ماجرای فرار از جمهوری دروغ
کد خبر: ۱۲۲۲۱۳
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۸
کشورم چگونه تا این حد دروغ می‌گوید؟
پارک سانگ هاک در ماه گذشته میلادی یک بالن را از مرز کره جنوبی به داخل کشورش فرستاد
 
با چند تبعه فراری از کره شمالی آشنا شوند که به این سوال پاسخ می‌دهند: "کشورم چگونه تا این حد دروغ می‌گوید؟" این افراد با استفاده از بالن، چندین جزوه و DVD را از مرز سیم خاردار کشیده شده‌ی کره شمالی رد کردند. اما آیا آن‌ها می‌توانند دیگران را ترغیب کنند تا با سفر به کره جنوبی، جانشان را به خطر بیندازند؟ آیان بیرل گزارش می‌دهد.
 
 
وقتی پارک سانگ هاک 25 ساله بود، یک روز داشت دور یک میدان بزرگ در شهر بندری وانسان کره شمالی قدم می‌زد. محیطی مرده که تنها چند پرچم و چند پوستر بزرگ تبلیغاتی به آن رنگ و جلایی بخشیده بود. البته او یک عضو معتمد حزب کارگر و همچنین فرزند یک جاسوس رده بالا بود. به پارک طی حکمی کم‌سابقه اجازه داده شده بود تا از طریق جاده‌های پردست‌انداز از پیونگ یانگ به آن شهر سفر  کند. او حتی ترتیبی داده بود تا یکی از دوستان دوره دانشگاهش را نیز ببیند.
 
دوشنبه‌ها: کلاس مباحث سیاسی

در آن روز پاییزی در سال 1993 میلادی، آن دو نفر مشغول قدم زنی و سخت گرم گفتگو شدند. این تفریح البته یکی از استراحت‌های معمول برای رها شدن از روزمرگی زندگی در یکی از منزوی‌ترین کشورهای جهان است: کشوری که علاوه بر کار بی‌وقفه باید دوشنبه‌ها سر کلاس‌های مباحث سیاسی و شنبه‌ها نیز در جلسات "انتقاد از خود" حاضر شد! در میدان جای سوزن انداختن نبود؛ مردان با لباس اسپارتان‌ها و زنان با مدل مو عرف. آن‌ها سپس از کنار مجسمه کیم ایل سونگ، بنیان‌گذار کره شمالی، گذر کردند. سپس بارانی از برگه‌های تبلیغاتی روی سرشان بارید.
 
پارک که حالا 48 سال سن دارد، می‌گوید: «800 نفر از مردم آنجا بودند و فقط 5 مامور امنیتی. به همین خاطر، سریع یکی از کاغذها را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.» دوستش خیلی ترسیده بود و نتوانست کار او را تکرار کند، زیرا ممکن بود از حزب خارج شوند، به مناطق روستایی تبعید شوند و یا حتی اعدام شوند. آن‌ها کمی بعد ماجرای یک خانواده را روی آن کاغذها خواندند که به کره جنوبی فرار کرده بودند و با تعجب به تصاویر آزاد زنان در ساحل نگاهی انداختند.
 
رهبران عاقل!

آن کاغذها به عنوان بخشی از جنگ پروپاگاندای بین دو کره به آنجا فرستاده شده بود. پارک در مورد پیام آن برگه تردید داشت: او عضو خانواده‌ای مهم بود و از همان بدو تولد به او گفته شده بود که رهبران کشورش عاقل هستند، کشورش بهترین کشور جهان است و اینکه دشمنان بدجنس کشور مثل کره جنوبی و آمریکا می‌خواهند نظام باشکوه این کشور را از بین ببرند. وقتی او در نوجوانی متوجه شد که یکی از خانواده‌ها در همسایگی‌شان به ناگهان در طول شب ناپدید شده است، کمی اذیت شد اما سرانجام پذیرفت که آن‌ها مسیر اشتباهی را طی کرده‌اند.
 
