احسان شریعتی در سالروز درگذشت شریعتی و در مصاحبه با صدای ایران
نتایج انتخابات اخیر نشان از رشد چشمگیر جامعه مدنی ایران دارد
چند روز مانده به سی و هفتمین سالروز درگذشت یکی از سرشناس ترین و شاید بتوان گفت تاثیرگذارترین اندیشمندان معاصر ایرانی که منشاء اثرات بسیار در نظر و عمل شد یعنی دکتر علی شریعتی فرصت یافتیم در گفتگویی تفصیلی با دکتر احسان شریعتی فرزند دکتر به واکاوی و بازخوانی مجدد اندیشه های شریعتی بپردازیم. آنچه در ادامه می خوانید ماحصل این گفتگوست.
صدای ایران؛ حیدر سمیر کرم- چند روز مانده به سی و هفتمین سالروز درگذشت یکی از سرشناس ترین و شاید بتوان گفت تاثیرگذارترین اندیشمندان معاصر ایرانی که منشاء اثرات بسیار در نظر و عمل شد یعنی دکتر علی شریعتی فرصت یافتیم در گفتگویی تفصیلی با دکتر احسان شریعتی فرزند دکتر به واکاوی و بازخوانی مجدد اندیشه های شریعتی بپردازیم. آنچه در ادامه می خوانید ماحصل این گفتگوست.
صدای ایران: با سلام وتشکر از وقتی که به ما دادید اولین سئوال بنده این است که اگر دکتر شریعتی هم اکنون زنده بودند چه دیدگاهی نسبت به پروژه خویش بالاخص روشنفکری دینی داشتند؟
دکتر احسان شریعتی: منظورتان این است که چه انتقاداتی به پروژه قبلی روشنفکری دینی وارد است؟
صدای ایران: بله؛ بالاخص پروژه خودشان چون دیدگاهی وجود دارد وآن اینکه دکتر شریعتی اولین کسی بود که دین را «ایدئولوژی» کرد وانچه که محقق شده است به گونه ای عینیت یافته افکار دکتر شریعتی است؟
دکتر احسان شریعتی: دکتر شریعتی در بحثی به نام «دریغ ها و آرزوها» که در مجموعه آثارش منعکس شده است در اواخر عمر نقدی از پروژه «روشنفکری دینی» کرده است، یا آن چیزی که به این نام مصطلح شده است که منظور پروژه رفرماسیون یا بازپیرایی یا نوزایی رنسانس و رفرماسیون در عالم اسلام است، کری که توسط سید جمال الدین اسد آبادی و سپس در شبه قاره هند اقبال لاهوری و در شمال آفریقا توسط محمد عبده و در ایران نسل اول روشنفکری دینی، استاد محمد تقی شریعتی در خراسان بعد از شهریور 1320 با ایجاد «کانون نشر عقاید اسلامی» و در تهران آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان در «انجمن های اسلامی»، شروع شد؛ و همزمان از نظر سیاسی، جنبشی به نام «خداپرستان سوسیالیست» به رهبری محمد نخشب و بعد هم «نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران« به رهبری دکتر مصدق، در دهه بیست تا سی، که دکتر شریعتی و نواندیشان مسلمان در آن فعال شدند. نسل دوم آنها هم خود شریعتی بود که در دهه چهل و پنجاه تا آستانه انقلاب ایران، موثرترین گفتمان را تولید کردند که همان «بازگشت به خویش» شریعتی بود (به دنبال «غرب زدگی» جلال آل احمد).
انتقادی که شریعتی خود از سبک سید جمال الدین اسد آبادی داشت این بود که می خواست اصلاح از بالا توسط حاکمیتها اجرا شود، و این مشی درستی نبود، از این نظر که مخاطب را باید مردم بگیرم و کار اساسی زیربنایی فکری کنیم. و یا محمد عبده که رفت روحانیت را اصلاح کند و اقبال لاهوری که فقط به جنبه فلسفی این جنبش پرداخت و فکر می کرد با ایجاد یک کشور برای مسلمانان در هند (مثل پاکستان) افکارش تحقق مییابد، همه اینها ناکام بود به این دلیل که مخاطب را مردم انتخاب نکرده بودند و کار زیربنایی فکری انجام نداده بودند.
این جمع بندیای بود که دکتر شریعتی نه فقط از پروژه اصلاح دینی بلکه از کل جنبش های اجتماعی ایران از مشروطه تا نهضت ملی و همچنین نهضتهای منطقهای (مانند جنگل) تا صدر انقلاب اسلامی داشت. او می گفت: «انقلابات زودرس را نفی می کنم» و به یک کار فرهنگی زیربنایی و مردمی بلند مدت میاندیشید.
اما در دهه پنجاه به دلیل بحرانی که پیش آمد از نظر سیاسی رژیم شاه نتوانست خود را با سیاست خارجی کارتر مبتنی بر گشایش و اصلاح در فضای کشورهای وابسته به خود، هماهنگ کند. پیشتر، اصلاحاتی را در اوائل دهه چهل دکترعلی امینی پیشنهاد داده بودند؛ بعد خود شاه آمد این وعده را با «اصلاحات ارضی» انجام دهد تا کشور به دست کمونیست ها نیفتد (انقلاباتی مانند ویتنام و بعد از آن)، و خلاصه، آمریکاییها میخواستند در ایران اصلاحاتی توسط خود حاکمیت از بالا انجام شود که این امر به بحران انجامید و در پانزده خرداد قیامی رخ داد. بنابراین علیرغم این خواست آمریکا، شاه هیچگاه نتوانست اصلاحات موفقی انجام دهد و در طی پانزده سال، از سال 1342 تا 1357، آنقدر سرکوب و اختناق زیاد شد که در سال 57 مانند دیگ زودپزی منفجر شد.
پس از فروپاشی نظام، کار به دست نیروهای بهخصوص مذهبی افتاد که اینها هم آمادگی لازم را از نظر نشکیلات و برنامه ریزی نداشتند. البته پیش از انقلاب، علما و روشنفکران جلساتی می گذاشتند که اگر بخواهیم یک نظامی برقرار کنیم اقتصادش باید چهگونه باشد سیاستش چه باشد؛ اما هیچ کس پیش بینی نمی کرد که به این سرعت کار به اجرا و آزمون برنامه ها بینجامد.
