روایتسهسال خانهنشینی محمدرضا شجریان
محمدرضا شجریان میگوید همیشه تلاش کرده هنرش را وارد سیاست نکند: «من نمیخواستم وارد حزب و سیاست شوم. من میخواهم هنرمند باشم و برای مردم کار کنم و به مردم راست بگویم.»
محمدرضا شجریان میگوید همیشه تلاش کرده هنرش را وارد سیاست نکند: «من نمیخواستم وارد حزب و سیاست شوم. من میخواهم هنرمند باشم و برای مردم کار کنم و به مردم راست بگویم.»
این استاد بلندآوازه آواز در تازهترین گفتوگویش که به طور همزمان در روزنامه «ایران» و سایت «موسیقی ما» منتشر شد، با تاکید بر اینکه در همه این سالها تلاش کرده تا هنرش از سیاست دور بماند با گریزی به گذشته گفته است: «من بارها جلوی کسانی که فعال سیاسی بودند و یا احزاب سیاسی که میخواستند از موقعیت هنری من سوءاستفاده کنند، ایستادم. من گفتم این سالن، سالن کنسرت است و مردم آمدهاند صدای ساز و صدای من را بشنوند و خواستم آنها از سالن بیرون بروند. به آنها گفتم شما حق ندارید در این سالن اعلامیه پخش کنید یا شعار بدهید؛ چرا که این کار سوءاستفاده از یک موقعیت است. برای مثال، سال ۶۸ چندین بار کسانی که دیدگاه سیاسی داشتند، در کنسرت من اخلال ایجاد کردند. حتی یک بار دیدم که برگزارکننده که خودش وابسته به یک حزب بود، داشت تبلیغ میکرد که فلان حزب متولی این کنسرت است.»
شجریان از حزب توده و مجاهدین (منافقین) به عنوان دو تشکلی نام برد که «هر بار یکی از اینها سراغ ما میآمدند و تقاضاهایی داشتند و من مجبور شدم کنسرت را تعطیل کنم و اعلامیه دادم به دلیل اخلال در کنسرت، این کنسرت تعطیل است. برای اینکه ما برای این حرفها اینجا نیامدهایم. آنهایی که اهداف سیاسی دارند، دنبال یک جمعیت مفت و مجانی میگردند که آنجا اعمال سلیقه کنند. من گفتم حق این کار را ندارید، چون مردم به خاطر من و گروهم آمده بودند که موسیقی گوش کنند. آنها نیامدهاند که شعار سیاسی گوش کنند.»
یکی دیگر از این کنسرتها آنچنان که شجریان گفته در زمانی که او به همراه پرویز مشکاتیان و گروه عارف روی صحنه میرفت در استکهلم برگزار شد: «به محض حضور ما در صحنه گروهی شروع کردند به شعار دادن، تا نشستیم دیدیم از این طرف و آن طرف شعارهایی بر ضد جمهوری اسلامی سر دادند. بچههای گروه همه ناراحت شدند. بعد از اندکی متوجه شدم یک عدهای خاص، با برنامهریزی که از قبل تدارک دیده شد رفتهاند بلیتها را خریدهاند و اکثریت جمعیت سالن را آنها تشکیل دادهاند. وقتی اینها شعار دادند ما فقط نشستیم و گوش کردیم و اینها شعارهایشان را دادند. دیدند ما هیچ کاری نمیکنیم. یک عده از مردم عادی هم که آمده بودند هم دست زدند که ما کارمان را شروع کنیم. من هم به پرویز گفتم که تصنیف آخر را اجرا کنیم و بعد برویم. ما دو قسمت برنامه داشتیم، در هر کدام پنج تصنیف بود که فقط تصنیف آخر را اجرا کردیم و بلند شدیم و رفتیم بیرون و بچهها سازهایشان را هم آوردند. به کسی که برنامه را اعلام میکرد گفتم پشت میکروفون بگوید به احترام کسانی که از راههای دور و نزدیک بلیت خریده و آمده بودند ما این تصنیف را اجرا کردیم. به اعتراض این بیحرمتی که اینها به ساحت هنر و شما مردمان داشتند، کنسرت را تعطیل میکنیم و پولهایتان را پس بگیرید و بروید. بعداً معلوم شد برگزارکننده خودش با اینها دستش یکی بوده که من پشت صحنه آمدم هرچه توانستم به او گفتم. به دلیل همین اخلال در این کنسرت، سه کنسرت دیگر را اصلاً برگزار نکردیم. کلی هم شخص خودم ضرر و زیان برای کنسرتها دادم، مخارج و پول سالن هم افتاد گردن من و همه را پرداخت کردم. هیچ کس نیست که بگوید آفرین شجریان که این کارها را کردی! من نمیخواستم کار سیاسی بکنم. ما از سیاست به دور هستیم اما عدهای کار سیاسی میکنند و برنامه ما را به هم میزنند.»