اولین بار، وقتی مادربزرگ پارک از ژاپن به کره شمالی سفر کرد، به او گفت که چقدر مردم کشورهای دیگر خوشحالند؛ البته پارک جوانب احتیاط را رعایت کرد  به مادربزرگش هشدار داد که علیه مقامات کره شمالی، شایعه‌سازی نکند! دفعه دوم به دانش‌آموزان برمی‌گردد: وقتی آن‌ها تصمیم گرفتند در کشورهای کمونیست به تحصیل ادامه دهند، زمزمه‌هایی از زندگی در کشورهای دیگر به گوش پارک رسید. پارک می‌گوید: «یکی از آن‌‎ها به برلین رفته بود و به غرب دسترسی داشت. وقتی شنیدم بعضی از مردم دسترسی رایگان دارند، شوکه شدم؛ زیرا اینجا اگر در راه فرار به کره جنوبی دستگیر شوی، آدم را مستقیم می‌‎فرستند اردوگاه کار اجباری! در اروپا جلسه هفتگی انتقاد از خود وجود نداشت؛ همان کلاس‌هایی که باید به اشتباهات خود اعتراف کنید که بسیار هم استرس‌زا هستند.»
 
بوروکرات جوان و ممنوعیت استفاده از واژه قحطی

پارک به عنوان یک بوروکرات جوان که در سیستم حکومتی کره شمالی رشد کرده بود، اصلا علاقه‌ای به ترک این کشور نداشت؛ تا اینکه یک روز در تابستان سال 1999 میلادی، او پیامی را از یک مرد چینی دریافت کرد. او از طرف پدر پارک آمده بود. پدر پارک از طرف دولت کره شمالی در ژاپن مشغول به کار بود. پدرش فهمیده بود که خطر در کمین خانواده‌اش است و می‌خواست آن‌ها را فراری دهد. پارک می‌گوید: «همان موقع بود که رویاهایم خرد شدند. من خیلی ناراحت شدم و ترسیده بودم؛ اگر می‌ماندم، به اردوگاه فرستاده می‌شدم زیرا قرار نبود پدرم به کشور برگردد.»
 
پدرش از ابعاد ترسناک قحطی آن سال‌های کره شمالی باخبر شده بود و می‌دانست که تعداد افراد زیادی به خاطر گرسنگی، عدم دریافت کمک‌های مالی پس از فروپاشی شوروی و همچنین وقوع زنجیره‌وار بلایای طبیعی، جانشان را از دست داده‌اند. اما حتی استفاده از واژه "قحطی" ممنوع شده بود، زیرا مفهوم درماندگیِ کشور را القا می‌کرد. پارک شک کرد که مبادا برایش دام چیده باشند! بنابراین عکس پدرش را خواست تا بفهمد که آن پیام اصل است. هماهنگی برای این کار 2 ماه زمان برد اما برای پارک «اندازه یک عمر طول کشید.» یک هفته بعد، او به یک مرزبان رشوه داد تا بتواند همراه مادر، برادر و خواهرش از طریق "رود یالو" به سمت چین فرار کند.
 
کشورم چگونه تا این حد دروغ می‌گوید؟
پارک می‌گوید: ”خیلی ناراحت شدم و ترسیده بودم، اما چاره دیگری نداشتم."

 
در نخستین هفته‌های قرن جدید، پای پارک بالاخره به سئول باز شد. آن موقع 32 سالش شده بود و دیگر باید زندگی جدیدش را آغاز می‌کرد. پارک به سرعت جذب دپارتمان تکنولوژی دانشگاه شد و می‌توانست از مهارت‌های مهندسی خود استفاده کند. اما تمام فراری‌ها قابلیت جذب سریع در جامعه را ندارند. آن‌ها اغلب خودشان را در فضای غریب می‌جویند که گزینه‌های متفاوتی پیش رویشان قرار دارد. هر چه باشد، آن‌ها از سرزمینی جرج اورولی آمده‌‎اند که زندگی فقط با قوانین سلسله مراتبیِ مبتنی بر تاریخچه خانوادگی ممکن است؛ کشوری که همه چیزش از سال 1948 میلادی تاکنون توسط یک دودمان دیکتاتور اداره می‌شود.
 