سوء برداشتی که از تعابیر و ادبیات و محبوبیت فردی شریعتی شده، این است که به عمق فکر او توجه نشده و فقط ادبیات و پارهای شعارها مانند این که «هر انقلابی دو چهر ه دارد و...»، شعارهایی که در آغاز انقلاب مردم می دادند که «آغازگر بیداری، معلم شهید ما..»، مطرح بود.
ولی به لحاظ استراتژی، شریعتی مورد شناسایی عمومی قرار نگرفت و فقط بهعنوان روشنفکری که افکار و عقایدی مطرح کرد، در جامعه طرح شد.
این بود که ما خودمان از آغاز انقلاب که به شریعتی بهعنوان یک خط مشی و پروژه اجتماعی نگاه می کردیم، طبعا با روندهایی که پیش آمد در نظام برخاسته از انقلاب و حاکمیت بعدی پیش آمد، از موضع مستقل و اصولی، رویکردی انتقادی داشتیم ، و بهعنوان یک اپوزیسیون ملی و مردمی و از نظر عقیدتی هم اسلامی و شیعی (البته با در نظرگرفتن منافع ملی و مصالح عمومی نه با روشهای افراط-و-تفریطی سایر بخشهای افراط-و-تفریطی اپوزیسیون)، با این روندها مخالف بودیم و مستقل ماندیم تا الان هم همچنان منتقد.
و بنابراین این سوءبرداشت ها که در ادبیات و تبلیغات و جدلها از شریعتی استناداتی می آورند کافی نیست بر اینکه بگوئیم آنچه بعد از انقلاب رخ داد نتیجه افکار شریعتی است و این یک مغلطه است و این مغلطه را بیشتر کسانی انجام می دهند که خودشان دچار کجروی بوده اند. برخی فکر می کنند هم اینکه افکار شریعتی دینی و مذهبی بوده، پس هر چه به نام دین بعد از انقلاب رخ داده، زمینه سازش شریعتی بوده است!
در حالی که دغدغه شریعتی این نبوده است که دین در جامعه کم مطرح است و ما باید احیای دین برای خود دین بکنیم. بلکه شریعتی می خواست به اصلاح دین و جامعه بپردازد.
یعنی وقتی دینی وجود دارد و جامعه ای مذهبی است و تاریخ ما که اسلامی و مذهبی و شیعی است را باید درست بشناسیم. بنابراین در مقدمه اسلام شناسی، حتی از روشنفکران غیرمذهبی دعوت می کند که بیایند اسلام را بشناسند؛ و می گوید ما باید تاریخ اسلام را بشناسیم و بدانیم که در یک جامعه اسلامی زندگی می کنیم تا بتوانیم آن پروژهٔ تغییر-و-تحول اجتماعی را که داریم، با شناخت این ذائقه ملی و مذهبی و تاریخی درست طرح کنیم تا توسط مردم هضم و ممکن شود.
اما پروژه چه بوده است؟
پروژه رسیدن به یک جامعه آزاد، عادلانه، و متعالی بوده است. این در آخرین تزی که شریعتی داده است و مانیفست او است زیر نام «عرفان، برابری و آزادی» مطرح شده است. یعنی جامعه ای که در آن دموکراسی سیاسی باشد و سوسیال-دموکراسی اقتصادی باشد و سوسیال-دموکراسی معنوی باشد یعنی متعالی باشد از نظر اخلاقی و دینی-عرفانی.
اینها مجموعه ای است که وقتی وضعیت موجود را با آن مقایسه می کنیم هم از آزادی و هم از نظر برابری و هم از نظر تعالی معنوی دچار اشکال است و به آن اهداف نرسیدهایم.
اما از نظر استقلال چرا. چون می دانیم شعارهای انقلاب اسلامی ایران، استقلال، آزادی و حکومت عدل علی یا جمهوری اسلامی بود. از این میان، ما تنها به استقلال رسیدیم. یعنی مثل زمان شاه وابسته نیستیم به امپریالیسم و قدرت های خارجی مانند انگلیس و آمریکا.
اما از نظر آزادیها و حقوق بشر-و-شهروند واز نظری برابری و عدالت هچنان مشکل داریم، در نتیجه، دین و معنویت و عرفان ما هم تبدیل به شعار و موعظه و نصیحت شده است.
بنابر این این نمی تواند محصول فکر شریعتی بوده باشد بلکه بهعکس شریعتی در قیاس با تمام روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی پیشتازترین چهره در نقد سنت و روحانیت و میراث حوزوی بود و مخالف با هر گونه تئوکراسی یعنی حاکمیت به نام دین با نمایندگی خدا بر روی زمین. بلکه او طرفدار دموکراسی ایرانی و توحیدی بود، به این معنا که نماینده خدا بر زمین مردم هستند و نه یک اقلیت اقتصادی، اجتماعی و یا عقیدتی.
اینها خطوط روشن و آشکاری است؛ مثلا در نامهایی خطاب به پدرش نوشت: همانطورکه دکتر مصدق اقتصاد منهای نفت را مطرح کرد، ما نیز اسلامی منهای آخوندیسم میخواهیم. که البته در آن تعبیر منظور کل روحانیت نیست بلکه گرایش تحجر و تعصب و انحطاط در روحانیت است که ایشان به نام «آخوندیسم» از آن یاد کرده است.
چنانچه تفکرات ایشان را با تمام جریانات مذهبی و غیر مذهبی دیگر مقایسه کنید، میبینید که ایشان زودتر این دعوای فکری درون خانوادگی را با نیروهای سنتی و بنیادگرا براه انداخته است و برای همین حتی متهم شده است که با نظام گذشته همسو است. از سوی برخی از روحانیون (البته درجه دو) از جمله روحانی زیارتی که هر هفته در تلویزیون مباحث تاریخی را مطرح میکند. ایشان خواسته است بگوید تزهای شریعتی تزهای استعماری و روشنفکری الحادی بوده و تمام تاریخ ایران را با این تزها توضیح داده است و وقتی به او اعتراض کرده اند، گفته است تا حالا تاریخ فراماسونی داشتیم و حالا میخواهیم «تاریخ آخوندی» (کنایه) بنویسیم! منظورم از این مثال این است که شریعتی متهم شد که چرا با وجود اینکه نظام گذشته علیه روحانیت و جامعه دینی بوده است، ایشان نقد فکر را راه انداخته است و گفته است که ما با روحانیت و نیروی سنتی هرچند یک خانواده هستیم، مانند دعوای پسر و پدر، اما این دعوای فکری لازم است تا روشن شود که به کجا میرویم. تا زمانی که ما نتوانیم اسلام را از زندان ارتجاع آزاد کنیم، نمیتوانیم مسلمانان را از زندان استعمار و استبداد رها کنیم؛ این ارزیابی شریعتی است.
