گزارش اختصاصی صدای ایران/نقد «عبدالرسول کشفی» بر دیدگاه «ملکیان» نسبت به خدا
خدای شخصوار یا غیرشخصوار؟
به گزارش صدای ایران، دکتر عبدالرسول کشفی، استاد فلسفه دانشگاه تهران در گروه تلگرامی «Iranian Philosophers» در پاسخ به مدعای مصطفی ملکیان در ردّ خدای شخصوار نوشت:
برای اثبات خدای غیر متشخص سه دلیل پیشین و یک دلیل پسین در دست است. دلیل پسین "تجربه عرفانی وحدت" و مهم ترین دلیل پیشین "برهان عدم تناهی" است. حامیان دیدگاه غیرشخص وار (impersonal) بودن خداوند، هم پانتئیست ها و هم پاننتئیست ها (کسانی چون اسپینوزا در دوران مدرن و فیلیپ کلیتون در دوران معاصر) این دیدگاه را لازمه "عدم تناهی" خداوند می دانند. آنها چنین استدلال می کنند: چون وجود او نامتناهی است پس بود هر موجود دیگری هستی او را محدود می کند. پس همه چیز در عالم به نوعی اوست. کلیتون در کتاب "مساله خدا در اندیشه مدرن" چنین می نویسد:
if God is infinite He must necessarily include everything in Him. Otherwise, what was ‘outside’ God would limit Him and He would no longer be infinite. Therefore, the world must in some sense be God (p.168).
اگر خداوند نامحدود باشد، لزوما باید همه چیز را در خود داشته باشد. در غیر این صورت، هر آنچه بیرون اوست محدود کننده اوست و در این حال، او دیگر نامحدود نیست. بنابراین، جهان باید به معنایی او باشد.
دکتر عبدالرسول کشفی، استاد فلسفه دانشگاه تهران
آقای ملکیان برای اثبات خدای غیر متشخص نیز به "برهان عدم تناهی" توسل می جویند و از "تجربه وحدت" به عنوان مؤید دیدگاهشان بهره می برند.
ایشان در صفحه 18 جزوه انسان شناسی فلسفی چنین می گویند:
"اگر کسی بخواهد به وجود خدا قایل باشد، باید به خدای نامتشخص قائل باشد و چاره ای جز قول به وحدت وجود ندارد. چون یکی از صفات خدا را عدم تناهی می دانند و عدم تناهی جایی برای غیر نمی گذارد."
و درباره تجربه وحدت چنین می فرمایند: (همان منبع صص 18-19)
برای فهم این مطلب باید دید میان حرف حلاج که می گفت انا الحق و فرعون که می گفت انا ربکم الاعلی چه فرقی هست که یکی را می پسندیم و دیگری را نمی پسندیم. ... فرعون قائل به خدای متشخص انسان وار بود ... ولی حلاج به خدای نامتشخص قائل بود و همه را خدا می دانست. .... حلاج هم به لحاظ انتولوژیک و هم معرفت شناسانه به این ادراک رسیده بود و لذا مجاز به گفتن انا الحق بود"
بنده، اما، "برهان عدم تناهی" را مخدوش و "تجربه وحدت" را ناسازگار می دانم، از این رو معتقدم، دلیلی بر وجود خدای غیر متشخص در دست نیست. از سوی دیگر، بر خلاف ایشان، معتقدم برخی ادله اثبات وجود خدای شخص وار (انسان وار) کافی و وافی است. برهان تجربه دینی Argument from Religious Experience را چنین می یابم. ادبیات گسترده ای از دهه هشتاد به این سو در میان فیلسوفان دین حول این برهان شکل گرفته است.
در این پست به بررسی "برهان عدم تناهی" و در پست بعد "تجربه وحدت" را مورد بررسی قرار خواهم داد.