شستشوی مغزی و شکنجه نامزد پارک

اما امروزه این مرد کوچک زندگی‌اش را وقف نابودی آن رژیم ستمگر کرده که سال‌ها او و 25 میلیون شهروند دیگر را شستشوی مغزی داده است.
 
پارک پس از آنکه فهمید نامزدش در حد مرگ کتک کرده و صورتش قابل شناسایی نبوده و همچنین دو عمویش از شدت شکنجه جان داده‌اند و پسرعموی نوجوانش نیز مجبور به گدایی در خیابان شده، تصمیم گرفت در سال 2003 از کارش استعفا دهد. او می‌گوید: «باید کاری می‌کردم. از اینکه این آدم‌های بی‌گناه شکنجه و کشته شده بودند، بسیار عصبانی بودم.»
 
پارک با فشنگ و بمب نمی‌جنگد؛
او از همان کاغذهای تبلیغاتی استفاده می‌کند که روزی کنارش فرود آمدند. او در سال جاری میلادی 2 میلیون برگه را همراه با دلار، اعلامیه‌های حقوق بشری، شکلات و حتی فیلم کمدی مانند مصاحبه [فیلمی که رهبر کره شمالی را به سخره گرفته بود] در بالن‌های دست‌ساز خودش روانه کره شمالی کرده است. او معتقد است که "اطلاعات و آگاهی" می‌تواند باعث سقوط قوی‌ترین دیکتاتوری‌ها و "حقیقت" عامل آزادی شهروندان یک کشور باشد.
 
کشورم چگونه می‌تواند تا این حد دروغ بگوید؟

وقتی دو روز بعد همدیگر را دیدیم، پارک به من گفت: «تمام فراری‌ها همین سوال را می‌پرسند: کشورم چگونه می‌تواند تا این حد دروغ بگوید؟» با پارک 10 بالن را آماده کردیم. او حتی 2000 دلار پول نقد را در این 10 بالن جای داد. پارک می‌گوید: «نمی‌دانیم چند عدد از این بالن‌ها به مقصد می‌رسند، اما حداقل می‌دانیم که کسی به خاطر قاچاق اطلاعات دستگیر نمی‌شود.»
 
بالن‌ها در تاریکی شب ناپدید می‌شوند. باورش سخت است اما آن‌ها دقیقا همان سلاحی هستند که می‌توان به کمک آن در برابر  قدرت هسته‌ای کره شمالی ایستاد. البته اقدامات پارک بی‌تاثیر نبوده و از طرف کره شمالی، عنوان "دشمن شماره صفر" را دریافت کرده است. حتی 5 سال پیش، او از یک ترور جان سالم بدر برد. قاتل قرار ملاقات با او گذاشته بود که پلیس وارد ماجرا شد. اما پارک حالا خوشبختانه بادیگارد دائم دارد. حتی چندین موشک در واکنش به بالن‌های او به مرز شلیک شده است. حتی پلیس کره جنوبی در مواقع اضطراری اجازه فعالیت را از وی سلب کرده است.
 
کشورم چگونه تا این حد دروغ می‌گوید؟
پارک یک بنر را به کمک بالن به داخل کره شمالی فرستاد که بر روی آن نوشته شده: "انسانیت، کیم جونگ اون را محکوم می‌کند؛ کسی که خون مردم را می‌خورد و موشک بالستیک پرتاب می‌کند."

 
قاچاق مموری استیک!

اما پارک تنها نیست... ده‌ها فرد دیگر از کره شمالی فرار کرده‌اند و این رویه مبارزه در 70 سال گذشته وجود داشته است. فعالان حقوق بشری اخیرا تلاش می‌کنند تا به کمک هواپیماهای بدون سرنشین، "کارت حافظه‌ی" پر از کتاب دیجیتال، دایره المعارف و همچنین فیلم را برای مردم کره شمالی بفرستند. برخی دیگر نیز به مرزبان‌های کره شمالی رشوه می‌دهند تا اطلاعات ممنوعه، مستند و رادیو به داخل خاک کره شمالی قاچاق شود.
 