در حالی که الان اینطور گفته می شود که محصول افکار شریعتی همین روحانی سالاری و تئوکراسی است. در حالی که این یک مغلطه بزرگ است. یعنی صرف اینکه ایشان دیناندیش بوده است و یا ادبیات دینی داشته و تصور خوبی از دین یا مذهب اسلام-و-تشیع ارائه داده است، نمی شود چنین قضاوتی کرد. این همان جنگ مذهب علیه مذهب است. اینکه مذهب حقیقی و حقیقت دینی سرچشمه مذاهب است درست است و شریعتی از پیامبران و از سرچشمه ها و نهضت ها دفاع می کند در مقابل نظام ها و نهادهایی که بعدا می آیند به نام این سرچشمه ها می آیند و انحراف ایجاد می کنند. معنی این امر این نیست که این دو تا مذهب یکی هستند بلکه ایشان دارد راجع به جنگ مذهب علیه مذهب صحبت می کند؛ برخی نیروها که تمایلات غیرمذهبی دارند می گویند خیر این مذاهب همه یکی اند و فرقی با هم ندارند که این امر هم یک مغلطه دیگر است.
به این دلیل که حتی در جوامع غیرمذهبی مگر دیکتاتوری و استبداد و استعمار و .. جاری نبوده است؟ یعنی اگرایشان یک جامعه لائیک و سکولار را تبلیغ می کرد، دیگر استثمار و استبداد و استحمار نداشتیم؟ چرا وجود داشت. برای اینکه استحمار دو نوع است: یکی کهنه و دیگر نو.
شکل نوی استحمار هم همین ایدئولوژی ها و نظام های موجود جهان حاضر، چه توتالیتاریسمهای کمونیستی و فاشیستی و چه خود امپریالسم و کاپیتالیسم که در غرب وجود دارد و هم اکنون هم هنوز بقایا و اشکال نوین آن استمرار دارد. مانند همین جنگهایی که در منطقه و جهان براه انداختند که معلوم شد همه آنها بیهوده بوده ونتیجه معکوس داشته است. جنگهایی که در عراق و افغانستان به راه انداخته شد و یا مسائلی که هنوز با اسرائیل وجود دارد.
یعنی اینکه ما غیرمذهبی هم باشیم باز ممکن است دچار مذاهب مدرن شبه-عقلانی و شبه-انسانگرایانهای شویم که وضعیت را بدتر کند، حتی اگر نگوییم بدتر، چون از نظر شریعتی بدترین شکل استحمار همان شکل دینی اش است، بخاطر اینکه می گوید نماینده خدا و امر قدسی ست.
ولی این نظامهای غیردینی توتالیتر از نظر آمار و ارقام صدها و بلکه هزاران بار بیشتر از استحمار مذهبی باعث قربانی شدن بشر شده اند. خواه فاشیسم و خواه کمونیسم و یا خود امپریالسم که از کلنیالیسم و برده داری آفریقا و چپاول آمریکا و... را تا به امروز در همه جای جهان بوجود آورد.
بنابراین از این تقسیم سطحی مسائل به مذهبی و غیرمذهبی باید فراتر برویم و بگوییم کدام مذهب و ایدئولوژی با کدام جهت گیری؟
در هر مذهب و ایدئولوژی این دو گرایش وجود دارد. مثلا همین ایدئولوژیهای مدرن در سرچشمه به واسطه یک آرمان حقانیتی مشروعیت یافتند. بطوری که مدرینته و عصر جدید بر اساس آرمان آزادی و انسانگرایی و عقل گرایی به صحنه آمد، اما در عمل از درون آن نظام هایی برآمد که دنیا را غارت کردند.
و یا در جای دیگر بهنام آرمان عدالت چه کارها که انجام نشد و باز در جای دیگر به نام ناسیونالیسم، فاشیسم و نازیسم ..، چه کارها که نکردند.
پس می بینیم که ما بیائیم در مقابل دین به ایران باستان گرایی و ناسیونالیسم تکیه کنیم و یا بیائیم در مقابل ایدئولوژی عدالت طلب به نولیبرالیسم تکیه کنیم و یا برعکس به سوسیالیسم و کمونیسم متکی شویم، اینها اتلاف وقت و انرژی است. چون ما همه آن ادیان وایدئولوژیها را تجربه کردهایم. تمام مذاهب بزرگ و فراروایت های کلان کهنه و نو در تاریخ تجربه شده و نتیجه همه آنها دیده شده است.
و نهایتا بشر امروز به گفتن اینکه ما به چه نام سخن می گوییم: خدا یا طبقه کارگر و یا انسان و عقل و آزادی، یعنی به نام ها توجه ندارد. بلکه به مسمی و محتوا و نتیجه عمل آنها توجه دارد؛ اینکه شما که هستید و نتیجه کار شما چه بوده است؟
حال اگر به اصل بحث برگردیم که همان روشنفکری دینی بود، البته در واژه چندان مناقشه نیست. چون ممکن است پرسیده شود کدام دین؟ ما انواع دین داریم. دین هایی که خدا ندارند و دین های شرقی و غربی. در اینجا منظور دین های ابراهیمی و توحیدی و به طور مشخص اسلام و در اسلام نیز گرایش شیعه است.
خود شریعتی از واژه مذهبی استفاده می کند. چون مذهب از ذهب و راه می آید، این مفهوم را نسبت به دین که خیلی کلی است، بهتر می رساند.
هم دین کفر داریم و هم دین توحید داریم که از هر دو بهعنوان دین در قرآن از آنها یاد شده است؛ اما این دو دین یکسان نیستند.
ما فکر می کینم همین که واژه دین می گوییم بالذاته و فینفسه خوب و خیر است، در حالیکه دین یعنی آئین و عقیده. باید در این واژهها تدقیق کنیم. روشنفکری که می گوییم یک ریشه اش در روشنگری است، شعار فلسفه قرن هجده که توسط کانت تعریف شده، «شجاعت اندیشیدن داشته باش!»، یعنی خودت بیندیش. پس روشنگر کسی است که خودش مستقل از قیمومیت سنت دینی و سیاسی، می اندیشد. مثل طفلی که به بلوغ می رسد و از والدینش مستقل می شود و دیگر تحت قیمومیت نیست.