اما نقطه تقابل شجریان با جریانهای سیاسی همانطور که در گفتوگوهای قبلی خود به آنها اشاره کرده در کنسرت سپیده رخ داده است. یکی و شاید مهمترین کنسرت از مجموعه کنسرتهای گروه چاووش که پایان همکاری این خواننده سرشناس با آن گروه بود. او در گفتوگوی اخیر خود به این اشاره کرده است: «یک بار هم اول کنسرت سال ۵۸ که «ایران ای سرای امید» با شعر سایه و آهنگ لطفی و «ایرانی به سر کن خواب و مستی» با شعر جواد آذر و آهنگ مشکاتیان اجرا شد، این دو تصنیف ضد و نقیض همدیگر بود. این را در تالار رودکی (وحدت) کنسرت میدادیم. یادم هست که در آبان ماه این اتفاق میافتاد. آقایان لطفی و ابتهاج برنامهریز کنسرتها بودند. گفتند که در دانشگاه ملی دو شب کنسرت داریم و یک شب هم در تالار رودکی فعلی (سالن کوچک) کنسرت داشت. روز قبل از این کنسرت حوالی بعد از ظهر در سالن رودکی اجرای برنامه داشتم. من وقتی از سالن بیرون آمدم چند نفر در حیاط ایستاده بودند تا مرا ببینند. یکی از خانمهایی که از دوستان خانوادگی من بود پیش من آمد و گفت: «کنسرتی که فردا قرار است در دانشگاه ملی برگزار شود به گمانم حزب توده آن را گذاشته است.» من بسیار تعجب کردم و ایشان گفت: «مگر خبر نداشتید» و من گفتم: «نه». من ناگهان حواسم پرت شد که این آقایان لطفی و ابتهاج چه کاری دارند میکنند. این دوست من رفت و پشت آن یک جوانی آمد فکر میکنم از آن چریکها بود. او هم آمد جلو و با یک لحنی گفت: «استاد شما برای آدمهای خاص کنسرت میدهید؟» گفتم: «مگر شما الان به کنسرت من نیامدید؟ مگر تو آدم خاصی هستی؟ من برای کسی کنسرت میدهم که بلیت بخرد و علاقهمند کنسرتهای ما باشد.» آن جوان گفت: «منظورم فرداست. چون کنسرت فردا را تودهای ها برای شما گذاشتهاند. من این را میدانم و میتوانید بپرسید.» آن جوان آن حرفها را زد و خداحافظی کرد و رفت.»