خطرات کار بسیار بالاست: سه زن که سعی داشتند یک رمان درام در مورد یک خانواده فراری را در کره شمالی توزیع کنند، دستگیر و اعدام شدند. کیم جونگ اون از 5 سال پیش که قدرت را به دست گرفت، بسیار از موقعیتش سو استفاده کرده است: به شکلی که گفته شده فقط 5 نفر از 7 نفری که کنار تابوت پدرش ایستاده بودند، هنوز زنده‌اند. کیم جونگ اون کنترل مرزها را سخت‌تر کرده و به مردم هشدار داده که مجازات عبور غیرقانونی اعدام است و حتی برای سربازانی که این افراد را دستگیر می‌کنند، پاداش بهتری در نظر گرفته است. هزینه فرار از کره شمالی در دو سال گذشته چیزی بالغ بر 14000 دلار بوده است.
 
فیلم تایتانیک و مفهوم عشق
یکی از افراد فراری از کره شمالی به من گفت که پس از تماشای فیلم تایتانیک تازه مفهوم عشق را فهمیدم و تازه متوجه شدم که ماهیت کره شمالی چقدر مخرب است. یک نفر دیگر پس از مشاهده‌ی تبلیغات یک تلویزیون چینی تازه فهمیده که چیزی به اسم "بطری آب معدنی" وجود دارد. شخصی دیگر پس از مشاهده قاچاقی سریال "کدبانوهای وامانده" از سبک زندگی مدرن آمریکایی‌ها تعجب کرده است.
 
فراری دوم:
کیم هونگ کوآنگ، استاد دانشگاه

کیم به مدت 5 سال عضو گروه بررسی و کشف چنین کالاهای وسوسه انگیزی است. وی استاد رشته کامپیوتر دانشگاه هامهونگ است که در استخدام گروه سانسور دولت کره شمالی نیز بود. کیم هونگ کوآنگ پس از تحقیق بسیار و پرداخت رشوه به خانواده‌ها، تلاش کرد تا منشا ورود "کالاهای کاپیتالیست" به کره شمالی را ردیابی کند. در آخر اما او از کتاب‌ها و فیلم‌های ممنوع برای پر کردن اوقات فراغتش استفاده کرد و سپس به دوستانش قرض داد. کیم در سال 2003 محکوم شد و پس از تحمل شکنجه و اخراج از شغل، به یک مزرعه فرستاده شد. کیم به لطف ثروت هنگفتش توانست یک سال بعد از کشور فرار کند.
 
به محض ورود به سئول، او تصمیم گرفت تا رژیم کره شمالی را به کمک فراری‌های متفکر براندازی کند. آن‌ها از کتابفروشی‌های کره جنوبی (برای نمایش میزان کتاب‌های در حال فروش و تنوع آن) و حتی از شیر آب گرم و سرد (که در کره شمالی به ندرت یافت می‌شود) عکس و فیلم تهیه کرده و داخل مموری استیک جاسازی می‌کردند و سپس قاچاقی به کره شمالی می‌فرستادند.
 
کشورم چگونه تا این حد دروغ می‌گوید؟
کیم هونگ کوآنگ پیشتر عضو واحد سایبری کره شمالی بود، اما از آنجا فرار کرد. او حالا از تخصصش برای براندازی رژیم منزوی کره شمالی استفاده می‌کند
 

او نیز مانند پارک در فهرست دشمنان کره شمالی قرار دارد. وی می‌گوید: «می‌دانستم که کره شمالی "جمهوری دروغ" است، بنابراین به این فکر افتادم که افشای حقیقت بهترین راه مبارزه با آن‌ها است... خارجی‌ها فکر می‌کنند که دولت افکار مردم را کاملا کنترل می‌کند، اما اگر اطلاعات کافی برسد، آن‌ها سعی می‌کنند درکش کنند. انتخاب با مردم است که یک تغییر انقلابی داشته باشند یا یک تغییر تکاملی.»
 
فراری سوم:
شکنجه اجباری خانم جونگ

جیوون جونگ، موسیقی‌دان، به خوبی می‌داند که حتی دسترسی به کوچکترین کالاهای قاچاق چه مجازاتی دارد. خانم جونگ می‌گوید: «پلیس از من بازجویی کرد و مدام پرسید که آیا من به فیلم‌ها و موسیقی‌های خارجی گوش می‌دهم یا خیر. آن‌ها سپس از چند تا از دوستانم به زور علیه من شهادت می‌گیرند و سپس من را متهم می‌کنند. آنوقت آنقدر مرا زدند تا اینکه اعتراف کردم.»
 