یک معنی ایدئال روشنفکری ادامه راه انبیاست که تعریف آرمانی روشنفکری است. در عصر مدرن به قول شریعتی روشنفکران مانند انبیا هستند که رسالتی برای آگاهی بخشی و دعوت جامعه به سمت عدالت، آزادی و تعالی دارند.
یک معنی دیگر رئالیستی و واقع گرایانه از روشنفکری وجود دارد که از جانب گرامشی مطرح شده است، بدین معنا که هر طبقه و قشری نیروهای فرهنگی خاص خود دارند. این نیروهای فرهنگی یا سنتی کار هستند مانند آکادمیسینها که به شکل حرفهای کار فرهنگی می کنند.
شماری از اینها می آیند جلودار صحنه و مطرح میشوند که اینها را روشنفکران «ارگانیک» یا در پیوند انداموار با آن قشر و طبقه میخواند.
گاه مسامحتا گفته می شود «روشنفکران» زمان شاه که ممکن است در دستگاه بوده باشند. این در حالی است که روشنفکر باید از قدرت مستقل باشد. و یا به شخص یا نیروی سنتگرایی مانند سید حسین نصر میگویند «روشنفکر»، در حالیکه که ایشان مخالف مفهوم تجدد و روشنفکری و سنتگرا است.
در تعریف شریعتی روشنفکر به معنای ادامه دهنده راه انبیا یعنی به یک معنا تعریف ایده آلیستی و از سوی دیگر با این معنای رئالیستی به کار میرود که آن کس می تواند روشنفکر باشد که بتواند جهت را درست تشخیص دهد. بهعنوان نمونه، یک آدم عامی مثل ستارخان روشنفکر است ولی علامه قزوینی ممکن است روشنفکر نباشد.
پس از نظر شریعتی روشنفکر آن نیست که تصور کنیم صرفا تحصیلکردگان مدرن که اداهای و پاتوق های خاصی دارند؛ بلکه از نظر شریعتی آن عامی یا روحانی و حتی انسانی که ظاهر روشنفکر ندارد، هم میتواند روشنفکر باشد؛ .این مفهوم نسبی است و ممکن است در خود حکومتها هم چنانکه بین ملت ها، کسی روشنفکرتر از دیگران باشد.
بنابراین باید دید این معانی و اصطلاحاتی که رایج می شود اصلا تعریفش چیست؟ امروزه باید یک جنگ تعاریف راه بیندازیم. یعنی دوباره ببنیم که اصلا منظور از مفاهیمی چون دین و روشنفکر چیست؟
البته خود من هم گاه به تسامح، چون در زبان رایج و اصطلاحات مرسوم صحبت میکنیم، سخن از روشنفکری دینی به میان می آورم.
پروژه روشنفکری دینی چنانچه بخواهیم جمعبندی و مختصر کنیم از نظر شریعتی این ضعف ها را داشته است که مقداری سیاسی کاری به معنای دخیل شدن با مسائل مرتبط با حکومتها داشته و یا اینکه فکر کنیم همه چیز از طریق سیاست و قدرت حل میشود.
در حالی که مسئله خیلی عمیق تر و ریشهای تر از این حرفها است و سیاست از اتفاق وجه ساده و سطحی آن است. به همین یک دلیل ساده که در حوزه سیاسی تغییراتی ایجاد میشود، هیئتهای حاکمه و نظامهای سیاسی عوض میشود، اما در سطوح عمیق دیگر تغییری رخ نمیدهد!
«بعثتی» که شریعتی مطرح میکرد، نوعی خودانگیختگی روحی و فکری بود که أن نوع آگاهی که پیامبران می آورند و این با روح انقلاب های مدرن فرق دارد.
ذات انقلابهای مدرن، بنابه تعریف هانا آرنت، نوسازی (تغییر رادیکال) همراه با خشنونت است. یعنی میخواهیم نوسازی کنیم و چون این به صورت ریشه ای و ساختاری ناممکن است، خشنوت هم مانند مورد انقلاب فرانسه لازم میشود.
البته انقلاب هایی مانند انقلاب آمریکا هم وجود داشتهاند که کمتر خشونت داشته و یا قانون مندتر بودهاند. ولی انقلاب فرانسه که بهاصطلاح «خودبنیاد» شد و به قانون التزامی نداشت، در کوتاه مدت، به ترور و وحشت و جنگ داخلی و شکست و بازگشت (سلطنت) انجامید.
پس بعثت یک انقلاب خودویژه است که با انقلابهای سیاسی مدرن و رایج فرق دارد و همچنین با رفرم هایی که فقط روساخت را عوض کنند و در مورد اصل ماجرا نقض عرض شود. از همینرو با رفرمیسم رایج هم متفاوت است. بعثت یک انقلاب عمیق روحی و روانی و فکری و تعییر رفتار و منش و روش و بینش است که طی آن انسان ها عمیقا عوض میشوند و تغییر می کنند و شریعتی به دنبال چنین انقلابی بوده است تا مردم و انسان جدیدی بسازد.
صدای ایران: این هدف آرمانی یا ناممکن نیست؟
خیر. به این دلیل که او خود این کار را کرد و دگرگون شد. شریعتی خود معلم یا استادی در شهرستان بود که آمد و با یک بازبینی در تاریخ گذشته و خودبازبینی و ارزیابی نفسانی دچار چنان تحول روحی شد؛ و سپس، می خواهد این را به جامعه منتقل کند. او توانسته این کار را با زبانی روان و رسا انجام دهد و موثر نیز واقع شد، بگونهای که بزعم همه مخالفت ها چنان در دل مردم جای گرفت که نتوانستند او را حذف کنند.
صدای ایران: شما مرز تفکر شریعتی با تئوکراسی و آنچه سلطنت طلب ها آن را دنبال میکردند را به خوبی بیان کردید. مرز تفکر شریعتی با سوسیالیسم چیست؟
دکتر احسان شریعتی: شریعتی سوسیالیسم دولتی را نمیپذیرد و سخن از سوسیالیسم منهای دولت و دولت گرایی میراند. سوسیالیست های کمونیست (مارکسیست و لنینست) می خواهند از طریق دولت اقتصاد را کنترل کنند و سپس با نظامی تک حزبی و به شیوههای توتالیتر به نام عدالت و یا طبقه کارگر اداره امور اجتماع را در دست گیرند، و این در واقع، نوع دیگری از دیکتاتوری است.