تقابل "تناهی" و "عدم تناهی" (حد و بیحدی) "تقابل عدم و ملکه" و نه "تقابل سلب و ایجاب" است. هر چیزی در این عالم می تواند باشد یا نباشد. ولی چنین نیست که هر چیزی در این عالم یا محدود باشد و یا نباشد (همانطور که نمی توان گفت هر چیزی در این عالم یا بیناست یا نابینا: انسان می تواند یا بینا باشد یا نابینا، اما، سنگ چنین نیست، سنگ نه بیناست و نه نابینا. تقابل بینایی و نابینایی تقابل عدم و ملکه است)
تقابل تناهی و عدم تناهی نیز چون بینایی و نابینایی "تقابل عدم و ملکه" است. هر چیزی را نمی توان به محدود بودن یا بیحدی متصف کرد.
در این مورد به دو نکته باید توجه کرد:
اولا، حد و بیحدی وصف باواسطه شیء است و نه وصف بی واسطه و مستقیم آن، به بیان دیگر، وصف وصف شیء و نه وصف شیء است.
ثانیا، حد و بیحدی وصف هر وصفی نیز نیست: حد و بیحدی وصف اوصاف کمّی شیء است.
توضیح:
چهار وصف علم، قدرت، حیات و اراده را در نظر بگیرید. علم و قدرت اوصاف کمّی یک شخص و حیات و اراده اوصاف غیر کمّی اویند. می توان گفت علم فرد A بیش از فرد B و قدرت C بیش از قدرت D است. اما نمی توان گفت حیات A بیش از B و یا اراده C بیش از D است. و نیز می توان گفت علم A نامحدود و علم B محدود است و نیز قدرت A نامحدود و قدرت B محدود است، اما نمی توان گفت حیات A نامحدود و حیات B محدود است (مرادم مدت و امتداد حیات نیست بلکه نفس حیات و زنده بودن است: فرد در زنده بودنش نه بیش از کسی و نه کمتر از اوست و زنده بودن او نه محدود و نه نامحدود است)
به پرسش زیر توجه کنید:
جهان فیزیکی محدود یا نامحدود است؟
این پرسش مبهم است. جهان فیزیکی فی نفسه نه نامحدود و نه محدود است. باید از پرسنده پرسید که مراد پرسش از حد و بیحدی، حد و بیحدیِ کدام یک از اوصاف جهان فیزیکی است؟ بعد مکانی؟ بعد زمانی؟ جهان فیزیکی در جهان فیزیکی بودنش (هوهویتش)؟ و یا در حدوث یا قدمش؟ و یا ... ؟ در بعد زمانی نیز می توان ازبعد زمانی گذشته و یا آینده آن پرسید. اگر آغاز زمان را با انفجار بزرگ (بیگ بنگ) همراه بگیریم (چنانکه بعضی گرفته اند) جهان فیزیکی در گذشته زمانی خود محدود اما در بعد زمانی آینده بنا به برخی نظریه ها محدود و بنا به برخی دیگر نامحدود است. و نیز می توان از محدود بودن و یا نامحدویت بعد مکانی جهان سؤال کرد. اما اگر از محدود بودن یا نامحدود بودن جهان فیزیکی در جهان فیزیکی بودنش (هوهویتش) پرسیده شود چطور؟ یا این پرسش که "آیا جهان در حدوث یا قدمش محدود یا نامحدود است؟" به چه معناست؟ روشن است که اتصاف حدوث و قدم به محدود و نامحدود بی معناست.
باز گردیم به ذات الاهی و پرسش از بیحدی ذات
روشن است که این بیحدی نیز ناظر به حوزه اوصاف الاهی، آنهم برخی اوصاف است. می توان گفت خداوند در علم و قدرت نامحدود است، اما پرسش در باب حیات الاهی چطور؟ در باره اراده چطور؟
حیات و اراده نه موصوف محدودیت است و نه بیحدی. ذات او نیز چنین است، نه موصوف محدودیت است و نه بیحدی.