پس از اعتراف وی به "جرم‌هایش،" او به تحمل هشت سال زندان محکوم شد که به خاطر کار اجباری و تغذیه نامناسب، هیچ کم از اعدام نداشت. خانواده خانم جونگ با استفاده از روابطشان توانستند پس از یک سال او را از زندان خارج کنند. آن‌ها ادعا کردند که دخترشان از یک بیماری مزمن رنج می‌برد. او سپس به صورت قاچاقی به چین رفت، اما آن قاچاقچی او را به عنوان برده فروخته بود. این خانم جوان به مزرعه برده شده بود و کار اجباری انجام می‌داد تا اینکه چند ماه بعد به کره جنوبی فرار کرد.
 
کشورم چگونه تا این حد دروغ می‌گوید؟
چوی جونگ هون؛ فرمانده جبهه آزادی بخش خلق کره شمالی
 
جبهه آزادی بخش خلق
پس از ورود به کره شمالی، او به جبهه آزادی بخش خلق کره شمالی پیوست. گرچه این گروه مبارزه مسلحانه نمی‌کند، اما آماده سقوط دولت کره شمالی است. آن‌ها هزاران نوتل – دستگاه‌های ارزان و باتری خورِ چینی که قابلیت پخش DVD و مموری استیک را دارند – را تاکنون به داخل کره شمالی قاچاق کرده‌اند. این دستگاه‌ها البته به تازگی در کره شمالی مجاز شده‌اند، اما باید شماره هر یک ثبت شود تا امکان نظارت بر آن‌ها وجود داشته باشد. علاوه بر آن، هزاران USB از طریق بیسکوییت‌ها و شکلات‌های معروف به کره شمالی قاچاق می‌شوند.
 
تعداد کمی از شهروندان کره شمالی مجهز به رایانه شخصی هستند؛ البته این رایانه‌ها همگی مجهز به سیستم عامل اختصاصی کره شمالی به نام "ستاره سرخ" هستند. این رایانه‌ها  فقط تعداد سایت دولتی متصل هستند. با این حال، بیشتر مردم به تلویزیون دسترسی دارند.
 
***
اکثر فراری‌ها زن هستند

تاکنون 28000 نفر از کره شمالی به مقصد کره جنوبی فرار کرده‌اند که بیش از دو سوم آن‌ها زن هستند. اکثر این زنان پس از فرار انواع آسیب‌ها را متحمل شده‌اند. برخی حتی در چین به دام افتاده و تن به ازدواج اجباری یا کار اجباری داده‌اند. اگر این افراد به کره شمالی برگردند، پس از تحمل آزار جنسی به معادن یا اردوگاه‌های سیاسی فرستاده خواهند شد. آمار خودکشی نیز بین آن‌ها زیاد است.
 
کشورم چگونه تا این حد دروغ می‌گوید؟
لی سو یئون یکی از زنانی است که به زنان فراری از کره شمالی که دچار انواع آسیب‌های روحی و جسمی می‌شوند، کمک می‌کند. وی مدیر کمپینی به نام "اتحادیه زنان کره جدید" است. یکی از روش‌های مبارزه لی، ذخیره آمار مربوط در مموری و سپس انتقال آن‌ها به داخل کره شمالی است

 
یکی از چالش‌های لی سو یئون، آموزش مسائل ابتدایی است. او می‌گوید: «یک فرمانده گروهان 120 سرباز زن تحت فرمانش داشت و به 30 نفر از آن‌ها تجاوز کرد... اگر زنی در کره شمالی بگویید که به او تجاوز شده، مورد سرزنش قرار خواهد گرفت. زیرا قدرت از ارزش بالایی برخوردار است و افراد رده پایین نمی‌توانند اعتراضی به این موارد کنند.»
 