دکتر شریعتی با این دولت گرایی و مرکزگرایی و بوروکراسی و دیکتاتوری و..، که در اینجا بوجود می آید، مخالف است و بناباین از روز اول با کمونیسم به این معنا مخالف بوده است.
با لیبرالیسم هم سر مساله استثمار و ترجیح منافع اقلیت بر اکثریت مخالف است؛ چون از نظر اقتصادی موجب بیعدالتی و جامعه طبقاتی و استثمار انسان از انسان می شود. ولی سر مساله آزادی و حقوق بشر و شهروند، رادیکالتر از خود لیبرالیسم از آزادیهای بلا قید و شرط انسان دفاع میکند.
بنابراین با هر مکتبی چه سوسیالیسم، چه لیبرالیسم (و چه ناسیونالیسم و اگزیستیسیایسم و..)، یا هر «ایسم» دیگر، شریعتی نگاهی انتقادی داشته و جنبه درست آن را از جنبه غلط آن تفکیک کرده است. و اینطور نبوده است که بنا به گفته عده ای می خواهد اسلام را با مارکسیسم (و یا لیبرالیسم و ..) «انطباق» دهد. همه اینبرداشتهای ناصواب بهمعنای نشناختن روش و بینش شریعتی است که روشی «تطبیقی» و سنجشی است و نه انطباقی.
تطبیقی به این معنا است که سنجشی و تناسبی میباشد. برای نمونه، شما دو مکتب را با یکدیگر را میسنجید و بهشکل تمثیلی (آنالوژیک) بهنحوی که a روی b مساوی میشود با c روی d. a با c در اینجا یکی نیست، بلکه تناسب اینها در هر سیستم با یکدیگر با هم مقایسه میشود.
وقتی ما «قسط» در اسلام را با عدالت در سوسیالسم را فرض کنیم، می توانند با یکدیگر سنجیده و مقایسه شوند، اما «خلط» نمی شوند. در حالیکه شریعتی متهم به «التقاط» شده است. ولی این یک اتهام است. در بینش شریعتی بهعکس، آن نظام هایی که چنین اتهامی می زنند، خودشان التقاطی اند.
به این دلیل که در نظام های فکری سنتی دینی ما، فلسفه یونان یا تصوف هندی را با اسلام و جهان بینی توحیدی و قرآنی را یکی گرفته و «انطباق» می دهند. یعنی اسلام و قرآن رنگ و پوشی ظاهری بر اسکلت یک نظام دیگر می شود. در حالی که خود اسلام و قرآن یک جهان بینی فلسفی خاص دارد که فلسفه آن با فلسفههای یونان (بویژه نوافلاطونی) و عرفانش با عرفانهای سبک هندی متفاوت است.
ما می توانیم مقایسه کنیم و ببینیم که این عرفان اسلامی با عرفانهای شرقی و هندی و یا حتی اسلامی چه فرقی دارد و یا این قسط و عدالتی که در اسلام وجود دارد با عدالت سوسیالیستی چه تفاوتی دارد؟ حتما تفاوت ها و همچنین شباهت هایی دارند. ولی در ذات فلسفی یعنی در نگرش به عالم و آدم متفاوت اند.
ما و سوسیالیسم مارکسیستی هردو می گوییم که می خواهیم عدالت بیاید، ولی با انسان-و-جهان، عالم-و-آدم دیگری. چون هستی شناسی و انسان شناسی آن دو متفاوت اند.
بنابراین بینش شریعتی نه بینشی التقاطی بلکه بهعکس یک بینش خلوصنگر اما باز است، زیرا این خلوصنگری به معنای جزماندیشی و دگماتیسم نیست، و افقهایش بر روی همه مکاتب و جریانات دینی و غیردینی دیگر باز است و با آنها در گفتگو و دیالوگ است، و بهصورت مباحثاتی و «دیالوژیک» بده-و-بستان دارد و مقایسه میکند و در اساس سیستمی که بوجود می آورد دگم نیست بلکه باز است.
این روش شناسی و متدلوژی در واقع یک شِمای هندسی دارد که دکتر می گوید در این طرح و دیسه و شمای هندسی، انسان و جهان و تاریخ و جامعه جایگاههایشان مشخص میشود و در آن جدول مکاتب را با آن مقایسه می کنیم و مکاتب از طریق این دیالو گ ها میخواهند بر سر اختلافات و اشتراکاتشان به تفاهم برسند، ولی هر کدام خودپیشگی و استقلال خود را دارند و التقاط اختلاطی (سنکرتیک) نمیشوند.
و اما التقاط یک معنای خوب هم دارد و آن اینکه ما می خواهیم قسمتهای خوب مکاتب قبلی را که با هم همخوان باشند، با یکدیگر جمع کنیم. این معنای خوب التقاط (اکلکتیسم) است و همه سیستم های گذشته از علمی و فلسفی به یک معنا التقاطی بودهاند و عناصر درست سیستم های قبلی را در خود جمع داشتهاند و اینطور نبوده که یک سیستمی بیاید و هیچ ربطی با دیگران نداشته باشد. لذا این خلط امور بی ربط با هم است که غلط و اشتباه می باشد.
هرچند ما باید به خود شریعتی هم نگاه انتقادی داشته باشیم، همانطور که ایشان نیز به پیشینیانش نگاه انتقادی داشت. انتقاد نیز این است که چه زمینههای ابهامی وجود داشته که سوء برداشتها از تفکر شریعتی ممکن شده است؟
می دانیم که از شریعتی سوءبرداشت های زیادی شده است. مثل اینکه می گویند بنیادگرایی و سنتگرایی از درون افکار او بیرون آمده است و یا نظریه امت و امامت که گفته میشود ولایت مطلقه از آن بیرون آمده است!
وقتی ما به خارج کشور رفتیم اولین گروهی بودیم که نظریه امت و امامت را مورد حلاجی و نقد و بررسی قرار دادیم و در جزوهای مطرح کردیم که در این نظریه چه ابهاماتی وجود دارد که دکتر به آن اشاره نکرده است. خود صورت مساله درست بوده و آن اینکه ما چطور می توانیم در جامعه ای که به آگاهی نرسیده است به «رأی»ها اتکا کنیم و در اساس رای به چه معناست؟
این بحث از زمان مصدق پیدا شد که جامعهای که در آن آگاهی و سواد کم است، فئودالها و مرتجعان میتوانند دهقانها را بسیج کنند تا به کاندیداهای مودنظرشان رای دهند. مصدق گویا در پاسخ به این مسئله خواسته بود شرط سواد و توان خواندن برگه را بگذارد.
