی چه در عصر اصلاحات و چه در عصر عدالت خواهی به سبک احمدی نژاد، همان سنت دولت سازندگی را ادامه داد. تکیه بر اشتراکات سیاسی جریانات نزدیک به خود، برای ایجاد یک ائتلاف فراگیر. ائتلافی که حول گفتمان اعتدال با مولفه های سه گانه، شکل گرفته بود.

هاشمی در گفتمان اعتدال خود، بهای اصلی را به توسعه کشور می داد. این شاید درسی بود که او از امیرکبیر گرفته بود. نگرش ناسیونالیستی هاشمی در پیوند با گفتمان دینی و انقلابی، او را یک انقلابی توسعه گرا کرده بود. کسی که حالا حتی در کنار چهره های توسعه گرای دیگری قرار می گرفت که در دولت او به زندان افتاده بودند. چهره هایی منتقد اما موتلف مانند عزت الله سحابی.

مولفه دیگر گفتمان او، مردم گرایی بود. بی تردید این مولفه نتیجه دو شکست انتخاباتی مهم هاشمی بود. سال 78 از اصلاح طلبان و سال 84 از اصولگرایان. او پس از این دو شکست فهمید که به تعبیر میشل فوکو، قدرت در میان مردم است. او هرچند به عنوان یک مبارز انقلابی، پیش از این در سال های پیروزی انقلاب قدرت مردم را به خوبی درک کرده بود اما شاید پیروزی های متعدد انتخاباتی وی در دهه های شصت و هفتاد، کمی او را از توجه به این اصل دور کرده بود. این موضوعی است که دست کم منتقدان وی، بر آن تکیه می کنند. فارغ از اینکه هاشمی را از ابتدا مردم گرا بدانیم یا نه، باید به این نکته اذعان داشت که اهمیت جامعه مدنی و توسعه سیاسی موضوعی بود که در دوره اصلاحات برآن تاکید شد و بنابراین باید شخصیت هاشمی را حول آموزه های جدید سیاسی در این دوره بازتحلیل کرد. در این دوره بود که مردم گرایی هاشمی در دوران انقلاب که نوعی نگاه سنتی به حضور مردم بود، در دوره جدید به پروژه دموکراسی خواهی پیوند خورد و شکلی دیگر یافت.

اما مهمترین مولفه گفتمان اعتدال هاشمی، مصلحت است. اصلی که گاه از نظر دور می ماند اما همین مولفه بود که هیچ گاه باعث نشد هاشمی با وجود همه نقدهایی که داشت، از نظریه ولایت فقیه عبور کرده یا تجربه افرادی را در تاریخ انقلاب تکرار کند که با قرار گرفتن در انزوا و یا تبدیل شدن به اپوزسیون، پروژه سیاسی خود را ناتمام گذاشتند. چنین بود که هاشمی هیچ گاه در کنار معاندان قرار نگرفت و با شعارهای رادیکال همراهی نکرد. شاید معنای اعتدال همین جا نهفته باشد که او حاضر نشد در همه این سال ها، نوعی قهر سیاسی را در پیش گرفته و خود را به دور از کانون های قدرت نشان دهد. همین عنصر گفتمانی باعث شده تا اکنون او به نوعی سیاستمدار پراگماتیست قلمداد شود. با این وجود همین عملگرایی سیاسی با نوعی عشق به آرمان های دوران مبارزه آمیخته بود که از هاشمی یک عملگرای وفادار به نظام می ساخت.

هاشمی، سیاستمداری که هیچ گاه متوقف نشد

به هر ترتیب هرچند ممکن است برخی هاشمی را مرکز اعتدال بدانند و رفتار دیگران را در نسبت با او تحلیل کنند، اما باید گفت که او، یک نقطه ثابت در دایره اعتدال نبود، بلکه می دانست باید متناسب با مقتضیات زمانه، حرکت کرد. هاشمی یک نقطه متحرک در عالم سیاست بود که حتی در دوران مبارزه با رژیم شاهنشاهی هم تاکتیک هایش در هر دوره با دوره دیگر متفاوت بود.
مهمترین آسیب در دوره پساهاشمی این است که این نقطه متحرک، تبدیل به نقطه ای ثابت شده و عده ای اعتدال و میانه روی را در نسبت افراد با آخرین روزهای هاشمی تعریف کنند، حال آنکه ویژگی او، عبور از کلیشه ها بود و گاه همان ها که یاران وی به شمار می آمدند، به منتقدان اصلی اش تبدیل شدند و عکس آن نیز بارها اتفاق افتاد. بنابراین بهتر است به جای تبدیل کردن هاشمی به یک کلیشه تاریخی – سیاسی، گفتمان سه ضلعی او را مورد توجه قرار داد. گفتمانی که حرکت در چارچوب های سیال آن، هوشمندی و ظرافت های زیادی را می طلبد.

*مصطفی انتظاری هروی
پربیننده ترین ها