نخستی تجربه دیدن پیتزا

خانم لی اولین بار در سال 2006 فرار کرد که موفقیت‌آمیز نبود و یک سال راهی زندان شد. او دو سال بعد دوباره تلاش کرد. این بار 500 دلار رشوه داد و موفق شد. لی 6 ماه در چین به سر برد و اتفاقات زیادی آنجا برایش رخ داد که اصلا تمایلی ندارد آن‌ها را باز کند.
 
کودکان هم مشکلات خاص خودشان را پس از فرار دارند. مثلا نخستین تجربه دیدن پیتزا باعث می‌شود در مدرسه پشت سرشان صحبت شود. حتی بسیاری از آن‌ها هویت پناهندگی خود را مخفی می‌کنند. کلید از هم پاشیدگی کره شمالی دستِ چین است، چرا که آن‌ها از کره شمالی به عنوانی سپری در برابر غرب استفاده می‌کند.
***
 

فراری چهارم:
جذاب‌ترین داستان فرار!

جذاب‌ترین ماجرای فرار بی‌شک متعلق به "هیونسو لی" است. زندگینامه او در کتابی به عنوان "دختری با هفت نام" به شکل یک کتاب درآمده و فروش بسیار خوبی هم در سطح جهانی داشته است.
 
هیونسو می‌گوید: «در 7 سالگی شاهد یک اعدام عمومی بودم. مغز آن شخص به خاطر شلیک مسلسل داشت منفجر می‌شد. خیلی‌ها اصلا نمی‌دانند که چطور چنین چیزهایی ممکن است، اما برای ما حکم زندگی عادی را داشت. اصلا عجیب نبود، زیرا ما را شستشوی مغزی داده بودند. به ما گفته بودند که این افراد لایق مرگ هستند.»
 
کشورم چگونه تا این حد دروغ می‌گوید؟
هیونسو لی در دومین تلاش خود موفق به فرار شد
 
خانواده هیونسو عضو طبقه بالای جامعه بودند، بنابراین تنها مرتبه‌ای که او نسبت به مقامات کشورش اعتراض کرد، زمانی بود که مردم در خیابان از گرسنگی جان می‌دادند. هیونسو از 16 سالگی به طور مخفیانه شبکه‌های تلویزیونی چین را نگاه می‌کرد. وقتی خانه آن‌ها آتش گرفت، پدرش داخل خانه دوید تا باارزش‌ترین کالاها را برداشت: از جمله عکس کیم جونگ ایل و کیم ایل سونگ. بدون آن عکس‌ها، ممکن بود آن‌ها حتی در چنین شرایطی به زندان فرستاده شوند.
 
او سال بعد از یک رودخانه یخی عبور کرد تا به چین فرار کند. مادرش پیامی فرستاد و گفت که برنگردد. هیونسو لی چندین سال را زیرِ زمین گذراند. او قربانی یک آدم ربایی شده بود و نزدیک بود به روسپیگری اجباری تن دهد و حتی یک بار از بازجوییِ پلیس چین بدون مشکل خارج شد، زیرا وانمود کرده بود که یک چینی است. او در نهایت به کره جنوبی رفت و خانواده‌اش را پس از 11 سال دوباره دید. پدرش چند سال پیش از دنیا رفته بود ولی مادر و برادرش نیز به او در کره جنوبی پیوستند.
 
هیونسو تلاش می‌کند تا با شرایط جدید کنار بیاید و به اتفاقات گذشته فکر نکند. هیونسو می‌گوید که وظیفه‌اش است تا در مورد "این زندگی بیگانه" دیگران را آگاه کند. او حالا تصمیم گرفته تا از موفقیت‌هایش فیلم تهیه کند و برای هم‌وطنانش بفرستد.
 
هیونسو می‌گوید: «بسیاری از زنان فراری از کره شمالی در آخر به خواسته خود می‌رسند. ممکن است کنار آمدن با شرایط جدید کمی دشوار باشد، اما بهتر از ماندن در آن جهنم است. من می‌خواهم مردم از کشور [کره شمالی] فرار کنند. آن‌ها متحمل بیشترین شستشوی مغزی در جهان می‌شوند و فقط تعدادی اندک از آن‌ها از خواب بیدار شده‌اند
منبع: فرارو
پربیننده ترین ها