ولی ما می دانیم که حتی اگر سواد ظاهری هم داشته باشند، کافی نیست و شما میتوانید در بعضی مناطق پایین شهر رای مردم را با دادن پول تغییر دهید؛ مگر اینکه شهروند آگاه و آزاد و در ی حدی متمکن که محتاج نباشد و منافع عمومی را بشناسد و بتواند آن را درست تشخیص دهد.
پس دکترشریعتی صورت مساله را درست مطرح کرده بود، ولی پاسخی که در میانه راه میدهد که روشنفکر گویی تا وقتی مردم آگاه نشدهاند، قدرت را بگیرد و آنها را هدایت کند؛ اشتباهی بود که در جهان سوم انقلابی و جنبش غیرمتعهدها تجربه شد و شکست خورد؛ و از اینرو در آثار بعدی خلاف این نظر را مطرح کرد؛ و آن اینکه روشنفکرنباید پایش را به دایره قدرت بگذار، بلکه باید از میان خود مردم نمایندگانی برخیزند و قدرت را در دست گیرند.
یعنی مسالهای که دیده نشده است در آن تحلیل که از تجربه کشورهای تازه از استعمار مستقلشده برخاسته بود، که در باندونگ جمع شده و میگفتند نمی توانیم یک شبه به دموکراسی لیبرال برسیم باید «مرحله گذار» را بگذرانیم و شرایط را آماده سازیم و تا آن موقع انقلابیون باید قدرت را نگه دارند، بهگونهایکه انتخابات موقتا به تعلیق در آید، و به آن دموکراسی «هدایتشده»(دیریژه) می گفتند.
این تز در کشورهایی چون الجزایر و یوگسلاوی و مصر و..، به تجربه گذاشته شد و ناموفق بود؛ خود صورت مساله اما همچنان مطرح و درست است که چگونه باید به آگاهی برسیم؟ و اما خود این روند دموکراتیک رای گیری و تناوب قدرت موجب آگاهی بخشی می شود و نه اینکه آن را به تعلیق در آوریم.
اینگونه بازخوانیها باید از آراء شریعتی (و همه پیشگامان فکری دیگر ما) انجام شود.
و یا به برداشتهای ناصواب دیگر میشود اشاره کرد مثلا گروهی چون فرقان که با تکیه به برخی شعارهای به ظاهر وام گرفته شده از دکتر بگوییم باید برای از میان برداشتن زرو زور و تزویر هرچه بازاری و نظامی یا روحانی است را به شکل فیزیکی و مکانیکی از بین ببریم!
این هم برداشت دیگری از آن سوی بام بود و هیچ کدام از این خوانشها ارتباطی به اصل شریعتی ندارد و اینها افراط و تفریط هایی است در برداشتها از او. زیرا کلیت و منظومه فکری فهمیده و لحاظ نشده و با او به شکل گزینشی و مکانیکی برخورد شده است.
همین رادیو و تلویزیون «ملی » هم همینطور که بهشکل گزینشی در سالروزهای شریعتی علیه غرب و مدرنتیه و روشنفکران و لیبرالیسم و... جملاتی را گلچین میکند، و این نوع نقلقولها چه عامدانه و چه ناآگاهانه، چه در دفاع . چه در حکله به شریعتی، سوء استفاده از افکار و آثار و اقوال شریعتی است و خیچ کدام شریعتی نیست.
صدای ایران: از یک سخن شما استفاده می کنم برای سوال بعدی. مطرح کردید که از دیدگاه دکتر یکی از مشکلاتی که روشنفکرها ممکن است داشته باشند این است که خود را به سیاست و قدرت مرتبط کنند. دو نکته هم پیش از این شما مطرح کرده بودید. یکی اینکه پس از انقلاب گفتمان چپ انقلاب خیلی احساس قرابت می کرد با گفتمان دکتر شریعتی و از گفتمان چپ اسلامی بود که روشنفکری دینی تداوم پیدا کرده بود. نقدی که شما آنجا وارد کردید این بود که گفتمان «چپ» سابق یا اصلاح طلب ها متناسب با موقعیتهای زمانی گوناگون که داشتند برداشتهای خود را بر گفتمان شریعتی تحمیل کردند. دومین موضوعی که شما نقد وارد کردید به روشنفکری بعد از انقلاب این بود که گفتید اینان ارتباط خود را با پروژه روشنفکران پیش از انقلاب بریدند و لذا دچار بحران شدند. می خواستم ببینم اگر این دو مورد را بخواهیم نگاه کنیم آیا میتوانیم این مباحث را به عنوان نقاط ضعف جریان روشنفکری پس از انقلاب بدانیم؟
دکتر احسان شریعتی: این البته دو موضوع است: یکی موضوع قدرت است که بخشی از آن نیروهای موسوم به اصلاح طلب کنونی که پیشتر آنها را خط امامی و چپ درون حاکمیت مینامیدند، و بخشی از آنها مانند مهندس موسوی و یا بسیاری از اعضای مجاهدین انقلاب مانند دکتر آقاجری از شاگردان حسینیه ارشاد بودند یا از تفکر شریعتی الهام گرفته بودند. و بعدها در جمهوری اسلامی جناحی از آنها شکل گرفت. در آن زمان ما بهعنوان پیروان اندیشه شریعتی چنین برداشتی نداشتیم و بهعکس خواستیم مستقل بمانیم. این نیروها وقتی وارد حاکمیت شدند، البته از ما در حوادث سیاسی تعیینکنندهتر شدند و مؤثرتر عمل کردند، چون در قدرت بودند؛ و از همین رو است که از ما گاه انتقاد می شود که چرا سعی به ورود در قدرت نمی کنید و در نتیجه نقش تعیینکننده ندارید؛ و تا حدودی هم حق دارند.
ولی عوارض و جنبه منفی و شرّ شرکت در قدرت بیشتر است، زیرا شما شریک اتفاقهایی که می افتد، می شوید و وقتی شما شریک جرم شدید، نه تنها از حقانیت و مقبولیتتان کاسته می شود، که دیگر ناظرِ ناقد بیطرف نیستید.