شجریان چنانکه گفته به خانه ابتهاج میرود و از آنها درباره این برنامه سئوال میکند: «آن روز گروه به منزل آقای ابتهاج در نزدیکیهای خیابان کوشک رفته بود. من هم به آنجا رفتم. دیدم که بچهها نشستهاند و چای میخورند. رفتم داخل و به لطفی گفتم: «برنامه فردا را چه کسی گذاشته است؟» لطفی گفت: «بچههای دانشگاه ملی». پرسیدم: «این بچههای دانشگاه ملی چه کسانی هستند؟ کلاس اولیاند، دوماند؟ فارغالتحصیلاند؟ چه کسانی هستند و چه افکاری دارند؟» من بسیار ناراحت بودم و او هم متوجه ناراحتی من شد. آقای ابتهاج که دیدند من با لطفی بحث و گفتوگو میکنم از آشپزخانه وارد اتاق شد و دلیل بحث را پرسید، گفتم: «آقای ابتهاج! کنسرت فردا را چه کسی گذاشته است؟» ایشان هم گفت: «دانشجویان هستند.» گفتم: «چطور دانشجویی؟» ابتهاج پاسخ داد: «دانشجویان طرفدار صلح وابسته به حزب توده». آنجا خداحافظی کردم و گفتم: من این کنسرت را برگزار نمیکنم. آمدم بیرون.»
البته هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه) روایت دیگری از این کنسرت دارد و در کتاب «پیر پرنیاناندیش» گفته است که او ابدا از اینکه چه کسی قرار است این کنسرت را برگزار کند خبر نداشته است: «در آذر ۵۸ این کنسرت معروف برگزار شد. ما رفتیم تو سالن، بچههای دموکرات دانشگاه این کنسرت را برگزار کرده بودند. رفتیم توی سالن و دیدیم که شعارهای حزب توده ایران هست. من خبر نداشتم. درباره این کنسرت با هیچ کسی قراری نگذاشته بودم. تا جایی که میدانم آقای لطفی سرپرستی این کار را داشت.»
اما شجریان شرح داده که بعد از گفتوگویی که با سایه و لطفی داشت اعلام میکند که به دانشگاه ملی نمیرود و با سردردی شدید به خانه بازمیگردد و در حال استراحت بود که ابتهاج و محمود تفضلی به خانهاش میروند: «فهمیدم که ابتهاج او را برای وساطت آورده است. نشستیم کمی هم صحبت کردیم. آقای ابتهاج میگفت: «مردم بلیت گرفتهاند» من هم گفتم: «شما باید مرا مطلع میکردید که حزب توده این برنامه را طراحی کرده است و من از اول به شما میگفتم نمیآیم.» ابتهاج گفت که: «اینها طرفدار حزب تودهاند و تودهای نیستند.» من هم گفتم که «دو نفر که یکی از دوستان نزدیکم بودند پشت صحنه آمدند و گفتند تودهایها کنسرت گذاشتهاند.» آقای تفضلی هم میگفت که: «مردم بلیت خریدهاند از شهرستان آمدهاند» و خلاصه بیش از یک ساعت و نیم کلی حرف زدند. وقتی از راه عاطفی وارد شدند من به ابتهاج گفتم: «من به خاطر مردمی که بلیت خریدهاند میآیم اما شما موظفید به آنها بگویید اگر یک پلاکارد و شعار حزب توده آنجا باشد من به هیچ وجه کنسرت نمیدهم. بایستی عنوان دانشجویی داشته باشد.»
ابتهاج به گرایشهای مختلف سیاسی که در چاووش وجود داشت اشاره کرده و بر تلاشش برای جدا نگه داشتن این کانون از جریانهای سیاسی تاکید دارد و درباره موضعش درباره کنسرت سپیده هم گفته است: «من همان وضعی را که در چاووش داشتم در این کنسرت داشتم. میدیدیم که آدمها میآیند به چاووش و روزنامههاشونو جا میگذارند. من اینطوری تعبیر میکنم و نمیگویم که روزنامههاشونو میآوردن برای تبلیغ روی میز هال چاووش میگذاشتند. من گفتم کسی این روزنامهها را جا نگذارد. اگه جا بذاره و بره ما این روزنامهها را جمع میکنیم. من نمیخواستم چاووش آلوده سیاست بشود. هیچ فرقی هم نمیکرد از چه گروه و حزبی باشد. برکنار نگهداشتن چاووش از سیاست روز در آن فضای اجتماعی بسیار کار سختی بود.»