حال برای بنده روشن نیست که چگونه می توان از عدم تناهی برخی اوصاف الاهی مثلا علم یا قدرت خداوند غیر متشخص بودن او را نتیجه گرفت. پرسشی است که قایلان به خدای غیر متشخص باید بدان پاسخگو باشند.
آقای ملکیان می گویند:
"اگر کسی بخواهد به وجود خدا قایل باشد، باید به خدای نامتشخص قائل باشد و چاره ای جز قول به وحدت وجود ندارد. چون یکی از صفات خدا را عدم تناهی می دانند و عدم تناهی جایی برای غیر نمی گذارد."
باید پاسخ داد:
اولا، عدم تناهی وصف بی واسطه خداوند نیست بلکه وصف برخی اوصاف اوست (چنانکه گفتم وصف اوصافی چون علم و قدرت و ...) و بیحدی این اوصاف ربطی به بود یا نبود موجودات دیگر ندارد. یعنی چه که بیحدی علم یا قدرت خدا جایی را برای غیر نمی گذارد؟
ثانیا، اینکه می گویند: "عدم تناهی جایی برای غیر نمی گذارد" به نظر می رسد پیشفرض این سخن نوعی جسم انگاری برای خداوند و از این رو اسناد کمیت پذیری به اوست. آری، بیحدی هر شیء مادی جا را برای هیچ شیء مادی دیگر باقی نمی گذارد. فرض کنید جهان فیزیکی تنها از آب پدید آمده و آب نامحدود باشد روشن است که لازمه این بیحدی نفی هر چیزی در این عالم جز آب است. وجود یک ماهی کوچک در این اقیانوس عظیم، نافی بیحدی آب است. سخن آقای ملکیان بر چنین تمثیلی مبتنی است.
باید گفت"وجود" فوق هر مقوله از جمله مقوله کمیت است. نسبت دادن کمیت به وجود خطاست، از این رو، اسناد تناهی یا عدم تناهی به ذات یا وجود خداوند بی معناست. کسانی که عدم تناهی را به ذات خداوند نسبت می دهند دیدی جسم انگارانه نسبت به ذات او دارند. قدری دقت کنیم، اگر دید جسم انگارانه نسبت به ذات کنار گذارده شود، اصولا بیحدی یا محدودیت ذات یعنی چه؟ آیا غیر آن است که بیحدی ذات به معنای بیحدی اوصاف ذات است؟ و اگر چنین است (که چنین است)، بی حدی اوصاف (مثل علم یا قدرت) چه ربطی به بود یا نبود موجودات دیگر دارد؟
تکمله:
یکم، ممکن است برخی از نظریه عینیت ذات با صفات، بی حدی اوصاف را به ذات نسبت دهند. چنانکه در یکی از بحث های پیشین عرض کرده ام، وصف مفهومی تعلقی است و عینیت آن با ذات معنایی ناسازگار است ممکن است دوباره ایراد شود که عدم عینیت ذات با صفات مستلزم آن است که ذات فی حد نفسها فاقد کمال باشد در پاسخ باید عرض کنم ذات صرفا ذات است. نه محدود است و نه نامحدود، نه کامل است و نه ناقص. حد و بیحدی و نقص وکمال اصولا به حوزه صفات ناظر است و نه ذات.
دوم، تعبیر متشخص و غیر متشخص را چنانکه دوستان نیز مطرح کردند تعبیر دقیقی نمی دانم. فیلسوفان غربی دوگانه غیرشخص وار impersonal و شخص وار personal را به کار می برند. سه گانه آقای ملکیان و نیز تعبیر متشخص و غیر متشخص ایشان را جایی ندیده ام. در میان فیلسوفان غربی، مهم ترین اثر در بحث وحدت وجود کتاب مفصل Pantheism اثر Michael Levine است. در این اثر تنها به دوگانه personal و impersonal تصریح می شود و سخنی از تشخص یا عدم تشخص در میان نیست.
گزارش خطا
آخرین اخبار