این است که ما معتقد بوده و هستیم که همیشه باید در جامعه باید یک نیروی ناقد و ناظرِ بی طرف و مستقلی وجود داشته باشد. نقشی که معمولا در طول تاریخ روحانیون بهعنوان نماینده دین و اخلاق انجام میدادهاند؛ و هرچند با سلاح موعظه و نصیحت آزادی انتقاد از وضع موجود برای خود قائل بودند؛ و اگر همه می خواستند وارد قدرت شوند دیگر نمیتوانستند در آینده حرفی داشته باشند.
پس از انقلاب برای نمونه، باید از روز اول، سیاستی در پیش میگرفتیم که از نظر حقوقی انقلاب ما را درست نمایندگی کند؛ انقلابی اخلاقی و انسانی بود و می خواست مدل متعالیای به بشر ارائه کند، یاید با مخالفین خودش درست برخورد میکرد. از نقد نحوه برخورد با وابستگان به رژیم سابق و سلطنت طلبهایی که ساقط شدند شروع میکنیم: بطور مثال، برای هویدا باید تا سالهای سال دادگاه می گذاشتند تا خاطراتش را بگوید و مشخص شود که در آن سالها چه گذشته است، و محکمهاش به جای انتقام جویی سریع، تبدیل به کلاس آگاهیبخشی برای مردم میشد.
سرنوشت انقلاب اگر می خواست از فکر شریعتی و یا مصلحین نخست برون اید، میبایست تبدیل به پروژههای علمی-عملیای میشد که شیوه تعامل دیگر ما را با عالم و آدم را از محیط زیست و طبیعت گرفته تا محیط اجتماعی و شهری و..، خود و دیگری، با ارائه نمونه ها و مدلهایی که نظام های فکری و ایدئولوژیهای گذشته نتوانستند در زمینه توسعه و آزادی و عدالت تحقق بخشند، نمایش دهد، که خوب می بینیم اینطور نشد و عکس آن عمل شد.
گفت که جناح رقیب محافظهکار همه کاره بوده و البته برحی از دوستان اصلاحطلب امروز هم در گذشته تا حدود زیادی مقصر هستند که اینطور ایفای مسئولیت و نقش تاریخی کردند.
نکته دیگری که فرمودید از روشنفکران دینی پس از انقلاب انتقاد کردهایم: باید توجه کرد که بسیاری از این دوستان روشنفکر خاستگاهشان از نظام بود و در واقع ریزشی از خود نظام بودند؛ یا در آغاز و پس از انقلاب، مقداری با روشنفکران مذهبی پیش از انقلاب فاصله گرفته بودند و بیشتر به اصولگرایی و سنت گرایی در خود نظام نزدیک بودهاند.
و البته بعدها تا حدودی به طرح روشنفکران قبلی بازگشته اند؛ با اینهمه چنانچه الان هم از آنها بپرسید نمی گویند که ما پروژه سیدجمال، اقبال، شریعتی، بازرگان و طالقانی و..، را پی میگیریم، بلکه میگویند ما خود سخن و راه جدیدی را طرح کردهایم.
همانطور که هوسرل فیلسوف آلمانی مطرح کرده ریشه بحران علوم جدید در این است که دیگر خود را ادامه طرح و رسالت فلسفی فلسفه یونان و غرب از عصر باستان تا کنون نمیدانند و خودبنیاد شدهاند.
در حالی که پروژه پیشین طرح نوزایی و بازپیرایی دنیای اسلام و ایران بوده است. چنانکه فلسفه یونان یک پروژه بود که میآموخت انسان چگونه بایددر این هستی و جهان بزید و بیآموزد، و..، رسالتی معنوی و کلی داشت.
علوم جدید اما که خود را خودمختار میدانند، می پندارند که ما فقط کار خود را انجام میدهیم و رسالتی فلسفی و عقیدتی و اخلاقی نداریم. و برای همین، ممکن است اقدامات خیلی خطرناکی هم انجام دهند. بطور مثال در فیزیک که به بمب اتم می رسیم.
دانشمند فیزیسین چگونه باید متوجه باشد که نتیجه کارش در دست قدرت ها و ثروت ها نیفتد و به ضدانسان-و-جهان تبدیل نشود؟ او باید رسالت معنوی داشته باشد که ریشه آن در همان پروژه اولیه گذشته است، با هر تجدیدنظری که لازم و ضروری است.
این است که شریعتی با همه نقدها، خود را ادامهدهنده طرح نوزایی (سیدجمال و اقبال و..) می دانست و ما هم خود را ادامه همان پروژه باضافه شریعتی می دانیم و نمی گوییم چون علوم جدید رشد کرده و سرمشق دوران عوض شده، پس به حقایقی دست پیدا کردهایم که دیگر لازم نیست به شریعتی و پیشگامان رجوع کنیم. من خود یک شریعتی دیگر هستم و از صفر آغاز میکنم و به گذشته به عنوان پشتوانه خود نگاه نمیکنم!
برخی از روشفکران اشتباهی که می کنند این است که باید «روز میز را (همچون دکارت) پاک» و با گذشته قطع ارتباط کنند. در حالیکه چنین امری نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست به این دلیل که همین زبانی را که ما داریم با آن صحبت می کنیم، محصول تمام تاریخ گذشته ما است. پس ما میخواهیم درباره جامعهای مطالعه کنیم که چیزهایی از قبل در آن موجود بوده و البته می خواهیم آن میراث را بازسازی و نوسازی کنیم. پس باید از طریق آنچه از پیش بوده این کار را انجام دهیم و نه اینکه ارتباط با گذشته را ، بهعنوان موضوع کار، قطع کنیم.
از آنجا که برخی از روشنفکران پس از انقلاب این رابطه را خوب تبیین نکردهاند، «بحران»هایی بوجود آمده و باعث شده شماری از آن بر بام بیفتند و بگویند ما دیگر نه دینی هستیم و نه روشنفکر. یعنی خودزنی کنند و پروژه خود را که به عنوان «روشنفکر دینی» مطرح اند این گونه برند.
و برخی دیگر نیز پیدا شدهاند که آمدهاند و میگویند این پروژه دیگر مرده و تمام شده و ما فقط باید از نواندیشی درون حوزه و فقه دینی حمایت کنیم تا توسط خود فقها یکسری اصلاحات صورت گیرد و همین کافی است و اصلا روشنفکری در دین لازم نیست!