ابتهاج هم تائید میکند شجریان تنها کسی بود که به این کنسرت اعتراض کرد و میخواست از سالن خارج شود: «فقط آقای شجریان اعتراض کرد و گفت این یک نمایش سیاسیه و اصلا نمیخواست کنسرت اجرا شود. شجریان در آن زمان عقاید سیاسی متفاوتی با ما داشت. ضمنا شجریان به من اعتراض نکرد چون با من چنین مناسباتی را نداشت. بعد من رفتم به چند نفری که آنجا ایستاده بودند و هیچ کدام را نمیشناختم ولی به نظر میآمد کارگزار کنسرت باشند گفتم اگر فردا شب این بساط باشد ما دیگه اجرا نمیکنیم.»
شجریان روایت دیگری هم از این کنسرت دارد که در گفتوگویی که در شماره ۳۱ مجله «فرهنگ و آهنگ» ( تابستان ۹۴) منتشر شده، آمده است: «موسیقی کانون چاووش در دورهٔ انقلاب و بعد از آن به شدت دارای یک مانیفست اجتماعی و سیاسی بود... این مساله زاییدهٔ جو حاکم آن موقع بود، یک جو انقلابی بود که درست شده بود و همه حالت انقلابی داشتند مخصوصاً چپیها. در آن موقع تفکر این بود که هر که چپ فکر کند روشنفکرتر است. همهٔ احزاب چپی و همهٔ کسانی که عقاید خاص چپ داشتند برای خودشان گروه تشکیل داده بودند و اسمهای مختلفی داشتند. حقیقتش اینکه من از این شعارهای چپی خوشم نمیآمد هر چند سرمایهداری مطلق هم بسیار بد است. همه میخواستند چپ حرف بزنند. به همین خاطر هم در کانون چاووش بدون اینکه تصمیمی گرفته شده باشد، تنها از طریق محیط، افکار چپ به افراد القا شده بود. بعضیها هم مثل من از این بحث و شعارها فراری بودند. در نهایت این مساله باعث شد که ارتباطم را با آنجا قطع کنم، یعنی از کنسرت «سپیده» که بدون اطلاع من در دانشگاه ملی ترتیب داده بودند و من مجبور به اجرا شدم چون گفتند مردم بلیت خریدهاند و توقع زیاد دارند. بعد از این دیگر نه با لطفی کار داشتم و نه با آقای ابتهاج و دیگر پایم را در کانون نگذاشتم و نزدیک سه سال از ۵۹ تا ۶۱ ارتباطم را با کانون و همه قطع کردم و در خانه بودم.»
شجریان هم در گفتوگو با مجله «فرهنگ و آهنگ» و هم در گفتوگو با روزنامه «ایران» از قهرش بعد از این کنسرت گفته و اینکه سه سال بعد از آن یعنی تا زمانی که بار دیگر با پرویز مشکاتیان شروع به کار کرد در هیچ برنامه فرهنگی شرکت نکرده است. او در گفتوگوی اخیرش میگوید: «ای کاش همان کنسرت را هم نمیرفتم؛ چون بعداً به من مُهر تودهای خورد. بعداً متوجه شدم تودهایها از قبل برای این برنامه تبلیغ کرده بودند. خدا شاهد است من ۳ سال برای این برنامه خانهنشین شدم که بگویم من تودهای و عضو هیچ حزبی نیستم. از سال ۵۸ تا ۶۱ که اولین کنسرت را با پرویز مشکاتیان در سفارت ایتالیا برگزار کردم، خانهنشین بودم. نه جواب تلفن را میدادم و نه کسی را میدیدم. فقط در خانه بودم و با پرندهها و گلکاری سرگرم بودم. اینها را هیچ کس نمیداند چون من نمیخواستم وارد حزب و سیاست شوم. من میخواهم هنرمند باشم و برای مردم کار کنم و به مردم راست بگویم.»
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
آخرین اخبار