صدای ایران: اگر دکتر شریعتی زنده بودند و انقلاب بوجود می آمد، آیا احتمال داشت که مانند خیلی از روشنفکران بعد از انقلاب برای تشکیل حکومت وارد صحنه عمل شوند ؟شاید کسانی که بعد از انقلاب رفتند درون حاکمیت به این امید رفتند که آنچه درقبل از انقلاب مطرح می کردند زمینه شکل گیری اش بوجود آمده و بنابراین آمدند و آنچه در عالم قبلا به صورت تئوری مطرح می کردند ، هم اکنون در عالم واقع بخواهنداجرا کنند. بعد مشاهده کردند که شکل اجرا دچار یک اشکالات ساختاری است که امکان پذیر نیست . این ریزش هایی که می گویید بعد از انقلاب بوجود آمد از این بود که دیدند که باید یک بازخوانی جدیدی از مفاهیم دینی نسبت به آنچه قبل از انقلاب وجود داشت باید ایجاد شود. من فکر می کنم. مفاهیم همان مفاهیم است ولی تعاریف جدیدی نیاز دارد.
دکتر احسان شریعتی: چرا صورت مساله عوض شده است. چون پیش از انقلاب چنین پدیده ای را پیشبینی نکرده بودیم. حال ما در یک صورتبندی جدید قرارگرفته ایم و تا کنون روشفکران دینی به آن حد مطلوب نتوانسته اند به موضوع اصلی پاسخ دهند. البته تلاش هایی شده است. نیاز به اصلاحات در نیمه دهه هفتاد و یا همین الان در انتخابات قبلی، نشان می دهد که جامعه مدنی ما نسبت به آغاز انقلاب خیلی رشد کرده و چه بسا اکثریت آن بنا به آمار انتخاباتی خواستار تغییر-و-تحول جدی در اوضاع هستند و نواندیشی دینی و ملی را طلب می کنند و این خواست اکثریت ملت ماست و آمار آخرین انتخابات این امر را نشان می دهد. حال چه آنهایی که شرکت کردند و چه آنهایی که شرکت نکردند.
پس در جامعه مدنی ما این تحول رخ داده که مثبت است و اکنون، تنها برخی از ساختارهای رسمی و مافیای قدرت و ثروت هستند که مانع هستند و نمی خواهند این تحول صورت بگیرد. از آنجا که ملت ما نمی خواهد به صورت خشونت آمیز عمل کند که نشان از رشد و پختگی آنان دارد و همچنین مشاهده سرنوشت انقلابهای منطقه مانند مصر که به وضعی بدتر از گذشته افتادهاند، مردم میخواهند که با روشی باشد که مطمئن و گام-به-گام به نقطه معلومی برسیم و بنابراین بسیار محتاط عمل می کنند. به عنوان نمونه من اخیرا هنگامی که با یکی از شاگردان مصری خود مکاتبه می کردم، وی معتقد بود که شما ایرانی ها بهخلاف ما نتایج بهتری بدست آورده اید.
بههرحال، ما این مجموعه کاستی ها و پیشرفت ها را داریم و چنانچه بخواهیم جمع بندی کینم نه اینطور که عده ای می گویند از دوران مشروطه تا کنون درجا می زنیم صحیح است و نه اینکه شرایط ایده آلی داریم، بلکه در بخشهایی پیشرفت داشته ایم و در بخشهای دیگر پسرفت. جمع بندی کلی ساده نیست. چون در کوتاه مدت نتایج خیلی از کارها معلوم نمی شود و در بلندمدت، زیربنایی یا روبنایی بودن آنها مشخص میگردد.
نتایجی که از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن 57 و تا اصلاحات و مجموعه تلاش های جامعه مدنی ایران به تدریج خود را نشان خواهد داد. چون اکنون شرایط داخلی و جهانی برایش مناسب است و در دراز مدت مثبت خواهد بود. مثلا رشد ومشارکت زنان در عزصه علم و جامعه پس از انقلاب بسیار زیادتر شده است. شجاعت آزادی بیان برغم همه محدودیتها ومشکلات با آنچه در زمان شاه بود قابل مقایسه نیست و در خیلی از شاخصها مانند مطبوعات و ایجاد افکار عمومی پیشرفت داشتهایم و حتی در خود حاکمیت، نسبت به خیلی از دیگر حکومتهای منطقه، گرایشات و تنوع بسیار بیشتر است. بنابراین اینها جنبه های مختلف جامعه ایران است که خوب و بد آن با یکدیگر آمیختهاند و قضاوت یکطرفه نمیتوان کرد. بطورکلی، ظرفیت و پتانسیلی که جامعه ایران دارد خیلی قوی است. من با یک اقتصاددان فرانسوی صحبت میکردم، می گفت اگر امروز این تحریمها علیه ایران برداشته شود پنج سال طول می کشد تا به حالت عادی بازگردد. ولی چون ایران دارد ظرفیت عظیم منابع و نیروی انسانی و..، دارد می تواند در مدتکوتاهی تبدیل به فانوس منطقه شود. با توجه به رشد جامعه مدنی و منابع عظیمی که داریم چنانچه بحران ها درست مدیریت شود و از سر بگذرند، ایران می تواند تبدیل به قدرت بزرگ منطقه شود. برای رسیدن به این چشمانداز، نیاز به بینشی داریم که بتواند از نظر فرهنگ ملی و مذهبی، تفاهمی میان اقوام و ادیان بوجود آورد. این کاری است که براساس اندیشه رنسانس-و-رفرماسیون باید پیگیری شود و فقط وظیفهای مذهبی نیست، بلکه ملی و بینالمللی و انسانی است.
صدای ایران: با تشکر از اینکه توانستیم از آراء ونظرات شما بهرهمند شویم.
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
من قبلا مصاحبه های دکتر رو که می خوندم زیاد متوجه نمی شدم اما این مصاحبه اشون روخیلی خوب درک کردم ،شاید به خاطر فضایی که ایشون درش قرار گرفتن تا بدون لفافه حرف زدند،وحتما به خاطر مصاحبه کننده ای بودکه ایشون رو تو این فضا قرار داد،خیلی استفاده کردم ،از همه شما متشکرم.
با تشکر از مصاحبه ای که گرفتین
با سلام و عرض خسته نباشید
بسیار مقاله عالی و ارزنده ای بود به دست اندرکاران این مصاحبه ارزنده دست مریزاد می گویم.
بسیار مقاله عالی و ارزنده ای بود به دست اندرکاران این مصاحبه ارزنده دست مریزاد می گویم.
آخرین اخبار